advertisement@gooya.com |
|
تعداد رای اصلاح طلبان در تهران مساوی با اشتراک تعداد خوانندگان روزنامه ها و نشريات اصلاح طلب بود. اين به معنی آن است که هرکس از مردم عادی که حداقل يک نشريه اصلاح طلب را می خوانده، در انتخابات شرکت کرده است. مردمی که مدت زمانی است ديگر روزنامه و کتاب نمی خوانند، انگيزه و دليلی نيز برای شرکت در انتخابات ندارند. آن ها اخبار، اطلاعات و تحليل های خود را از VOA بدست می آورند؛ رسانه ای که با بودجه دولت آمريکا در جهت منافع ملی مردم آمريکا فعاليت می کند.
اصلاح طلبان مخاطبان خود را از دست داده اند. تيراژ روزنامه هايشان پايين است. وقتی سعی می کنند تيراژ و مخاطبان خود را افزايش دهند، بلافاصله نشرياتشان توقيف می شود. وقتی نتوانند تيراژ را افزايش دهند، در انتخابات شکست می خورند. اين تصويری از يک بن بست است.
تعطيل انتخابات
انتخابات ۲۴ اسفند همچون انتخابات پيشين رياست جمهوری کاملا مهندسی شده و چند لايه بود. علاوه بر اهداف آشکار محافظه کاران در حذف اصلاح طلبان از مجلس ششم، اهداف پنهان و ساختاری ديگری نيز در پس اين انتخابات وجود داشت. تحليل آماری انتخابات ۲۴ اسفند از برخورد نهايی اصلاح طلبان و محافظه کاران در آينده نزديک خبر می دهد. برخوردی که شايد منجر به دگرگونی در عرصه سياسی به نفع محافظه کاران و يا اصلاح طلبان (ولايت مطلقه يا دموکراسی) شود.
محافظه کاران تصميم گرفته اند تا انتخابات را در ايران تعطيل کنند. اين مهم ترين هدف پنهان ايشان است. ابراهيم يزدی در خاطرات خود از مجلس اول گفته بود که برخی از روحانيون شاخص و سرشناس در آن زمان علناً مخالفت خود را با اداره کشور به شيوه دموکراتيک بيان کرده بودند. آن ها می خواستند تا آيت الله خمينی خليفه باشد و برای ولايات والی تعيين کند و حداکثر يک شورای مشورتی برای ارائه مشاوره و اطلاعات به ايشان وجود داشته باشد. اين همان رويای سنت گرايان ايران از سی سال پيش تا به امروز بوده است که در حال حاضر قصد دارند اين رويا را به واقعيت تبديل کنند.
انتخابات تبديل به معضلی برای حاکيمت تماميت خواه ايران شده است که هر سال يکبار بحران و تنش سياسی را به نظام سياسی تحميل می کند. ردصلاحيت های گسترده و تقلب های آشکار هر ساله موجب زير سوال رفتن جمهوريت و دموکراسی و درنتيجه رويگردانی مردم از حاکميت می گردد. در واقع تمام تلاش های تبليغاتی حکومت (با صرف ميليارها تومان) برای اثبات مردمی و کارآمد بودن نظام هرساله در هر فضای انتخاباتی خنثی شده و هدر می رود. اين بحران سياسی صدمات زيادی را متوجه حاکميت تماميت خواه کرده و ثبات نظام سياسی را به خطر می اندازد. به همين دليل است که استراتژيست های نظام را به فکر انداخته تا فکری به حال معضل انتخابات کنند.
راهی که تماميت خواهان در پيش گرفته اند، چيزی نيست جز تعطيل انتخابات. اما چون به واقع نمی توان رسما فرايند برگزاری انتخابات را تعطيل کرد، بايد سعی کنند تا اين فرايند کاملا بی اثر و با کمترين هزينه برگزار شود. بی اثر شدن انتخابات تنها به اين معنی نيست که اصلاح طلبان از اين طريق وارد حکومت نشوند، بلکه انتخابات بايد کمترين تنش و بحران سياسی را نيز به کشور وارد نمايد. چيزی شبيه به دوران پهلوی دوم که انتخاباتی کاملا آرام و بی دردسر و با کمترين هزينه و بحران برگزار می شد.
مهندسی انتخابات
مهندسی انتخابات ۲۴ اسفند در راستای استراتژی تعطيل انتخابات بود. اين مهندسی با توجه به تحليل روانشناسی جمعی مردم ايران و تحليل رفتاری گروه های سياسی صورت گرفته است. پس راهی که يافتند اين بود : انتخابات را بايد خود مردم به طور داوطلبانه تعطيل کنند. در واقع حکومت می بايست با مهندسی انتخابات شرايط را به گونه ای پيش ببرد که مطابق روانشناسی جمعی، مردم ايران عموما به اين نتيجه برسند که بايد صحنه انتخابات را ترک کرد. اين قاعده برای گروه های سياسی نيز صادق است. آن ها نيز بايد خود داوطلبانه صحنه را ترک گويند.
برای تشخيص اينکه انتخابات چگونه در راستای استراتژی تعطيل آن مهندسی شده بود کافيست به دو مورد آماری توجه شود. اول اعلام آمار مشارکت ۴۳ درصدی مردم در انتخابات تهران است. چرا حکومت حاضر شد مشارکت مردم تهران را زير ۵۰ درصد اعلام کند. آيا به راحتی نمی توانست اين آمار را به ۵۰ درصد برساند و به اين ترتيب بر مشروعيت قانونی خود بيافزايد؟ چرا حاضر شد هزينه پذيرش رسمی تحريم انتخابات توسط مردم پايتخت را بپردازد؟ چرا در تهران و چند کلان شهر مشارکت زير ۵۰ درصد و در مجموع کل کشور اين آمار بالای ۶۰ درصد اعلام شد؟ آيا اين امر اتفاقی بود؟
به هيچ وجه نمی توان اين امر را اتفاقی و اعلام آمار مشارکت به اين روش را صادقانه و بدون هدف پندارد. پس پاسخی که می توان يافت اين است: تمرکز فعاليت و تاثير گروه های سياسی در شهرهای بزرگ صورت می پذيرد و هرگونه انتقال پيام و تاثيرگذاری بر تصميمات اين گروه ها از طريق دستکاری آمار اين شهرها اتفاق می افتد. اولين پيام اعلام رسمی آمار ۴۳ درصدی برای اصلاح طلبان ارسال شد : اصلاح طلبان بدانند که هيچگونه پايگاه اجتماعی ندارند و تلاش آن ها جهت بسيج مردم کاملا بی اثر بوده است. دومين پيام برای آن دسته از مردمی بود که به هرترتيب قانع شده بودند که بايد در انتخابات شرکت کرده و به اصلاح طلبان رای دهند : رای ايشان نيز بی ثمر بوده و هدر رفته است و شرکت ايشان در انتخابات هيچ فايده ای نداشته است.
در حقيقت حاکميت با اعلام آمار ۴۳ درصدی مشارکت در تهران، در مناظره گروه های سياسی پايتخت بر سر شرکت و عدم شرکت، به عمد موازنه را به نفع تحريم کنندگان تغيير داده و موضع آن ها را تقويت کرده است. آيا اين تحليل ساخته و پرداخته ذهن خيال پرداز نگارنده برای فرافکنی دلايل شکست اصلاح طلبان است؟ البته دلايل بسياری برای اثبات اين ادعا وجود دارد. تقويت موضع تحريم کنندگان هيچ تهديدی برای حاکميت محسوب نمی شود. گروه های اپوزيسيون راديکال در داخل کشور بسيار پراکنده اند؛ برنامه مشخص و مدونی برای جايگزينی ندارند؛ رهبری معينی برای آن ها متصور نيست؛ ميان اين گروه ها شکاف ها و اختلافات بسيار جدی وجود دارد؛ نيروهای امنيتی تا حدی در آن ها نفوذ کرده و بر آن ها مسلطند؛ با مردم و مخاطبان خود دارای کمترين ارتباط و حداقل سطح تماس بوده و قدرت تاثيرگذاری بر مردم را ندارند. اين ها تنها بخشی از دلايلی است که باعث می شود حکومت و نيروهای امنيتی از طرف اين نيروها «در وضعيت حاضر» احساس خطری نکنند. خطر آنجاست که اين نيروها موضع عدم شرکت را کنار گذاشته و در کنار اصلاح طلبان قرار گيرند. پس لازم است موضع عدم شرکت تقويت شود تا به جای اينکه اپوزيسيون به اصلاح طلبان بپيوندند، اين اصلاح طلبان باشند که جايگاه خود را ترک کرده و به سمت جايگاه متزلزل و مبهم تحريم کنندگان متمايل گشته و داوطلبانه انتخابات را تعطيل نمايند.
مورد آماری مهندسی شده دوم که حامل پيام مهمی برای اصلاح طلبان بود، عبارت است از عدم قرار گرفتن اصلاح طلبان تهران در ميان راهيافتگان به مجلس که به احتمال زياد در مرحله دوم نيز تکرار خواهد شد. (همانطور که می بينيد اينبار نيز بحث بر سر پايتخت و شهرهای بزرگ است و نه شهرستان های کوچکتر.) حاکميت می توانست با راه دادن سه يا چهار تن از اصلاح طلبان از فشارها بکاهد و بر وجهه دموکاتيک خود و مجلس بيافزايد، اما اين کار را به دلايل روشنی انجام نداد. اين البته در ميان حکومت های تماميت خواه روشی شناخته شده است. پيام به طور مشخص اين است: نظام به هيچ وجه اجازه نخواهد داد تا اصلاح طلبان از طريق فرايند انتخابات به داخل حاکميت راه يابند. اين يک برخورد قاطع و چکشی برای نشان دادن عدم انعطاف در برابر اصلاح طلبان بود. با زبان ساده تر خواستند بگويند که اصلا با کسی شوخی ندارند و اصلاح طلبان بهتر است وقت و نيروی خود را صرف انتخابات نکنند.
به طور خلاصه از دو آمار فوق می توان اينگونه نتيجه گرفت که استراتژيست های حکومت تصميم بر اين دارند که در دوفاز و با کمترين هزينه انتخابات را برای هميشه تعطيل کرده و يک دموکراسی بی اثر و خودمانی را همچون رژيم گذشته به نمايش گذارند؛ در فاز اول ايجاد ياس و نااميدی در ميان مردمی است که هميشه در رسيدن به خواسته های خود بی صبرانه عجله می کنند. آن ها خواهند گفت «حتی يک اصلاح طلب نيز از تهران به مجلس نرفت و رای ما هيچ تاثيری نداشت. حضور ما بی فايده و همه چيز از قبل برنامه ريزی شده است. » اين يعنی کاسته شدن از پايگاه اجتماعی اصلاح طلبان و تعطيل داوطلبانه انتخابات از سوی مردم. فاز دوم نيز ايجاد احساس ياس و ناتوانی در ميان گروه های سياسی و القای اين فکر که ديگر فعاليت از طريق انتخابات فايده ای نخواهد داشت. اين نيز منجر به ترک داوطلبانه انتخابات و در نتيجه تعطيل آن خواهد شد. از آنجا که درصورت ترک انتخابات راهکار عملی و مطرح ديگری وجود ندارد، ترک عرصه انتخابات عملا به معنای ترک اصلاح طلبی خواهد بود.
تعطيل جمهوری
نهايتا شاهد هستيم که چگونه انتخابات مهندسی شده هم مردم و هم گروه های اصلاح طلب را به اين نتيجه می رساند که داوطلبانه انتخابات را ترک و تعطيل کنند. بدين ترتيب حاکميت تماميت خواه نيز برای هميشه از شر معضل انتخابات هرساله و بحران زا خلاص شده و از اين پس يک دموکراسی خودمانی و بدون هزينه و بحران را به نمايش خواهد گذاشت. انتخابات معضلی بود که سنت گرايان از ابتدای انقلاب با آن دست به گريبان بودند. آن ها هميشه به حال کشورهايی چون چين و کشورهای عربی حسرت می خوردند که انتخابات موجب ايجاد بحران سياسی و تزلزل ثبات سياسی آن ها نمی شود. اکنون اما نظام سياسی به حدی در قطعيت در تصميم رسيده است که تصميم دارد انتخابات را تعطيل کند. اگرچه قصد دارد اين کار را نيز توسط خود مردم و گروه های سياسی انجام دهد.
نکته نهايی اين است که اين استراتژی حکومت با هدف ايجاد توهم ميان گروه های راديکال اپوزيسيون نيز صورت می گيرد. اين گروه ها فکر می کنند که عدم شرکت ۵۷ درصدی مردم تهران در انتخابات نشان از حمايت مردم از مواضع آن ها دارد. اين يعنی تصور يک پشتيبانی و پايگاه اجتماعی وسيع که در واقع تصوری کاذب است. حقيقت آن است که به دليل غيرسياسی شدن مردم و قطع ارتباط اپوزيسيون با توده مردم، اين گروه ها «در وضعيت حاضر» حداکثر می توانند ۵ درصد از رای مردم را جابجا کنند که به هيچ وجه تعيين کننده نيست. بخشی بزرگی از مردم بيشتر تحت تاثير ياسی هستند که عمدا از طرف حاکميت بر آن ها القا می شود تا به تدريج تاثير جمهور مردم در نظام جمهوری اسلامی کمرنگ شود. بخش مهمی نيز تحت تاثير ماهواره هايی هستند که تنها می توانند به مردم بگويند در خانه هايشان بنشينند و به هيچ وجه امکان سازماندهی يا حرکت دادن مردم را ندارند. برخی از اين رسانه های ماهواره ای البته درجهت منافع دولت متبوعشان در بلند مدت فعاليت می کنند. آيا اشتراکی ميان منافع آن ها با منافع گروه های اپوزيسيون داخل کشور وجود دارد؟ وقتی اپوزيسيون در برآورد ميزان پايگاه اجتماعی خود دچار توهم شود، قطعا در آينده تصميات اشتباهی را اتخاذ کرده و دچار خطای استراتژيک خواهد شد.
***
اکنون ما در وضعيت سرنوشت سازی قرار گرفته ايم. مسئله اين است: اصلاح طلب بودن يا نبودن؛ در انتخابات حضور داشتن يا نداشتن. ترک داوطلبانه انتخابات يا مقاومت کردن در عرصه انتخاباتی. از آنجا که تحليل انتخابات آينده رياست جمهوری نيز می تواند در اتخاذ تصميم ما مفيد باشد، شايد لازم باشد در يادداشتی ديگر به «برخورد نهايی» اصلاح طلبان و محافظه کاران در آن انتخابات پرداخته شود. راستی دليل سکوت هاشمی، خاتمی و کروبی تا به اين لحظه چه می تواند باشد؟