در تفسير دين، چه درون-دينی و چه برون-دينی، اولويت با چه موضوعی است؟ اگر اولويت، با بصيرت اخلاقی و نظر منصفانه به الزامات عصر تعيين شود، بايستی موضوع ستم و خشونت را در کانون توجه قرار داد. نوشتهی زير اين الزام را توضيح میدهد. انگيزهی نگارش آن نکتهای دربارهی ظلم است در بحثهايی که نظر دکتر عبدالکريم سروش دربارهی "تجربهی نبوی" برپا کرد.
نوشته با ذکر نکاتی دربارهی هرمنوتيک و تاريخ آن میآغازد، در ادامه به تفسيرهای اصلاحگرانه در اسلام میپردازد، رويکرد آنها را به جامعه قدر مینهد و استدلال میکند چرا در نگاه انتقادی به دين بايستی عزيمتگاه را ستم حکومت دينی گذاشت و در ادامه موضوع ظلم را در کل تاريخ پی گرفت. نوشته در پايان برمینهد که شرط بازخوانی متن کانونی دينی به عنوان متن، گرفتن قدرت استراتژيک آن است.
انسان مدام در کار فهم جهان است، جهان را تفسير میکند تا در آن جهتيابی کند. تفسير جهان به بيان درآمده و زمانی فرونوشته میشود و در کنش نوشتن تسليم منطق نوشتن نيز میشود که فراتر از يادداشت نظر است. نوشتن، شاخ و برگ دادن است؛ اين يک تجربهی همگانی است.
متن، به عنوان تفسير جهان، خود موضوع تفسير قرار میگيرد. متن تفسير میشود، تا تفسير آن از جهان بازگشوده شود. تفسير، بدون نظريهای دربارهی تفسير آغاز شده است. اينکه تفسير بايستی قاعدهمند و نظاممند باشد، حکمی است که نخست در هنگام تفسير متنهای دينی پيش گذاشته میشود. در ادبيات نيز موضوع مطرح میشود. ميان صورت و محتوا فرق میگذارند و پس از اين فرقگذاری خلاق به انديشهی نظاميافته بر هر دو وجه میپردازند. درونمايهها را به سختی میتوان دستهبندی کرد. در مورد صورت اما دستهبندی سادهتر است. حاصل کار بر صورت ادبی، شناخت صنايع بيانی است.
متن-محوری و سنت-محوری
در سنت، قاعدهی تفسير متنهای دينی وفاداری به توجيههای آيينی با نظر به الزامهای سنتی و نيازهای دوره و لحظه است. خودِ متنِ آيينساز در زير سيطرهی آيين قرار دارد. تمثيلوار میتوان گفت که خود آن از نخستين زندانيانِ زندانی است که خود در بنای آن نقش داشته. متنِ مقدس، دقيقتر بگوييم اين تکه يا آن تکهی آن، فرصتی برای رهايی مقطعی میيابد، آنگاه که در جريان اصلی آيين انشعابی رخ دهد. از طريق انشعاب، متن مقدس در متن ديگری از رخدادها و برداشتها و روايتها نشانده میشود و برای آن سنت ديگری اختراع و سرهمبندی میشود. بدين اعتبار برای اينکه متن دينی را بشناسيم، بايستی به نحوهی خوانش آن در دورههای انشعاب توجه ويژهای کنيم.
انشعابهای متفاوت تأکيدهای متفاوتی بر متن دارند. وجه مشترک همهی ملل و نحل اسلامی اين است که سنتمحور اند، نه متنمحور، يعنی همه بر محور برداشتی از رويدادهای دوران شکلگيری دين بنا شدهاند و برای آنها موضوعهای خانوادگی و قبيلهای مهمتر از برداشتهای مختلف از متن بهعنوان متن است. هيچ ستيز عمدهای از تفسير ناب نظری قرآن آغاز نشده است. قرآن، اگر مطرح بوده، دعوا به حدوث و شأن نزول آيات آن برمیگشته يا مثلا به نحوهی جمعآوری قطعات آن. متن به عنوان متن، فارغ از حادثات، در کانون توجه قرار نداشته است.
متن-محوری پروتستانی
گذاشتن متن در برابر سنت مشخصهی اصلی پروتستانتيسم است. در ميان فرقههای کليسای غربی، آنهايی گرايش به متنمحوری داشتند، که بر فقر و سادهزيستی تأکيد میکردند. پارسايان دينی کمتر اهل حديثاند، کمتر اهل فقهاند، کمتر به سنت مؤسسات دينی پايبند اند؛ از ساختار قدرت که سلسلسهمراتب روحانيت بخشی از آن است، فاصله دارند. لوتر از سنت پارسايی فرانسيسی میآمد. او بر زمينهی منشی و بينشی آمادهای، انجيل را در برابر سنت دستگاه پاپی گذاشت. پاکدينی پروتستانی زير تأثير انسانگرايی عصر جديد، معناگرا شد. در آن گرايش به لفظ وجود داشت، گرايشی شبيه به آنچه در جهان اسلام از وهابيت میشناسيم. پروتستانتيسم فرهنگی، يعنی پروتستانتيسم اومانتيستی معناگرا، مانع از غلبهی لفظگرايی شد.(۱) لفظگرايی جريان ولی تداوم يافته و خود را به صورت بنيادگرايی پروتستانی نشان داده است.
فقدان متن مطلق در اسلام
اسلام به صورتی افراطیتر از مسيحيتِ قرون وسطايی، سنتگراست. متن کانونی دين، سخت پيچيده در لفافهی سنت است. آن را با روايت و حديث تأويل کرده و تنها در حاشيهی عرفانی آيين است که تا حدی منتزع از تاريخ جنگهای طايفهای و الزامات حکومتگری آغازين بازخوانی میکنند. اسلام درست به دليل نداشتن متنی فارغ از حادثات فاقد يک الهيات فلسفی است. فلسفهی اسلامی میخواست چنين الهياتی باشد، اما متکلمان به راحتی متن محصَّل حادثاتی خود را در برابر تفسير فلسفی آن قرار دادند و فلسفه را تحريف دين اعلام کردند. آنان به "متن" وفادارتر بودند، اما به کدام متن؟ به لفظ، به متنی که خود نمیخواست متن مطلق باشد، متنی باشد که از حادثات کنده شده و رها از الزامهای سنت، يعنی اين يا آن ساختار مستقر قدرت، خوانده شود.
يکی از دلايل اينکه در اسلام جريانی چون پروتستانتيسم ظهور نکرده، اين است که در آن متنی "ساده" وجود ندارد، يعنی متنی که استعداد آن را داشته باشد که بتوان آن را به سادگی از سنت پيراست و خود آن را به سادگی در برابر تاريخ آئين قرار داد. سادهگرايی وهابيت، راستآيينی لفظ بوده است، يعنی گريز از معنا. اين فرقه تفسيری ممنوعکنندهی تفسير عرضه کرده است.
ستيز بر سر تفسير و تولد هرمنوتيک مدرن
در اروپا متنمحوری پروتستانی رويکرد تازهای را به متن موجب شد، تفسير رونق يافت و انديشه بر تفسير. تلاش برای کشف متن ناب و تفسير متعهد به آن، به هرمنوتيک الهياتی رونق داد و تفسيرشناسی انجيلی زمينهساز هرمنوتيک بهعنوان هرمنوتيک شد، يعنی دانش تفسير، تفسير بهعنوان تفسير، تفسير هر متنی، چه مقدس چه عادی.
آغاز هرمنوتيک پايان تفسير استاندارد است، پايان اين ادعاست که متن، گوهری يگانه دارد و رواست از مجموعهی برداشتها از آن تنها يک تفسير، حقيقی خوانده شود. حاصل دعوا بر سر متن يگانه و تفسير يگانه در اروپا جنگهای سیساله بود. متن مقدس پس از اين فاجعه ديگر متن يگانه نبود. اجتماع، بقای خود را در پذيرش جمعی از تفسيرها ديد. از دلِ بينشِ پذيرای واقعيتِ کثرتِ تفسير، هرمنوتيکِ مدرن پديد آمد.
پديدارسازی پرسش اصلی در تفسير
هرمنوتيک مدرن را میتوان بيان مجموعهای از الزامات شرافتمندی در تفسير خواند. تفسيرشناسی مدرن، خود تفسيرشده است به مثابه تلاشی برای روشن کردن نيات پنهان در هر تفسيری. هرمنوتيک ابرنگاه است، نگاه است هم به متن و هم به تفسير متن. تفسير سنتی خود را در پس متن پنهان میکرد و با اصالتدهی ظاهری به متن، پرسشها، عزيمتگاهها، پيشداوریها و هدفهای خود را در پردازش متن میپوشاند. يک وظيفهی تفسيرشناسی مدرن، بازخوانی تفسيرهای سنتی و آشکار کردنِ اين پوشيدگیهاست.
اساسِ رويکرد ساده است: هر تفسيری به مثابه پاسخ به يک مسئله يا همتافتهای از پرسشها تفسيرشدنی است. در هر مورد کوشش میشود از نحوهی نگاه به موضوع تفسير پرسمان تفسير کشف شود. ما مثلاً میتوانيم تفسير طبری از قرآن را پاسخ به مجموعهای از مسائل عصر تأليف آن بدانيم. هدف آن، تأسيسِ تفسيرِ راستآئينانه است، انطباق متن بر احاديث است، پوشاندن تناقضات آن است، توجيه ادعاهای مختلف آن و در مورد آن از جمله در مورد زبان آن است، نشاندن متن بر متن يک ميراث گستردهی تمدنی و تنظيم تاريخ به گونهای است که اسلام در آن جايگاهی کانونی بيابد و از اين طريق دين شکل گرفته در ميان قومی بیتاريخ، در قلب تاريخ جهان قرار گيرد. تفسير طبری تفسيری کهن است و سند پايانی دورهی تأسيس دين است. تفسيری تازه تفسير "الميزان" اثر سيد محمد حسين طباطبايی است. اين تفسير بزرگترين تلاش دورهی اخير برای شيعی کردن قرآن است و چون تلاشی اين گونه تنها با تکيه بر آيات و روايات کماثر است، تفسير با استدلالهای فلسفی به سياقی محافظهکارانه نيز همراه شده است. فلسفه برای آن تفکيکهای لفظی و رويکردی ذاتگرايانه به شيوهی معهود مدرسی قرون وسطايی است. اين تفسير طويل، چون در عصر جديد نوشته شده، با مسئلهی توجيه تصويرهای و تصورهای ناهمخوان با جهانشناسی علمی مدرن نيز مواجه بوده و برای حل تناقضها در اين زمينه تلاشهايی کرده است.
تفسير متن کهن و معضل جهانشناسی جديد
در اروپا نيز موضوع ناهمخوانی "کتاب مقدس" با شناختهای علمی مدرن مطرح بوده و هنوز مطرح هست. دانش مدرن در خود اروپا پا گرفت، فرهنگ برای به رسميتشناسی آن آمادگی داشت و میتوانست ارزش آن را دريابد، آن هم سوای سودی که از آن در کاربست عملیاش به صورت فناوری مدرن میبرد. در آغاز دوران جديد کسی چون اسپينوزا میتوانست شناخت کتاب مقدس را تابع طبيعتشناسی کند و تا به آنجا پيش رود که طبيعتشناسی را متنشناسی الهياتی اصلی بخواند. در جهان اسلام نه اين گونه ارجگذاری به علم وجود داشت، نه چنين جسارتی ممکن بود. اسلام اما با تکنولوژی میتوانست کنار بيابد، زيرا در هر دو طرف اراده به قدرت وجود دارد. سلطه میتواند هم دينی باشد، هم تکنولوژيک و در دورهی اخير دينی-تکنولوژيک. مهندسان و نظاميان میتوانند راهبر دين شوند. در جايی که دين به صورت شوونيسم دينی جای ناسيوناليسم را بگيرد، قدرت دينی به سمت ايجاد کمپلکسی از وجوهی از سنت دينی، تکنولوژی مدرن و نظامیگری حرکت میکند. اين ترکيب را میتوان فاشيسم اسلامی ناميد.
اما تکنولوژی مدرن را نمیتوان بدون فهمی کمينه از طبيعتشناسی مدرن درک کرد. آشنايی با دانش مدرن خودبهخود موضوع همخوانی يا ناهمخوانی آن را با متنهای کانونی دينی مطرح میکند. طرح اين مسئله در جهان اسلام به تلاشهايی برای تفسير مدرن از دين راه میبرد. نسل اول متفکران دينی اصلاحطلب درگير اين مشکل شدند. برای آنان بيشتر طبيعت مطرح بود و کمتر جامعه. تصورشان اين بود که دين برای جامعه راه حل دارد، و فقط بايستی بياموزد که با علم و تکنولوژی مدرن کنار بيايد. آنان به علوم انسانی پاگرفته در غرب بیتوجه بودند، اما با علاقهی خاصی به علوم طبيعی میپرداختند. هم تلاش میکردند تفسيری از کيهانشناسی قرآنی عرضه کنند که ناهمخوانی آن را با علوم جديد بپوشاند و هم با ماترياليسم درمیافتادند، با اين نيت که بقبولانند اين نگرش ذاتیِ علوم نيست و برداشت ماترياليستی از علوم تنها راهی نيست که برای تفسير دستاوردهای علوم وجود دارد.
رويکرد به جامعه و شگرد نسبیسازی
اينک اما گروهی از متفکران مسلمان سربر آوردهاند که به تفسير علمی دين و تفسير دينی علم بسنده نمیکنند و نگاه خود را از طبيعت متوجه جامعه کردهاند. شگرد عموم آنان نسبی کردن است، يعنی میکوشند از سنت تاريخی تقدسزدايی کنند، بخشهايی از آموزهی دينی را به الزامهای عصر تأسيس دين و دورههای تحکيم سنن فرقههای آن نسبت دهند و از اين طريق کنار گذاشتن و به بايگانی تاريخ سپردن آنها را ممکن کنند. مشی نسبی کردن همواره موفق بوده است و در عصر جديد حکم شگرد اصلی اصلاحطلبان دينی را داشته است. اين مشی در هر سه دين خويشاوند يهوديت و مسيحيت و اسلام خطوط مشابهی دارد. فرق اين تلاش با سنت اجتهاد در اين است که به پارههای بزرگی از آئين نظر دارد، نه اين يا آن حکم آن، و از طرف ديگر صادقانه به کهنه بودن و بیاعتبار بودن آن پارهها اذعان دارد. در سنت، اجتهاد در اصول و بازنگری دگرگونساز در تاريخ صدر آيين پذيرفته نيست و به مثابه ابداع و انشعاب و الحاد تلقی میشود.
در ايران اين مشی به خوبی میتوانست جريانی بزرگ را پی ريزد، اگر مانع قدرت سياسی دينی را در برابر خود نداشت. اين قدرت خود را با ولايت مطلقه معرفی میکند، و آنچه بدين شکل صريح مطلقباور است، نسبيتباوری را برنمیتابد. در ايران هر تفسيری از دين نوعی تفسير سياسی است. اگر چنين باشد، آيا تفسير مؤثر آن نيست که به قلب سياست زند؟