همه می دانند که انتخاباتی غيرآزاد در جريان است؛ با اين حال بسياری از اصلاح طلبان از کارگزاران و اعتماد ملی گرفته تا جبهه مشارکت و نهضت آزادی اعلام کرده اند که در انتخابات شرکت خواهند نمود. اگر چه اين مشارکت تنها محدود به حوزه هايی است که در آن ها اصطلاحاً «رقابت موثر» وجود دارد، اما باز هم شرکت در چنين انتخاباتی نيازمند توجيحات و استدلالات محکمی است که بتواند از يک سو ابهامات ذهنی مردم را رفع کرده و از سويی ديگر پاسخگوی انتقادات اپوزيسيون راديکال باشد. پس تلاش نگارنده در اين نوشتار اين است که «تا حد امکان» تصويری از ذهنيت و وضعيت فعالين اصلاح طلب را برای آن ها که بيرون از اين ذهنيت و وضعيت قرار دارند (چه مردم عادی و چه اپوزيسيون راديکال) به نمايش گذارد.
وضعيت آخر
وضعيت آخر وضعيتی «عمل گرايانه» است که اميد می رود اصلاح طلبان را از بن بست انتخابات خارج کند. بازی انتخابات دوره هشتم مجلس از ابتدا بازی اصلاح طلبان نبود و ايشان به اشتباه وارد اين بازی شدند. نهضت آزادی در ابتدا سعی کرد با طرح «پيشنهاد نظارت بين المللی بر انتخابات» بازی ديگری را رقم زند تا راهی برای برون رفت از بن بست اصلاح طلبی ارائه داده باشد. اما متاسفانه ساير گروه های اصلاح طلب در آن تاريخ پی به اهميت آن پيشنهاد نبردند (ويا نخواستند پی ببرند.)
اين انتخابات بيشتر از آنکه به يک انتخابات شبيه باشد به يک تله امنيتی شبيه است که از سوی محافظه کاران طراحی شده است. اين انتخابات به همان اندازه پيچيده، چند لايه و چند وجهی است که انتخابات پيشين رياست جمهوری چنين بود. وقتی ما به جای انتخابات با يک طرح امنيتی پيچيده مواجه هستيم، به جای اينکه به مشارکت انتخاباتی فکر کنيم بايد به طور عملی، راه های مقابله با اين طرح را بررسی نماييم؛ از آنجا که اين انتخابات انتخابات نيست، پس بحث بر سر شرکت يا عدم شرکت به معنای کلاسيک مشارکت انتخاباتی نيز بی معناست.
اصلاح طلبان اگرچه ديرهنگام اما در نهايت به اين مسئله پی بردند. از آن پس تمام تلاش ها برای خروج از شرايط و بن بست پيش آمده بود. تله امنيتی طوری طراحی شده بود که چه شرکت و چه عدم شرکت در هر دو حالت صدمات زيادی بر اصلاح طلبان وارد می آورد. شرکت گسترده در انتخابات غيرآزاد و غير رقابتی موجب بی اعتمادی و رويگردانی مردم می شد و عدم شرکت و کناره گيری از انتخابات نيز زمينه و بهانه لازم را برای حذف کامل اصلاح طلبان از عرصه حکومت پديد می آورد و نه تنها جايگاه سياسی که جايگاه اجتماعی و اقتصادی ايشان را نيز به خطر می انداخت. (مسئله ای که اصلاح طلبان به شدت از آن درهراسند.)
اينچنين بود که اصلاح طلبان به صرافت افتادند تا با کمترين هزينه و بدون موضع گيری جدی از انتخابات «گذر کنند». بازی اصلی در آينده رقم خواهد خورد و بايد برای آينده برنامه ريزی کرد. هرگونه پرداخت هزينه در اين انتخابات حدر دادن منابع و افتادن در دام امنيتی محافظه کاران است. آن ها به اين نتيجه رسيده اند که انتخابات پيش رو بخشی از برنامه محافظه کاران برای زمين گير کردن ايشان و جلوگيری از هرگونه عمل موثر در آينده است.
اين را می توان از سخن مرعشی در باره هاشمی رفسنجانی نيز فهميد که بسيار گويا و شفاف بود: «هاشمی را خرج اين انتخابات نکنيم.» خوب البته می توان حدس زد که هاشمی می خواهد چه زمانی خودش را خرج کند. اطرافيان کروبی نيز در نقد مخالفان او می گفتند که آن ها از ظرفيت فعاليت سياسی برخوردار نيستند. واضح است که کروبی نيز هرآنچه تا کنون انجام داده، برنامه ريزی برای آينده بوده است. در نهايت جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب نيز از مواضع سرسختانه خود کوتاه آمده و ترجيح دادند «به نفع آينده»، ائتلاف خود را با اصلاح طلبان سنتی تر حفظ نمايند.
وضعيت آخر در واقع گذار از زمان حال به سوی آينده با توسل به عمل گرايی بود. فارغ از مواضع گروه های سياسی ، حفظ اتحاد و ارتباط ميان اصلاح طلبان و اتخاذ موضع ميانه «نه شرکت و نه تحريم» از توصيه های عملگرايانه بوده است. اکنون اينگونه به نظر می رسد که اصلاح طلبان راهی برای برون رفت از تله انتخاباتی محافظه کاران يافته اند و کمی از ميزان فشارهايی که در دوماه گذشته بر ايشان وارد آمد کاسته شده است.
زنجيره اصلاح طلبی
اصلاح طلبی آشکارا در حال ورود به فاز پراگماتيستی و عملگرايانه است. از ايده آل گرايی و واکنش گری به تدريج جدا شده و به واقع گرايی و عمل گرايی نزديک شده است. اکنون که وضعيت آخر اصلاح طلبان تا حدی تشريح شد، می توان به توضيح عملگرايی آن ها پرداخت و ذهن ها را نسبت به چيستی آن شفاف کرد.
«جريان اصلاح طلبی» از زاويه ديد عملگرايانه يک زنجيره است. اين زنجيره از حلقه هايی تشکيل شده است که به هم متصلند و در تماس نزديک و دو به دو با يکديگر قرار دارند. حلقه اول را هاشمی رفسنجانی و نيروهای اقماريش فرض کنيد. حلقه دوم کروبی ، خاتمی و ساير گروه های اصلاح طلب سنتی خواهند بود. حلقه سوم را جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب تشکيل می دهند که خود را اصلاح طلبان پيشرو می خوانند. حلقه چهارم نهضت آزادی ايران و طرفدارانش هستند. حلقه پنجم زنجير، ملی مذهبی ها و گروه های نزديک به آن را شامل می شود. حلقه ششم که به نظر آخرين حلقه می رسد مجموعه گروه هايی را شامل می شود که راديکال ترند اما وارد فاز براندازی نشده اند و همچنان با وجود رفتار متفاوت، اصلاح طلب محسوب می شوند.
عملگرايی اصلاح طلبانه به ما می گويد که هر يک از اين حلقه ها را بايد با تمام ويژگی هايشان در جای خود به رسميت شناخت. هر حلقه در پيش برد جريان اصلاح طلبی کارکرد و نقش مشخص خود را دارد. هر کدام در يک مقطع زمانی به کار خواهند آمد.
می توان تصور کرد که در آينده نقش هاشمی رفسنجانی در تعريف ولايت فقيه تا چه حد پررنگ خواهد بود. يا می توان تصور کرد که تا چه حد جريان خط امام توانسته است برای اصلاح طلبان توليد قدرت کرده يا به شکل سپر دفاعی عمل کند و نشان دهد که همچنان قدرت مقابله با اصولگرايان تازه به دوران رسيده را دارد. اصلاح طلبان پيشرو پشتيبانی مردمی را برای جريان اصلاح طلبی تدارک ديده اند و بدنه ای سازمان يافته برای آن ها فراهم کرده اند. نهضت آزادی و ملی مذهبی ها حلقه رابط اين جريان با اپوزيسيون خارج از حاکميت بوده اند و همچنين معياری برای سنجش دموکراتيک بودن جريان به حساب می آيند. اين ها تنها نمونه کوچکی از کارکردهای متنوع هر يک از حلقه ها در مقاطع مختلف زمانی می باشند.
در رويکرد عملگرايانه نيازی به ارزش گذاری حلقه ها نيست چراکه کاری بيهوده است. يعنی نيازی نيست که بگوييم چه کسی اصلاح طلب اصيل است و چه کسی نيست؛ يا بگوييم چه کسی دموکرات واقعی و چه کسی دموکرات قلابی است. در اين رويکرد تنها کارکرد حلقه ها است که اهميت دارد. در واقع وقتی از جريان اصلاح طلبی به مثابه يک زنجير صحبت می کنيم، اين مجموعه را به صورت يک کل متصل به هم می بينيم و کارکرد و قدرت زنجير را در مجموع می سنجيم.
ممکن است مثلا حلقه اول با حلقه چهارم هيچ ارتباطی نداشته باشد. حتی ممکن است جنسشان هم با هم متفاوت باشد به اين معنی که عقايد و مواضع سياسی متفاوتی داشته باشند. خاصيت اين زنجير تنها در ارتباط دو به دوی حلقه های آن است. مهم آن است که وقتی حلقه ها در کنار هم قرار می گيرند پتانسيل عظيمی در پيش برد يک جريان ايجاد می کنند.
يکی از منتقدان به اين رويکرد عملگرايانه در واکنشی احساسی می گفت که وای بر جريانی که در راس آن هاشمی رفسنجانی باشد. بايد توجه داشت که ما از يک زنجيره سخن می گوييم و نه از يک هرم که دارای راسی باشد. زنجير راس ندارد و هاشمی نيز رهبر آن نيست. هاشمی تنها حلقه اول آن است با کارکردهای خودش. سلسله مراتب در اين زنجيره اساسا متصور نيست.
نگارنده ترجيح می دهد اينگونه تصور کند که دموکراسی همچون يک گوی بلورين در انتهای اين زنجير آويزان است. زنجير بايد کشيده شود تا دموکراسی به درون وارد و مستقر شود.
استراتژی : حفظ زنجيره
اگر برای اين رويکرد عملگرايانه به دنبال استراتژی معينی باشيم، قطعا به يک نتيجه خواهيم رسيد: استراتژی، حفظ اين زنجير خواهد بود. گسست هر دو حلقه زنجير از هم شايد به سقوط گوی بلورين دموکراسی بيانجامد. جلوگيری از پاره شدن زنجير همان حفظ اتصال دو به دوی حلقه های آن است. شايد به همين دليل است که مجمع روحانيون چپ گرا در کنار کارگزاران ليبرال قرار می گيرند. و يا به همين دليل است که جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب از ائتلاف با کروبی خارج نمی شوند و يا شايد به همين دليل است که نهضت آزادی در تقابل با مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب، در انتخابات غيرآزاد موضع عدم شرکت اتخاذ نمی کند. موضع عدم شرکت ملی مذهبی ها هم بوی تحريم نمی دهد و بسيار معتدل است و تقابل جدی در حد گسست از نهضت آزادی ايجاد نمی کند.
حلقه های زنجير در عمل ارتباط خود را با يکديگر حفظ کرده اند و استراتژی نانوشته خود را دنبال می کنند. تاکتيک ها اينگونه اتخاذ می شود که حالت تقابلی نداشته باشد و باعث باز شدن حلقه ها و پاره شدن زنجيره نشود. شايد هيچ کدام از اين گروه ها از يکديگر چندان دل خوشی نداشته باشند اما سياست جای اينگونه دل خوشی ها نيست. نيازی نيست که هر کدام از گروه های مذکور از عقايد يا آرمان های خود عدول کنند، تنها کافی است از اتخاذ تاکتيک هايی که موجب برخورد، تقابل و در نهايت جدايی و افتراق می شود پرهيز نمايند.
نکته بسيار آگاهی بخش در اين است که جريان امنيتی – نظامی حاکم نيز به وجود غير رسمی اين زنجيره پی برده است. اتفاقا استراتژی مقابل نيز چيزی نيست جز پاره کردن اين زنجير. تلاش برای جدا کردن هاشمی رفسنجانی از جريان اصلاح طلبی، شانتاژ تلويزيونی در جهت ايجاد شکاف و اختلاف ميان گروه کروبی و جبهه مشارکت با هدف شکستن ائتلاف اصلاح طلبان، تاييد صلاحيت اعضای حزب اعتماد ملی و ردصلاحيت کامل اعضای جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب، جلوگيری از تشکيل جبهه دموکراسی خواهی با هدف ايجاد شکاف ميان جبهه مشارکت و سازمان مجاهدين انقلاب از يک سو و نهضت آزادی و نيروهای ملی مذهبی از ديگر سو و ده ها تاکتيک ديگر در راستای استراتژی مذکور صورت گرفته اند. اين خود به اندازه کافی گويای صحت انتخاب استراتژی پيش گفته توسط گروه های مختلف اصلاح طلبی بوده است.
رای مشروعيت بخش – رای اعتراضی
اکنون که اصلاح طلبان در وضعيت آخر رويکردی عملگرايانه اتخاذ کرده اند، بايد گفت که علت شرکت محدود ايشان در انتخابات نه تنها رهايی از تله انتخاباتی محافظه کاران و گذار به آينده بلکه شکل دهی به نوع بديعی از حرکت جمعی در عرصه سياسی کشور بوده است. نهضت آزادی ايران با صراحت و تاکيد از مردم خواسته است تا در اعتراض به انتخابات غيرآزاد در حوزه هايی که در آن ها امکان رقابت موثر وجود دارد رای دهند. اين گونه ادبيات شايد به گوش ما ناآشنا باشد چرا که تا کنون عادت به شنيدن اين جمله داشته ايم که «در اعتراض به انتخابات غيرآزاد انتخابات تحريم است.»
در حقيقت تا اين زمان تعريف ذهنی مردم ايران از رای دادن، عملی مشروعيت بخش به اعمال حکومت بوده است. اين تعريف همواره از طرف دو گروه ارائه شده است: يکی از طرف حکومت و ديگری از طرف اپوزيسيون خارج از کشور. هر دو گروه رای دادن را معادل بيعت با حکومت و يا مشروعيت بخشی به نظام سياسی دانسته اند. سی سال تمام اپوزيسيون خارج از کشور با اين تعريف گنگ ذهنی که مخصوص دولت های دموکراتيک است، مردم و عمدتا طبقه متوسط ايران را خانه نشين، منفعل و غيرسياسی کرده اند. هرگونه عمل سياسی رسمی در جهت تاييد اعمال خلاف حکومت تلقی می شد، در حالی که امکان و توان حرکت های غيررسمی و غير علنی نيز از سوی مردم نه ممکن بود و نه مطلوب. بدين ترتيب بخش مهمی از مردم از حضور موثر در عرصه سياسی به صورت داوطلبانه کنار کشيدند. جالب آن است که جريان تمامت خواه حاکميت نيز بدش نمی آمد که آن ۴۰ درصد مردم ناراضی هميشه در انتخابات غايب باشند. شاهد بوديم که تنها يکبار که اين جمعيت خاموش به پای صندوق ها آمدند حماسه دوم خرداد خلق شد که نقطه عطفی در مبارزات دموکراسی خواهانه ملت ايران بود. اما دو سالی نگذشت که اپوزيسيون خارج نشين بارديگر ضعف اصلاح طلبان را بهانه کردند، بر ياس مردم افزودند و مردم را دوباره به درون خانه هايشان بازگرداندند آن هم با اين تعريف کليشه ای که رای دادن، مشروعيت بخشی به نظام است.
اکنون مطابق با رويکرد عمل گرايانه شايد اصلاح طلبان بتوانند تعريفی جديد از رای دادن را در ذهن مردم بگنجانند. رای دادن می تواند معادل اعتراض نيز باشد. در زمانه ای که انجام هرگونه عمل جمعی و بسيج عمومی به انحای مختلف سرکوب می شود، چرا نبايد از فرصت های رسمی برای نمايش اعتراض مردم سود جست؟ بر اساس تعريف عملگرايانه ، رای دادن می تواند يک حرکت جمعی را سازمان دهی کند، جمعيت خاموش را به حضور در عرصه عمل سياسی مسالمت آميز و قانونی تشويق کند، از سکوت و انفعال مردم بکاهد، به سياسی تر شدن مردم بيانجامد، تقلب های انتخاباتی را بی اثر سازد، به تقويت جايگاه احزاب در جامعه ياری رساند و در نهايت به مثابه يک رفراندوم يک اعتراض گسترده را نسبت به سياست های عمومی به نمايش گذارد.
آيا نمی توان ابن انتخابات را آغاز گفتمان عملگرابانه اصلاح طلبان برای مقابله جدی با محفظه کاران به شمار آورد. اصلاح طلبی را تنها با شعار و نظريات روشنفکرانه و مقالات تئوريک نمی توان به پيش برد. در وضعيت آخر، آگاهی تاريخی حکم می کند که تعريف جديدی از عمل سياسی جمعی به مردم ارائه دهيم تا حضور مردم در عرصه علنی سياست پررنگ تر شود. رای دادن اعتراضی (ونه مشروعيت بخش) تنها يکی از تعاريف گفتمان جديد اصلاح طلبان است. اکنون و در وضعيت آخر و پس از دو دهه تلاش تئوريک اصلاح طلبان وقت آن رسيده است که در ستايش عملگرايی سخنانی تازه گفته شود.