بی کار هستم. و همچنان سخنی گفته نمی شود يا که فرصتی از کار کردن که به معاش اين روزهای سخت ياری رساند. بی کار. نه زير چتر "دو خرداد" و اکناف. که "مستقل" و "آزاد".
و اين هزينه ی کار همه ی آنهاست که بوده اند و هستند در شماره هر چند قليل.
با خود می انديشم. پر می شوم و خالی در اين روزها. روزهايی که به توالی خاکستری رنگ می خورند و ريز که می شوم در "ما" جز هاله ای از بودن های متناوب هيچ نمی يابم تا که "دستی ياری دهنده" يا "کلامی مهر آميز" را به "خانه" ميزبان شويم.
جز درشتی و ترور شخصيت و غوطه خوردن در دور باطل دگر انديش کشی با آن پيشينه ی بلند نهاد استبدادی "من" چيزی نديده ام در همه ی اين سالها که گذشتند و قلم زديم و انگار که چه تند از مرز ده سالگی گذر کرد کارنامه حرفه ی روزنامه نگاری ام و اين خانه ی مجازی که سه ساله شد و نفس می کشد همچنان با زمهرير فصل تموزی که در آن سلول گذشت و روايت نشده است هنوز و تب تند بارانی را که ميزبان شد و تا حال. همه ی روزهايی که با نام حال رقم می خورند و نيست حالا مجال کاری و روزنه ای که باشد تنها برای معيشت و گذران روزها.
نبوده است و نيست روزنه ای برای کار حرفه ای روزنامه نگاری از برای همه ی آن اهالی قلم و روزنامه نويسان که در طول کار حرفه ای خبر رسانی و اطلاع رسانی خود با باور به اصل گردش آزاد اطلاعات دل در گرو اين جناح و ان جناح نسپرده اند و کار خود فارق از همسويی با بادهای مخالف سرا و يا موافق روز همچنان بر لبه ی باريک ادامه می دهند.
تجربه اين را خوب ثابت کرده است بر ما و همه ی آنان که در راه ارزش های دمکراتيک و حقوق بشری در اينجا و آنجا کوشا هستند که جماعت شهره ی روزنامه نگاران "دو خردادی" به رغم همه ی آن شعارها و حرف و سخن که بر پيشانی کاغذها نشانده اند همه از دموکراسی و دگر انديش پذيری و فغانی بجا از مهميزها اما نه بر تافتند و نه بر می تابند آن دسته از روزنامه نگاران به واقع "مستقل" را که در بازار مکاره ی اکنون "انتخاب" کرده اند و خواستند که "ديگر" باشند و زير علم "مشارکتی" و "کارگزارانی" و "مجاهد انقلاب اسلامی" و فلانی و بهمانی و در يک کلام "دو خردادی" سينه نزنند و نشوند "راست " و "چپ" آن جماعت آشنا.
که جدا از عينيت فضای سياسی اکنون مدتهاست بر ما عيان شده است که در ماهيت وجودی شان است و در جنم آنها که بر نتابند دگرانديشان را و نيست ديگر تعارف و يا خجالتی. "سردبير مشهور" که در پاسخ چگونگی گذران روزها و امرار معاش "روزنامه نگار مستقل" رسما می گويد "فلانی می دانی که ما ضد .. هستيم" و من می خندم همچنان.
کار و معيشتی در اين بازار مکاره نيست تا روز بگذرد تنها. خوشا به حال آن "مفتشان فرهنگی" و دوستان اينجا و انجايشان که جنم استبدادی خود را با عينيت فضای منقبض اکنون توجيه می کنند و با "ايدئولوژيک" ترين روش ها اين بار نه استالينی که از پهلوی اولترا راست و ايدئولوژی پوپری "جامعه باز" و امثالهم هر نوع "آرمانخواهی" و راديکاليسم" را با عوام فريبانه ترين شيوه های ژورناليستی کوبيده .در نبود آلترناتيو واقعی آدرس های خود را به مخاطب نوجو خورانده و پرونده بسازند رنگ رنگ در کاغذهايی خوش خط و خال که از زحمت و باريک انديشی همکاران خوش فکر ما در اين کاغذها بر آمده است که با هيزم اين آتش سياست گزاران کلان خواسته يا ناخواسته آنها نيز می سوزند.
به کاغذ آمدن اين شمه نه از آن روست که اساسا انتظاری از اين جماعت است که به گمان که بر چشم باز آگاه ديگر عيان است ماهيت اين جريان ها و اينجا پر واضح است که سخن از فرد نيست. و آن دسته از همکاران زحمتکش که به هر روی کار گل خود را در اين کاغذها پی گرفته اند و کاريشان نيست آنچنان به "روزنامه نگاری سياسی و مستقل" ميهن و روزهای جاری ما. "ما سياسی نيستيم!"
اينها که چهره های اين روزهای بی برگ روزنامه نگاری ايران شده اند آنجا که نقش شرف روزنامه نگار ايرانی را تنها آن واپسين نگاه نجيب رحمان است که مکرر می شود و آن چند ده تن همکاران بی نام و نشان ما که در اقصی نقاط ميهن و جهان می نويسند همچنان و هزينه می دهند تا که بايد. و می نويسند تا ملعبه ی دست عروسکانی چند با همه ی آن بازی های آشنا نشوند و اميد را که سوسويی ديگرش بايد باز.
و همکاری و رفيقی که همدلانه می گويد بيا و "فکر اقتصادی" بکن. "گزارش" برای فلان آگهی و فلان رانت در چندين "روزنامه معتبر" [اصلاحاتی] بی نام و هويت خود. ماهی اين مبلغ برای تو. بيست درصد هم بده به آن ديگری که رانت صفحه مال اوست. "تجارت" است. بيا "کار" کن. و اين حکايت "کار" ماست....
و تنها بر آن گواهی توانم داد با صدای بلند که قلم را به بند نتوان کشيد که اين همه را تاريخ پر خون ميهنم روايت می کند و هيچش بيم نيست که اگر در زمانه ی کوتوله های هرجايی بخواهی تا که "انتخاب" کنی و راه خود بپويی مخالف جهت باد و بر شانه ی تاريخی همه خون که روزهای حال ما را رقم زده است که در اين وادی دزدانند پر شماره که با چراغ به سرقت آن چيز آمده اند که به بهای خون ياران و با عيار کم نظير "آگاهی" تا به امروز مکرر شده است و می شود و زهی خيال باطل که در چنين بازار مکاره ای عيار "آگاهی" را ديگر به سکه و سيمی نتوان خريد زيرآن چتر و اين چتر که يک دهه پس از فروپاشی محتوم "استالينيسم" همگی دل در گرو قبله گاه نئوليبراليسم بسته اند و به هر توش و توان بازوی تبليغ آنچه معرکه گردانان رسانه ای "ليبرال دموکراسی" خواهانند. جمعی آگاه و جمعی نا آگاه دلبسته اند تنها و راه چاره را در سوت و کور اين شب ديجور تنها در نوری از آن روزنه ی تا هميشه ی خدا بسته می جويند.
و اين حکايت روزهای جاری ماست که کمتر نوشته ام و گفته ام از وقتی از آن بند رهيده ام و به سکوتی نه که فريادی می برد اين همه لال بازی که ماراست امروز. و باز نخواهم گفتن هنوز.
بی کار و پر کار و نقش شرف در روسپيخانه ای که نام هر چيز و همه چيز به باژگونه ی خود می برد. و گاه افسرده از حجم اين کژی ها که همه ريشه در "استبداد درونی" هر يک از ما دارد با هر انديشه و مسلک و مذهبی و دور باطلی که همچنان "ديگر" خواهان ميهن را در چنبره ی تنگ خود می فشارد.
شک و شبهه ای نمی برم اما که "آزادی" در گرو "برابری" همگان است در فرصت های اقتصادی و بدنبال آن سياسی و اجتماعی و عدالتی که همه گستری آن را در حوزه های فرهنگی و جنسيتی بايد به نظاره نشست و اين همه در روزهای جاری ميهن است که مطالباتی سر به مهر را بار ديگر پيش چشم می آورد که عينيت وقايع موجود است و انسان را به سرمنزلی رهنمون می شود که بايد.
اگر مبرم ترين خواست های دوران ما را بتوان در ايجاد کار و شغل فراهم ساختن آموزش بهداشت و خدمات اجتماعی مناسب همراه با خواست های تفکيک ناپذير جنبش رهايی زنان و مبارزه با تبعيض نژادی و جنسی و قومی و مذهبی و.. خلاصه کرد با پاسداشت اصل مبرم "انتخاب و آزادی بی قيد و شرط بيان و انديشه" و نيز "آزادی بی قيد و شرط فردی" اينها همگی در ارزش های اصيل ليبرالی نيز پيوست شده است اما آن هنگام که چنين مطالباتی بگونه ی منفرد دنبال می شود داستان را باژگونه می نمايد و وقتی نياز به پيوستگی اين مطالبات مطرح می شود است که با ساز و کار "نظم غير انسانی موجود" و ماهيت و چگونگی "انباشت" نمی خواند.
هر چند که آن دست ها به کار باشند و هر چند که با ابزار "نو تاريخ نگاری"و امثال آن به جدال با تاريخ و ميراثی رفته باشند جماعتی از "پژوهشگران" دست پرورده که زمزمه ی خاطره ی آن نيز با همه ی به کام ها و ناکامی ها تنها شرف روزهای بی حرمت ماست در بازار کسادی "نظم غير انسانی موجود" که کوس رسوايی "پايان تاريخ" اش اين سو و آن سو بر زمين خورده است و پايان روزگاری که "رقابت" را کمال مطلوب تصور می کردند اما اکنون به قول ايستوان مزاروش بيش از پيش به نحو گستاخانه يی از پيش تعيين و به طور خودکار حل و فصل می شود.باری ؛ داستان نه بر سر "کثرت گرايی ذاتی" که مربوط به کثرت گرايی شيادانه ی برآمده از کثرت گرايی نظم غير انسانی موجود است.
و همچنان آن خيل که دل بسته ی محصولات "کارخانه رويا سازی" شده اند که رويا کش ترين روزهای بشری را رقم می زند آن مناسبات اقتصادی و اجتماعی که در آن "انسان" تنها کالايی و "عشق" متاعی برای داد و ستد و مگر جز زيستن با رويا و مبارزه ای پيگير نه در رويا يا برای اوتوپيا که به نقش عمل نشاندن و امکان هر چند کوچک "جهانی ديگر" با بينش تاريخی و ديالکتيکی توان حرکت کردن در وادی حال و گذار مبرم پيش چشم جز با سلاح برنده ی "آگاهی سازمان يافته ی طبقاتی" هست؟!
بر آنم اما که گام زدن در راه اجتناب ناپذير پيش رو با همه ی سنگلاخی خود سر به نور تواند داشت اگر که "ما" رهپويان آن را دمی فرصت کاوش در "من" باشد و آنگاه است که خلا نبود جنبش اجتماعی و کار جدی که اين سخت آشفته خاطرمان کرده است بار ديگر زنده می شود و کليد گمشده ی آن روزنه ی بسته ی تا خدا اين بار در دستان تحولخواهانی خواهد بود که فردايی می انديشند و حصارهای تنگ سرکوب فرهنگی و دگر انديش کشی را با هر توجيه مسلکی و ايدئولوژيک آن می خواهند که تنها در خاکروبه های پشت سر به وداع رفته باشند.