در قسمت اول اين نوشتار به اهميت دو اصل تفکيک ناپذير استقلال و آزادی و نقش آنها در يک نظام مردمسالار به اختصار اشاره شد. اما تا هنگامی که در سرزمينی مردمسالاری يا حق حاکميت مردم استقرارنيابد اين دواصل نيزتحقق نمی پذيرند . از طرفی مردمسالاری و بالطبع جمهوريت با حضور مردم و تاثير گذاری آنها بر روند سياسی، اجتماعی، و اقتصادی و فرهنگی است که شکل ميگيرد و به حيات خود ادامه ميدهد . هرچه حضور مردم در اين صحنه ها پر رنگ تر و عرفان و گرايش آنها به پايبندی به اصول حاکم بر جمهوريت (مردمسالاری) بيشتر باشد مردمسالاری پايدار تر و پويا تر است. در دوران سلطنت شاه بر ايران، مردم سلطنت او و خاندان پهلوی را چون با کمک خارجی و کودتا بر سر کار آمده و تداوم يافته بود نه تنها از خود نميدانستند بلکه مظهر تحقير ملی ميدانستند.از سوی ديگر شاه نيز خود را مالک کشور و اختيار دار ملت ميدانست ومردم را «ملت من» ميخواند. چون استبداد حاکم راه را بر تبادل انديشه و جريان اطلاعات بسته بود،لذا بحث کافی و لازم در باره اصول حاکم برمردمسالاری نشد تا اين اصول شفافيت لازم را بيابند. از اين رو، شناخت و درک کافی از طرز فکرهای نحله های سياسی و مبارزان با نظام حاکم، نه تنها در نزد عموم وجود نداشت ، بلکه، اين طرز فکرها نزد قشر تاثير گذار در فرهنگ سياسی-اجتماعی نيز غريبه می نمود و خلاء بزرگی در حوزه انديشه سياسی ايجاد شده بود . ياد آور ميشوم در آن زمان بر انديشه چپ - جز اندک شماری- استالينيزم حاکميت داشت که با فرهنگ حاکم بر جامعه ايران در تضاد بود( امروز غالبا" خود به اين امر معترفند ) و بر ديگران نيز تفکر« ليبراليزم» سلطه داشت . وجه مشترک هردو گرايش نيز اين بود که کسب قدرت هدف مبارزه است و هدف وسيله را توجيه ميکند. لذا از سويی محدود کردن آزادی به بهانه مبارزه با امپرياليزم توجيه ميشد واز طرف ديگر توسل به بيگانه( نقض استقلال) واغلب تساهل با سلطه گر خارجی ضامن آزادی فرض می شد! متاسفانه با مجموعه حوادثی که در اطراف ايران و در مرزهای غربی و شرقی به وقوع پيوست و نيز با گروگانگيری و بالاخره حمله صدام به ايران و حمايت همه جانبه شرق و غرب از او در راستای متوقف کردن انقلاب و روند مردمسالاری در ايران، حس ملی گرايی ايرانيان باعث شد تا با تقدم دادن به استقلال از توجه به تحديد آزادی ها از سوی آقای خمينی و همفکران حکومت ولائيش غفلت نمايند .آقای خمينی با شعار مبارزه ضد امپراليستی و سخنان عامه پسند و مردم فريب از قبيل آمريکا هيچ غلطی نميتواند بکند و ... مخالفان مستبد شدنش را عامل خارجی ناميد .جانبداران استقلال و آزادی که اين دو اصل را تفکيک ناپذير و لازم برای استقرارجمهوری وسياستی مستقل از قدرت خارجی ونه دشمنی با آن را ضامن استمرارآن ميدانستند، علی رغم اقبال عمومی، نزد نحله های فکری، اقليتی شدند که از هر دو سو مورد بی مهری و بعضا تعرض قرار گرفتند و هشدارهای مکررآنها مبنی بر باز سازی استبداد شنيده نشد. نتيجه اين شد که آقای خمينی با نفوذی که به عنوان مرجع تقليد در جامعه داشت ، با وجود گرايش جامعه ملی به استقلال و آزادی، اواز آنها سبقت گرفت وخلاء را پروبا تحميل ولايت فقيه بر جامعه، کرد آنچه با مردم کرد و آورد آنچه بر سر ايران آورد.
اينک پس ار سی سال و اين همه درد ومحنت و رنجی که بر مردم ايران، چه آنها که جلای وطن کردند وچه آنها که بر جا ماندند، روا رفته است، آيا درس لازم را از تجربه آموخته ايم وبه مسؤ ليت مان در قبال حقوق خويش وحقوق ملی پی برده ايم وبدان عمل خواهيم کرد يا همچنان، دست روی دست و بی عمل، نشسته ايم و دغدغه قضاوت ﺁيندگان در باره خود را نيز نداريم؟ اگر به مردمسالاری و حق حاکميت مردم باور پيدا کرده ايم واز تجربه های تلخ آموخته ايم، بايد بپذيريم که وطن، وطن نشود تا تفکر استبدادی از انديشه و کردار ما دفع نشود.آيا بدين کار قادريم؟
ما بدين کار قادر هستيم و نيستيم.
قادرنيستيم زيرا به باور من راست اين است که هنوز مردم ما و بيشتر از آنان، نحله های فکری- سياسی به توان و نيروی خويش برای در آزادی زيستن عرفان نيافته اند، هنوز بخشی از مخالفان نظام استبدادی حاکم بر ايران تفکر خويش را از بند وابستگی خلاص نکرده اند، و اثر شگفت انگيز مردم ايران راکه انقلاب بی نظيری را خلق کردند، نتيجه زدو بند و گفتگو هايی از قبيل گوادولوپ و يا سخن پراکنی های راديو های بيگانه ميدانند گويی که مردم ايران آلت و ابزاری بوده اند در دست اينها تا به هر سو که ميخواهند ببرندشان. البته از افکار ولايت مآب انتظاری بيش از اين نميتوان داشت. بخشی از مخالفان نظام استبدادی که بعضا به انقلاب باور دارند و نقشی هم برای مردم قائلند، امانقش آنها را فقط در اين ميدانند که نسخه های آنها را عمل کنند نيز، هنوز پايی در درون و پايی در بيرون نظام دارند و از ساختاری انعطاف ناپذير، توقع انعطاف، تحول و اصلاح را دارند و بر آن اصرار ميورزند . باز هم نقطه اشتراک هردو تفکر در اين است که نزد آنها هدف ولو خوب، توجيه گر وسيله ولو بد است. وگرنه چه چيز ميتواند توجيه گر عمل افرادی باشد که دخالت غرب بخصوص آمريکا، ولو که به مداخله نظامی منحصر نباشد، را در ايران، حتی به بهانه استقرار مردمسالاری ضرور ميدانند و بعضا به خود جرئت ميدهند تا به نمايندگی از نسلی ( نوعی ولايت و سئوال تعجب بر انگيز آقای افشاری از مهندس سحابی) مدعی نسل پيشين خويش شوند و با وارونه کردن حقيقت، حقيقتی که مداخله و تجاوز آمريکا به حقوق ملی مردم ايران در کودتا عليه حکومت مردمسالار دکتر محمد مصدق وحمايت بی ذريغ از رژيم کودتا و...و تشويق صدام به حمله به ايران وحمايت از او و.. است بپرسند که« محصول اين غرب ستيزی و بر خورد خصمانه با آمريکا در چهارچوب نظريه تقليل گرايانه امپرياليسم برای کشور چه بود» و به زعم خويش از نسلی طلبکار بشوند که چرا مخالفت« بيهوده» باسياست سلطه گرانه آمريکا را در دستور کار خويش داشتند. مخالفت با رژيم بر خواسته از کودتا را مخالفت و مبارزه بيهوده ميخوانند تا به هربهانه ای راهروهای بنيادهای گوناگون ويا وزارت خارجه و کنگره آمريکا را گز کنند. اگر نقش و حضور مردم لازمه يک نظام جمهوری – مردمسالاری- است که هست چه چيز ميتواند مشوق مردم در شرکت کردن به انتخاباتی باشد که در انجام و سر انجام آن، هيچ گونه اختياری از خود ندارند؟ اگر انتخابات وسيله ای برای ابراز حق حاکميت و ابزاری در ساخت مردمسالاری است آيا فعال بودن در انتخابات، صرف شرکت کردن و حضور در پای صندوق های رای است يا مردمی رشيد و عارف بر حقوق ملی خويش با عدم حضور خود و خالی و خلوت گذاشتن حوزه های رای و خيابان ها در روز رای گيری با بهره گيری از ابزار انتخابات ميتوانند مخالفت خويش را با صغير شمردنشان نيز ابراز دارند ؟ تن دادن به بازی نمايشی قدرت استبدادی در احقاق حق موثر است يا نفی آن؟ بارها تکرار شده است وارد شدن در بازی ای که تمامی امکانات آن در دست حريف است ، وسيله کار او شدن و تمام کردن بازی به سود او است . شرط و شروط گذاشتن برای وارد شدن به يک تجربه از اصول منطقی وارد شدن بدان است ولی اگر اين بازی، ما را به داخل جعبه پوسيده ای بکشاند که يک کليد و يک کليد دار دارد و هم اوست که با حکم حکومتی، ديگربازيگران را مات ميکند بازهم بايد وارد بازی اوشد ؟ اگر شرکت در انتخابات را مشروط به تحقق شروط می کنيم ، بايد شهامت تحريم را در صورت بر آورده نشدن آنها نيز داشته باشيم . وگرنه، به تکرار شرط گذاشتن و با وجود بر آورده نشدن شرطها ، از شرکت در انتخابات ، به دادن رأی بسنده کردن، چيزی جز سرخوردگی در جامعه ومنفعل کردن آن به ارمغان نخواهد آورد که تا بحال نيز نياورده است.
قادر هستيم اگر به طرز فکر درخور مردم سالاری بها بدهيم و وقتی پای استقلال و ﺁزادی و حقوق ملی و حقوق فردی بميان می ﺁيد، قدم سست نکنيم و حق را فدای مصلحت تسليم به حاکمان نکنيم .
امروز، پس ازقريب به سی سال ازعمرنظام جمهوری اسلامی ايران، سران رژيم و بازيگرانشان اعتبار باخته اند و بسان رژيم پهلوی مظهر حقارت ملی اند . چه تحقيری بالاتر ازاين متصور است که بر کشوری با فرهنگی غنی، نادان و ناتوانی چون خامنه ای ولايت مطلقه بيابد و سرنوشت کشورومردم آن را با بکار گماردن گماشتگان بی کفايت به بازی بگيرد؟ عوامل ستم گستر آن دستگاه قضايی و دادگستری را با بی شرمانه ترين روشها به مظهر ظلم و جور و زورگويی بدل سازند وبا زندانی و بستگان او رفتاری را روا بدارند که هر انسان در خور اين صفت را شرمگين ميکند. آنچه که از بی حرمتی به کرامت انسان در ايران ميگذرد ازجمله رفتار اخير با ضاربين و احتمالا قاتلين زهرا بنی يعقوب و مقايسه آن با رفتار بی شرمانه و تحقيری که نسبت به همسر و فرزند آقای باقی و دانشجويان دربند در بازداشتگاه ها شده است گواهی ميدهد که تا ولايت مطلقه برجاست کرامت انسانها در ايران لگد مال ميشود. در اينجا جا دارد از آنانی که به اصلاح اين رژيم می انديشند،البته نه اصلاح طلبان حکومتی که خود عنصری از اين نظام فاسدند، پرسيده شود . با توجه به اين که قدرت، قانون خود را دارد و به قدرت مدار تحميل ميکند آيا هنوز بر اين باوريد که قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران که ولايت مطلقه استوانه آن را تشکيل ميدهد و کليد آن در دست اوست تحمل اصلاح وانعطاف را دارد؟ خائنين و جنايتکارانی که طی ساليان متمادی از اين نمد کلاهی برای خود ساخته اند و به مقام و مکنتی رسيده اند حاضرند اين تحول را بپذيرند تا مثلا در آينده پاسخ گوی شما باشند؟ اينان تحمل اصلاح طلبان حکومتی را نياوردند و قتلهای دگر انديشان را ابتدا قتلهای زنجيره ای که از سوی محافل خودسر انجام گرفته خواندند و سپس پرونده آن رابستند و به اين هم بسنده نکردند دادخواهان و وکلای آنها را به بيدادگاه و محاکمه کشاندند . حال با توجه به موقعيت و وضعيتی که نظام در افکار عمومی ايرانيان پيدا کرده و تجربه تلخی که مردم از اين استبداد ضد اخلاق و فرهنگ آموخته اند، جامعه آمادگی شنيدن صدای نو ونويد بخش را يافته است .آيا وقت آن نرسيده است تا آنانی که درد وطن وآزادی هموطن را دارند با باور به توان مردم خويش و محترم شمردن حقوق ملی، با ياد آوری اين حقيقت که تا ولايت مطلقه از پيکره جامعه ايرانی بدر نشود، وطن وطن نشود، ايرانيان را به احقاق حق حاکميت خويش فرا بخوانند و از دادن اميد واهی به اصلاح اين رژِيم دست بردارند تا جمهوريت به معنای واقعی در ايران استقرار يابد؟ بار ديگر ياد آور ميشوم تا ولايت مطلقه بر قانون اساسی سيطره دارد دعوت به شرکت در هر انتخاباتی که از سوی آن رژيم برگزار ميشود عين انفعال و آب در هاون کوبيدن ويا بهتر است بگويم آب به آسياب پوسيده نظام ريختن است و آينده بس تاريک تراز امروز را برای ايران در پی دارد . با تحريم کليت نظام ازجمله تحريم فعال نمايشات انتخاباتی آن به اين تاريکی نه بگوييم تا اميد استقرار جمهوريت برﺁورده شود .