سه شنبه 21 خرداد 1387

از حق بهايی بودن تا بهايی صاحب حق بودن، نکاتی پيرامون فتوای اخير آيت الله منتظری، اکبر گنجی، راديو زمانه

اکبر گنجی
هيچ کدام از مراجع تقليد و فقهای ما پلوراليست نبوده اند و نيستند. برخی از آنان حداکثر تا شمول گرايی جلو آمده و شمول گرايی شان فقط شامل يهوديت و مسيحيت می شود. اما حتی فقهای شمول گرا هم برای بهائيت هيچ حظی از حقيقت و سعادت و هدايت قائل نيستند. از نظر آنان، بهائيت کذب محض است و اصلاً دين به شمار نمی رود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

فتوای اخير آيت الله منتظری در باره حقوق شهروندی بهائيان، در فضای ذهنی فقهای شيعی، يک گام به پيش محسوب می شود. ايشان می فرمايند: "فرقۀ بهائيت چون دارای کتاب آسمانی همچون يهود،مسيحيان و زرتشتيان نيستند در قانون اساسی جزو اقليتهای مذهبی شمرده نشده اند، ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند حق آب و گل دارند، و از حقوق شهروندی برخوردار می باشند، همچنين بايد از رافت اسلامی که مورد تاکيد قرآن و اولياء دين است بهره مند باشند". اين فتوا يک بار ديگر فرصت لازم برای نقد نگرش و رفتار ايرانيان، مراجع تقليد ، فقها، روحانيون، روشنفکران دينی و دولت جمهوری اسلامی با بهائيان را به آزاديخواهان و حق مداران می دهد. همين فتوا، به خودی خود، از مظالم تأسف باری حکايت می کند(محروميت از تحصيل، محروميت از مشاغل دولتی،محروميت از برگزاری مراسم دينی، حبس و زندان، فشار جهت توبه، قتل. دو نمونه زير قابل توجه است. يک- جمال زاده در کتاب سر و ته يک کرباس می گويد در ايام کودکی وقتی در بازار اصفهان رد می شديم يک دفعه می ديديم که فرياد می زنند : بابی- بابی . بعد يک ظرف نفت بر سر طرف می ريختند و او را آتش می زدند. دو- سر خانم سالخورده ای که خواهر يکی از روشنفکران بنام کشور است را در ابتدای انقلاب به بهانه ی بهايی بودن از بدنش جدا کردند ) .
اگر نگاه نادرست و غير عقلانی ، و رفتار غير اخلاقی و غير انسانی وجود نداشت، نه صدور چنين فتوايی ضرورت می يافت، نه صدور اين فتوا از سوی اعلم و افقه فقهای شيعه، شجاعانه تلقی می شد. شجاعانه بودن فتوای آيت الله منتظری به چشم کسی می آيد که از فضای فکری مراجع تقليد شيعيان مطلع باشد. مراجع تقليد، بهائيت را فرقه ضاله ای که بايد نابود شود، معرفی می کنند. به عنوان نمونه، آقای خمينی در يکی از موارد، در باره آنها می نويسد: "يک گرفتاری بسيار بزرگی که خطر عظيم بنيان‌کن در پيش دارد، العياذ بالله تعالی، قضيه نفوذ فرقه ضاله بهائيت است که در غالب تشکيلات، علی المحکی و المعروف، نفوذ دارند و روز به روز دامنه‌دارتر می‌شود و من نمی‌دانم عاقبت کار اينها به کجا ختم می‌شود و من احتمال می‌دهم آنها به همين زودی شروع به کار کند، به طور علن و با غفلت مسلمين ايجاد فتنه و خطر عظيم نمايند. پيام‌های شديدی اينجانب به اوليای امور در اين امر دادم و از طرف آنها انکار بليغ شده است، لکن اطمينان نمی‌شود پيدا کرد.
حقير در فکر هستم که بلکه به طوری بتوانيم از توسعه نفوذ آنها بکاهيم"[۱].
فتوای آيت الله منتظری شجاعانه است، اگر به مکتوبات جريان روشنفکری دينی نگريسته شود. اگر برخوردهای سرکوبگرانه ی رژيم جمهوری اسلامی با بهائيان را بتوان ناديده گرفت، اگر نگاه حوزه های دينی شيعی به بهائيان را بتوان ناديده گرفت، سکوت معنادار بسياری از روشنفکران دينی نسبت به بهائيان را نمی توان ناديده گرفت. روشنفکران دينی در خصوص حقوق بشر بسيار سخن گفته و می گويند.ولی در خصوص يکی از مهمترين موارد نقض حقوق بشر در ايران سکوت اختيار کرده اند. اعتراض به ستم هايی که به بهائيان می شود و دفاع از حقوق اساسی آنها وظيفه ی روشنفکری دينی است[۲]. در حاشيه ی فتوای نماد مقاومت و مبارزه و پاکی، به عنوان يک مسلمان شيعه( شيعه ی غير غالی کثرت گرا)، چند نکته را بيان می دارم:
۱-فرقه ضاله بهائيت: انحصارگرا آئين خود را حقيقت مطلق، هدايت و سعادت می داند و ديگر آئين ها را باطل، گمراهی و شقاوت به شمار می آورد.انحصارگرايان معتقدند که رستگاری ، رهايی، کمال، يا هر چيز ديگر که هدف نهايی دين تلقی می شود، منحصراً در دين آنها وجود دارد و تنها از طريق دين آنها به دست می آيد. چون انحصارگرايان تمام اديان چنين رويکردی دارند، وقتی همه ی انحصارگرايان در نظر گرفته شوند، تمام اديان باطل و گمراهی و شقاوت محسوب خواهند شد. از موضع انحصارگرايی، بهائيت همانقدر "فرقه ی ضاله" است، که ديگر اديان. يعنی وقتی انحصارگرايان بهائيت را فرقه ی ضاله معرفی می کنند، بهائيان انحصارگرا هم متهم کنندگان را فرقه ی ضاله به شمار می آورند. اين حکم در خصوص مسيحيان، يهوديان و مسلمانها(شيعه و سنی) هم صادق است. هر مسلمانی وقتی می خواهد بهائيان را متهم به ضلالت کند، بهتر است پيش از آن اين کلام کير گگور را با صدای بلند به اطلاع همگان برساند:
"من مسيحی[در اينجا ديندار] نيستم، و بدبختانه می توانم آشکار کنم که ديگران هم مسيحی[ديندار] نيستند- در واقع آشکار کنم که حتی از من هم کمتر مسيحی[ديندار] هستند. علتش اين است که آنها خيال می کنند مسيحی[ديندار] هستند، يا به دروغ می گويند مسيحی[ديندار] هستند... من خودم را مسيحی[ديندار] نمی خوانم(تا آرمان مسيحی بودن[ديندار بودن] را لکه دار نکنم)، اما می توانم آشکار کنم که ديگران اصلاً مسيحی[ديندار] نيستند"[۳]. البته متواضعانه و عقلانی تر از سخن کير گگور اين است که هر کس خود را بی دين تر از ديگران و هدايت نايافته تر از ديگران بخواند تا فضای صلح، گفت و گو و آموختن از يکديگر باز شود. بهايی همانقدر انسان است، که مسلمان. اثبات عقلی باورهای دينی يهوديان، مسيحيان، مسلمانها، بهائيان و ... اگر محال نباشد، بسيار دشوار است. از اين جهت، تفاوت چندانی بين اديان و مذاهب مختلف وجود ندارد. ضمن آنکه بی دليلی، فرد ، گروه يا آئينی را مستحق اهانت و سرکوب نمی کند. چه چيز جز خود خواهی اجازه می دهد که خود و همکيشان خود را هدايت يافته و بهشتی و ديگری را گمراه و جهنمی بخوانيم؟ چگونه و با چه روشی می توان اثبات کرد که ما برحقيم(تمام باورهای ما حقيقت مسلم است) و ديگری، مثلاً بهائيان، باطل است(يعنی باورهايشان کذب محض است)؟
ذکر يک نکته بسيار مهم است. نوشتار حاضر از دو زاويه ی خاص(به شرح زير) به مسأله ی بهائيت نمی نگرد، بلکه از يک منظر ويژه وارد اين مسأله شده است:
۱-۱- ما وارد نزاع های تاريخی در خصوص پيدايش اديان و مذاهب و فرق مختلف و نقش قدرت های سياسی در توليد و تثبيت آنها نمی شويم.برای اينکه: الف- همه ی اديان و مذاهب و فرق چنين اتهام هايی به يکديگر وارد می آورند ، ب- يک آئين پرستش و نظام باور را نمی توان به توطئه ی گروهی توطئه گر فروکاست. مگر سنی های سلفی شيعه را ساخته ی يهوديان- عبدالله ابن سبأ- نمی دانند؟ و مگر علامه عسگری در دوجلد کتاب به اين شبهه پاسخ نگفته است؟ مگر روزنامه القبس کويت بتازه گی اعلام نکرده است که: ۷۰درصد شيعيان ايرانی نمی توانند قرآن را خوب بخوانند، ۹۰ درصد ايرانيان هم معانی قرآن را نمی فهمند؟[۴]. شيعه ای که از طرف اکثريت مسلمين با اتهام دست ساخته ی يهودی بودن و قرآن ناشناسی روبروست، بهائيت را دست ساخته ی استعمار و صهيونيسم معرفی می کند. آقای خامنه ای اخيراً در يک سخنرانی در اشاره به بهائيت می گويد:"سازمان هايی که اسمش دين است، باطنش سازمان سياسی است"[۵]. بهائيان، برعکس مسلمين که دين خود را سياسی ترين دين معرفی می کنند(ديانت ما عين سياست ماست)، دين خود را غير سياسی معرفی می کنند. اگر سياسی بودن يک آئين عيب آن آئين باشد، مسلمانها نبايد اسلام را دين سياسی بنامند. ولی روشن است که منظور آقای خامنه ای از سياسی بودن باطن بهائيت، اين است که بهائيت چيزی جز برساخته ای استعماری- صهيونيستی نمی باشد.
۲-۱- ما وارد اين بحث کلامی هم نمی شويم که چه کسی(دينی) بر حق و چه کسی(دينی) ناحق است؟ يهوديان دين خود را برحق و بقيه ی اديان را باطل تلقی می کنند. اين حکم درباره ی مسيحيان و مسلمانها و ... هم صادق است.تاکنون هيچ دين و آئينی نتوانسته است حقانيت خويش و بطلان بقيه را با برهان اثبات نمايد. در پايان کار حق و ناحق روشن خواهد شد. فقط انسان انحصار گراست که دين خود را برحق و دين ديگران را ناحق به شمار می آورد. اما انسان کثرت گرا،با فهم اين واقعيت که بحث های کلامی برای غلبه ی يک دين بر اديان ديگر به نتيجه نرسيده و پيروان اديان مختلف هر چه دليل و استدلال داشته اند عليه يکديگر بکار برده اند و نتيجه ای حاصل نگرديده(تکافوی ادله)، برای هر دينی حظی از حقيقت قائل است و تمام اديان و مذاهب و فرق را راههای متفاوت به سوی خدا و سعادت به شمار می آورد. از منظر کثرت گرايی دينی، مدعيات اديان، توصيف کما بيش دقيق يک حقيقت واحدند.
هيچيکدام از مراجع تقليد و فقهای ما پلوراليست نبوده اند و نيستند. برخی از آنان حداکثر تا شمول گرايی جلو آمده و شمول گرايی شان فقط شامل يهوديت و مسيحيت می شود[۶]. اما حتی فقهای شمول گرا هم برای بهائيت هيچ حظی از حقيقت و سعادت و هدايت قائل نيستند. از نظر آنان ، بهائيت کذب محض است و اصلاً دين به شمار نمی رود.
به عنوان نمونه، آيت الله منتظری يهوديان و مسيحيان را کافر ذمی و بهائيان را کافر معاهد به شمار می آورند. می فرمايند:"اين فرقه جزو کفار محسوب می شوند اما کافر حربی نيستند و کافر ذمی هم نيستند چون کتاب آسمانی شان نه تورات است، نه انجيل است و نه زبور. اما (بهائيان) کافر معاهد يا مستأمنند، به اين معنی که در امان و عهد حاکميت اسلامی اند و مادامی که فعاليتی عليه حاکميت اسلامی انجام ندهند از حقوق شهروندی برخوردارند چون به هر حال حق آب و گل دارند، ماليات می پردازند و غيره".
فتوای آقای خمينی را پيش از اين از نظر گذرانديم. فتوای آيت الله بروجردی درباره بهائيان به قرار زير است: "لازم است مسلمين با اين فرقه معاشرت، مخالطه و معامله را ترک کنند، فقط از مسلمين تقاضا دارم آرامش و حفظ انتظام را از دست ندهند". فتوای آيت الله گلپايگانی به قرار ذيل است: "مخالطه با اين طايفه ضالّه مضلّه حرام است".
همانگونه که مشاهده شد، مسلمانهای انحصارگرا، بهائيت را آئينی ناحق بشمار می آورند، همانطور که بهائيان اسلام را شريعت منسوخ و ناحق به شمار می آورند. اگر مباحث پايان ناپذير و توافق ناکردنی کلامی – فلسفی ناديده گرفته شود ، تنها چيزی که باقی خواهد ماند، تفاوت چند ميليونی تعداد پيروان تشيع و بهائيت است. گمان نمی کنم شيعيان اقليت و اکثريت بودن را مبنای حق و باطل بودن به شمار آورند. برای اينکه شيعيان در مقابل اکثريت سنيان ، اقليتی بيش نيستند. مسلمين هم در مقابل مسيحيان اقليت محسوب می شوند. بدينترتيب، انحصار گرايان هم اگر خواهان زندگی صلح آميز باشند ،چاره ای جز پذيرش "حق ناحق بودن" ندارند. به تعبير ديگر، می توان خود را حق و ديگری را باطل به شمار آورد و در عين حال برای زندگی صلح آميز، ديگری باطل(ناحق) را تحمل کرد.
۳-۱- مسأله ی ما دفاع از حقوق همه ی آدميان به عنوان انسان است.به فرض آنکه اثبات شود آئينی ناحق است، از موضع حقوق بشر، "ناحق بودن" خود يک حق است. حتی اگر اثبات شود آئينی ناحق است، فعال حقوق بشر، از حق نا حق بودن هم دفاع خواهد کرد. بدين ترتيب، ما بدون آنکه خود را درگير مباحث تاريخی- کلامی کنيم، از حقوق پيروان تمام اديان،و بهائيان، دفاع می کنيم. داوری در خصوص صدق و کذب باورهای بهائيان کار فيلسوفان و متکلمان است، داوری در خصوص تاريخچه ی تکوين بهائيت کار مورخان است، اما دفاع از حقوق شهروندی بهائيان، وظيفه ی همه ی آدميان است.
۲- اهانت و سطح تحمل: مسلمانها امروزه به حق از هجوم تبليغاتی رسانه های غربی و اهانت های آنها عليه بنيانگذاران آئين خود شکوه می کنند.در اين فضای ناپذيرفتنی گفته می شود: اسلام دين خشونت، ترور و جنگ است. اسلام ضد دموکراسی ، حقوق بشر ، آزادی و زنان است. اسلام با "نظام اجتماعی مدرن" و "انديشه ی تجدد" مخالف است، مسلمانها دشمن علم و فرهنگ و تمدن اند، حجاب يعنی تحجر و بربريت، مرد های مسلمان دارای چند همسرند و غيره.به تعبير ديگر، دين اسلام به تروريسم و جنگ و خشونت فروکاسته می شود. مسلمانها به اين نوع سخنان واکنش نشان داده و عليه کشور هايی که رسانه هايشان کاريکاتور عليه رهبران دينی شان منتشر می کنند، تظاهرات برپا می کنند و پرچم اين کشور ها را به آتش می کشند. در عين حال در رفتار و گفتار مسلمين پارادوکسی وجود دارد که از سوی خودشان به طور کلی ناديده گرفته می شود.مسلمانها، متون مقدس يهوديان و مسيحيان را تحريف شده معرفی می کنند.اديان شرقی را به طور کلی دين به شمار نمی آورند. شيعيان نکاتی عليه سنی ها می گويند که قطعاً چيزی جز اهانت نيست. سنی ها هم همين عمل را تکرار می کنند. بهائيان هميشه به شدت سرکوب شده اند. اما نگاه و گفتاری بدتر از سرکوب هم وجود دارد. گفته می شود که "بهائيت، فرقه ضاله ی دست پرورده ی صهيونيسم است". چگونه است که کوچکترين انتقاد به مسلمانها و افکارشان اهانت تلقی می شود، ولی بزرگترين اهانت ها به بهائيان بلا اشکال و برحق جلوه داده می شود؟ اهانت، اهانت است. نبايد اينگونه فکر کرد که "ديگران" مجاز نيستند به "ما" اهانت کنند، ولی "ما" مجاز و محق به اهانت به "ديگران" هستيم.روحانيون و رسانه های عمومی ايران دائماً عليه بهائيان سخن می گويند، آيا آنها اجازه می دهند که همان سخنان را بهائيان درباره ی مسلمانها بگويند؟[۷] اگر يک بهايی يکی از سخنانی را که شيعيان درباره باورهای آنها در رسانه ها مطرح می کنند، در رسانه ای مطرح کند، حکمش مرگ خواهد بود.
۳- تقدم حق جان بر حقوق شهروندی : درست است که شهروند با حقوق سياسی- اجتماعی اش شناخته می شود، اما شهروند صاحب حق ، محصول يک ساختار اجتماعی خاص و يک فضای ذهنی خاص است. ساختاری که تفکيک حوزه خصوصی از حوزه عمومی در آن نهادينه شده ، پيش شرط اجتماعی ظهور شهروند است. جامعه ای که دولت اش در قلمرو خصوصی مردم دخالت نمی کند و بسياری از امور، از جمله دينداری و بی دينی ،و تغيير دين، خارج از قلمرو سياست گذاری و تصمصم گيری و تصرف دولت است، صاحب شهروند می شود. ابتدا بايد پذيرفته شود که يک فرد حق دارد ديندار يا بی دين باشد، حق دارد دين خود را تغيير دهد و دين ديگری برگزيند و برای استفاده از اين حق به عنوان مرتد توسط دولت مجازات نخواهد شد. اين امر خارج از قلمرو اختيارات دولت است و اين حق بر حقوق سياسی تقدم دارد. پيروان ديگر اديان، و هم دينان سابق فرد هم حق ندارند به دليل "انتخاب" جديد، وی را تکفير يا ترور کنند. حق امنيت جانی بر حقوق سياسی و اجتماعی تقدم دارد. ناحق هم حق حيات دارد. بهايی ابتدا بايد مجاز باشد بهايی باشد، تا سپس امکان استفاده از حقوق شهروندی را داشته باشد.
۴-حضور در قلمرو عمومی: حق "حضور در قلمرو عمومی" ، پيامد منطقی حق حيات و حقوق شهروندی است.اگر بهائيان از حقوق شهروندی برخوردارند، بايد بتوانند همچون ديگر شهروندان در عرصه عمومی، آزادانه، نظرات و باورهای خود را طرح(تبليغ) و در گفت و گوی انتقادی با ديگران شرکت نمايند.
در يک نظام دموکراتيک(مردم سالار) سه امر را بايد از يکديگر تفکيک کرد :
الف- جدايی نهاد دين از نهاد دولت(سکولاريزاسيون) ، يکی از پيش شرط های نظام دموکراتيک است.
ب- دين (و دينداران) حق دارد در قلمرو عمومی حضور داشته باشد. حذف دين از عرصه عمومی ، نه ممکن است، نه مطلوب، نه پيش شرط دموکراسی .
ج- بی طرفی دولت نسبت به تمام اديان، يکی از لوازم سکولاريزاسيون و دولت دموکراتيک است. بنابر اين، يک آئين (اسلام)،نمی تواند به کمک دولت، تمام قلمرو عمومی را در اختيار بگيرد و حضور در اين ساحت را برای ديگر آئين ها ناممکن سازد.
دفاع از حضور بهائيان در قلمرو عمومی ، پيامد منطقی فتوای آيت الله منتظری است. برای اينکه آزادی عقيده و آزادی بيان از جمله حقوق شهروندی اند. نمی توان به کسی گفت تو از حقوق شهروندی برخورداری ، اما مجاز به بيان باورهای دينی ات در قلمرو عمومی نمی باشی. حق اول، حق دوم را پديد می آورد.مسلمين نبايد از تبليغ ديگر اديان در جوامع اسلامی هراس داشته باشند. آمريکا دينی ترين جامعه ی مغرب زمين است. پيروان هر دينی در اين کشور می توانند (مجازند) دين خود را تبليغ کنند. اين امر مسآله و مشکلی برای مسيحيان پديد نياورده است. اگر مسلمين، در اينجا شيعيان، به دين خود باور دارند، نبايد از تبليغ يهوديت و مسيحيت و بهائيت بهراسند. اگر شيعيان به تحدی قرآن باور دارند و آن را جدی تلقی می کنند، بايد همه را دعوت به محاجه ی با قرآن کنند ، نه اينکه کوچکترين انتقاد و پرسش را به نام اهانت به مقدسات، سب النبی و ارتداد سرکوب کنند.
۵-نتيجه: شهروند صاحب حق، زندگی خود را آنگونه که خود تشخيص می دهد، سامان می بخشد. باورهايی را که خود درست می داند، انتخاب می کند. ديگران(دولت، دين، ايدئولوژی) موظفند انتخاب او را محترم به شمارند. باورهای آدميان تا زمان کانت نقش بسيار مهمی در شخصيت او داشتند. پرسش اصلی فلسفه اين بود: آدميان به چه باور دارند و آيا آنچه بدان باور دارند حقيقت دارد و صادق است يا کاذب ؟ کيرگگور اين فرايند را تغيير داد و گفت : تاکيد بر اينکه آدميان چه باوری دارند نادرست است. برای اينکه اولاً با برهان يقينی نمی توان درست و نادرست بودن باورها را اثبات کرد،ثانياً باور منتهی به چگونه زيستن نمی شود. انتخاب گری آدميان مهمترين خصوصيت آنهاست. آدمی با انتخاب آزاد تبديل به آدمی می شود. دين سپهر غير عقلانی پارادوکسيکال است، ولی آدمی آن را انتخاب می کند. "ايمان همين پارادوکس است". به گمان او ،در مسيحيت و ديگر اديان، هيچ چيز عقلانی وجود ندارد. آدمی آزاد است تا از ميان نظام های ارزشی مختلف و متعارض دست به انتخاب بزند. آدمی مسئول انتخاب های خويش است و "من" او در فرايند انتخاب شکل می گيرد و برساخته می شود. در اين تغيير پارادايم، "انتخاب" جای "باور" را گرفت و ديگر نمی شد آدمی به خاطر باورهای نادرست و کاذبش قربانی کرد. شهروند انسانی است که با انتخاب هايش خود را خلق و می شناساند.
شهروند محصول فرايندی است که همه چيزش در حال مدنی شدن است: جامعه ی توده وار تک ساحتی(امت، قبيله و...)با برخی تحولات،مدنی می شود(جامعه ی مدنی)، اعتراض و شورش های مردمی به "نافرمانی مدنی" بدل خواهد شد، قهرمان پرستی جای خود را به "شجاعت مدنی" می سپارد، اخلاق قبيله ای خودی و غير خودی ساز به فضائل مدنی تبديل خواهد شد. تحولاتی از اين دست،دين را به قرار سابق باقی نمی گذارد. دين، مدنی می شود(دين مدنی) تا شهروند چشم عنايتی به آن داشته باشد. پذيرش حقوق شهروندی بهائيان، حکايت گر دينی است که در حال مدنی شدن است[۸].
اين نوشتار کوتاه با يک پرسش از حضرت آيت الله منتظری به اتمام می رسد. وقتی حضرت آيت الله از حقوق شهروندی بهائيان سخن می گويند، چه تصوری از "حقوق" و "شهروندی" در ذهن دارند؟ آيا شهروندان را می توان به کافر(کافر حربی، کافر ذمی، کافر معاهد و...) و مومن تقسيم کرد؟ يا ورود به دوران شهروندی، وداع با مفاهيم فقهی در تقسيم بندی اعضای جامعه ی مدنی است؟ آيا می توان باورهای شهروندان را به "ضاله" و غير ضاله تقسيم کرد؟ يا بايد به باورهای شهروندان، وسبک های متنوع و متفاوت زندگی آنها، احترام گذارد؟ پاسخ آيت الله منتظری به اين گونه پرسش ها، راهگشای زندگی صلح آميز خواهد بود.


اکبر گنجی
منبع:راديو زمانه : ۱۸ و۱۹ خرداد ۱۳۸۷


پاورقی ها:

۱- منبع : http://tabnak.ir/pages/?cid=694).
۲- در سال ۲۰۰۶ يکی از روشنفکران سرشناس در يکی از سخنرانی های من حضور داشت. دوستی با تأکيد بر بهايی بودن فرد ياد شده، اعتراض شديد خود و برخی ديگر از دوستان را به من اعلام کرد. به او گفتم هيچ کس شرکت کنندگان در پای سخنرانی های عمومی را انتخاب نمی کند. اين توضيح او را قانع نساخت. اضافه کردم که فرد مورد نظر شما بهايی نيست، بلکه دين ستيز است و با همه ی اديان سر ستيز دارد. برداشت من اين بود که پس از اين توضيح مسأله ی آن دوست حل شد. يعنی خداناباوران از بهائيان قابل تحمل ترند.
يک استاد ايرانی در يکی از دانشگاههای بنام آمريکا اشتغال دارد. محافل سياسی و اقتصادی ايران با اين استاد روابط گرمی دارند. بسياری ترديد ندارند که او بهايی است، اما آنها که با وی در ارتباط اند، می گويند وی بی دين است. بدين ترتيب مسأله حل می شود. ارتباط با بی دين موجه و ارتباط با بهايی ناموجه است.
اگر به نشريات و سايت هايی که متعلق به جريان روشنفکری دينی است نگريسته شود، در آنها مقالات افرادی که در گذشته چريک فدايی خلق(اقليت و اکثريت)، توده ای و... بوده اند و اينک هم خداناباورند، منتشر می شود،با چپ های خدا ناباور مصاحبه می شود، ولی هيچگاه يک مقاله از يک بهايی در اين نشريات و سايت ها ديده نمی شود. روشنفکری دينی که اين گام مثبت را برداشته است، اگر واقعاً به پلوراليسم اعتقاد دارد، بايد بهائيان را هم شامل اين نوع رواداری کند.
۳- سوزان لی اندرسون، فلسفه کيرگگور، ترجمه خشايار ديهيمی، طرح نو، ص۳۸.
۴- http://fardanews.com/fa/pages/?cid=53057
۵- ۱۴/۲/۱۳۸۷ شيراز.
آقای خمينی به طور مکرر بهائيان را اسرائيلی خوانده است. می گويد:"اگر دولت ايران رابطه خود را با کشور اسرائيل قطع کند ؛ آن وقت روحانيت ايران يکصدا برتحريکات کشور ها .... عليه حکومت شيعه ايران قيام خواهند نمود...کسانی که به نام تجدد ؛ روحانيت را ضعيف ميکنند توسعه فساد را دامن می زنند. ما با " اسرائيل " و " بهائی ها " نظر مخالف داريم و تا روزی که مسئولين امر ؛ دست از حمايت اين دو طبقه برندارند؛ ما به مخالفت با آنها ادامه می دهيم"( صحيفه نور ج۱-ص۷۷). "وای براين مملکت ؛ وای براين هئيت حاکمه ! وای براين دنيا ! وای بر ما! وای براين علمای ساکت ! وای براين نجف ساکت ! اين قم ساکت است. اين تهران ساکت است . اين مشهد ساکت ! اين سکوت مرگبار اسباب اين می شود که زير چکمه های اسرائيل ؛ به دست همين بهائی هاا ؛ اين مملکت ما ؛ اين نواميس ما ؛ پايمال شود ...... اگر همه علمای اسلام يک مطلبی را بگويند ؛ حالا که خطربر اسلام وارد شده و آن خطر يهود است و حزب يهود-که همين حزب بهائيت است – اين خطر که حالا نزديک شده ؛ اگر آقايان ؛ علمای اعلام ؛ خطبا ؛ طلاب ؛ همه با هم همصدا بگويند که آقا ما نمی خواهيم که يهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند"( صحيفه نور- ج۱-ص ۲۱۳ و ۲۱۶). "دين شما مردم مسلمان در معرض مخاطره و هجوم قرار گرفته است.دولت شما می خواهد به دست بهايی ها و اسرائيليها شما را از بين ببرد. بدانيد که دولت شما به دو هزار بهايی هر يک پانصد دلار کرايه داده که به لندن بروند، جمع شوند و عليه قرآن و پيغمبر شما تصميم بگيرند"( صحيفه نور، ج ۱ ، ص ۲۷۷).
۶- انحصارگرايی (exclusivism)، شمول گرايی ( inclusivism) و کثرت گرايی (pluralism) سه رويکرد مختلف نسبت به تنوع اديان اند که نجات بخشی و حقيقت مندی اديان مختلف را تبيين می کنند.
۷- اخيراً يک "توده ای اسبق"،که پس از "تواب" گرديدن به "همکار وزارت اطلاعات" تبديل گرديد، پس از يک دهه وارد پرونده ی قتل های زنجيره ای شد تا دامن "مقام معظم رهبری" را از اين پرونده پاک کند و نشان دهد که "رهبر فرزانه انقلاب" هيچ نقشی در قتل های زنجيره ای نداشته است و آنان که برای افشای نقش رهبر در اين پرونده زندانی و ترور شدند، عده ای "ژورناليست" بيش نبوده اند و "تواب اطلاعاتی"، که بدنبال دفاع از رهبر و پاک کردن اذهان از نقش وی در پروژه ی قتل عام درمانی است، محقق و پژوهشگری بی طرف است.
تواب اطلاعاتی می نويسد:"من بنيانگذار نامدارترين و مؤثرترين مؤسسه پژوهشی وزارت اطلاعات، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سياسی، بودم و بيش از يک دهه گرداننده آن. اندکی بعد، با دستور مقام معظم رهبری بازسازی مرکز اسناد آشفته بنياد مستضعفان و جانبازان را نيز به دست گرفتم".
امروز همگان مطلع اند که وزارت اطلاعات رژيم جمهوری اسلامی طی پروژه قتل عام درمانی ده ها تن از روشنفکران و مخالفان سياسی را به قتل رساندند. نيروهای فرنگی کار وزارت اطلاعات،ا شاپور بختيار را به فجيع ترين نحو ممکن به قتل رساندند،و ماجرای ميکونوس را آفريدند. ولی تواب اطلاعاتی، مسوليت قتل بختيار و ميکونوس را به گردن سرويس اطلاعاتی اسرائيل می اندازد. چرا؟ دليل نمی خواهد، رهبر معظم انقلاب فرمان داده است که اين چنين وانمود کنيد. بدينترتيب نه تنها وزارت اطلاعات بی گناه جلوه داده می شود، بلکه نقش مستقيم رهبر معظم انقلاب در ترورها هم انکار خواهد شد. اين تاريخ نويسی پژوهشگرانه نيست، اين جعل تاريخ مطابق ميل سلطان خودکامه است. می نويسد:" من در همان زمان که شاپور بختيار به قتل رسيد قتل او را، بر اساس تحليل، به سرويس اطلاعاتی اسرائيل منتسب کردم؛ در زمان حادثه ميکونوس نيز چنين تحليلی عرضه کردم، و در حوادث مشابه. شادم که امروزه می‌دانم در مسئله قتل شاپور بختيار موضع رهبری انقلاب نيز چنين بوده است".
آدمی آزاد است راه و زندگی خود را انتخاب کند، حتی اگر انتخاب او خدمت به خودکامگان باشد. اما تحريف واقعيات و اهانت به ديگرامن به نام پژوهش تاريخی، چيز ديگری است . تواب اطلاعاتی، در نزاع با همکار سابق اش، بجای آنکه بگويد روح الله حسينيان،قاضی وزرات اطلاعات، سرکوبگر،و دارای ارتباط وثيق با آمران و عاملان قتل های زنجيره ای است ، به مسئولين جمهوری اسلامی هشدار می دهد که به احتمال زياد پدر يا پدر بزرگ روح الله حسينيان بهايی بوده اند. يعنی قتل و جنايت و سرکوب مجاز است، ولی اگر پدر يا پدر بزرگ فرد بهايی باشد، جرم و جنايت است. بهايی بودن از کشتن دگرانديشان مهم تر است. روح الله حسينيان اگر خودش هم بهايی بود هيچ اشکالی نداشت، بر ای اينکه تازه دين او، دين انتخابی می شد. دين همه ما، از جمله فقها و روحانيت، دين والدين است. فقها مسلمانند، چون والدين شان مسلمان بوده است. اگر والدينشان مسيحی بود، آنها هم مسيحی بودند و با همين مشی فعلی از مسيحيت دفاع می کردند و حکم تکفير مسلمين را صادر می کردند.. کدام فقيه تمام اديان را مطالعه کرده پس از آن مسلمانی را انتخاب کرده است؟ هر کس به دين والدين خويش است. فقهای ما از ديگر اديان(کلام و عرفان وفلسفه و ...) شناخت و اطلاع چندانی ندارند. دين حق و مطلق حقيقت نزد آنان حاضر است، ديگر چه نيازی به مطالعه ی ديگر اديان وجود دارد؟ باز هم تأکيد می کنم، مشکل روح الله حسينيان بهايی زاده بودن وی نيست، مشکل و مسأله ی ما اين است که او با يک باند اطلاعاتی – امنيتی جنايتکار (محسنی اژه ای، مصطفی پورمحمدی، رازينی، مصباح يزدی، سعيد امامی و...) چند دهه است که دگرانديشان را سرکوب و ترور می کنند. تواب اطلاعاتی می نويسد که بنيانگذار موثرترين موسسه تحقيقاتی وزارت اطلاعات بوده است. اما توضيح نمی دهد که تاثير پژوهشکده ی وزارت اطلاعات در سرکوب مخالفان رژيم چه بوده است؟
رسم توابين اين است که از حرب اللهی های سابق هم حزب الهی تر شده، به جان اين و آن می افتند که چه کسی مسلمان و چه کسی نامسلمان است؟ به اين موارد توجه کنيد و ببينيد بيماری "بهايی زدگی" چه می کند: الف-خاندان روح الله حسينيان بهايی بوده اند.ب- احمد زيد آبادی در روستايی به دنيا آمده که سکنه قابل توجه بهايی داشته است.اين نوع نقد بهترين نقدی است که بر انديشه های يک تن می توان وارد آورد. يعنی همين که محل تولد و زندگی يک روشنفکر را برملا کنيد و نشان دهيد که چه کسانی در آن منطقه زندگی می کرده اند، تکليف انديشه های آن روشنفکر روشن خواهد شد. آيا اگر کسی در محله ای به دنيا آمده باشد که برخی از ساکنين آن محله فاحشه باشند، انديشه های او از جنس فحشأ خواهد بود؟ ج- هيچ کس در دشمنی آقای خامنه ای با آيت الله منتظری ترديد ندارد. تواب اطلاعاتی، برای خدمت به سلطان، سعی می کند آيت الله منتظری را فردی ساده لوح و بازيچه ی دست اطرافيان معرفی کند. می نويسد ، فتوای آيت الله منتظری در خصوص حقوق شهروندی بهائيان را اطرافيانشان به ايشان القأ کرده اند و اين امر اثبات می کند که ايشان "ساده" اند. روحانيت امروز اگر فخری داشته باشد، آن فخر و نگين کسی جز آيت الله منتظری نيست. اين روحانيت، اگر نابودگر و برباد دهی داشته باشد، آنهم کسی جز آقای خامنه ای نيست که تواب اطلاعاتی در خدمت اوست.
تواب اطلاعاتی از آقای خامنه ای به عنوان "رهبر انقلاب" ياد می کند. يک پژوهشگر تاريخ اگر نمی خواهد در نقش خادم سلطان ظاهر شود، بايد به اين پرسش پاسخ دهد که مگر يک انقلاب چند رهبر دارد يا می تواند داشته باشد؟ آيا چون استالين بعد از مرگ لنين زمامداری اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی سابق را بر عهده گرفت، کسی او را "رهبر انقلاب اکتبر" می نامد؟ به همين ترتيب، آيا چون آقای خامنه ای بعد از وفات آقای خمينی زمامداری جمهوری اسلامی را بر عهده گرفت ، يک پژوهشگر تاريخ حق دارد او را "رهبر انقلاب" بنامد؟ رهبر انقلاب ۵۷ آقای خمينی بود. اگر در ميان روحانيون بدنبال کسانی باشيم که در دوران انقلاب نقش موثری ايفا کرده اند، بدون ترديد نام آقای خامنه ای جز ده نفر اول نخواهد بود. خدمت به سلطان خودکامه و تخريب مخالفان او ، بخشی از فرايند خودی سازی يک تواب است.
۸- تمام فتاوی آيت الله صانعی در چند سال اخير، از منظر نوشتار حاضر، محصول فرايند مدنی سازی دين است. عمده ی مقاومت ها در برابر نوانديشی های آيت الله صانعی از سوی کسانی صورت می گيرد که هنوز از جامعه ی گله وار مبتنی بر رابطه ی گوسفند و شبان بيرون نيامده اند.
آيت الله صانعی با اقتفای به فقهای پيشين که اجرای حدود در عصر غيبت را حرام می دانستند، در اجرای حدود توسط جمهوری اسلامی خدشه ی جدی وارد می کند.اين مشی را با مشی سيد محمد خاتمی می توان مقايسه کرد. او وقتی در دانشگاه هاروارد با اين پرسش روبرو می شود که چرا جمهوری اسلامی از مجازات سنگسار که يکی از مصاديق بارز خشونت است استفاده می کند؟ پاسخ می دهد: خشونت به اعمال غير قانونی اطلاق می شود، چيزی که قانونی است خشونت محسوب نمی شود.سنگسار در ايران امری قانونی است، پس خشونت نيست.
به اين ترتيب از نظر خاتمی تعزير متهمان به حکم قاضی برای اعتراف گيری شکنجه محسوب نمی شود، برای اينکه قوانين جمهوری اسلامی ايران قضات مجاز می دارد تا از تعزير استفاده کنند. بنابر اين هيچيک از متهمان سياسی دهه ی شصت در زندانها شکنجه نشده اند. همه ی آنها با حکم قضات برای اعتراف تعزير شده اند.

Copyright: gooya.com 2016