بمناسبت سالگرد حکومت ملی دکتر شاپور بختيار
در آستانه سی امين سال جمهوری اسلامی مقالات متعددی در باره اوضاع اسف انگيز ايران، انقلاب اسلا می و آنچه زمامداران آن در اين فاصله بر سر مردم و مملکت ما آورده اند و ميآورند، به رشته تحرير در آمده است. در اين مقالات عمدتا به "دستآورد" های نظام جمهوری اسلامی اشاره ميگردد، و نمونه هايی از اين قبيل از ترازنامه ی آن ارائه ميشود: "جمهوری اسلامی، غير از شعار آزادی، با وعده ی خدمات رايگان و اجناس ارزان بر اين کشور حاکم شد ولی ظاهرا طی ۲۹ سال حاکميت اين نظام، تنها چيزی که ارزان شد و اکنون به مرور رايگان می شود جان آدميان است و بس".
و يا: "انقلابی که می خواست پرچم خود را بر فراز کاخ های سرخ و سفيد بيافرازد، و [در کشوری که] صاحب يکی از بزرگترين منابع گازی جهان است، قادر نيست سوخت بخش مهمی از کشور را تامين کند. اما «اقتصاد مداحی» روبراه است".
روزنامه سرمايه که گزارش اين اقتصاد را می دهد و از فعاليت "۳۰۰هزارمداح" در ايام عاشورا خبر می دهد، بلافاصله زيرتيغ گيوتين می رود زيرا نبايد لشگر پنهان "طالبان ايرانی" که بودجه آنها در سال ۱۳۷۸ "چندين برابر و در برخی موارد[بيش] از ۶۰۰ درصد افزايش يافته است، زير ذره بين قرار گيرد".
اما آنچه در اين نوشته ها يا اصلا بدان اشاره نشده، يا به صراحت بيان نميگردد، اين است که برپايی نظام جمهوری اسلامی در کشور ما يک بلای آسمانی نبوده که همچون وقوع زلزله ای جز تحمل مصايب آن چاره ای نباشد. بلکه فاجعه ای ست که بخصوص بسياری از روشنفکران ما، اگر چه از روی غفلت، ولی با رضای خاطر در وقوع آن نقش داشته اند.
در آن زمان، علی رغم مقاومت هفتاد ساله ملت ايران در برابر توطئه های آخوندهای درباری چون شيخ فضل الله نوری، و شعبده های رياکارانی چون کاشانی و حتی خمينی در سالهای ۴۰، بخشی از مردم، بخصوص گروه بزرگی از روشنفکران، بدنبال لشگر توده های غيرسياسی جديد شهرها، نه تنها به اين سنت ملی ايرانی وفادار نماندند، بلکه عملا جاده صاف کن نيروهايی شدند که اکنون بر مملکت ما حکم ميرانند. در صورتيکه در همان زمان و يا حداقل در ۳۷ روز قبل از روز برپايی نظام جمهوری اسلامی، آنان برای ريختن بنيان نوينی در مملکت دو گزينه در مقابل خود داشتند. گزينه ی نخست راهی بود که از طرف رهبر ملی شناخته شده و با سابقه ای چون شاپور بختيار به جامعه پيشنهاد شد. او ميگفت: "دولت اينجانب نتيجه مسلم انقلابی که از دو سال پيش برای رفع تجاوزات مستمر و فجايع غير قابل توصيف که در کشور متداول گرديده است، ميباشد - دولت اينجانب به اصول اهداف جبهه ملی ايران همواره چشم دوخته و در راه تحقق آنها کوشش خواهد نمود" .
پيشنهاد دوم مجهولی بود بنام جمهوری اسلامی به سرکردگی ملايانی که مردم آگاه عصر مشروطه ۷۰ سال قبل از آن دست رد به سينه اسلاف آنها زده بودند و به رهبری شخصی بنام خمينی که همان روشنفکران با مواضع او در سالهای ۴۰ در مخالفتش با حق راِی زنان آشنا شده بودند.
آن دسته از روشنفکران در آن زمان چنانچه در بالا اشاره رفت، بدنبال مجهول حرکت کردند، بجای راهنمايی مردم، خود تحت تإثير لشگر توده های غيرسياسی جديد شهر های بزرگ قرارگرفته، در پی آنان روانه شدند و مردم سياسی آگاه را نيز بدين راه کشانده، نتايجی بدست آوردند که اکنون تاوان آنرا خود آنان و ملت ايران ميپردازند.
اکنون که مردم عادی بستوه آمده از اعمال ايران بر باد ده اين نظام به اشتباهات آن زمان خود پی برده اند و به صراحت آنرا بيان ميکنند، بسياری نيز بار ديگر به گزينه هايی که در برابر کشور بود می انديشند. در اين ميان عده ای افراد منصف ضمن تأييد نيت بختيار عنوان می کنند که در تشکيل چنان دولتی چندان تأخير شده بود که، زمان آن گذشته و احتمال موفقيت آن ضعيف بود. اما اين دسته از مفسران سياسی از خود نمی پرسند که درصورتی که، فرض آنان درست بوده باشد، آنهم، بويژه با عدم پشتيبانی آنان از دولت بختيار و عدم اتحاد حول چنان آلترناتيوی، آنگاه با خالی گذاردن ميدان برای خمينی چه آلترناتيوی باقی می ماند، و به طريق اولی با قبول رهبری او، احتمال موفقيت ملت و کسب آزادی چقدر بيشتر می شد؟ با دقتی از سر انصاف در اين پرسش جز اين نتيجه نمی توان گرفت که دولت بختيار، همانگونه که خود او به درستی دريافته بود و تکرار می کرد، آخرين سنگر مقاومت در برابر فاجعه ای بود که او رخ دادن آن را به روشنی ديده و بار ها اعلام کرده بود.
در اين صورت وظيفه ی امروز روشنفکران و فعالين سياسی ايران در برخورد به آن وقايع و نقش خود روشن است؛ حد اقل انصاف حکم می کند که، مانند همه ی مردمی که به چنان «انقلابی» جز لعنت و نفرين نثار نمی کنند، ديگر اسطوره ی «انقلاب شکوهمند بهمن ماه» را بخاک سپارند؛ اين حقيقت را بپذيرند که در جريان طولانی مبارزات سخت و دردناکی که از کودتای ۳۲ تا دولت بختيار صورت گرفت، تشکيل آن دولت واپسين گام در جهت آرمان های دنبال شده در آن سال ها بود؛ بپذيرند که حوادث بعد از آن (انقلاب«شکوهمند» بهمن ماه!)، و حتی همه ی مخالفت هايی که با دولت بختيار صورت گرفت، نتيجه ی دنباله روی از جريانی کور بود که رهبری آن صد در صد در اختيار شبکه های خمينی قرارداشت و نيروی ضربتی آن توده های جديد و غيرسياسی شهرها بودند که به سبب جابجايی های عظيم در جمعيت کشور در دو دهه ی پيش از آن از فرصت کسب فرهنگ سياسی دموکراتيک، آنهم در فضای اختناق مطلق حاکم بر کشور کاملأ محروم مانده اند.
روشنفکرانی که در آنزمان ميتوانسته اند در سير حوادث، در يکی از دو جهتی که نام برديم، تاُثير گذارند و آنانی که زمانی در درون همين نظام فعاليت نمودند و اکنون به اشتباه خود پی برده اند می بايست امروز با صداقت کامل به اشتباهی که مرتکب شده اند اذعان نموده بصراحت توضيح دهند که هم در تشخيص آنچه بختيار ميگفت دچار اشتباه شدند و هم به دام عوام فريبی های خمينی افتاده بوده اند. لازم است آنها بتی را که از خمينی و بويژه اسطوره ای را که از انقلاب او ساخته بودند، به دست خود در زباله دان تاريخ بياندازند.
اين توضيح هم برای امروز و هم برای نسلهای آينده ايران اهميت دارد. امروز کمک می کند تا بالاخره همه ی سوء تفاهم ها در مورد توهم اصلاح پذيری اين رژيم هرچه زودتر پايان يابد. همچنين ميتواند به اين امر کمک کند که نسل های جوان و فعال امروز ايران به درستی راه صحيح و نجات بخشی را که از دوران مشروطه ترسيم شده بود و با نهضت مصدق بار ديگر احياء شد و اعتلای نوينی يافت، از افسانه و افسونی که نزديک به سی سال حکومت بزرگترين غاصبان حقوق ملت در تاريخ ايران در گوش آنان خوانده اند، به روشنی تميز دهند؛ می تواند سبب شود تا اين نسل ها با حذر از بی راهه ها به همان راهی قدم گذارند که گذشتگان فرهيخته و بيدار دل ما از بيش از صد سال پيش به اينطرف پيموده بودند: بنای جامعه ای بدور از هرگونه دخالت دين و ايدئولوژی توتاليتر در ارکان حکومت و استقرار نظامی که فقط بر خاسته از اراده آزاد مردم باشد.
پرانتز سياه جمهوری اسلامی بايست بسته شود و برای هميشه بسته بماند.
ايران هرگز نخواهد مرد
نهضت مقاومت ملی ايران
يکشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۶ / ۲۷ ژانويه ۲۰۰۸
http://www.namir.org
http://www.melliun.org/nehzatm.htm