"بشر در همه زمينه های ديگر جز حکومت شگفتی آفريده است"
باربارا تاکمن
در مطلب گذشته (اراده معطوف به آزمون و خطا) به ذهن مخرب اشاره شد که اتفاقا خودفريب نيز هست و به مرز پارانويا رسيده است . لذا برای توجيه ذهن بيمار خويش ، جهانی ساختگی از شک و سوظن برای خود بوجود آورده است که حقانيت تفکر خويش را اثبات کند. ديگران از آن جهت " تبهکارانند" که با ذهن بيمار وی همخوانی ندارند. فرويد معتقد بود : « بيماران پارانويا که عموماً افراد مجرد و از زمره روشنفکران اند، از شک و بدگمانی خود رنج می برند، از دشمنان خيالی وحشت دارند و برای مبارزه با آنان، تلاش و وسايل بکر و بديعی ابداع می کنند.» . از آنجا که ذهن بيمارادعای عظمت و جاودانگی می کند و خود را عقل کل می داند که بايد معلم اخلاق ديگران نيز باشد، هميشه به دنبال ايراد گيری از کار ديگران است. در حالی که نقايص و کمبود های خويشتن خويش از نظرش دور می ماند چون خود را دارای رسالت ويژه برای تحول و دگرگونی وضع موجود و نجات بشريت از چالش و کمبود ها می داند! در اين مقاله سعی شده است به اين ذهن بيمار در تفکری فراگير بعنوان ايدئولوژی که کل جامعه را نشان رفته است ؛ توجه شود!
مقدمه :
طبيعی است دگرگونی در کيفيت امور از جانب مسئولين طراز اول حکومت اسلامی ممانعت ميشود. اگر قرار است دگرکونی کمی به دگرکونی کيفی تبديل شود تا نتيجه ای مطلوب بدست آيد. انتخاب چه روشی می تواند برازنده جامعه ما باشد که از خشونت جلوگيری شود؟ چه آميزه ای از نظم و خودجوشی در زندگی امروزما مايه همآهنگی ما با خودمان خواهد شد؟ عليرغم اين که ميدانيم نيروی بازدارنده با کوشش بسيار سد معبر برای دگرگونی بوجود ( آورده ) خواهند آورد. در چشم انداز آينده چندان روشن نيست که حکومت اسلامی تمايلی به زندگی مسالمت آميز در دهکده جهانی داشته باشد.
آغاز :
حکومت اسلامی " افتخار " تشخيص حق و باطل را نه تنها برای قوه قضائی بلکه برای کل ماشين عظيم دستگاه حکومت خود اختصاص داده است و با ايجاد مجامعی که هم نشان از حاکميت سياسی و هم حاکميت معنوی را در خود می بينند. يک نوع بردگی را تئوريزه می کنند که مرز تعبد و تعقل ، با مراحل جداگانه شفاف و آشکار نيست. تعبد در شيفتگان الزاما سرسپردگی به رهبران دينی – سياسی معنی نمی يابد. دين و رهبران دينی مفاهيمی است که متداوم درزبان روزمره مابين شيفتگان و ناشيفتگان مورد بحث قرار ميگيرد.وپيچيدگی جامعه ما را که ايدئولوژی مذهبی در راس قدرت سياسی ، شهروندانش را به تعبد دعوت ( الزام ) می کند؛ افزونی يافته است.
اطاعت در شيفتگان چنين فرموله شده است : "... ايمان به خداوند زيربنای انديشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است. در فرهنگ اسلامی، حکومت ضرورت وحيانی و آسمانی است که البته اين حکومت – که مقدس نيز شمرده ميشود - بايد در دست توانای فقها اعمال و تئوريزه شود و نه توسط انسان ها " که فاقد عقل سليم در امرحکومت کردن می باشند"... و اسلام هرگز پيروان خود را از نعمت بزرگ هدايت و رهبری و حاکميت الهی محروم نکرده است . بدين سبب مورد ناشيفتگان به خوارج نسبت داده ميشوند که حساب ويژه ای برای آنان گشايش يافته است.
توافق و هم زيستی فرهنگ ايدئولوژی با جامعه در صورتی امکان پذير ميشود که حس بيگانگی و ناسازگاری و بيگانه ستيزی در جامعه به نفع تعقل و خرد تقليل يابد. از آنجا که ادبيات سياسی ايدئولوژی حاکم برای انسان امروز در جامعه، قلمرو تازه ای به وجود نيآورده است؛ بلند پروازی انسان در تعقل و خرد آشکارترازتمام پديده ها خود را به نمايش گذاشته است. در ادبيات و فرهنگ آزاد است که انسان بيش از همه به خاطر آفرينش و خلق آثار خويش؛ پافشاری می کند. معجزه ادبيات در اين است از دوزخی که انسان برای خويش درست کرده رهائی يابد. از آنجائی که اديبان به تسليم و مرگ قانع نيستند. می دانند که تجربه های تلخ روزانه تحت تاثير روانشناسی يکسونگر و فاقد روح آزادی و شادابی را بايد از ياد برد ودائما در خلق آثار پويا اقدام کرد.
اصرارشيفتگان ايدئولوژی در کشور و پرداختن به چگونگی اداره جامعه اسلامی تا جائی است که فلسفه عملی بسياری از احکام و مسائل فقهی تشکيل حکومت دينی وشکل گيری نظامی است که در آن قانون و حاکميت الهی محور قرار گيرد. بر همين سياق سعی می شود تا مکتب اسلام حکومتی ، بعنوان نوعی تفکر سياسی – دينی پذيرفته شود که با بقيه انديشه های سياسی فهرست برداری و تشريح شود. چنانکه اذعان ميشود " .... معجزه بزرگ مکتب سياسی اسلام آن است که علاوه بر مبانی و فلسفه سياسی، دارای نظام و ساختاری ازحکومت است که در عين انطباق کامل با جهانبينی و مبانی اعتقادی و فکری، در همه زمانها و همه مکانها و تحت همه شرائط و موقعيتها قابل اجراست..." . و اين اصرار بی اندازه مبنای چالش بزرگی است مابين (( ما )) و (( آنان )) که جامعه را به درون خود فرو برده و از حل مشکلات عاجز مانده ايم. و از آنجا که تعقل و خرد ازراه اعتدال خارج شده ؛ جامعه در مسير نابخردی قرار گرفته و بسوی قهقرا هدايت ميشود.
از آنجا که امور جامعه فعلی ما ، به خوبی روشنگر نامعقولی و در مسير نابخردی است. ضرورت تغييرات، آشکار و شفاف تر خود را به نمايش گذاشته است. البته اين اوامر به تنهائی برای ايجاد دگرگونی و تغييرات کافی نيست. هر گاه امکان تحول را در جامعه بررسی کنيم. طبيعتا با عوامل و شرايط همه جانبه نظام حاکم برخورد خواهيم داشت که مقدرات انسانهای جامعه را در دست دارد. اگر پيش فرض را براين قرار دهيم که در هر جامعه نوعی دگرگونی لازم است، اما چه موانعی در پيش روی قرار دارند که توانسته است تا امروز دگرگونی را سد کند؟
ميدانيم که در سايه تدبير ، دانش و فن ، تحولات گوناگون شکل می گيرد. در مسير اين تحول طبيعی است که ارزش و اعتبار واقعيت های موجود نيز تغييرپذير خواهند گرديد.گرچه در شرايط فعلی جامعه متاثر از ايدئولوژی حاکميت ، جامعه شناسی را دچار اشکالات کرده است اما بايد پرسش تاريخی را پاسخی بدان داد. بايد سئوال کرد که آيا دگرگونی جامعه را می بايد از طريق جامعه شناسی تجربی به مطالعه پرداخت و يا بطور کل تحقيق در مورد دگرگونی رابه علم سياست سپرد....؟
تجربه نشان داده است که نظريه انتقادی خالص به تنهائی قادر نيست کشش و ميل به تحول را در جامعه آشکار کند. نظريه انتقادی قادر است به تهيه و تدارک نهاد هائی ياری رساند که روزی می توانند جامعه را در مسير خرد (يا در مواردی بسياری به نابخردی) اندازد! نظريه انتقادی اگر بر پايه خرد و تجربه شکل گيرد ، می تواند به رويدادهای مهم جامعه توان بخشد و نيازمندی های عقلانی و مادی جامعه را به فعليت درآورد.
در شرايط کنونی که با نوزايی مکرر پوپوليسم روبرو هستيم . بايد دانست که نهاد های اجتماعی چرا بوجود می آيند؟ چرا شکوفا ميشوند و چرا به اضمحلال مجبور ميشوند؟ در قلمرو سياست يا فرهنگ در جامعه ما با پديده های غير رسمی ( اگرمورد توافق مسئولين نباشد) با پرخاشگری و ناخشنودی برخورد ميشود. طبيعی است که نقش هنرمندانه فرهيختگان در اين است که در انتخاب راه و روش مناسب دقت فراوان بخرج دهند. می دانيم نظام موجود مسلح به ايدئولوژی است که در تمام شئونات اجتماعی نظر داشته و برنامه ويژه ای را تدارک ديده است. با اين وجود نظام در انتخاب مسير حرکت ، سير نابخردی را انتخاب و راه بازگشت را بطور کامل برای خود مسدود کرده است و از بازگشت به تعادل وحشت و بيم مرگ دارد.
نظام کنونی که از دايره شيطانی استبداد های متعدد حاکم – مسلح به ايدئولوژی - بر کشورهای دنيا، خارج نيست با اقدامات زيان بخش و نامطلوب خود نسبت به شهروندان معترض و ناراضی خويش، سياستی را نيز اتخاذ کرده است که مخالفان را نيز می تواند (( اگر در محاسبات سياسی – اجتماعی اشتباه کنند )) همراه خود در مسير نابخردی کشاند و ميدانيم که نابخردی ضرورتا برای همه پيامد منفی خواهد داشت. هنرمندی سياست مدار در اين است که به فرجام کار بينديشد و در انتخاب روش ها کمال دقت را بخرج دهد. واين را نيز بايد بدانيم - تجربه ثابت کرده است - نفی و انکار ناراضيان ، بانيان قدرت سياسی و حاکمان وقت را نيز آبديده کرده است.
ايدئولوژی ها ( خصوصا آنانی که نظر معطوف به تصرف قدرت سياسی و تشکيل دولت ويژه خود را دارند) از قرن نوزده تا بيست از تجربه های عادی و روزانه زندگی گامی فراتر نهادند و لحظه ای که با اين تجربه های عادی قطع رابطه کردند و خود در فرای زندگی عادی و تجربيات مردم قرار داده و قدرت سياسی تصرف شد؛ حوزه تعقل فرد صرفا محدود به داده های ايدئولوژی و ارزيابی مشخص در اين شاخص قرار گرفت و فرد قربانی جمع شد.
حتی هنر که با تجربه های پنهانی به سالن های تئاتر و سينما و... کشيده شده بود. در رابطه انسان با هنر - ما بين نظامات جاری - به نفع ايدئولوژی حاکم ؛ قطع شد. چون نظامات ايدئولوژی زده و افسار گسيخته در انتخاب هنر و ايدئولوژی . ايدئولوژی را انتخاب و هنر( اگر نتواند به سيطره خويش در آورند) را از خود ميرانند. از آنجا که هنر اشتياقی به شتاب در جامعه ندارد. طبيعتا صدمه پذير نيز خواهد بود . در قرن گذشته در کشورهائی که با گونه ای از ايدولوژی های(( متفاوت )) تاريخ خود را کوتاه مدت رقم زدند.هنررا نيز به دنيای سياست روانه کرده و در موارد بسياری در خدمت سياست قرار دادند. و اين فاجعه ای ( رجوع شود به هنر در عصر نازيسم و استالينيسم) برای هنر و هنرمند بوده است.
به منظور مبارزه با اعمال جنون آميز مردان در قدرت سياسی .جای سئوال است که چه نقشی می تواند تعقل و خرد، در اين راستا ماهرانه بازی کند و هنر نهفته در آن چه خواهد بود تا اعمال بيهوده در مسير جنون قرار نگيرد؟ تعارض نظريه و رويداد ها در روزگار ما . پيچيدگی سياست را نيزافزون کرده است. لذا روشنفکرانی که تغيير بنيادين را آرزومند هستند. به نهايت قضيه نيز بايد توجه کنند. در غير اينصورت خردگرائی و واقعيت هر دو- پديده - انکار ميشوند و افکار برآمده از آن – پديده خرد و واقعيت - فاجعه و تجلی نيروهائی است که تعادل در جامعه را فريبنده و بيهوده و در نهايت آن را به هيچ خواهند گرفت. در يک چنين حالتی فريب و نيرنگ ، مظاهر بيهودگی . در شئونات زندگی اجتماهی افراد نفوذ و گسترش می يابد.
درزمان ما نقابی از بی خردی بر سيمای جامعه گذاشته شده است که انسان ها هرچه بيشتر بيهودگی را لمس می کنند و زندگی از شادابی تهی ميشود و رفتار ها به جنون نزديک ميشود. جامعه ای شکل گرفته شده است مملو از شگفتی و استثنا ها. باتلاقی که روزانه در آن فرو ميرويم نتيجه انتخاب نابخردی است که متاثر از اقدامات نظام حکومتی و هوادارانشان حتی با گرايش های مختلف نظری، کل جامعه را بدنبال خويش می کشند . انتخاب سنت گرائی و تداخل آن در فرهنگ و سياست روز . بهره جوئی از اخلاق دوگانه و ترويج تزوير و رياکاری در جامعه. ناروشنی اخلاق و حقوق ( بدان کوتاه اشاره خواهد رفت ) که خود مبحثی است جداگانه برای بررسی . بيگانه ستيزی ودشمن تراشی موهوم و.... مواردی است که درگيری بيست هشت ساله را در جامعه تمديد کرده است. همه ميپرسيم آيا انديشه و خرد با اين اقدامات جنون آميز به مبارزه بر می خيزد؟
کانت در مورد اخلاق می گويد:".... به شيوهای رفتار کن که آزادی تو بر طبق يک قاعده کلی با آزادی همه مردم سازگار شود در تکاليف فضيلتی، نظر به اخلاق است و غايت علم اخلاق برای هرکس کمال نفس خود او و خوشی ديگران است..." . ميدانيم از ايام کهن ، حقوق و اخلاق باهم روابط نزديک و قواعد آنان نيز باهم مخلوط بود. قواعد مذهبی (( که در اخلاق و حقوق مستتر است )) خصوصا در کشور ما که نابسامانی قضائی متاثر از قوانين مذهبی وتداخل آنان ( اخلاق و حقوق ) در يکديگر، چالش عظيمی بوجود آورده که می بينيم و لمس می کنيم . امروز در جوامعی که دموکراسی حرف برای گفتن دارد ، بر خلاف جامعه قضائی ما که اصرار در اجرای قوانين جزائی مذهبی در جامعه را دارد ؛ کوشش در تفکيک آن - حقوق و اخلاق - به ويژه با مفهوم خاصی که جامعه شناسان برای اخلاق قائل شدهاند، تفاوت آنان روشنتر تر و به جدائی کامل تری نزديک شده است. با وجود اينکه هنوز طرفداران مکتب حقوق فطری مبنای حقوق را عدالت میدانند و ميان اين دو مفهوم تفاوتی نمی گذارند.
مسائل حقوقی در اسلام مبتنی بر اخلاق پايه گذاری شده است. و اين نفوذ اخلاق در قضاوت حقوقی ، يکی از مشکلات عمده قوانين جزائی ايران است که با تمام سفسطه هائی که رهبران مذهبی در اين مورد انجام داده اند. تفسيرات بسياری که در اين مورد شده است. ضعف قضا و قضاوت را آشکارتر کرده است و حکومت اسلامی بعد از دو دهه همچنان ناتوان از حل آن به پيش ميرود . لذا مشکلات قضائی را لاينحل رها کرده است و خود را با تفاسيری تجربه نشده و خام سرگرم می کند.
هرگونه بيان ، تفسير و حتی توجيهی در جامعه ، روشنگر فرايند ويژه ای می تواند باشد که منجر به درگيری با واقعيت می شود- که در مواردی سبب مناقشه نيز خواهد شد - حال بايد ديد اين درگيری در گفتگوهای روزمره ما خود را نشان ميدهد يا در جهانی که در آن زندگی و کار می کنيم، معنی می يابد و يا اينکه به طور کل به دنيای ادبيات و مبانی اديبانه مربوط ميشود که شاعران بدان می پردازند!؟ بيان و تفسير هر پديده ای اگر با مقياس و توجيه ايدوئولوژی بررسی و در نهايت پاسخ داده شود. به ناچار درگيری های حتی روزمره به مناقشه می انجامد در طولانی مدت کل جامعه صدمه خواهد ديد.
اگر جامعه معاصر را بخردانه بسنجيم . به شرايط و اوضاع و رفتار نامعقولی برميخوريم که مدام با آهنگی يکنواخت و کسل کننده تکرار ميشود که بازتوليد آن مفاهيم و پديده های نوينی نيست که به دليل نو بودن ، ناچار به بررسی و ارزيابی باشد. تکرار ميشوند زيرا به عادت بيهوده ای تبديل شده و درقضاوت ما در امور دخالتی ندارند. تکرار روايات و پندارها و تفاسير ( عموما خود ساخته ) سنتی ومداومی است که صرفا جنبه تبليغاتی و سرگرمی بخود گرفته که مايل نيست در روند اصلاح و تغيير، قدم بر دارد.
تقريبا بعد از انقلاب فرهنگی و تسويه حساب روحانيون و نيروهای وفادار بدانان با جامعه دانشگاهی ، از جامعه موفق سخن به ميان آوردند. جامعه موفق با جامعه آزاد مقايسه گرديد و در هم ادغام شد. در کوتاه مدت تداعی اين مفهوم (( موفق و آزاد )) به شعار روز در آمد و از آنجا که مقايسه جامعه موفق با جامعه آزاد ، با کنش های افراطی مناسبتی نداشت.مفاهيم موفق و آزاد پاکسازی و به جامعه اسلامی تبديل شد که شکست خويش را بارها است لمس و درصدد دگرگونی ( انقلاب ) ديگری می باشند. از آنجا که اين طرز تفکر به ايدئولوژی مربوط ميشود، بدان می پردازيم.
هربرت ريد می گويد : "... من دين را يک اقتدار طبيعی می نامم در حالی که اغلب به مثابۀ يک اقتدار ماوراء طبيعی درک شده است. دين در رابطه با شکل شناسی جامعه، طبيعی است و در رابطه با شکل شناسی جهان فيزيکی ، غير طبيعی. اما در هر دو مورد، در قطب مخالف اقتدار مصنوعی دولت قرار دارد. دولت ، اقتدار عاليه خود را تنها هنگامی حاصل می نمايد که دين شروع به اضمحلال کند.." . وی با ظرافت يک زيبائی شناس به مفاهيم دين و دولت انگشت می گذارد. اما بحث ما در جامعه ای است که اين دو اقتدار با هم آشتی کرده و با هم مشترک المنافع عمل می کنند. از آنجا که دين قادر به درک اين حقيقت نبوده و خود را به دستهای مرده دولت سپرده است ، همه جا با شکست روبرو شده و به اضمحلال خود کمک کرده است.
تجربيات تاريخی در جوامع بشری تا جائی که به سيطره ايدئولوژی برای کسب قدرت سياسی مربوط ميشود - در اين مورد با هربرت ريد موافقم که می گويد " ... من قادر به تصور جامعهای نيستم که گونهای حکميت را در بر نداشته باشد...".- تجربه مناسب و مفيدی نبوده است. در جامعه امروز ما کوشش ميشود ( از بدو انقلاب تا کنون ) حوزه بسته و کوچک ايدئولوژی مذهبی در تماميت جامعه تعميم يابد. به بيان ديگر ، جامعه ای دينی که از اخلاق تا رفتار. از حقوق تا روانشناسی و.... در ايدئولوژی مستتر شود. و چنانکه می بينيم تجربه در مقابل آن و بازگوی شکست اين تفکر است.
ميلياردها ثروت ملی که می توانست لااقل در بخش عمرانی هزينه شود - و آنرا نيز بايد با درايت کافی بدان توجه کرد که بخش مهمی از اين ثروت ، ارتباط نزديکی با باور دينی مردم دارد که در اختيار بانيان ايدئولوژی قرار می گيرد - جهت تبليغات ايدوئولوژی ، تشکيل نهاد های گوناگون موازی ( ارثيه ای از تفکر نازيسم ) و.... نتيجه ای جز رشد فقر و افزايش فساد به ارمغان نيآورده است. البته اين انتظار بيهوده ای است که از ايدئولوژی - که قصد تصرف جهان را دارد – آرامش و انعطاف را طلب کنيم. ايدئولوژی دنيائی سيال می خواهد ، چون در ذات خويش آشوب و بلوا نهفته است. هنرمندی سياست مدار در چنين دايره افسون و شيطانی ، بسيار ظريف و دقيق است. ۱ - اتخاذ چه سياستی می تواند جامعه را از کرختی و رخوت خارج سازد؟ ۲- تحقق چه برنامه ای عقلانی قادر است که فرجام آن مرگ جامعه نباشد؟ ۳ - چه فرايندی را بايد انتخاب کرد تا سرچشمه های شاداب زندگی آسيب نبينند؟
ايدئولوژی دينی که اکنون در کشور ما بر چشمه های خود جوش و شاداب زندگی چنگ انداخته است. در سودای برنامه ريزی و تسخير کليه شئونات اجتماعی - که با اهداف خويش ناسازگاری حس می کند - می باشد. با وجود اينکه تمام مواهب ذهن آزاد را در تنگنا قرار داده است، به غايتی دردناک و اضمحلال از تاريخ کوتاه سياسی خود رسيده است. از آنجا که دين هنوز يکی از کهن دارترين ايدئولوژی ها است ، قادر است مردم بيشتری را در استتار خويش قرار دهد. خصوصا آنانی که وعده های بلند پروازانه برای ايجاد دنيائی بهتر را موعظه می کنند.در چنين حالتی است که آزادی ( خودانگيختی و خلاقيت ) ، فرهنگ و هنر در جوامعی ( مانند کشور ما ) که يکسونگری ايدئولوژی اراده ای معطوف به تسخير کليه شئونات سياسی – اجتماعی را دارد؛ بيش از هر زمانی مورد نظر قرار ميگيرد که می تواند در راستای واقعيت خود نمائی کند.
رشد سياست های اقتدارطلبانه متاسفانه بطور مدام در اعصار تاريخی کشور ما مطرح و اجرا ميشود و هر جنبش سياسی – اجتماعی را تحت تاثير و در خود فرو ميبرد. فرصت های تاريخی برای تحول و دگرگونی قربانی اراده معطوف به قدرت ميشود و نهايتا ارمغانی جز بازتوليد استبداد نخواهد بود. تا زمانيکه نتوانيم تغييرات شيميائی* در جامعه پديد آوريم. سروران و اقتدارطلبان تغيير رنگ و چهره خواهند داد. سازمان ها و نهاد های کهن، نام گذاری جديد خواهند يافت و جامعه در همان موقعيت نابرابر سابق حتی ظالمانه تر باقی خواهد ماند. مطلب را با نقل قولی از هربرت ريد به پايان ميرسانيم. اما بحث ادامه خواهد داشت." .... آرمان های ما بايد مثل هميشه جسورانه ، اما استراتژی ما بايد واقع بينانه باشد..." . فوريه ۰۸
* تولستوی می گويد : "... جامعه چيزی شبيه بلور است. اهميتی ندارد چگونه آن را خرد کنيد، حل کنيد، درهم بفشريد، در هر حال در اولين فرصت دوباره به همان شکل اوليه خود درخواهد آمد. شکل و شمايل يک بلور فقط وقتی تغيير می کند که درون آن تغيير شيميائی رخ دهد."