"انسان خود را تنها در درون خود می شناسد. از جهان پيرامون خويش است که از درون خود، آگاه ميشود. با هر چيز جديدی که حقيقتا شناخته شود، اندام و عنصر جديدی در درون ما شگفته ميشود..."
گوته
مقدمه : درباره « لزوم مدرن شدن » در ميان جريانات مختلف اجتماعی ، فرهنگی و سياسی بر مبنای گرايشهای نظری ويژه خود ، بحث و گفتگو های بسياری انجام گرفته و در جريان است و تقريبا بحث عمومی و عمده آن برای تعدادی تمام شده و برای تعدادی ديگر ناتمام است. اين پرسش وجود دارد که آيا بايد مجذوب و شيفته پيشرفتهای کشورهائی بود که تقريبا بعد از دومين جنگ بزرگ در زمينه های مختلف در سياست ، تکنولوژی ، فرهنگ و... راه و رسم ديگری را غير از ما انتخاب و تجربه و نهايتا موفق شدند؟ آيا مدرن شدن ( بودن ) ترجمان غربی شدن و يا به سخن غير منطقی غرب زدگی است؟ آيا می بايد مانند مردم غرب آداب ومعاشرت .... و مانند آنان فکر کنيم و به تعبير تقی زاده « از موی سر تا بن ناخن بايد غربی شويم »؟ يا مانند آل احمد و رهروان وی بدان بتازيم و نهايتا برای فرار از معضلات و گرفتاری های اجتماعی ، نسخه استبداد را هميشه ملکه ذهن خويش سازيم!؟
آغاز : در مباحث تئوريک ، مدرن شدن به معنای «غربی شدن» نيست . بلکه مباحث بر محور تغييرات عمده و تجديد نظر در انگار ها می باشد که زمانی مطرح و اکنون ضرورت ندارد و بايد راهبرهای جديدی را انتخاب و تجربه کرد. تقريبا از زمان اميرکبير تا به امروز بخش عمده نيروهای تکنوکرات و بورکرات ، جامعه فرهيخته و شهروندان ساکن شهرهای بزرگ ايران تمايل و مفتون پيشرفت های عظيم و چشم گير دنيای غرب بوده و هستند. فرهنگ و تکنولوژی ، فلسفه و اخلاق ...غرب ؛ ايرانيان ( بهتر است گفته شود جهان را ) را تحت تاثير قرار داده است. جامعه ما در پرتو چنين تلاش هائی که جهت پيشرفت در دنيای غرب انجام پذيرفت ، تجربيات بسياری آموخت . تأسيس دولت مدرن ، نهادها و ساختار های مدرن ( وزارتخانه ها و...). اعزام دانشجو به غرب و بوجود آمدن نخبگان سياسی و فرهنگی ... اجتماعی بخشی از کارنامه مدرن شدن است که ضرورت آن را امروز لمس می کنيم. البته بودند و هستند " روشنفکرانی" که مدرن شدن و مدرن فکر کردن را سمی مهلک برای جامعه ميدانستند و ميدانند و عمر تعدادی از آنان کفاف نداد که تجربه کنند دردنيای امروز تا چه حد ارتباطات و معاوضه اطلاعات و تجربيات ، تعيين کننده سرنوشت و بود و نبود کشورها می باشد .
اخيرا در ميان تعدادی از صاحبنظران دانشگاهی کشور کوشش ميشود مدرنيته را از دالان دين عبور دهند. استدلال آنان نيز آن است که مردم متدين هستند ومدرنيته آنان نيز رنگ و بوی ايرانی همراه با دين است.آنانی که سکولاريسم را دين ستيزی ترجمه می کنند و ميکوشند ثابت کنند که دولت های ايران ( از صفوی تا امروز ) عموما دينی بوده و دولت اسلامی کنونی نيز يکی ازآنها و در ادامه اين تاريخ است. اما از گرايشات دينی ( احتمالا شاهان و نخست وزيران و امرا...) صحبت نميشود. چنين القا ميشود که دولت های گذشته مانند دولت اسلامی کنونی بوده، فقط نامش چيز ديگری بوده است. اين بخش از صاحبنظران نمی خواهند باور کنند که دين فقط ( تاکيد ميشود) يکی از عرصههای اجتماعی جامعه ايرانی است. درست فرق مردم ايران ( برای مثال ) با تعدادی ازکشور های اسلامی در اين است که آنان غير از دين اسلام ، چيز ديگری نمی شناسند و بدون آن هويت خود را نيز از دست رفته خواهند پنداشت.اما در ايران بخاطر قدمت تاريخ و فرهنگ و اديان ، تمدن و هنر های مختلف...، داده های بسياری وجود دارند که دين نيز يکی از آنان محسوب ميشود.بدين خاطر است که هويت ايرانی تنها به دين آن مربوط نميشود. بحث اصولا براين محور نيست که مردم متدين هستند يا نيستند. مورد مناقشه هويت ايرانی مردم است که مدرنيته را خصوصا در رابطه با پيشرفت تکنولوژی و سهولت در محاورات و ارتباطات ورفاه ... دستيابی به دنيای مجازی غرب ( بخش عمده ) ترجيح ميدهند (گرچه شايد در ظاهر با آن خصوصا از جنبه مد و هنری آن مخالفت شود ) و از دين نيز انتظار رفرم و مدرن بودن دارند ، نه تحجر و سلف گرائی.
ما در بحث و عملکرد سوسياليسم نيز لزوم تجديدنظر و مدرنيسم را مشاهده می کنيم که در دنيای غرب بدان دامن زده شد و بخش عمده احزاب سوسياليست در خود رفرم کردند. مهم است که بتوانيم درست در بطن اين مفهوم از مدرنيته چه انتظاراتی خواهيم داشت. اين سنت که صاحبنظران در ايران برای هر مفهومی برابر نهاد و ترجمه بومی خصوصا با قيودی ( خود ساخته ) خلق می کنند و عنصر دين را بدان دخالت ميدهند. موردی است که عملا جای بحث اساسی را به بيراه کشانده و موضوع اصلی در پس ابهام قرار گرفته است. اينکه مردم ايران متدين هستند چنانکه ميدانيم در تمام دنيا مردم به گونه ای از اعتقادات مذهبی خوی گرفته و با شدت و ضعف با آن زندگی می کنند. مورد مناقشه ( صرفنظر از رهبران حکومتی که با قدرت کامل سياست گذاری و تعيين و تکليف می کنند) استفاده ابزاری صاحبنظران از دين در عرصه توضيح جامعه شناسی اجتماعی در راستای انگاره های سياسی - فلسفی - با استفاده از ادبيات آخونديسم- جهت توجيه حکومت اسلامی است. گوئی ( چنين توجيه ميشود ) تمام جهان غرب بسيج شده است که مردم و جامعه متدين ما را به شکل خويش درآورند و از ايرانی اروپائی بسازند. و در نهايت با ازبين بردن فرهنگ و دين ، به ما هويت اروپائی داده و استقلال ما را ازبين ببرند. برای اثبات آن از مدل های آفريقائی نام برده ميشود و کوچکترين عنايتی به حوزه فرهنگی وتمدن و خلق و خوی ايرانی نميشود .
مدرنيسم مفهومی است غربی . مدلهای توسعه و پيشرفت غربی در اين کشورها در برنامه ريزیهای توسعه يا فرايندهای مدرنيزاسيون معنا و مفهوم پيدا کرده است. نهادهای حقوقی، فرهنگی و سياسی ... حاکم بر نظام های اين کشورها نيز بر مبنای مدرنيته پايه ريزی شده که عمدتا درخود رفرم و تغيير می پذيرد. امروزی شدن و مدرن بودن مفهوم بيگانه ای نيست که دائما بايد توسط صاحبنظران برای اجتماع توضيح داده شود. طبيعی است تعريف و الگوئی که از مفهوم مدرن بودن به دست ميدهند، به معنای غربی شدن ( ما و ديگران نيست. مگر اينکه ما تعبير خود را درست بدانيم!) نيست . بلکه مرادشان بودن در عصر معاصر است . اولگوئی خلق کردند ويژه جوامع خودشان که کشورها با تمدن و فرهنگ های گوناکون می توانند از آن نسخه برداری کرده و يا نکنند. نظريه پردازان و سياستمداران غربی ( لااقل بعد از آخرين جنگ بزرگ) اصراری در غربی شدن ساير جوامع نيز ندارند.آنان نيز بخوبی واقفند : زمانی فرد يا جامعه شبيه چيزی غير از آنچه که هست و ريشه دارد؛ درآيد. از هويت و استقلال تهی ميشود .ادامه دادن تجربيات ( کلونياليسم ) خونبار گذشته با معيار ارزش های امروزی در تضاد خواهد بود.در نتيجه بايد اذعان شود که مدرن شدن ( بودن ) ضرورتا به معنای غربی شدن نيست ( آنچه را که غرب ستيزان می پندارند!) . حتی تفکرات غربيان نيزمرادشان از تجدد و مدرنيسم، غربی شدن ساير ملل نيست.
گفته ميشود ترجمان تجدد ( بنا بر پندار تجدد ستيزان . مفهوم تجدد نيز به تجدد نورانی وتجدد ظلمانی تقسيم شده است) به معنای غربی آن در سکولاريسم و دنيوی شدن است : " ... که مصداقی از « تجدد ظلمانی » است که در سيطره ولايت شيطانی میباشد... ملاحظه پارهای از سرچشمههای مدرنيته نشان میدهد که انسان مدرن کارش را از حقايق نورانی آغاز نموده است و به تدريج به ظلمت و پوچی روان گشته است.." . در مورد تجدد ظلمانی گفته ميشود : " ...قرار گرفتن انسان مدرن در زير سيطره ولايت شيطانی است..... در تجدد نورانی همه چيز از ظلمت شروع میشود و انسان به سوی خداوند متعال روان میگردد؛ يعنی از ظلمت نفس و استکبار انسان در برابر خدا آغاز میشود و به خشوع و خضوع برابر درگاه الهی ختم میگردد ....اگرتجدد نورانی يا مدرن شدن دينی پيش آيد؛ بايد گفت اين شيوه منحصر در عبوديت خداوند است.... انجام بندگی خداوند هم در عمل در شريعت اسلامی نهفته است! انسان متجدد دينی يک فرد متشرّع است. چنانکه جامعه دينی اهل ولايت الهی و شريعت اسلامی است... اراده ايرانيان در بهمن سال ۱۳۵۷ برای تأسيس نظام سياسی مبتنی بر ولايت فقيه، بيانگر آن است که آنان تجدد نورانی را بر تجدد ظلمانی ترجيح دادند اگر نه اين است، چه دليلی دارد که حکومت مورد حمايت غرب را سرنگون سازند...".
تجدد و پيشرفت از جمله آن مفاهيمی هستند که در ميان صاحبنظران و در فرهنگ سياسی - اجتماعی ، جهان بينی های گوناگونی وجود دارد. عدهای توسعه و پيشرفت و تجدد را مساوی غرب ( زدگی ) گرايی و سکولاريسم می دانند و برخی آن را در تا حد الحاد و بی دينی و دين ستيزی قرار میدهند . عده ای توسعه و پيشرفت در راستای صنعتی شدن و حرکت به سوی تکنولوژی مفروضند. برای عدهای توسعه و پيشرفت بالاتر از رشد اقتصادی است و به مباحث سياسی و فرهنگی آن نيز توجه می کنند. بنابراين در يک جمله نمیتوان گفت که تعريف مشخصی از اين مفهوم به خاطر نفوذ نظريات دينی در عرصه نظريه پردازی ؛ وجود دارد.
توسعه يک فرايند چند گانه است که يکی از جنبه های آن مربوط به اقتصاد و تکنولوژی است . جوانب ديگر آن مربوط به توسعه سياسی و فرهنگی است. برای مثال در کشورهائی ( چين ...) توسعه تکنولوژی و اقتصاد انجام پذيرفته اما از نظر سياسی ايستا و استبدادی عمل ميشود. با در نظر گرفتن تمام جوانب توسعه ، می توان دو جنبه آن را ارزيابی و بررسی کنيم. نخست از جنبه عملی و کارکرد توسعه و تجدد و مدرنيسم است، طبيعی است که جامعه بايد در راستای مدرنيسم قرار گيرد و شهروندان ( نه تنها تقليد از مد بلکه در تمام جوانب اجتماعی ) درراه مدرن شدن قرار گيرند. جنبه ديگربرای مدرن شدن بايد از هرگونه ايدئولوژی در مديريت اجرائی ( دولت و حکومت ) ممانعت کرد. بزبان ديگر برای اين مهم، سکولاريسم نمونه کارسازو مهمی است که بدون ربط با مبحث ما نيست. در هر حال توسعه و تکامل و پيشرفت ، روزی در مقابل ايدئولوژی قرار خواهد گرفت و مورد مناقشه است. می توان با استقرار ديکتاتوری به تکنولوژی پيشرفته نيزدست يافت .اما بعد اين پيشرفت محدود و بالاخره زمانی ميرسد که جوابگوی نياز آدمی مبنی بر آزادی و اختيار وی نبوده و يا بايد اين پيشرفت زمينی شود و در راستای عموم قرار گيرد و يا محکوم به فنا است. نمونه شوروی و اقمارش درسهای تاريخی جالبی است برای آنانيکه ايدئولوژی حکومتی را چاره ساز و حلال مشکلات جامعه می پندارند.
جامعهای که می کوشد در راستای توسعه قدم بردارد و همچنان هويت و فرهنگ خود را دست نخورده حفظ کند . نخست بايد مشکلات اخلاق و فضيلت و داده های اجتماعی خويش را شناسائی و بازتعرف کند. چون برای توسعه و تجدد مجبوريم راه غرب را طی کنيم و ميدانيم تمدن غرب، تمدنی است با ويژگی های خويش که با تمدن ما متفاوت است. هويت و فرهنگ ، اقتصاد و سياست خاص خود را دارد که براساس آن توسعه و تجدد و پيشرفت را در درون خود پرورش داده است. اينکه توسعه يافتگی تمدن غرب چه مسائلی دارد و چه نقائصی درونش خفته است. مشکل غرب بوده و مشکل ما نيست. جوامعی مانند ما که الگوئی ويژه و بومی خود را ندارد ( صرفنظر از نظر سازمان حکومتی کشور هند، ژاپن تقريبا تمام الگو ها استبداد درونش خفته است ) که آزادی و اختيار را پرورش و صيانت کند و از نظر تکنولوژی در کمترين سطح پيشرفت هستند . بايد بديلی برای خويشتن خويش يابند که پاسخ نسل امروز را دهند و برای فردای آن برنامه داشته (باشند) آماده سازند. طبيعی است هر کشوری براساس ريشههای فرهنگی و اجتماعی و تاريخی خويش مسيرش را تعيين و ادامه ميدهد. و به هيچ وجه حتی خود غربيان اصرار چندانی ندارند که از جامعه آنان الگوبرداری شود. اما بايد بدان واقف بود که دنيای تکنولوژی و مجازی امروز سرکشيدن و کنجکاوی به دنيای ديگران معنی يافته است.
امروز به ناچار بايد با فرهنگ مدرنيسم کنار آمد. گذار اجتنابناپذير ازمرحله جامعه سنتی به جامعه مدرن بودن به سرنوشت ما مربوط ميشود. مدرنيسم به عنوان نقطهعطفی سرنوشت ساز در جوامع مختلف است. برای رسيدن به فرهنگ مدرن . انگاره ها بايد مدرن و تغيير يابد. با اخلاق و فرهنگ بومی و سنتی نميشود ( نه در فرهنگ ، اقتصاد و سياست ) ادعای مدرن بودن را داشت. برای مدرن شدن انگاره ها بايد برای فراگيری از تجربيات و عملکردهای ديگران آماده شود. تقريبا از بعد از انقلاب مفهوم مدرنيسم مورد گفتگوی جامعه روشنفکری بيش از پيش بوده اما راه حل های ارائه شده ضعيف و ناتوان باقی مانده است. چون در جائی که دين و سنت سياست روز را تعيين می کند و پوپوليسم برآمده از آن ، بخشی از روشنفکران جامعه را تحت تاثير قرار داده و جهان بينی و سياست ورزی آنان نيز آغشته به ديدگاه های عقب افتاده و سنتی است . و در انتخاب راه روش سياسی - اجتماعی کمترين اختلافی با مسئولين مملکت ندارند چه بسی در مواقعی ارتجاعی تر فکر و عمل می کنند. جا دارد در مورد شعار های اين دسته از روشنفکران که از مدرن و مدرنيسم و بهره برداری از نيروی جوان صحبت می کنند ؛ با درايت و احتياط بيشتری برخورد کرد که گفتار و پندار آنان همآهنگ نيست. در خاتمه بايد ديد برای مدرنيسم در کليه امور و شئونات ( سياست . اقتصاد . فرهنگ و هنر . تکنولوژی ....) اجتماعی در جوامع ديگرنسبت به حل مشکلات از چه توان و چه متدی استفاده می کنند تا با کمترين هزينه از تجربيات و کاربردهای آنان- بدون آنکه لازم باشد شناسنامه هايمان را تعويض کرده - بهره گيريم.
اوائل آگوست ۰۸