پنجشنبه 5 اردیبهشت 1387

شوروی آمريکا را در طبس شکست داد (بخش دوم)، کنت پولاک، برگردان از عرفان قانعی فرد

[بخش نخست مطلب]

آمريکا و بحران‌ گروگان‌گيری‌
اگر کودتای ١۹۵٣ زمان‌ مشخصی در روابط‌ ايران‌ و آمريکا برای ايرانيان‌باشد، طبعاً بحران‌ گروگان‌گيری سال‌های ١۹٨١، ١۹۷۹ همزمان‌ مشخص‌برای روابط‌ ايران‌ و آمريکا برای ايالات‌ متحده‌ است‌.در تفکر آمريکايی‌ها ـ و در واقع‌ برای مابقی جهان‌ ـ هيچ‌ توجيهی عقلانی‌برای چنين‌ عمل‌ وقيحانه‌ و زننده‌ای در بزهکاری و جرم‌ بين‌المللی وجودندارد. آمريکايی‌ها آن‌ را چنين‌ تصور کردند که‌ ايرانيان‌ به‌ راحتی به‌ ما حمله‌کرده‌اند و تا جايی که‌ افکار عمومی آمريکا متوجه‌ مسأله‌ شد، آمريکا هيچ‌کاری برای توجيه‌ اين‌ رفتار انجام‌ نداد. البته‌، واقعيت‌ کمی پيچيده‌تر از اين‌مسايل‌ است‌. در حقيقت‌، ما ژنرال‌ هايزر را به‌ ايران‌ اعزام‌ کرديم‌ برای بيان‌هدف‌ خود که‌ تحريک‌ و تشويق‌ به‌ کودتايی ديگر عليه‌ انقلاب‌ بود، حتی اگربه‌ عنوان‌ آخرين‌ راه‌ چاره‌ بدان‌ متوسل‌ می‌شديم‌.اين‌ مسأله‌ را انقلابيون‌ ايرانی‌، در آن‌ زمان‌ نمی‌دانستند و هيچ‌ دليل‌ وسندی برای اثبات‌ گروگان‌گيری آمريکايی‌ها عليه‌ انقلاب‌ آنان‌ وجود نداشت‌،اما اين‌ عنصر اصلی تخيل‌ و پندار واهی و بی‌اساس‌ آنان‌ موجب‌ به‌ واقعيت‌پيوستن‌ ماجرا شد.بحران‌ گروگان‌گيری اثر سوء و نامطلوبی بر اذهان‌ آمريکايی‌ها گذاشت‌. آن‌رويداد و واقعة‌، چنان‌ اسف‌انگيز و آزارنده‌ بود که‌ اکثر آمريکايی‌ها ترجيح‌دادند آن‌ را فراموش‌ کنند، ناديده‌ بگيرند و تا جايی که‌ می‌توانند کم‌اهميت‌تلقی کنند.هرچند، تعداد اندکی از آمريکايی‌ها هم‌ حتی اين‌ رسوايی ايرانيان‌ رابخشيدند و اين‌ نارضايتی و اعتراض‌ و گله‌ بزرگ‌، نهفته‌ و واقعی آمريکا عليه‌ايران‌ بوده‌ است‌، و تاکنون‌ اين‌ مانند «وجود فيلی یُغر و بدهيکل‌ در اتاق‌پذيرايی‌» سياست‌ آمريکا در قبال‌ ايران‌ بوده‌ است‌.ما هرگز به‌ صورت‌ صريح‌ و علنی بحث‌ نکرده‌ايم‌، اما خشم‌ باقی‌مانده‌، که‌بسياری از آمريکايی‌ها عليه‌ ايران‌ به‌ خاطر ۴۴۴ روز گروگان‌گيری دارند از آن‌هنگام‌ تاکنون‌ هر تصميمی درباره‌ ايران‌ را تحت‌الشعاع‌ قرار داده‌ است‌ که‌ حتی‌ايران‌ از آن‌ هنگام‌ بسياری کارها را مغرضانه‌ و ناشی از سوء نيت‌ انجام‌ داده‌اندـ و البته‌ به‌ صورت‌ آشکار ـ و اين‌ خشم‌ و برآشفتگی آمريکاييان‌ را دو چندان‌کرده‌ است‌. هر وقت‌ که‌ ايرانيان‌ تلاش‌ کرده‌اند تا به‌ سراغ‌ آمريکا بروند ـ که‌البته‌ گويا به‌ ندرت‌ و يا با مشکل‌های فراوان‌ تلاش‌هايی کرده‌اند ـ خشمی‌مشابه‌ در سرآغاز رفت‌ و برگشت‌ به‌ وجود آمده‌ است‌.در واقع‌، يکی از دلايل‌ بعدی که‌ دولت‌های آمريکا در ايجاد آشتی باتهران‌ ساکت‌ بوده‌اند، آن‌ است‌ که‌ اين‌ خشم‌ پنهان‌ چنان‌ متغير است‌ که‌می‌تواند به‌ سادگی توسط‌ حريف‌ يا مخالف‌ سياسی از زير لايه‌ها به‌ سطح‌بيرون‌ جامعه‌ بيايد که‌ کم‌شمار افرادی مايل‌ به‌ اين‌ ريسک‌ هستند.حتی از ۴ نوامبر ١۹۷۹، هيچ‌کدام‌ از رهبران‌ سياسی آمريکايی خواهان‌پذيرش‌ مسئوليت‌ نوازش‌ آرام‌ ايرانيان‌ بوده‌ است‌ و اين‌ استراتژی موفقی پس‌از بحران‌ گروگان‌گيری آمريکا نيست‌. آمريکا تفاوت‌ واقعی سياسی خاصی باايران‌ دارد که‌ امکان‌ آشتی با تهران‌ را مشکل‌تر می‌سازد، خصوصاً که‌ در کوتاه‌مدت‌ انجام‌ اين‌ امر بسيار مشکل‌زا خواهد بود.بدون‌ شک‌ موانع‌ احساسی هم‌ نقش‌ عمده‌ای را در اين‌ اختلاف‌ها بازی‌می‌کنند و اگر در بعضی جهات‌ ما بتوانيم‌ اختلاف‌های سياسی‌مان‌ را برطرف‌کنيم‌ و نيز اين‌ موانع‌ و مشکلات‌ احساسی را نيز چاره‌انديشی کنيم‌، و اين‌ به‌آن‌ معنا است‌ که‌ ايران‌ می‌خواهد که‌ توجه‌شان‌ را باز به‌ عصبانيت‌ و خشمشان‌از آمريکا به‌ خاطر نقش‌ ما در کودتای ١۹۵٣ و دوستی ما با شاه‌ جلب‌ کنند.و نيز به‌ اين‌ معنی است‌ که‌ آمريکا می‌خواهد رفتاری ماوراء بحران‌گروگان‌گيری از خود بروز دهد.

دو منبع‌ بزرگ‌ خشم‌ و سرخوردگی و نارضايی بر اکثر آمريکاييان‌ به‌موجب‌ بحران‌ گروگان‌گيری بود که‌ از حس‌ حق‌کشی و بی‌عدالتی و بی‌قدرتی‌ناشی می‌شد که‌ ما علت‌ اصلی آن‌ بوديم‌.برای بسياری از آمريکايی‌ها، کليد اصلی ماجرا آن‌ بود که‌ تصرف‌ سفارت‌کاملاً اشتباه‌ و غلط‌ بوده‌ است‌، که‌ البته‌ منظورمان‌ از گفتن‌ آن‌ که‌ اشتباه‌ است‌اين‌ است‌ که‌ اشتباه‌ را به‌ خاطر ديدگاه‌ حقوق‌ بين‌المللی‌، بلکه‌ در حس‌ يکسان‌و مشابه‌ به‌ خاطر آنکه‌ ما بی‌گناه‌ و بی‌تقصير بوديم‌ در اتهام‌هايی که‌ ايرانيان‌عليه‌ ما وارد کردند و موجب‌ تحريک‌ به‌ حمله‌ عليه‌ ما شد. ديگر نيمة‌ باراحساسی مربوط‌ به‌ بحران‌ گروگان‌گيری‌، در حقيقت‌ خشم‌ و یأس‌شگفت‌انگيزی بود که‌ در آمريکا پديد آمد، که‌ با همه‌ ثروت‌ و قدرتش‌، به‌کشوری ضعيف‌ مانند ايران‌ اجازه‌ داد که‌ ۵٢ نفر از شهروندان‌ آمريکايی را دريکی از اقدام‌های نامعقول‌، غيرمتعارف‌، شرم‌آور و اهانت‌آميز، با تروريسم‌رسمی در قرن‌ ٢١ گروگان‌ بگيرد.اولين‌ نکته‌ مورد پرسش‌ دربارة‌ شرکت‌ در جرم‌ مشکلات‌ ايران‌ با شاه‌ ودخالت‌ ما در امور داخلی ايران‌ است‌.آنچه‌ که‌ من‌ سعی نمودم‌ در سه‌ فصل‌ قبل‌ توضيح‌ دهم‌، ايران‌ به‌طوراغراق‌آميزی به‌ اين‌ دو مسأله‌ گرايش‌ دارد. برای بخش‌ اعظم‌ آن‌، شاه‌ آنچه‌ راکه‌ خود می‌خواست‌ انجام‌ داد، نه‌ آنچه‌ را که‌ آمريکا از او می‌خواست‌، و وقتی‌دخالت‌ آمريکا بيشتر شد ـ در دولت‌های کندی و ترومن‌ ـ مستقيماً مربوط‌ به‌رفرم‌ و اصلاحی بود که‌ شاه‌ در اصول‌ حکمرانی‌اش‌ اعمال‌ کند و موجب‌پيشرفت‌ و ترقی اکثر ايرنيان‌ شد.اکثر دخالت‌های ما در امورات‌ ايران‌ در آن‌ موقعيت‌ها کمک‌های اقتصادی‌بود و اکثر مردم‌ ـ که‌ شامل‌ ايرانيان‌ می‌شود ـ مشتاق‌ آن‌ بودند و خشمگين‌ ودلخور شدند، آنگاه‌ که‌ ديگران‌ را دريافت‌ نکردند. شاه‌ نه‌ مخلوق‌ ودست‌نشانده‌ ما بود و نه‌ عروسک‌ و آلت‌ دست‌ ما و بنابراين‌ حجم‌ گسترده‌ای‌از دشمنی و خصومت‌ ايرانيان‌ در برابر آمريکا غيرمنصفانه‌ و بی‌مورد است‌.

بنابراين‌، در شرايط‌ خاص‌ نوامبر ١۹۷۹، اينکه‌ آمريکا زمينه‌ انقلاب‌ ايران‌را فراهم‌ کرده‌ است‌، کاملاً غير واقعی و نادرست‌ است‌. تصميم‌ دولت‌ کارتر به‌پذيرفتن‌ شاه‌، فقط‌ و فقط‌ حرکتی به‌ نشانه‌ انسان‌دوستی بود.بنا به‌ همه‌ اين‌ دلايل‌، من‌ همچنان‌ ـ پروپا قرص‌ ـ معتقدم‌ که‌ آمريکا توسط‌ايران‌ مورد حمله‌ و سرزنش‌ غيرمنصفانه‌ قرار گرفته‌ است‌. اگر، از بعضی‌جهات‌ در آينده‌، آمريکا و ايران‌ دوباره‌ از نو روابطشان‌ را بياغازند، در دوران‌گفتگوهايشان‌، خواست‌ ايرانيان‌ عذرخواهی ديگر آمريکا برای خلاف‌ها وجرم‌های گذشته‌ است‌، معتقدم‌ که‌ دولت‌ آمريکا بايد انجام‌ آن‌ را بپذيرد، اگرايران‌ هم‌ متقابلاً از تصرف‌ سفارت‌ و جرم‌های قبلی خود عذرخواهی کند. بنابر همه‌ آنچه‌ که‌ گفته‌ شد، ما هنوز بی‌گناه‌ و بی‌تقصير نيستيم‌، شايد که‌ ما يک‌ضدانقلاب‌ را در نوامبر ١۹٨٠ طراحی نکرديم‌، اما در ده‌ ماه‌ قبل‌ از آن‌ سعی‌داشتيم‌ که‌ چنين‌ امری را انجام‌ دهيم‌.هراس‌ ايرانيان‌ هم‌ چندان‌ بی‌پايه‌ و اساس‌ نيست‌. تصور من‌ دربارة‌ بحران‌گروگان‌گيری آن‌ است‌ که‌ مأموريت‌ ژنرال‌ هايزر بسيار اسباب‌ نگرانی بوده‌است‌. همراه‌ با کودتای ١۹۵٣، بدترين‌ نمونه‌ دخالت‌ منفی آمريکا در امورات‌ايران‌ است‌، و اين‌ قابل‌ درک‌ است‌ که‌ چرا ايرانيان‌ چنين‌ راجع‌ به‌ اين‌ مسأله‌عصبانی هستند، همانگونه‌ که‌ ما از بحران‌ گروگان‌گيری خشمگين‌ هستيم‌. بايدبه‌ گفته‌ افزود که‌ آمريکا هرگز نبايد در پوشش‌ قرار دادن‌ سقوط‌ يک‌ دولت‌خارجی دخالت‌ کند و هرگز از تصرف‌ سفارت‌ هم‌ چشم‌پوشی نکند. به‌طورساده‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ چندان‌ نبايد از تصرف‌ سفارت‌ غمگين‌ و متأثر باشيم‌،زيرا که‌ در واقع‌، آنگونه‌ که‌ تصور می‌کنيم‌، بی‌گناه‌ و بی‌تقصير نيستيم‌.حس‌ سرخوردگی و بی‌قدرتی که‌ بسياری از آمريکا گاهی احساس‌می‌کردند و در خشم‌ مدام‌ ما نسبت‌ به‌ ايران‌ مؤثر است‌، به‌ اين‌ پرسش‌ ختم‌می‌شود که‌ اگر دولت‌ کارتر کمک‌ می‌کرد، بحران‌ به‌ نوع‌ ديگری حل‌وفصل‌می‌شد.
سه‌ واقعيت‌ درباره‌ اين‌ پرسش‌ وجود دارد، اول‌ اينکه‌، استراتژی ونس‌ درصبوری توأم‌ با فشار محدود و در نهايت‌ مصالحه‌ و توافق‌ محدود، مؤثرتراست‌ در آن‌ حالت‌ که‌ همه‌ گروگان‌ها زنده‌ و سالم‌ به‌ وطنشان‌ بازگردند وناديده‌ گرفتن‌ آن‌ واقعيت‌ هم‌ مسلماً غيرممکن‌ است‌. هر چقدر هم‌ تحمل‌ آن‌یأس‌آور و آزارندة‌ باشد، آن‌ کار تأثيرگذار بود. و گرچه‌ پرسش‌ مطرح‌ و مربوط‌به‌ موضوع‌ اين‌ است‌ که‌ اگر امکان‌ دسترسی ديگری بود که‌ سريع‌تر گروگان‌هارا به‌ وطن‌ می‌رسانيد يا کمتر به‌ منافع‌ خارجی ما لطمه‌ وارد می‌کرد. دوم‌ اينکه‌مخالفان‌ جمهوری‌خواه‌ دولت‌ کارتر يک‌ استراتژی و راه‌کار واقعی و نقددرست‌ به‌ کار نگرفتند.خود ريگان‌ فقط‌، هرگز به‌ صورت‌ مرموز و به‌ نحوی اسرارآميز درباره‌«طرح‌ نهانی‌» حل‌ بحران‌ گروگان‌گيری‌، صحبت‌ نکرد و اگر چنين‌ طرح‌ ومعامله‌ای بوده‌ باشد، ريگان‌ هرگز، چگونگی آن‌ را فاش‌ نساخت‌.حتی بعد از اينکه‌ او بر کرسی رياست‌ جمهوری نشست‌، ريگان‌ از توضيح‌آن‌ رابطه‌ و طرح‌ نهانی امتناع‌ داشت‌ و اظهار می‌داشت‌ که‌ آنان‌ هنوز «محرمانه‌و سری‌» است‌ و حال‌ اين‌ پرسش‌ به‌ وجود می‌آيد که‌ چه‌ زمانی پرونده‌عمليات‌ يک‌ حزب‌ سياسی محرمانه‌ و سری بوده‌ است‌.

همه‌ اين‌ها، با قوت‌ و شدت‌ خبر می‌دهد از آنکه‌ تيم‌ ريگان‌ تصور متفاوت‌قابل‌ توجهی در حل‌ بحران‌ گروگان‌گيری ندارد. کمی بيشتر از آن‌ امکان‌ به‌ نظرمی‌رسد که‌ آن‌ آيينه‌ فعاليت‌ قابل‌ توجه‌ و مشهور آيزنهاور در سال‌ ١۹۵٢ بيان‌می‌دارد، «من‌ بايد به‌ کره‌ بروم‌» که‌ نشان‌ از آن‌ دارد که‌ او طرحی برای حل‌ ورفع‌ بن‌بست‌ بی‌پايان‌ دارد که‌ در واقع‌ چنين‌ هم‌ نکرد. ديگر جمهوری‌خواهان‌رده‌ بالا که‌ از حل‌ ماجرای بحران‌ توسط‌ دولت‌ کارتر انتقاد می‌کردند درمسئوليت‌ خود به‌ مراتب‌ خاص‌تر بودند و روی اين‌ توافق‌ تمرکز کردند که‌دمکرات‌ها بيشتر توجهشان‌ به‌ همه‌ امور است‌، که‌ برای خمينی و افراطيون‌ايرانی دارای استفاده‌ و منافع‌ باشد. اصول‌ نقد آنان‌، آن‌ بود که‌ کارتر بايدوضوح‌ بحران‌ را کم‌ بکند (معجزه‌ مشکلی که‌ تا حدی اهانت‌ و خشونت‌عمومی است‌)، نه‌ اينکه‌ او بايد اقدامی قاطعانه‌ و سرنوشت‌ساز بکند و سعی‌کند که‌ ايرانيان‌ را به‌ تحويل‌ و تسليم‌ وادار کند.و اين‌ همه‌ آن‌ انتقادها نيست‌. اين‌ مسأله‌ حاکی از آن‌ است‌ که‌ آشکار ومختلف‌ ديگری در روند اعمال‌ وجود ندارد که‌ آمريکا احتمالاً اعمال‌ کند.اکثر مأموران‌ و مقامات‌ عالی‌رتبه‌ دولت‌ کارتر در حقيقت‌ تا پايان‌ بحران‌ با اين‌موافق‌ بودند.هرچند، وقتی که‌ بحران‌ را کم‌اهميت‌ جلوه‌ دهند، موجب‌ می‌شود تا به‌حل‌ مسأله‌ بحران‌ چندان‌ کمکی نشود و راه‌کاری نيست‌ که‌ به‌طور مشخص‌موجب‌ بهبود يافتن‌ پيامد بشود.سرانجام‌، سياست‌ داخلی ايران‌ سخت‌ سرگرم‌ کار خود بود و آن‌سياست‌های داخلی تا پاييز ١۹٨٠، چندان‌ اجرا نشد. اما کاهش‌ وضوح‌ و ديدطرف‌ آمريکا به‌طور مؤثر و قابل‌ توجهی بر آن‌ سياست‌های داخلی تأثيرگذارنبود که‌ به‌طور قابل‌ ملاحظه‌ای زودتر از هنگام‌، گروگان‌ها را به‌ وطن‌ و خانه‌خويش‌ بازگرداند. و چه‌ بسا ممکن‌ بود که‌ تقليل‌ و کاهش‌ هم‌ در یأس‌ وعصبانيت‌ و سرخوردگی ما و شرايطی که‌ در دستور جلسه‌ آمريکايی چندان‌اهميتی بدان‌ قايل‌ نشود و شايد بهبود می‌بخشد حس‌ بين‌المللی نسبت‌ به‌ضعف‌ و تزلزل‌ آمريکا که‌ بحران‌ به‌ وجود آمده‌ اما چندان‌ عميق‌ و مؤثرترنمی‌بود.

سوم‌ تا يکی شروع‌ می‌کرد با اين‌ هدف‌ که‌ دولت‌ کارتر انجام‌ می‌داد، که‌اولويت‌ آمريکا در درجه‌ اول‌ بازپس‌ گرفتن‌ گروگان‌ها به‌ صورت‌ زنده‌ و سالم‌بود، استراتژی دولتی و عملی که‌ به‌ کار گرفته‌ شد، احتمالاً تنها چيزی که‌می‌توانست‌ تأثيرگذار باشد. اعمال‌ مخفی و پنهانی به‌طور ساده‌ گزينشی واختياری نبوده‌ است‌ زيرا توانايی‌هايی وجود نداشت‌ و انقلاب‌ ايران‌ موردمناسبی نبود، بلکه‌ بسيار بد و مخوف‌ بود. چون‌ از لحاظ‌ خارجی عاملی که‌موجب‌ بروز کودتا بشود وجود نداشت‌. و هر گزينه‌ نظامی می‌توانست‌موجبات‌ کشتن‌ يکی ديگر از گروگان‌ها را فراهم‌ کند، به‌ همين‌ دليل‌ حرف‌ اول‌به‌ خودی خود از بين‌ می‌رفت‌. (حداقل‌ يکی از محققين‌ اشاره‌ داشت‌ که‌ ازعمليات‌ نجات‌ مستلزم‌ ريسک‌ بوده‌ است‌ و از زمانی که‌ طراحان‌ تصورمی‌کردند و تخمين‌ می‌زند که‌ پيامد فرار موفق‌ موجب‌ مرگ‌ دو يا ۴ گروگان‌خواهد شد کارتر نبايد عمليات‌ نجات‌ را انتخاب‌ می‌کرد براساس‌ ملاک‌ ومعيار و ضوابط‌ خودش‌).بنابراين‌، استراتژی انتخاب‌ شده‌ احتمالاً تنها چيزی بود که‌ می‌توانسته‌هدف‌ کارتر بوده‌ باشد.پيچاندن‌ اين‌ مسأله‌ برای کم‌اهميت‌ جلوه‌ دادن‌ کل‌ امور، آنگونه‌ که‌جمهوری‌خواهان‌ و دمکرات‌ها آن‌ را کوچک‌ می‌شمرند، ممکن‌ است‌ آن‌ رااندکی کمتر تلخ‌ و آزاردهنده‌ نشان‌ خواهد داد، هرچند که‌ به‌ زحمت‌ بتوان‌پذيرفت‌.هرچند که‌ پرسش‌ متفاوتی می‌توان‌ پرسيد؛که‌ آيا امکان‌ وجود يک‌سری کارها می‌بود، اگر آمريکا گزينه‌ ديگری رامی‌پذيرفت‌، اما هنوز هدفی معقول‌ و موجه‌ در طول‌ بحران‌ جلوه‌ کند، و ديگرجريان‌های اقداماتی که‌ پيامدهای بهتری می‌داشت‌؟ خصوصاً، دولت‌بی‌احساس‌تر و بی‌عاطفه‌تری که‌ تصميم‌ می‌گرفت‌ که‌ اهداف‌ اساسی آمريکا،نخست‌ تصرف‌ سفارت‌ است‌ و حفظ‌ باور و تصور و درستی بازدارندگی‌آمريکا و اين‌ که‌ زندگی گروگان‌ها در درجه‌ دوم‌ اهميت‌ صرف‌ قرار دارد.چنين‌ سياستی را در بازنگری چنان‌ بی‌رحمانه‌ خواند که‌ چندان‌ غيرعادی‌و خلاف‌ قاعده‌ هم‌ نباشد، ديپلمات‌ها و تفنگداران‌ دريايی همه‌ می‌دانند که‌زندگی‌شان‌ نمی‌تواند قبل‌ از منافع‌ ملی و حمايتی کشورشان‌ قرار بگيرد،نکته‌ای که‌ بعضی از گروگان‌ها قبل‌ از آزادی‌شان‌ اظهار داشته‌ چنين‌ جريانی که‌می‌تواند از لحاظ‌ استراتژيکی مورد قضاوت‌ قرار بگيرد.بحران‌ گروگان‌گيری آمريکا از ديدگاه‌ جهانی‌، ضعيف‌ جلوه‌ کرد و اين‌ضعف‌ چالش‌هايی را به‌ وجود آورد. اندکی منطقی و عقلانی به‌ نظر می‌رسدکه‌ چنين‌ تأثيری از ضعف‌ به‌ تصميم‌ ايران‌ برای به‌ چالش‌ کشيدن‌ آمريکا درلبنان‌ در دهة‌ ١۹٨٠ و خليج‌فارس‌ در دهه‌ ١۹٨٠ و اوايل‌ ١۹۹٠، و تصميم‌عراق‌ در حمله‌ به‌ کويت‌ ١۹۹٠ و آنگاه‌ بر آن‌ عقيده‌ ماندن‌ که‌ موجب‌ شدآمريکا ۵٠٠ سرباز در ١۹۹١ اعزام‌ کند، تمايل‌ سوريه‌ به‌ چالش‌ کشيدن‌، درلبنان‌ در دهة‌ ١۹٨٠ و احتمالاً ديگر رويارويی‌های بين‌المللی که‌ از پی‌آمد،کمک‌ کرد (هرچند سخت‌ است‌ که‌ اطمينان‌ داشت‌ که‌ اگر انجام‌ می‌شد، تا چه‌اندازه‌ فاکتورها مؤثر بودند) با اين‌ وجود، در طی دهه‌های ١۹٨٠ و ١۹۹٠يادگار بحران‌ گروگان‌گيری ايرانی‌، ويتنام‌ و عقب‌نشينی از لبنان‌، همگی‌موجب‌ اين‌ تصور بين‌المللی شد که‌ آمريکا ضعيف‌ است‌ و ترسو و اين‌ تأثيری‌بر تفکر رهبران‌ مختلف‌ داشت‌ که‌ در زمان‌های مختلف‌ راه‌های گوناگونی رابرای رويارويی در پی بگيرند.هرچند که‌، دولت‌ متفاوت‌ طبعاً اهداف‌ ديگری را دنبال‌ می‌کرد، در چنين‌سناريوی جانشين‌ فرضی‌، پرسش‌ به‌ وجود می‌آيد که‌ آيا انگيزه‌ گزينه‌ تظاهربه‌ جای تلاش‌ برای عمليات‌ نجات‌ گرفته‌ می‌شد. زيرا عراق‌ در سپتامبر١۹۹٠ به‌ ايران‌ حمله‌ کرده‌ بود، اطلاعات‌ قابل‌ توجه‌ در دسترس‌ است‌ که‌چگونه‌ ايران‌ تحت‌ نفوذ خمينی‌، با فرم‌های مختلف‌ حکومت‌ نظامی‌عکس‌العمل‌ نشان‌ داده‌ است‌، و هيچکدام‌ پيشنهاد نکرده‌اند که‌ پيامدهای‌چنين‌ سناريوی جانشينی ممکن‌ است‌ برای آمريکا به‌ مراتب‌ بهتر باشد.

در اين‌ سناريو جانشين‌ آمريکا می‌توانست‌ يکی از آن‌ دو اهداف‌ ومنظورهای خاصی را داشته‌ باشد. می‌توانيم‌ درخواست‌ کنيم‌ که‌ ايران‌گروگان‌ها را بازگرداند و سپس‌ سعی می‌کرديم‌ که‌ آن‌ها را تحت‌ فشار قراربدهيم‌ که‌ چنين‌ بکنند، پذيرفتن‌ اينکه‌ آزادی سريع‌ و بی‌قيد و شرط‌ گروگان‌هانوعی موفقيت‌ محسوب‌ می‌شود حتی اگر بعضی از آن‌ها در اين‌ جريان‌ کشته‌می‌شدند (زيرا ما آنان‌ را تحت‌ فشار گذاشته‌ايم‌ که‌ کاری را نمی‌خواهند انجام‌بدهند. چنين‌ عمل‌ موفقيت‌آميز در اعمال‌ زور احتمالاً ضررهای وارده‌ به‌موضع‌ بازدارندة‌ ما را دفع‌ می‌کرد که‌ سياست‌ ما در طی دوران‌ بحران‌گروگان‌گيری موجب‌ آن‌ شده‌ بود. از يک‌ سو، می‌توانستيم‌ عکس‌العملی‌کاملاً کيفری و تنبيهی داشته‌ باشيم‌ که‌ موجب‌ ضرر و زيان‌ عجيب‌ و وحشتناک‌به‌ ايران‌ می‌شديم‌. با اشاره‌ به‌ اينکه‌ آنان‌ هزينه‌ نامعقول‌ گروگان‌گيری را بايدبپردازند. واژه‌ کليدی در دو حمله‌ آخر «نامعقول‌، ناپذيرفتنی‌» است‌ که‌ بايد به‌آن‌ توجه‌ کرد. برای رهيافت‌ تنبيهی و جريمه‌ای که‌ در کنترل‌ نگرش‌ بازدارندة‌آمريکا به‌ نتيجه‌ برسد، بهتر است‌ که‌ ضرر و زيان‌ زيادی به‌ ايران‌ اعمال‌ می‌شدکه‌ هم‌ ايرانيان‌ و هم‌ ديگر رژيم‌های خودسر و تک‌رو به‌ اين‌ نتيجه‌ برسند که‌مقابله‌ يا معامله‌ به‌ مثل‌ و انتقام‌ تلافی جويانه‌ بيش‌ از سنگين‌ تمام‌ خواهد شدکه‌ آمريکا سفارتش‌ تصرف‌ شود و يا در نهايت‌ چند گروگانش‌ کشته‌ شوند واگر چنين‌ نمی‌شد، آن‌ کشورها هنوز انگيزه‌ به‌ چالش‌ کشيدن‌ آمريکا را درآينده‌ داشتند، با اين‌ انتظار و توقع‌ که‌ آنان‌ بيش‌ از حد به‌ ما دردهای اعمال‌کردند و تحميل‌ کرديم‌ اما در ازايش‌ نتوانستيم‌ به‌ آنان‌ گزندی بزنيم‌ تا دردش‌را تحمل‌ کنند. مشکل‌ آن‌ بود که‌ انقلاب‌ ايران‌ ارزش‌ چندانی نداشت‌ و چنين‌مجموعه‌ غيرعادی از ارزش‌ها، و مقابل‌ به‌ پذيرفتن‌ دردها و رنج‌ها بودند، که‌بسيار مشکل‌ بود که‌ براساس‌ آن‌ استانداردهای در قياس‌ طبيعی‌، به‌ حمله‌ به‌ايران‌ با استفاده‌ از سلاح‌ اتمی دست‌ زد، هيچکدام‌ گزينه‌ای نبود که‌سياست‌گذاران‌ آمريکايی مورد توجه‌ قرار بدهند تا که‌ شايد بحران‌گروگان‌گيری پايان‌ پذيرد.هدف‌ مشخص‌ عمليات‌ نظامی نفت‌ ايران‌ بود. چهار گزينه‌ نظامی که‌دولت‌ کارتر مورد توجه‌ قرارداد ـ تصرف‌ جزيره‌ خارک‌، حمله‌ هوايی‌،بمب‌گذاری و يا محاصره‌ و ممنوعيت‌ بود ـ که‌ به‌طور مستقيم‌ بر صادرات‌نفت‌ ايران‌ متمرکز می‌شد.مهم‌ترين‌ حمله‌ هوايی که‌ مورد توجه‌ قرار می‌گرفت‌ عليه‌ پالايشگاه‌ نفت‌آبادان‌ بود، و هم‌ بمب‌گذاری و هم‌ محاصره‌ و ممنوعيت‌ عمدتاً طراحی شده‌بود برای متوقف‌ کردن‌ تانکرهای برداشت‌ نفت‌ ايران‌. مشکل‌ آن‌ بود که‌، دراول‌ و آخر، انقلاب‌ ايران‌ توجه‌ چندانی به‌ نفت‌ خود نداشت‌. همانطور که‌ دربالا اشاره‌ شد، خمينی کاملاً درباره‌ نفت‌ ايران‌ ـ به‌ خاطر تأثير تاريخی آن‌ برجامعه‌ ايران‌ ـ مردد بود و نگاهی ترديدآميز داشت‌ و اجازه‌ داد که‌ توليدات‌نفت‌ ايران‌ از ۹/۵ ميليون‌ بشکه‌ در روز به‌ ٣/١ ميليون‌ بشکه‌ در روز کاهش‌يابد. در آغاز جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ به‌ مراتب‌ اين‌ ميزان‌ کاهش‌ يافت‌ و به‌٠٠٠/۷٠٠ بشکه‌ در روز رسيد.در طی آن‌ جنگ‌، ايران‌ به‌ خاطر سرعت‌ افزايش‌ توليدات‌ و صادرات‌احساس‌ فشار می‌کرد، چون‌ به‌ پول‌ نياز داشت‌ تا تانک‌ و قطعات‌ يدکی ومهمات‌ برای نگاه‌ داشتن‌ ارتش‌ عراق‌ در بيرون‌ از ايران‌، خريداری کند. (وآنگاه‌ برای تحقق‌ بخشيدن‌ به‌ رويای امام‌ به‌ آزادی شهرهای مقدس‌ تشيع‌ درعراق‌) هرچند، در جنگ‌ عليه‌ آمريکا که‌ هيچ‌ تهديد تعرضی و هجومی وجودنداشت‌، ايرانيان‌ طبعاً چنين‌ نياز مشابهی را احساس‌ نمی‌کردند.خود خمينی‌، غم‌ کاهش‌ صادرات‌ نفت‌ ايران‌ را نمی‌خورد و او بدون‌ شک‌تا مدت‌ها توانسته‌ بود مردم‌ ايران‌ را برای حمايت‌ و پشتيبانی از خودش‌ قانع‌کند و چنين‌ ايثار مردم‌ ايران‌ حقيقتاً در طی سال‌های ١۹٨٨-١۹٨٠ مشهوراست‌ و علت‌ کوچک‌ برای باور اين‌ مسأله‌ وجود دارد که‌ طبعاً با بی‌ميلی وناخشنودی چنين‌ ايثاری در حوادث‌ جنگ‌ با آمريکا وجود می‌داشت‌.

زدن‌ پايگاه‌های F-١۴ هم‌ طبعاً کاری از پيش‌ نمی‌برد، بيشتر از ١٠ تا ۵٠فروند ايرانی‌های ۷۵ در سپتامبر ١۹٨٠ قابل‌ استفاده‌ بود و به‌ نظر می‌رسيد که‌با احتمال‌ حقيقت‌ حمله‌ هوايی آمريکا بتواند ضرر زيادی را به‌ آنان‌ واردبکند. مطمئناً آن‌ها تأثيرات‌ روانی منفجر شدن‌ اين‌ هواپيماها و جت‌های‌آمريکايی بيشتر از آن‌ بود که‌ به‌ سادگی آن‌ها را رها کنيم‌ که‌ آن‌ هواپيماها رامحافظت‌ و نگهداری بکند. اما تصور اين‌ قضيه‌ مشکل‌ است‌ که‌ برای ايرانيان‌انفجار آن‌ها چنان‌ دردناک‌ باشد که‌ بر رهايی و آزادسازی گروگان‌ها تأثيربگذارد. هيچکدام‌ از تهديدات‌ افانی و چنين‌ حملاتی عليه‌ مابقی نيروی‌هوايی ايران‌ در دستور کار قرار نگرفت‌ و نمی‌توانست‌ راهکار مناسبی باشد.دوباره‌ ايران‌، در سوم‌ از سه‌ جا و محل‌های نيروهای هوايی‌اش‌ را به‌ خاطرخرابکاری‌، ضعف‌ نگهداری نبود قطعات‌ يدکی وديگر مشکلات‌ مربوط‌ به‌انقلاب‌ سال‌های ١۹٨٠-١۹۷۹ را از دست‌ داد، اما فقدان‌ها و کمبودهای‌مؤثر هر قدرت‌ هوايی با معنی‌، هيچ‌ تأثيری بر تصميم‌گيری جنگ‌ عليه‌ عراق‌نداشت‌. تفکر ضدآمريکايی وحشتناکی که‌ خمينی به‌ انقلاب‌ ايرانی تزريق‌کرد. دليل‌ کوچک‌ ديگری بود که‌ باور کرد که‌ فقدان‌ نيروی هوايی کشور، کافی‌خواهد بود که‌ مردم‌ ايران‌ را شگفت‌زده‌ و بهت‌زده‌ بکنند که‌ درخواست‌واشنگتن‌ را بپذيرند يا آن‌ها را قانع‌ بکند که‌ تصرف‌ سفارت‌ ارزش‌ اين‌ تاوان‌ وهزينه‌ها را نداشت‌. و فراتر از مسأله‌ صادرات‌ نفت‌، محاصره‌ و ممنوعيت‌ ـ دوتاکتيک‌ متفاوت‌ برای تکميل‌ موضوع‌ و رسيدن‌ به‌ هدف‌، توقف‌ کالاهای‌تجاری دريايی و کشتيرانی ـ که‌ تأثيری بيشتر داشتند.ايران‌ به‌ ميزان‌ قابل‌ توجهی با رشد غذا و مواد خوراکی روبرو شد ـ که‌اهميت‌ به‌ مراتب‌ بيشتری داشت‌ ـ اکثر نوارهای مرزی ايران‌ شامل‌ محاصره‌دريايی نمی‌شد و به‌ نظر می‌رسيد که‌ پس‌ از مدتی سازگاری و تعديل‌ واصلاح‌ ـ که‌ ممکن‌ است‌ تا اندازه‌ای هم‌ سخت‌ باشد ـ ايرانيان‌ براساس‌الگوهای اقتصادی جديد خود را محدود می‌کنند و قادر خواهند بود که‌ اکثرنيازهای خود را از ديگر راه‌ها به‌ دست‌ آورند و طبعاً برای آمريکا ممکن‌نخواهد بود که‌ همه‌ راه‌های زمينی و نوارهای مرزی ايران‌ را محاصره‌ بکند(چه‌ از نظر نظامی يا سياسی‌) ـ که‌ البته‌ در جريان‌ عراق‌ در دهة‌ ١۹۹٠ چنين‌کرد ـ دولت‌ کارتر به‌طور پيوسته‌ سعی داشت‌ که‌ تحريم‌ همه‌ جانبه‌ عليه‌ ايران‌تصويب‌ بشود و هرچند بخاطر بعضی کشورهايی که‌ مقدار منافعی در ايران‌داشتند و با چنين‌ تحريمی با زيان‌ روبرو می‌شدند، موفق‌ نشد و به‌ شکست‌انجاميد.فقدان‌ درآمد نفتی‌، پرداخت‌ واردات‌ مواد غذايی را با مشکل‌ روبرومی‌کرد اما ايران‌ بدون‌ شک‌ منابعی برای صادرات‌ نفت‌ به‌ خارج‌ از کشورداشت‌، دوباره‌ تمايل‌ به‌ ايثار مردم‌ ايران‌ در روزهای سخت‌ و توان‌فرسای پس‌از انقلاب‌ قابل‌ تحسين‌ بود که‌ طبعاً پس‌ از آن‌ قادر خواهند بود که‌ به‌ آسانی‌خود را از شر آنچه‌ که‌ چنين‌ تحريم‌هايی ممکن‌ است‌ برای آنان‌ به‌ وجودآورد، خلاص‌ کنند.علاوه‌ بر اين‌ مسايل‌، ضروری به‌ نظر می‌رسد که‌ همواره‌ در ذهن‌ تجربه‌کلی و دقيق‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ را به‌ ياد داشت‌.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

ايران‌ از ضررهای وافر ايام‌جنگ‌ رنج‌ برد و مردمش‌ به‌طور اعجاب‌انگيز و ايثارگرانه‌ تحمل‌ می‌کردند،هنوز ٨ سال‌ به‌ طول‌ کشيد که‌ هزاران‌ مرد جوان‌ را در صورت‌ بی‌معنی موج‌انسانی از دست‌ دادند، و تقريباً قبل‌ از آنکه‌ ايران‌ از جنگ‌ دست‌ بردارد همه‌دنيا عليه‌ آن‌ موضع‌ گرفتند. در بازنگری‌، اکثر مشاهده‌گران‌ خارجی (و حتی‌اکثر ايرانيان‌) تشخيص‌ دادند که‌ جنگ‌ ارزش‌ سختی‌هايی که‌ تحمل‌ و بر خودهموار می‌کنند، اما آن‌ تشخيص‌ کسی را مبنی بر اين‌ که‌ عراق‌ ارزنده‌ و مفيدبوده‌ است‌، قانع‌ نکرد و تجربه‌ مشابه‌ هم‌ به‌ نفع‌ «آمريکا» تمام‌ نشد. هرچند که‌آمريکا، نسبت‌ به‌ عراق‌، زيان‌های بيشتری به‌ ايران‌ وارد می‌آورد، چنانچه‌ مابه‌ استفاده‌ و به‌ کارگيری سلاح‌ اتمی يا حجم‌ گسترده‌ای از حملات‌ پی‌درپی به‌کار می‌برديم‌ (که‌ هر دوی آنان‌ به‌ سادگی در شرايطی‌، ممکن‌ و قابل‌ تصورنبود) دارای احتمال‌ ضعيف‌ است‌ که‌ حجم‌ دردها و آلام‌ که‌ ما به‌ ايران‌ واردمی‌کرديم‌، به‌طور قابل‌ ملاحظه‌ای بزرگ‌تر از عراق‌ بود.علاوه‌ بر اين‌، مورد حمله‌ شيطان‌ بزرگ‌ واقع‌ شدن‌، احتمالاً در شهادت‌پيچيدة‌ تشيع‌ نقش‌ بهتری از حمله‌ صدام‌ حسين‌ بازی می‌کرد. خمينی آمريکارا به‌ يزيد تشبيه‌ کرد، ـ خليفه‌ای که‌ حکم‌ مرگ‌ حسين‌ مقدس‌ را صادر کرد ـ که‌آيا در ديدگاه‌ جهانی آيت‌الله‌ها بيشتر از يزيد / آمريکا و حمله‌ به‌ حسين‌ /ايران‌ بيشتر سازگار می‌شد، که‌ چنين‌ بی‌دفاع‌ و ناتوان‌ آيا در ضربات‌حمله‌کنندگان‌ در نهايت‌ پيروز می‌شدند؟توده‌های مردم‌ ايران‌ فوج‌فوج‌ دور پرچم‌ و علم‌ خمينی جمع‌ می‌شدنداحتمالاً بيشتر از روی تعصب‌ بود و آن‌ هنگام‌ که‌ عراقی‌های شِمر حمله‌ آغازکرد.

علاوه‌ بر اين‌، چون‌ به‌ نظر می‌رسيد که‌ هر کدام‌ از اين‌ استراتژی‌ها ايرنيان‌را به‌طور قابل‌ ملاحظه‌ای وادار به‌ تغيير رويه‌ و رفتارشان‌ خواهد کرد، ازبعضی جهات‌، آمريکا سعی داشت‌ که‌ بازی را انجام‌ دهد و از آن‌ لحاظ‌ايرانيان‌ مدعی پيروزی می‌شدند. آنان‌ ممکن‌ بود که‌ اقدام‌ عليه‌ ما را بيشتر به‌طول‌ بکشند و بازدارنده‌های ما را تضعيف‌ کنند و يا از بين‌ ببرند، به‌ محض‌اينکه‌ ما از ويتنام‌ و لبنان‌ عقب‌نشينی می‌کرديم‌، انجام‌ می‌دادند و مسامحه‌ وبی‌تحرکی ما در طی بحران‌ها، از بسياری جهات‌ می‌ديدند.از اين‌رو، مشکل‌ نيست‌ که‌ گفت‌ چنين‌ فعاليت‌ نظامی آمريکا به‌ نتيجه‌ای‌تندتر و توأم‌ با خونريزی منتهی می‌شد از آن‌ جريان‌ واقعی که‌ دولت‌ کارتر درپيش‌ گرفته‌ بود، اما لزوماً نتيجه‌ای زودتر و بهتر در بر نداشت‌. شايد خشم‌ برجای مانده‌ ما را از بحران‌ گروگان‌گيری‌، فرو می‌نشاند و آرام‌ می‌کرد که‌ مفهوم‌بی‌قدرتی را درک‌ کنيم‌ که‌ در آن‌ در رويارويی ما احتمالاً حس‌ می‌کرديم‌. به‌علت‌ فطرت‌ و طبيعت‌ ساختار سياسی ايرانيان‌ در آن‌ زمان‌، قضاوت‌ درباره‌آمريکا، بنا به‌ شرايطی که‌ به‌طور مؤثری پيامد و نتيجه‌ را تغيير داد، اندکی‌مشکل‌ است‌. من‌ در حاليکه‌ دارم‌ می‌نويسم‌، هنوز آن‌ را زجرآور و اعصاب‌خردکن‌ می‌دانم‌، اما معتقدم‌ که‌ آن‌ يک‌ واقعيت‌ است‌. البته‌، بنا به‌ آن‌ دلايل‌يکسان‌، ايران‌ از آن‌ اعمال‌ بهره‌ و سودی نبرد.خمينی از آنان‌ بهره‌ گرفت‌ و نيز ديگر ملاهای تندرو، اما ملت‌ ايران‌ بهره‌ وفايده‌ای نبرد. گروگان‌گيری و رفتار ايران‌ در طول‌ بحران‌ آن‌ را منفور و مطرودبين‌المللی کرد، کم‌ تا بيش‌، اشغال‌ موقعيتی که‌ تا امروز هم‌ ادامه‌ دارد.
در پايان‌، ايرانيان‌ هيچ‌ ثمره‌ای از آن‌ نبردند. در بسط‌ بيشتر، آن‌ کمک‌ کردبه‌ استحکام‌ کنترل‌ تندروها بر حکومتشان‌ شد، و یأس‌ و بن‌بست‌ فعلی آنان‌دنبال‌ همان‌ بحران‌ گروگان‌گيری است‌. در واقع‌، ايرانيان‌ چندان‌ به‌ ارضای‌روانی دست‌ نيافتند، آنان‌ چنان‌ آرزو می‌کردند، زيرا آنچه‌ آنان‌ در آن‌ ايام‌ درک‌نکردند ـ يا از آن‌ ايام‌ ـ آن‌ بود که‌ آمريکا هرگز يک‌ سر سوزن‌ هم‌ به‌ ايران‌ توجه‌نکرده‌ است‌، جز مسأله‌ گروگان‌ها!بحران‌ گروگان‌گيری‌، آمريکا را نسبت‌ به‌ ايران‌ نه‌ همدل‌ و موافق‌ کرد، نه‌دلسوزی کرد يا متوجه‌ و به‌ فکر پيچيدگی تاريخ‌ آنان‌ بود، آنطور که‌ ايرانيان‌آرزو داشتند. همانطور که‌ تد کوپل‌ برايم‌ گفت‌.آنچه‌ که‌ ايرانيان‌ هنوز فهميده‌اند، آن‌ است‌ که‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ آمريکابی‌احترامی کردند و از آن‌ هتاکی و بی‌حرمتی امروز ديگر ٢۵ سال‌ گذشته‌است‌.در پايان‌ بايد بگويم‌ بحران‌ گروگان‌گيری برای کسی ثمره‌ای نداشت‌

جنگ‌ با جهان‌
دهه‌ ١۹٨٠، دهة‌ مشخص‌ و معين‌ تاريخ‌ معاصر يا مدرن‌ ايران‌ است‌. پس‌از سقوط‌ رژيم‌ شاه‌، ملت‌ ايران‌ تقريباً به‌ لوحی سفيد می‌مانست‌ که‌ بدون‌ هيچ‌تاثير و نقشی‌، همچنان‌ حالت‌ دست‌نخورده‌ و بکری داشت‌ و حداقل‌ درتئوری‌، چيز تازه‌ای نداشت‌.در طی دهه‌ ١۹٨٠، سعی و کوششی که‌ آنان‌ کردند و گرفتاری‌هايی که‌ آنان‌تحمل‌ کردند و تاب‌ آوردند، به‌ شکل‌ دادن‌ جديدی از ملت‌ که‌ ساخته‌ بودند،کمک‌ وافری کرد. دهة‌ ١۹٨٠ تضاد و نقطه‌ مقابل‌ مهمی در تجربة‌ خود انقلاب‌است‌.آنچه‌ که‌ نخست‌ انقلاب‌ را سخت‌ و سفت‌ می‌نماياند، سقوط‌ شاه‌ است‌ که‌در بازنگری و بازانديشی‌، ساده‌ به‌ نظر می‌رسد، اما بخش‌ مشکل‌ آن‌، در واقع‌ساختن‌ و شکل‌گيری ساختار جانشين‌ و جديد حکومتی است‌. علاوه‌ بر اين‌،بدين‌ علت‌ که‌ دهة‌ ١۹٨٠، فقط‌ زمانی است‌ که‌ آيت‌ا... خمينی‌، «پدر تاسيس‌»کشور فعلی ايران‌، زنده‌ و بر مسند قدرت‌ بود، از اهميت‌ ديگری برخورداراست‌.و اغلب‌ مسأله‌ای که‌ وجود دارد، آن‌ است‌ که‌ تصميم‌ خمينی در برابرضروريات‌ و مقتضيات‌ و شرايط‌ آن‌ سال‌ها رهنمونی است‌ به‌ اينکه‌، اهداف‌ وابزارهايی که‌ پس‌ از خروج‌ وی از صحنه‌ به‌ کار گرفته‌ می‌شود را پذيرفت‌.ايرانی که‌ امروز، آمريکا ضرورت‌ دارد با آن‌ رابطه‌ برقرار سازد، از بسياری‌جهات‌، ايرانی است‌ که‌ براساس‌ تجربيات‌ دهة‌ ١۹٨٠ شکل‌ گرفته‌ است‌.عضو مهم‌ اين‌ جريان‌، تغيير شکل‌، اصطکاک‌ و برخورد تفکر و ايدئولوژی‌با واقعيت‌ها بود. خمينی به‌ عنوان‌ يک‌ روحانی راديکال‌ و افراطی‌، قدرت‌ آنهارا تثبيت‌ و تحکيم‌ کرده‌ بود. آنان‌ بر آرمان‌ بلندپروازانة‌ خود اصرار و ابرام‌داشتند که‌ اصول‌ جزم‌انديشی و تعصب‌ خود را تلويجاً بيان‌ کنند.در نتيجه‌، تصميم‌گيری ايرانيان‌، کيفيتی پندارگونه‌ و دور از تصور يافت‌.مانند اجبار بر پوشش‌ زنان‌، چادر، ممنوعيت‌ انواع‌ موسيقی‌، رقص‌، اختلاط‌زن‌ و مرد، مقدار زيادی از ادبيات‌ خارجی‌، يا اصرار به‌ اينکه‌ نظامی‌های‌ايرانی بغداد و سپس‌ اورشليم‌ را آزاد کنند و مدت‌ها بعد مشخص‌ شد که‌ قادربه‌ انجام‌ هيچکدام‌ نيستند.

در ديگر زمان‌ها، هرچند، اکثر عناصر پراگماتيکی و عمل‌گرايانه‌ در تهران‌قادر به‌ کسب‌ صعود و سلطه‌ موقت‌ شدند، اما سرانجام‌ در موضوعات‌ نظامی‌و ديپلماتيک‌، به‌ علت‌ اينکه‌ واقعيت‌ بر دنيای تعصب‌ و افراط‌ تحميل‌ شد،چنانچه‌ خمينی تشخيص‌ داد ـ البته‌ به‌ طور کوتاه‌ مدت‌ ـ که‌ او با داشتن‌عينيت‌های بسيار افراطی‌، موجوديت‌ انقلاب‌ را به‌ مخاطره‌ خواهد انداخت‌.اين‌ تنش‌، بر تغيير رفتار ايرانيان‌ تاثير بسزايی داشت‌، به‌ طوری که‌ برمشاهده‌گرانی که‌ جريان‌ ايران‌ را پيش‌بينی يا پيش‌گويی می‌کردند، هم‌تاثيرگذار بود، و به‌ عنصر مهم‌ و سرنوشت‌سازی در تلاش‌ نادرست‌ دولت‌ريگان‌ به‌ پايان‌ بخشيدن‌ عذاب‌ دردناک‌ گروگان‌گيری مبدل‌ شد.وقتی که‌ دولت‌ ريگان‌ آغاز به‌ کار کرد در پی بحران‌ گروگان‌گيری‌١۹٨١-١۹۷۹، عکس‌العمل‌ درونی دوری گرفتن‌ مشخص‌ و هرچه‌ بيشتر ازايران‌ بود.اکثر آمريکايی‌ها، همچنان‌ نسبت‌ به‌ تهران‌ خشمگين‌ و آزرده‌ و گاه‌ متنفربودند و تجربه‌ بحران‌ گروگان‌گيری اکثر سياستگذاران‌ آمريکايی را به‌ اين‌مسأله‌ قانع‌ کرده‌ بود که‌ ايرانيان‌ ـ به‌ خاطر انقلاب‌ و به‌ خاطر عدم‌ ارتباط‌منطقی و مثبت‌ ـ هم‌ نامعقول‌ و غيرمنطقی‌اند، هم‌ نامتعادل‌هايی احساسی وهيجانی‌. گرفتاری و درگيری در جنگ‌ سرد مجدد با روسيه‌، عمده‌ هراس‌دولت‌ ريگان‌ بود ـ که‌ در بازنگری غيرمنصفانه‌ و بی‌مورد است‌ ـ که‌ مبادا ايران‌به‌ جبهه‌ شوروی بپيوندد و از آن‌ زمان‌ تلاش‌های آمريکايی چنين‌ به‌ نظرمی‌رسد که‌ آنها را به‌ مسيری که‌ تاثير مثبت‌ و بهتری دارد بکشانند و دربارة‌ايران‌ اصل‌ بقراطی را پذيرفته‌اند که‌ بيشترين‌ تمرکز آنها بر روی عدم‌ضرررسانی باشد.در حينی که‌ آن‌ دهه‌ می‌گذشت‌، هرچند آمريکا به‌ طور فزاينده‌ای به‌ خاطررفتار ايرانيان‌، با شکست‌ مواجه‌ شد، در نتيجة‌ پيروزی‌های آن‌ در ميدان‌مبارزه‌، تاثير بسياری بر تضعيف‌ سلطنت‌ نفت‌ خليج‌ داشت‌. رويارويی‌ناموجه‌ و خشن‌ با اسراييل‌، توسعه‌ حمايت‌ از تروريسم‌ پيوسته‌ پر ازلفاظی و خالی از محتوا سياسی عليه‌ آمريکا، داشت‌.اين‌ مسايل‌ مورد توجه‌، گوشزد و تذکری برای دولت‌ ناراضی ريگان‌ بودکه‌ پيوسته‌ درگيری آمريکا را بر مسأله‌ جنگ‌ ايران‌ و عراق‌ بيشتر بکند برمسأله‌ای که‌ در نهايت‌، نقش‌ واشنگتن‌، فاکتور و عامل‌ مهم‌ و اصلی درشکست‌ ايران‌ بود.


[بازگشت به بخش نخست مطلب]

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'شوروی آمريکا را در طبس شکست داد (بخش دوم)، کنت پولاک، برگردان از عرفان قانعی فرد' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016