سی سال از عمر جمهوری اسلامی گذشت. دير زمانی است که اميد از خانه آنچه به درست يا غلط اپوزيسيون ناميده می شود، رخت بربسته است و حال و روز پريشانی را می بينيم و نيز می بينيم که روز به روز آشفته تر هم می شود. اپوزيسيون بمعنای کامل کلمه، فلج است و نتوانسته کوچکترين گرهی از کار فرو بسته ملت ايران بگشايد.
هنوز اپوزيسيون «غير خودی» گيج و مفلوج است و از علت اختلاف و سردر گمی درونی و دست های ناپاکی که آن را به اين روز سياه انداخته اند، غافل است.
ملت ايران در انفعال و اسارت بسر می برد و ديگر از هدف های اساسی جنبش، که عبارت بود از آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی، خبری نيست.
امروز در ايران ورشکستگی اقتصادی، کمبود مايحتاج عمومی، انحطاط فرهنگی، هرج ومرج، نا امنی، بيعدالتی، فقدان آزادی، سانسور، جاسوسی و اختناق بيداد می کند
اگر هدف اپوزيسيون و سياستگران، برقراری انواع استبداد فردی، گروهی، نظامی و يا مرامی باشد، استبدادی که وجود دارد، خواهد ماند، زيرا که پيدايش استبداد دينی در ايران علل و موجبات زيادی داشته و بخاطر يک استبداد ديگر از ميان نمی رود.
در شناخت علت ستيز مردم با استبداد دينی اشتباه نکنيم؛ مردم از فقدان شاه فراری، ناراضی نيستند که رضا پهلوی، که نشان داده، منش ومرام و همراهانی جز منش و مرام و همرامان پدر ندارد، چاره ی کار باشد.
مردم برای آنچه "اسلام راستين" می خوانند، برنخاستند تا اسلام "مترقی، دمکراتيک ، خلقی و ليبرال" اسلام پناهان بتواند به رنج آنان پايان دهد و جايگزينی بهتر از نظام موجود گردد.
جنبش کارگران مارکسيست در ميان نيست تا انقلابی به رهبری حزب طبقه کارگر، درمان درد بشمار آيد.
مردم ما نه غم شاه دارند؛ نه غم قطع نفوذ اهريمنی آمريکا را؛ نه غم قطع گاز روسيه دارند؛ و نه غم حکومت کمونيست هائی که نقاب دفاع از حقوق بشر را بر چهره نهاده اند.
نقطه برخورد مردم با استبداد دينی حاکم در مساًله ی آزادی است.
از آن روز که سران نظام استبداد دينی به آزاديهای ايرانيان هجوم آوردند ، مردم نيز به قانون زور و اجراکنندگان آن پشت کردند و مقاومت فرهنگی شروع شد و ادامه دارد و مقاومت فرهنگی را به مقاومت سياسی تبديل کردند.
پريشان انديشان سياستمدار می گفتند که مردم ما آزادی و دمکراسی را نمی فهمند. گوئی همه ساکنان کشور های دمکرات، نويسندگان اعلاميه حقوق بشربوده اند.
نمی خواستند بپذيرند که مردمسالاری را با پيش شرط نوع حکومت نمی توان ساخت.
مردم نه زير پرچم "جمهوری اسلامی دمکراتيک"، گرد خواهند آمد نه زير علم " قانون اساسی مشروطه سلطنتی" امتحان داده و نه حول بر دعوی پوچ " استحاله حکومت استبداد دينی".
مبارزه با رژيم استبدادی دينی را، با مبارزه ی مرام و آرمان خاصی خلط نکنيم، بلکه آن را مبارزه همگانی دموکراسی و آزاديخواهی بشماريم.
امروز، همه آنها که با جنبش مردمسالاری ستيز کردند، تا از آب گل آلود، ماهی حکومت فردی يا مرامی خود و...را بگيرند، يا به خفت و خواری به بيرون از دايره ی قدرت پرتاب شده اند، يا در کار خود درمانده اند و پايان کار خود را نزديک می بينند.
پيش بينی آنچه ميگذرد، دشوار نبود. اما بايد پرسيد چرا چنين وضعی پيش آمده است؟ و بويژه بايد ديد چرا اپوزيسيون به حالی چنين نزار افتاده است.؟
اگر طمع و شتاب و غرض، ديد سياستگران را تيره نساخته بود، تميز و پذيرش حقيقت آسان بود.
اکنون، کدام يک از آنان که در چند سال اخيرنامی يافته اند، به اين سخنان وقعی گذاشته اند.؟
کدام يک برای آزادی و دموکراسی در ايران فعاليت کرده اند.؟
نتيجه ی کرده ها را ببينيم:
امروزه، جريانات ضد ملی افراد جاه طلب وگروهک های تجزيه طلب و وابسته از يک سو و ساواکی های شاه اللهی از سوی ديگر، چنان فضای فعاليت عليه استبداد حاکم را مسموم کرده اند که واژه اپوزيسيون در اذهان بسياری ايرانيان با بلاهت و وقاحت مترادف شده است و به برکت راديو ـ تلويزيونهای تجاری ـ سلطنتی، سعی بر اين است که حرمت رجال تاريخی ايران نيز به باد فنا برود.
يک عضو شورای همآهنگی اتحاد جمهوريخواهان در گفت وگو با خبرنگار شهروند، چندی پيش، در کانادا در پاسخ به اين پرسش که «خلاصه امر، الان " اتحاد جمهوريخواهان" چيست»؟ اظهار داشت که:
"الان اين مجموعه تبديل به يک کلوب روشنفکری شده است . عده ای جمع می شوند و بحث می کنند و سرگرم می شوند. البته بقيه سازمانهای سياسی خارج از کشور نيز کلوب های بحث هستند."!
نشريه اينترنتی روشنگری نوشت که رضا پهلوی و عده ای از اعضای سازمان اکثريت، گروهی از جمهوری خواهان ملی، نمايندگان حزب دمکرات ايران، کومله مهتدی، جبهه متحد بلوچستان و طرفداران رفراندوم و....
که در جلسات پالتاکی، " همه با هم"(!) شرکت دارند ، ظاهرا" اعلام کرده اند که هدف اين جلسات آن است که روی يک "ميثاق" يا "منشور" توافق کنند و در جلسه ای يک "کنگره ملی" اعلام کرده و منشور را منتشر نمايند.
آيا نمايندگان ملت بزرگ ايران هم در اين اجلاس شرکت دارند يا نه؟، ديگر به آن اشاره ای نشده است.!
امروز می بينيم ، از آنچه به درست يا به غلط " اپوزيسيون" نام يافته، جز موجود مفـلوجی برجای نمانده است.
شايد مردم بی ادعا از سرگذشت اين مفـلوج ناکام عبرت بياموزند و اين مدعی آزادی را بحال خود بگذارند.
مدتی است، شمار قابل ملاحظه ای از افراد اين «اپوزيسيون» که روز بروز وابستگی آنان از يک طرف به سازمانهای جاسوسی بيگانگان و از سوی ديگر به حکومت اسلامی به اثبات می رسد، معرکه گيراين بازی شوم با سرنوشت ملت ايران شده اند، ملتی که خواستار دمکراسی و زيستن در نظمی به دور از سياست بازی های سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی می باشد.
دير نيست آن روزی که گروههائی از زنان و مردان و جوانان وطن پرست ومبارز ايرانی که به آزادی و دمکراسی باور دارند در داخل و خارج کشور متشکل شوند و با طرد اين خود فروختگان و جاه طلبان و واسطه ها و لابی های بيگانگان و حکومت دين فروشان، فقط با اتکا به نيروی خود و بدون وابستگی به هيچ قدرت خارجی تکدی بر در هيچ بيگانه ی دل نسوز، به مبارزه ادامه داده و رهبرانشان را در بستر مبارزه پيدا کنند وجبهه مردمی ايران را بوجود آورند؛ که آنگاه خواهيم ديد چگونه هزاران هزار هوادار از مردم تشنه ی آزادی بسوی آنان روی خواهند آورد و ده ها گروه از دست نشاندگان مراکز بيگانه و دين سالاری و عوامل شاه اللهی و حزب اللهی و اسباب چينان تجزيه طلبی هم در برابرشان يارای ايستادگی نخواهند داشت.
مردم ايران ديگر بايد نه فريب خلخالی های فکل و کراواتی را بخورند نه ملعبه ی دست ثابتی های ته ريش دار شوند؛ نه خرده «بــِريا٭» های وطنی را به صفوف آزاديخواهان راه دهند نه به «باقروف» های آن سوی اقيانوس، حق تعيين سرنوشت مردم کشورخود را دهند.
نسل های کنونی تجربه ی تلخ و زهرآگين ائتلاف نسنجيده با شريکان دزد و رفيقان قافله و نتايج شوم آن را از ياد نبرده اند و هرروز از بام تا شام با مولود جهنمی آن دست بگريبانند. اين مردم آن تجربه و نظائر آن را تکرار نخواهند کرد تا سند محکوميت ابدی خود و ملت خود را بدست خويش امضا نکرده باشند.
مردم به کسانی اعتماد خواهند کرد که بجای کتاب افتخارات اسلام راستين و سلطنت پهلوی، و هم بجای منشور دلسوزی قدرت های مسلط جهان، کتاب روشنی از زندگی خود در دست داشته باشند!
ـــــــــــــــــــــــــــــ
٭) آخرين کميسر عالی پليس سياسی دوران استالين
دکتر پرويز داورپناه
اول خرداد ۱٣٨۷ - ۲۱ می ۲۰۰٨