"نخست برای گرفتن کمونيستها آمدند
من هيچ نگفتم
زيرا من کمونيست نبودم
بعد برای گرفتن کارگرها و اعضای سنديکاها آمدند
من هيچ نگفتم
سپس برای گرفتن کاتوليکها آمدند
من باز هيچ نگفنم
زيرا من پروتستان بودم
سرانجام برای گرفتن من آمدند
ديگر کسی برای حرف زدن باقی نمانده بود" ((۱))
شايد اگر در سرودهی بالا واژه های "کاتوليک" و "پروتستان" را با نام هر يک از گروههای سياسی غير حاکم در ايران و "من" را با "اصلاح طلبان حکومتی" يعنی تنها نيروی سياسی که هنوز کم و بيش اجازه دهان گشودن دارد جايگزين کنيم، گوياترين تصوير از نگرش گروههای سياسی ايرانی به موضوع آزادی در کشورمان باشد.
روزنامه آيندگان در اوج آزادی (بی قانونی) ۱۳۵۸ تنها با فتوای " من آيندگان را نمی خوانم ِ" رهبر بسته شد. در آن روزها هياهوهای هر يک از گروهها و جناحها و شخصيتهای سياسی که به دنبال اثبات حقانيت خود بودند، چنان بالا بود که کسی صدای شکستن آزادی را نشينيد. طيف رنگارنگ کمونيستها و چپها، گروه ها و شخصيتهای ملی و ملی – مذهبی و دانشجوی خط امامی و ضد خط امامی و همه همه چنان شيفته خود بودند که خاموشی ديگران را، نه مقدمهای برای خاموشی اجباری خود در آيندهای نه چندان دور، بلکه تاييدی بر حقانيت ازلی و ابدی خود می ديدند.
اين زمانی بود که رهبر انقلاب، ديگر همان آقای خمينی ۱۳۵۷ نبود، پس از گذشت کمتر از يک سال از سردادن شعارهای آزاديخواهانه در نوفلو شاتوی فرانسه، اکنون "امام" شده و عملا به مقام معصوميت و فارغ بودن از امکان اشتباه ارتقاع پيدا کرده بود.
در همان روزها، بی آنکه انقلابی رخ داده باشد، دولت ملی – مذهبی ِ برآمده از انقلاب، شهيد "انقلاب دوم" يعنی "تسخير لانه جاسوسی" شد، انقلابی که به دست اصلاح طلبان امروزی محقق شد. اصلاح طلبان خود شهيد انقلاب ديگری شدند که فردی به نام محمود احمدی نژاد را به قله قدرت پرتاب کرد و به اين ترتيب چرخ و فلک سياست، دور به دور صاحبان قدرت ديروز را به مغضوبان قدرت امروز تبديل کرده است.
رئيس جمهور امروز که بی عبرت از گذشته، از فردای خود بيم ناک نيست، درپيوند با انتخابات می گويد: "بیصلاحيتها چرا ثبت نام کردند که رد شوند" و يا "انتخابات را زير سوال نبريد و خود را ضايع نکنيد". به اين ترتيب اصلاح طلبانی که تا ديروز از سه قوه حکومتی دو قوه مقننه و مجريه را در بست در اختيار داشتند، هر روز بيش از پيش نه تنها از صفوف قدرت به عقب رانده می شوند بلکه خود در همان جايگاهی که ديروز ليبرالها و تودهای ها و غيره را قرار داده بودند، قرار می گيرند. درهمين پيوند، شايد گفتههای آقای بهزاد نبوی وزير سابق صنايع سنگين، نايب رئيس سابق مجلس و صاحب بسياری مناصب ديگر در دو سه دهه گذشته، گوياتر از آن باشد که به توضيح نياز داشته باشد. او در مصاحبه خود با روزنامه اعتماد می گويد: " به طور کلی حملات تند و شديد و بی سابقه يی که عليه اصلاح طلبان می شود و از دو ماه قبل شروع و در ۲۰ روز اخير تشديد شده است، اتهاماتی نظير جاسوسی و غيره که به کل اصلاح طلبها وارد می شود، ..." ((۲))
اينکه در گذشته چنين بوده، شايد آنقدر دردناک نباشد، چرا که آزادی و دمکراسی از آسمان نمی آيد. بايد ياد گرفته شود، ادراک شود، پيش از تحقق در جامعه، در اذهان افراد محقق شود و از درون حس شود. انسانها نظامهای سياسی را بوجود می آورند و تنها انسانهای آزاد انديش قادر به بنای نظامهای آزاد هستند. پس ما همه در حال يادگيری هستيم و با هر گام که پيش می رويم، قاعدتا بيشتر با مفاهيم دمکراسی و آزادی خو می گيريم و می فهميم که "آزادی يعنی آزادی مخالف"، چه معنی می دهد.
اما اين امر که همچنان رواق سابق را ادامه دهيم و با اين همه تجربه که حی و حاضر در مقابل چشمان ما قرار دارد، همچنان آزادی خود را ملاک آزادی بدانيم، شايد دردناک باشد.
اصلاح طلبانی که در حال محو شدن از عرصههای قدرت هستند، به آرامی در کنار "منافق"، "چپی"، "ليبرال"، "جاسوس" "آمريکايی" و غيره قرار می گيرند. اگر تا ديروز ملیها و چپها و مذهبیهای خارج از حکومت، جاسوس و وطن فروش و غيره ناميده می شدند، امروز نوبت اصلاح طلبان است تا اينطور ملقب شده و به قول آقای احمد جنتی فقط مصلحت نظام مانع برخورد تند با آنها شود.
واقعيت اين است که اگر اصلاح طلبان رمق باقيمانده خود را در خدمت دفاع از حقوق عماد باقیها، منصور اسانلوها، سعيد حبيبیها، و در يک کلام آزادی ديگران قرار ندهند، دير يا زود به سرنوشت عباس عبدیها و اکبر گنجیها گرفتار می شوند. لاسيدن با قدرتی که هيچ مرزی را برای مخالفت خود با آزادی رعايت نمی کند، عشق ورزی با مرغ شومی است که تخم اژدهايی آدم خوار را به بيضه نشسته است.
ترس از اعتماد به شعور مردم کوچه و بازار و ترس از همراهی با اين نيروی عظيم، ترسی است که اگر مدعی بر آن فائق نيايد، دير يا زود از راه رسيدن به جامعهای آزاد تر خارج شده و در آن بيراهه، به اين يا آنگونه، خوراک همان اژدها خواهد شد. ________________________________________________________________________
((۱)) سراينده اين چکامه بدرستی روشن نيست. متن آن نيز در اشکال مختلفی وجود دارد. بسياری آن را به برتولت برشت منتسب می کنند. به نظر می آيد نسخه های اسپانيايی اين سروده سرنخ اين انتساب نادرست باشد. گروهی ديگر اين شعر را سرودۀ ماتين نيمولر، کشيش پروتستان مبارز ضد فاشيست دانسته اند اما "ريچارد جان نويهاوس" طی نوشته ای در سال ۲۰۰۱ در نشريه "فيرست تينگ" آورده است که او در سال ۱۹۷۱ از نيمولر در باره متن صحيح اين شعر سوال کرده و پاسخ نيمولی اين بوده است که نمی داند کی اين کلمات را به زبان آورده است اما اگر مردم به دنبال ترتيب خاصی در اين شعر هستند او ترتيب زير را ترجيح می دهد. او سپس ترتيب زير را توصيه کرده است که من از متن آلمانی ترجمه کرده ام
کمونيستها را بردند
من سکوت کردم زيرا کمونيست نبودم
سوسياليست ها را در بند کردند
خاموش ماندم،
من سوسياليست نبودم
کارگران اتحاديه را که می بردند
اعتراض نکردم
مرا با اتحاديه کاری نبود
يهودی ها را نيز بردند
من همچنان سکوت کردم
زيرا يهودی نبودم
و وقتيکه برای بردن من آمدند
ديگر کسی باقی نبود تا اعتراضی سر دهد
مارتين نيمولر
((۲)) مراجعه به اين صفحه اينترنتی در روز ۴ بهمن برابر با ۲۴ ژانويه ۲۰۰۸ صورت گرفته است
http://www.etemaad.com/Released/86-11-04/150.htm
برگرفته از شهرگان – ۲۵ ژانويه ۲۰۰۸
http://shahrgon.com/fa/news/1087.html