۲۹ سال پيش در چنين روزهايی طوفان انقلاب در اوج خود بود. اتحاد يا "وحدت کلمه"ی تمام نيروهای سياسی سرانجام رژيم سلطنتی را بسيار زودتر آنچه که در آن روزها پيش بينی می شد، برانداخت.
سال ها قبل از آن هنگامی که جامعه ايران سرتاسر سياسی نشده بود و نيروهای مخالف نظام خواهان اصلاح آن و رعايت قانون اساسی مشروطه بودند، شاه چشم و گوشش را بر خواست های آنان بسته بود. هنگاميکه دريای خروشان مردم در کشور عليه شاه به حرکت درآمد، شاه مغرور و خودکامه آماده اصلاحات در نظام سلطنتی شد، اما مردم انقلابی و نيروهای سياسی کشور ديگر راضی به اصلاح نظام پادشاهی نبودند.
شور و شوق پيروزی، خروج شاه از کشور و معادله آسان "خلق در برابر ضدخلق" معجزگر شده بود. در خيابان ها و در صف های بنزين صحنه های همبستگی و همياری مردم، باشکوه بود. اما روزهای ۲۰ تا ۲۲ بهمن آخرين روزهای ميهمانی باشکوه انقلاب بود. ميهمانان انقلاب البته شيفته تر و سرگرمتر از آن بودند که پايان اين ضيافت باشکوه را دريابند. "ضد خلق"ها سرنگون شدند، بسياری دستگير و روانه زندان ها گشتند و برخی نيز اولين قربانيان ماشين مرگ انقلاب بر فراز بام مدرسه علوی شدند. آنها که خوش شانس تر يا حسابگرتر بودند قبلا از کشور خارج شده يا درحال بستن چمدان های خود بودند.
هنوز اولين بهار انقلاب نرسيده بود که خلق به تفاوت های عميق خواست های سياسی، اجتماعی و فرهنگی در بين صفوف خود پی برد، اولين درگيری نيروهای سياسی با حزب الله تازه تولد يافته در بهار انقلاب صورت گرفت، روسری يا چادری که بسياری از زنان در تظاهرات به احترام پيشوايان سياسی- روحانی انقلاب آزادانه بر سر می نهادند، به پوشش اجباری آنها تبديل شد. همراهان بالقوه انقلاب از نظر حاکمان جديد به توطئه گران بالفعلی تبديل شدند که حکومت می بايست عليرغم وعده های خوش دوران وحدت کلمه، آزادی های آنان را روز به روز محدودتر کند. در دومين بهار انقلاب پروژه انقلاب فرهنگی به اجرا درآمد و دو سال و چند ماه بعد از پيروزی، انقلاب چهره واقعی و سرکوبگر خويش را نشان داد. ماشين کشتار انقلاب که موقتا بعد از کشتارهای اوليه بر بام مدرسه علوی خاموش شده بود، در اوين و ديگر زندان های شهرهای بزرگ کشور به کار افتاد. دهه سياه شصت بزرگترين موج مهاجرت ايرانيان در تاريخ معاصر را در پی داشت.
شايد برخی در آرزوی برافتادن نظام جمهوری اسلامی، نوستالژی اتحاد يکپارچه مردم عليه رژيم پيشين را داشته باشند. اما انگار انقلاب پادزهر خود را در خود داشت. در چشم انداز تحولات سياسی کشور، تکرار تجربه انقلاب بسيار بعيد به نظر می رسد. امروز راهی که برای تحول سياسی برگزيده می شود به همان ميزان مورد توجه مردم و نيروهای سياسی است که نوع نظام جايگزين و حتی پيشينه ی سياسی همراهان. به همان ميزان که يکرنگی، يک صدايی، "همه با همی" و کنار گذاشتن اختلافات ضرورت انقلاب است، تحمل عقايد مخالف، چند صدايی و بحث در مورد اختلاف نظرها لازمه دمکراسی است. شايد بخشی از پراکندگی نيروهای اپوزيسيون تاوان يکرنگی ها و همصدايی های "بيجا"ی دوران انقلاب باشد.
پراکندگی اما سرنوشت محتوم اپوزيسيون ايران نيست. بدون درغلتيدن در کژراهه اغراق پيرامون نقش اپوزيسيون خارج از کشور می توان گفت که اين نيرو ظرفيت آن را دارد که بيش از فعاليت های پراکنده اش، ايفای نقش کند. امروز بخش بزرگی از جمهوريخواهان، بسياری از نيروهای چپ دمکراسی خواه و بخش بزرگی از ملييون که در سازمان های مختلف جبهه ملی متشکل هستند، بخشی از نيروهای طرفدار رفراندم قانون اساسی و شخصيت های سياسی مانند اکبر گنجی و محسن سازگارا دارای نقاط مشترک بسياری مانند جمهوری خواهی، دمکراسی، مبارزه سياسی غيرخشونت آميز، احترام به حقوق اقليت های قومی، تقويت نهادهای جامعه مدنی، برپايی نظامی مردمسالار و لائيک، پيشبرد مبارزه از پائين با تکيه بر جنبش مدنی و فشار برای اصلاح قانون اساسی يا برگزاری رفراندم هستند. باوجود اين و عليرغم دور بودن از سرکوب حکومت آنها هنوز نتوانسته اند اين همه اتفاق نظر را سرمايه ی اتحاد و حرکت مشترک خود کنند. به همين ترتيب در ميان نيروهای جمهوريخواه طرفدار دمکراسی که چشم انداز تحولات در چارچوب قانون اساسی فعلی را در صورت فشار نيروهای مردمی غيرممکن نمی دانند و به حرکت های اصلاحی درون رژيم اميدوارترند نيز عليرغم تلاش ها و فعاليت های پراکنده- حتی با در نظر داشتن مشکلات فعاليت های سياسی در خارج از کشور- نتوانسته اند نيروهای خود را برای تماس با مردم داخل کشور و رساندن پيام خويش به آنان متشکل کنند.
بدون شک نقاط مشترک هر دو گروه نامبرده قادر خواهد بود در صورت فائق آمدن بر تنگ نظری های گروهی و محفلی، پيام آنها را در "صدا و سيمای دمکراسی" به خانه های مردم ايران ببرد.