قبل از آوردن گفتگويم با او می خواهم در ذهنم از آنچه از او تصوير کردم سخن بگويم : اما درباره چامسکی صحبت کردن مشکل است او بسيار رک و صريح حرف می زند و اکثر تظاهر به دانايی و فهم ندارد و تکيه کلامش متضاد است يا گاه می گويد : متاسفانه در اين باره چيز زيادی نمی دانم ... حقيقتا شک دارم " و... که خود نشانه آن شک علمی در سخنانش و شنيدنش و کلامش می باشد و گاه بر اساس يک مدرک و سند عين قاضی دادستانی حرفش را می گويد .
چامسکی – پيرمردی مهربان و دوست داشتنی – در کنار زبانشناسی تاريخ دانی خوش حافظه است . کسی که از ابتدا با معرفی استاد ارجمند – دکتر مجدالدين کيوانی – با او آشنا شدم و به شوق او زبانشناسی خواندم و شايد خواندن ديگر کتابهای او – غير زبانشناسی – مرا شيفته خواندن آثارش و جستن افکارش نمود . و هر از گاهی به ديدارش می روم گاه به ندرت ۲ ساعت گاه به عادت ۴۵ دقيقه. گاهی با او در تاريخ معاصر عراق کورس ميگذاشتم اما زهی خيال باطل !
اين زبانشناس بزرگ قرن؛ با اقتدار از تاريخ بشری سخن ميگويد هرچند بيشتر او از فعالان حوزه نقد سياسی در امريکاست و مطابق گفته خودش دولت امريکا را مخاطب سخنان و نظرياتش نمی داند و مخاطبش را جنبش فکری و مردمی جامعه می داند که خود را هم جزيی از ان می شناسد و تکامل و شکل گيری ان را بر تصميم گيری دولت و حکومت موثر می داند . صاحبان مقام را هيچگاه جدی نمی گيرد و مورد خطاب هم قرار نمی دهد و همواره طعنه می زند و هراسی هم ندارد تا به دليل قدرت و مقام انها مورد شماتت قرار گيرد . گاهی کشوری را ياغی می نامد و سياستی را رياکارانه و از فرمان بری و بندگی جامعه عوام نفرت دارد و حق دفاع انسانی را برجسته می کند.
با اقتدار اشتباه راهبردی مسئولان کار به دست را گوشزد ميکند و عاملان ارتکاب به ترور و زور را محکوم ميکند و سردمداران که با اعمال تهديد و ارعاب و خشونت ؛ سياست دولت را تعريف می کنند ناقص حق انسانی می شناسند و در نگاهی به فهرست گفتگوهايش پيداست که تا چه حد از بازی قدرت سلطه گران بيزار است و ايجاد غوغا و جنجال برای بقا را فريب کاری قدرتمدارها بر می شمارد.
چامسکی زبانشناسی است که امروز شايد تعريف عادی زبان را که صرفا برای انتقال پيام و برقراری ارتباط ساده ميان جامعه بشری باشد را به کار نگيرد و او زبان را برای نقد و گشودن مباحثه و ذکر کژی و کاستی ها به کار ميگيرد زبانی که چندان مقبول طبع صاحبان قدرت نيست . وی نظريات خود را دنباله انديشه های دکارت می داند و نظام زبان را شالوده ای فطری و ژنتيک می داند و دانش امروز بشر از مغز انسان می تواند چالشی را برای نظريه وی پديد اورد.
و اگر درباره زبان کسی هم کشل داشته باشد بی پرده نظر می دهد ؛ يک بار با صراحت گفت که با ابهام فوکو مشکل دارد " در رابطه با کارهايش مشکل من اين است که خود متن را نمی فهمم و سعی ميکنم ان را به زبان خودم ترجمه کنم تا بفهمم ولی اينجا هم مشکل پيش می ايد و نمی دانم چقدر از چيزهايی را که نرسيده و يا غافل بوده و يا مايل به گفتنش ، اما من از دست داده ام " و در اينجاست که چامسکی زبان را وسيله و ابزاری – شايد مانند يک چکش – بيشتر نمی شناسد که می توان با ان يا چيزی را ساخت و يا سر کسی را شکست . گروهی مانند ولفگانگ ، او را روشنفکری راديکال می دانند و يا فرناندز او را ديوانه ای درميان جناح های سياسی بر می شمارد و بروکس در گاردين او را با شک و ترديد روشنفکری بزرگ می داند و او را راديکال راديکال ها توصيف می کند که گاه دچار سو تفاهم است اما انگار حافظه ای شبيه به دوربين عکاسی دارد .
معمولا مراکز امنيتی – اطلاعاتی از زندگی سياسی خود مردم را دور نگه می دارند اما چامسکی می خواهد که مردم از ايشان سوال جدی بپرسند که چه چيزی می خواهد رخ دهد و البته خود را راوی صادق می شناسد. اما کسی مانند ويندشاتل معتقد است که شخصيت اکادميک و علمی او در حوزه زبانشناسی موجب شده است تا سخنانش مخاطب را زيادتر بيابد و با نگاهی جدی تر به نقدهايش توجه شود . اما نيويورکر او را مغز متفکر قرن بيستم می داند . در حالی که چامسکی خود را سياستمداری ليبرال می داند که بر اساس تحقيقات گسترده تاريخی روايت دارد و هماره بر اساس مکاشفه ها و نو يافته ها سخن نمی گويد گاه تکرار مکررات است و گاه ترکيبی از نظر شخصی و موارد تاريخی ؛ اما چامسکی را قهرمان نمی دانم و معتقدم که تقدس بی عيب و نقص بودن هم شايسته انسان و بشر ۲ پا نيست و انسان همواره همزاد اشتباه است اما چامسکی را زبانشناسی نابغه و تحليل گری صريح اللهجه و خوش حافظه در ساخت تصوير می دانم و به قول امريکايی ها او يک " God Flying" سياسی است . اما ريچارد وال وی را يک انارشيست می داند . گرچه هيچگاه نيويورک تايمز نگذاشت تا صدای منتقدانی چون او شنيده شود و اثارش اين ليبرال را هم درحوزه زبانشناسی ملغمه ای بی ارزش ناميد . اما رابرت الن درباره اش ميگويد بايد هم دوستش داشت هم از او متنفر بودم او انشتين فيزيک در زبانشناسی است ( منظور همان نظريه دستوری چامسکی در سال ۱۹۵۷ است که ان را انقلاب زبانشناسی می دانند )
چامسکی در پاسخ يکی از روشنفکرها گفت که نقد سياست دولت به معنای اقدام عليه ان کشور و ضديت با حکومتش نيست در سياست سرکوب و خودمحوری ؛ نقد جايگاهی ندارد و به هر حربه ای و تهمتی متوسل می شوند تا ان نقد به گوش نرسد و اين خود فشاری بر جريان ازادی است . او معتقد است که مردم بايد خود برای شناخت هويت خويش بکوشند و تحليل بنيادی هم از پيرامون داشته باشند گاه قدرت در کشوری به دست عده ای خاص متمرکز می شود و اين تمرکز قدرت اخلاق رفتاری را به سرکوب گری سوق می دهد تا برای حفظ سلطه و بقای قدرت اعمال کنند . او تبليغات را دارای يک نقش يکسان در دمکراسی در بازی متجاوزانه برای ديکتاتورها می داند و می گويد : نخبگانی که کنترل و سود می برند از سيستم سياسی ان را حفظ ميکنند تا سيستم جانشين و مخالف را دفع کند و به طور گزينشی به حکومت برساند و هدف طولانی درست بايد انتقال رسانه ها در حوزه عمومی باشد تا ابزاری همگانی و خارج از کنترل قدرت شخص باشند.... بسياری از مردم هر روز کار ميکنند و نمی پرسند که چرا چنين می کنند و هيچ چشم اندازی هم به اينده خود ندارند و نخبگان حکومتی سعی در ان دارند که مردم از خطوط و مرز ها و چهارچوب ها خارج نشوند .
چامسکی به وقايع جهان و سياست خارجی امريکا حساس است و دستاوردهای امريکا را هم به زير بوته نقد ميکشاند هرچند که اثارش پس از ۲۰۰۱ عمدتا به مسايلی درباره نقد جنايت و تجاوز و خشونت قدرت ها به نام حفظ امنيت می پردازد. در اولين اثرش درباره مسئوليت روشنفکران و گفتن حقايق درامور سياسی به فعاليت پرداخت و بيشتر بر خاورميانه و بی اخلاقی سياسی و نقش رسانه ای امريکا و روشنفکران دولتی در منطقی جلوه دادن ان سياست ها پرداخت .
چامسکی در متن سياسی اش برخلاف کتاب های زبانشناسی اش که عموما تئوری است ، به طرح پرسش می پردازد و چون به نوعی ليبراليسم اجتماعی معتقد است و در اين راستا هم تبليغات و مکانيسم اجتماعی – روانی قدرت مدارها را بر اساس عقايد ليبرال – بوروکراتيک نقد ميکند و نيز پيامد فجيع تهاحجم و ترور را گوشزد می کند چون او يک فيلسوف عقل گرا است.
او نمی خواهد از نقد کشورش دست بشويد اما هرچه باشد او يک امريکا است و حکومتش او را به قربانگاه نمی برد تا پيکرش را سلاخی کند و شاد در چنين سرزمينی است که او ظهور می کند و در سرزمينی ديگر از چهار گوشه جهان "که مزد گور کن از آزادی آدمی افزونتر ست".
موقع خداحافظی از يک ديدار و گفت و گوی چالشی ؛ عکس بزرگ راسل در پشت در خودنمايی ميکند ياد سخنانش در کتاب آگاهی و ازادی افتادم که اشکار می سازد دانش و چگونه دانستن و چرا دانستن را با الهام از برتراندراسل به چالش ميکشد و هنوز هم فهم ان وجه های انسانی و اخلاق و دانش را مثلث فهم جهان می داند.
بوستون
شب اول تابستان ۱۳۸۷
اسامی لاتين افراد مورد اشاره در اين نوشته :
Wolfgang sperlich , Clinton fernandes , eman brockes , keith windschuttle , steven Robert allen