شايد هنگامی که در بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹ نيروهای تحت فرماندهی رضا خان آسانتر از آنچه انتظار می رفت بدون هيچ مقاومتی وارد تهران شدند و در پی آن اين فرمانده گمنام قزاق ترس دربار، زبونی و فرار شاهزادگان قاجار، عدم مقاومت و تزلزل رجال مشروطه که ديگر چندان از حمايت مردم برخوردار نبوده و يکی پس از ديگری دستگير می شدند را ديد، سودای ادامه صعود از نردبان قدرت را در سر پروراند. رضا خان ۴۳ ساله با عنوان سردار سپه در مقام وزير جنگ برای طی فاصله سرداری تا سلطنت ابتدا بايد با پشتوانه سفارت انگلستان و اشاره آخرين پادشاه قاجار، رئيس الوزرا سيد ضياء را برکنار می کرد و سپس مخالفان قدرت روزافزون خويش در درون و بيرون مجلس را ساکت می ساخت. پنج سال ديگر وقت لازم بود تا سردار سپه، رضا شاه شود و سرانجام در قالب کاريکاتور باقی مانده از مشروطه و در کنار مبارزه ی تجدد آمرانه با سنت، آمپول پزشک احمدی جانشين قهوه قجر گردد.
رضا خان اما از اين شانس برخوردار بود که گذشته از قدرت طلبان بی ريشه ای که اطرافش را گرفته بودند، از حمايت عده ای از روشنفکران و شخصيت های مشروطه خواه مانند سردار اسعد بختياری، علی اکبر داور، حاج مخبر السلطنه هدايت، محمد علی فروغی (ذکاء الملک) و نصرت الدوله فيروز برخوردار بود. آنها همکاری با رضا خان را ضروری می دانستند و برای رسيدن به برخی از خواست های انقلاب مشروطيت مانند بنيانگذاری سيستم آموزشی و قضايی نوين، ايجاد ديگر نهادهای حکومتی مدرن، برقراری امنيت و پايان دادن به شورش های منطقه ای، خواستار دولت مرکزی مقتدری بودند. در ميان افراد نامبرده تنها فروغی و داور بودند که هم دارای فضل بودند هم بدور از جاه طلبی های سياسی.
هرچند رضا شاه با تمهيداتی که چيده بود تاج شاهی را بر سرگذاشت، اما از يکسو می دانست که بدون کمک فرماندهان نظامی لايق و تکنوکرات های کاردان قادر نخواهد بود که امنيت وعده داده شده را به سامان رساند يا آنکه نوساری ها، نوآوری های و طرح های شبه مدرنيستی خود را عملی سازد.
گسترۀ دانش فروغی و سعه صدر او در رويارويی با سلوک استبدادی رضا شاه، در ميان سياستمدارانی که در دستگاه حکومت استبدادی رضا شاه مصدر امور و مسئوليت های مختلف بودند، به او جايگاهی يگانه می بخشد. ذکاءالملک فروغی اديبی سياستمدار، فيلسوفی پراگماتيست و نخست وزيری بود دمکرات منش در دستگاهی استبدادی. تلاش داشت تا آنجا که ممکن بود زور و قدرت رضا شاه را در راه سازندگی ايران بکار اندازد و آنجاکه ممکن نبود، از ميزان زيان ها و خسارت های شاه مستبد بکاهد. ذکاءالملک سرآمد نسلی بود که برايش فضل و سياست مانع الجمع نبودند. می گويند اگر فروغی و حاج مخبرالسلطنه هدايت نبودند و گاهی نصيحت هايی به رضاشاه نمی کردند ممکن بود که او افراط کارهايی انجام دهد که جبران آن ممکن نبود. ظاهرا اين دو رجل سياسی به اتفاق مستوفی الممالک که از شاهزادگان خوشنام قاجاريه بود جان بسياری را از مرگ حتمی نجات داده اند.
رضا شاه بعد از تحکيم پايه های قدرت خويش شروع به از بين بردن تقريبا تمامی شخصيت های نظامی و سياسی دور و برش کرد که نردبان قدرت وی شده بودند و می توانستند خطری برای قدرت خودکامه او باشند يا رقيبی برای ادامه سلطنت در خانوادۀ پهلوی. ظن شاه برای از ميان برده شدن خطر احتمالی کافی بود. عده ای مانند تيمورتاش و سردار اسعد با آمپول سمی پزشک احمدی کشته شدند، برخی مانند نصرت الدوله فيروز و شيخ خزعل خفه شدند، عده ای مانند سرلشکر امير طهماسبی در حوادث ساختگی از ميان برداشته شدند و چندی نيز مانند مدرس در تبعيد و دکتر تقی ارانی در زندان به قتل رسيدند. دکتر مصدق در بازداشت خانگی تحت نظر قرار گرفت و سرانجام به زندان خراسان منتقل شد. قوام السطنه به خارج از کشور تبعيد شد. آيرم تنها کسی بود که توانست به خارج فرار کند. علی اکبر داور، پدر دادگستری نوين ايران، نيز که تاب تحمل پرخاشگری ها و شيوه استبدادی رضا شاه را نداشت، با خوردن ترياک خودکشی کرد.
در سال ۱۳۱۴ هنگامی که فروغی مقام نخست وزيری را برعهده داشت بخاطر فرمان تغيير کلاه به کلاه فرنگی که پيش درآمد کشف حجاب بود، در مسجد گوهر شاه مشهد عليه فرمان شاه خودکامه شورشی درگرفت و عده ای به دست ماموران حکومتی کشته شدند. درست يا غلط به گوش رضا شاه رسيد که محمدولی اسدی متولی باشی آستان قدس رضوی که پدر داماد فروغی بود در اين شورش دخالت داشته يا کوتاهی هايی از او سر زده است. وقتی که محمدولی اسدی از محمدعلی فروغی می خواهد که برای نجات جان وی نزد رضاشاه وساطت کند، فروغی نامه ای به اسدی فرستاده و در آن از جمله می نويسد: "در کف شير نر خونخواره ای غير تسليم و رضا کو چاره ای". مامورين شهربانی مشهد اين نامه را ضبط می کنند و آن را به رضا شاه نشان می دهند. سرانجام رضاشاه با پرخاش فروغی را از نخست وزيری برکنار می کند و اسدی نيز اعدام می شود.
بدين ترتيب دوران خانه نشينی ذکاء الملک آغاز می گردد، دورانی که به دور از دغدغه های قدرت فروغی اديب و فرهنگ دوست در کنج خلوت خانه خويش بسياری از کارهای فرهنگی ناتمام خود را به سرانجام می رساند.
زمانی که فروغی در آغاز جوانی در دارالفنون به تحصيل طب مشغول شد به علت ضعف کادر علمی دارالفنون و عدم علاقه خويش به اين رشته، به فلسفه و تاريخ و ادبيات روی آورد و ضمن تحصيل در دارالفنون در مدارس صدر، مروی و سپهسالار فلسفه اسلامی آموخت. چون به زبان فرانسه احاطه داشت، جزوه هايی که حاوی شرح حال زندگی و نظرات فلاسفه غرب بود را به فارسی ترجمه می کند که حاصل آن کتاب "سير حکمت در اروپا" بود.
فروغی علاوه بر تصحيح گلستان و بوستان سعدی و رباعيات خيام دارای تاليفات متعددی مانند "اصول علم و ثروت"، "حکمت سقراط و افلاطون"، "تاريخ مختصر ايران"، "تاريخ مختصر دولت قديم روم"، "حقوق اساسی با آداب مشروطيت دول" و بسياری کتاب ها و ترجمه های ديگر است.
در شهريور ۱۳۲۰ با اشغال ايران توسط متفقين و در آستانه سقوط قرار گرفتن رضا شاه، او که کار خود را تمام شده می يافت اما نگران تداوم سلطنت در خانوادۀ پهلوی و جانشينی وليعهد خود بود، به سراغ فروغی رفت. فروغی از وی خواست که استعفانامه خود را بنويسد و رضا شاه از او می خواهد که فروغی خود متن استعفانامه را نوشته تا وی آنرا امضا کند. بعد از آنکه جريان انتقال قدرت و سوگند خوردن شاه جوان انجام می شود و فروغی اوضاع نابسامان کشور در حال اشغال را سروسامانی می دهد، در نطقی راديويی خطاب به مردم به زبانی ساده و رسا سخنانی بيان می دارد که می توان آن را عصاره باورهای فروغی به حکومت قانون و دمکراسی دانست. او از جمله می گويد:
"از رنج و محنتی که در ظرف ۴۰ - ۳۰ سال گذشته به شما رسيده است اميدوارم تجربه آموخته و معنی آزادی را دريافته باشيد. در اين صورت می دانيد که معنی آزادی اين نيست که مردم خودسر باشند و هر کس هرچه می خواهد بکند. در عين آزادی قيود و حدود لازم است. اگر حدودی در کار نباشد و همه خود سر باشند هيچ کس آزاد نخواهد بود و هرکس از ديگران قوی تر باشد آنان را اسير و بنده خود خواهد کرد. قيود و حدودی که برای خودسری هست همان است که قانون می نامند. وقتی آزادی خواهد بود که قانون در کار باشد و هر کس حدود اختيارات خود را بداند و از آن تجاوز نکند. پس کشوری که قانون ندارد و يا قانون در آن مجری و محترم نيست مردمش آزاد نخواهند بود و آسوده زيست نخواهند کرد. پس اولين سفارشی که در عالم خيرخواهی و ميهن دوستی به شما می کنم اين است که متوجه باشيد که ملت آزاد آن است که جريان آمورش و بر وفق قانون باشد. بنابراين هرکس به قانون بی اعتنايی کند و تخلف از آن را روا بدارد دشمن آزادی است يعنی دشمن آسايش ملت.... يادآوری می کنم که وجود قانون بسته به دو چيز است: يکی قانون گذار و يکی مجری قانون و جمع اين دو چيز را حکومت يا دولت می گويند. چون ملت های مختلف را در زمان های مختلف در نظر بگيريم می بينيم که حکومت های آنها همه و هميشه يکسان نبوده و نيستند. گاهی از اوقات قانونگذار و مجری قانون يک نفر بوده و گاهی چند نفر بوده اند و بعضی از ملت ها هم بوده و هستند که قانون گذاری و اجرای قانون را تمام ملت برعهده گرفته است. قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خاص و اشراف است. قسم سوم را حکومت ملی می گويند که اروپاييان دموکراسی می نامند. همين قدر می گويم ملت ها هرچه داناتر و به رشد و بلوغ نزديک تر می شوند به قسم سوم يعنی حکومت ملی متمايل تر می گردند. اين جماعت ها علاوه بر آنکه تحت نظر هيات وزيران هستند، تحت رياست عاليه يک نفر هستند که اگر او انتخابی باشد رئيس جمهور ناميده می شود و اگر دائمی و موروثی باشد پادشاه است.... شما ملت ايران به موجب قانون اساسی که تقريباً ۳۵ سال پيش مقرر شده است دارای حکومت ملی مشروطه هستيد. اما اگر درست توجه کنيد تصديق خواهيد کرد که در مدت اين ۳۵ سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقيقی برخوردار بوده باشيد و چندين مرتبه حکومت ملی يعنی اساس مشروطيت شما مختل شده است. شرايطی که در حکومت ملی بايد ملحوظ باشد چيست؟ فراموش نکنيد که معنی حکومت ملی اين است که اختيار امور کشور با ملت باشد و البته می دانيد که هر کس اختياراتی دارد و در ازای آن اختيارات مسئوليتی متوجه او می شود. اما وظيفه روزنامه نگاران؛ وظيفه آنان اين است که هادی افکار مردم شوند و ملت و دولت را به راه خير دلالت کنند. وظيفه مستخدمين و کارکنان دولت اين است که در اجرای قوانين از روی صحت و درستی وسيله پيشرفت کار وزيران باشند و موجبات آسايش اتباع نوع خود را که مخدومين ايشان هستند فراهم آورند. اما وظيفه پادشاه چيست؟ وظيفه پادشاه اين است که حافظ قانون اساسی و ناظر افعال دولت باشد و افراد ملت را فرزندان خود بداند و به مقتضای مهر پدری با آنها رفتار کند و رفتار و کردار و گفتار خود را سرمشق مردم قرار دهد. روی هم رفته وظيفه جميع طبقات ملت اين است که گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبيق کنند و چنان که يکی از حکمای اروپا گفته است اگر بنياد حکومت استبدادی بر ترس و بيم است بنياد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصاً اگر متصديان امور عامه شرافت را نصب العين خويش نسازند کار حکومت ملی پيشرفت نمی کند و اما اگر افراد ملت فقط ملاحظات و منافع شخصی را منظور بدارند و حاضر نشوند که يک اندازه از اغراض جزيی خود را فدای منافع کلی کنند و از راه صلاح خارج شده به جای اشتغال به امور شرافتمندانه برای پيشرفت اغراض خصوصی وسائل نامناسب از تزوير و نفاق و فتنه و فساد و دسته بندی و هوچی گری به کار برند. اگر نمايندگان ملت (وکيلان مجلس) در قانون گذاری يا اجرای قانون اهتمام لازم ننمايند و نمايندگی ملت را وسيله تحصيل منافع شخصی بدانند و عوامفريبی را پيشه خود سازند و دسيسه کاری را شعار خود کنند يا معنی نمايندگی ملت را مدعی شدن با دولت بدانند و اگر وزيران وزارت را فقط مايه تشخص و جلب منافع فردی فرض کنند، اگر پادشاه حافظ قوانين نباشد و سلطنت را وسيله اجرای هوای نفس سازد و اگر طبقات ملت از طريق شرافت پا بيرون گذارند، بايد حتم و يقين دانست که باز اوضاع اين ۳۵ سال گذشته تجديد خواهد شد."[۱]
فروغی حدود يکسال بعد از اين سخنرانی راديويی درگذشت. تجارب سال های دهه ۲۰ و ۳۰ اما نشان داد که متاسفانه نه درميان اکثريت حکومت کنندگان و نه در صفوف اکثريت اقشار مختلف حکومت شوندگان، پيام فروغی عميقا درک نشد و چنانکه فروغی خطر آن را پيش بينی کرده بود اوضاع ۳۵ سال قبل از آن دوران تکرار گشت.
منابع
۱. http://www.jazirehdanesh.com/find.php?item=19.566.791.fa
۲. از سيد ضياء تا بختيار، مسعود بهنود، چاپ دهم، انتشارات دنيای دانش، تهران، خرداد ۱۳۸۴
۳. اقتصاد سياسی ايران، دکتر محمد علی همايون کاتوزيان، ترجمه محمد رضا نفيسی و کامبيز عزيزی، چاپ دوازدهم ۱۳۸۵، تهران، نشر مرکز