جمعه 8 شهریور 1387

بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش...، ‌داستان فرار و تبعيد در "گريز ناگزير"، کيواندخت قهاری، دويچه وله


"گريز ناگزير"، کتابی حاوی خاطرات تکان‌دهنده ۳۰ ايرانی گريخته از وطن در دهه ۱۳۶۰ − برای کسانی که خاطراتشان در اين کتاب آمده، انتخابی اگر بوده، انتخاب ميان ماندن در ايران و خروج از آن بوده است: انتخابی ميان مرگ و زندگی.

عبور از مرز

«حتا فرصت خداحافظی از بهروز و رضا هم دست نداد. ماشين به سرعت به راه افتاد. مدتی رفتيم و بعد در جايی توقف کرديم. ما را پياده کردند و پياده به راه افتاديم. گرمای وحشتناکی بود؛ آن قدر که دست‌هايم تاول زد. در مسير، جوان‌های ديگر به مرور آفتابی شدند. جمع‌مان، جمع شد. زير آفتاب سوزناک پيش می‌رفتيم. بی‌هيچ سايه‌بانی. حتا يک تخته سنگ هم نبود که در سايه‌ی آن لحظه‌يی بياساييم. خيلی گرم بود: "خورشيد، خورشيد، تصورش، چطوری بگم؟ خورشيد... درست مثل اين که چسبيده به صورتت". مدتی راه رفتيم تا به قاچاق‌چی‌ها رسيديم که چهار پنج شتر را قطار کرده بودند. درحالی که بنا بود تمام راه را با ماشين برويم! چون من زن بودم، تنهايی سوار يک شتر شدم. نامش "کهربا" بود. هميشه او را به ياد خواهم داشت. چقدر زيبا بود. بقيه چندتايی سوار شدند. تا سحر شترسواری کرديم. روز را خوابيديم. به خاطر گرما. فقط شب می‌توانستيم حرکت کنيم. به دليل حضور پاسدارها در راه، بايد خيلی آرام حرکت می‌کرديم تا به مرز برسيم. البته ما مرزی نديديم. خط مرزی‌ی مشخصی وجود نداشت. اگر هم داشت، فقط قاچاقچی‌ها می‌توانستند تشخيص بدهند. می‌گويند: شترسواری دولا دولا نمی‌شود! اما وقتی از مرز رد می‌شديم‌، بلوچ‌ها که طناب شتر مرا گرفته بودند، مرتب می‌گفتند: دولا شو، دولا شو! حرف نزن...! من دولا شده بودم و حرف نمی‌زدم. ولی برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. چند چراغ در دوردست سو سو می‌زد. گفتند که پاسگاه جمهوری اسلامی است. نگاهی کردم و ماه را که همه جا معلوم است، ديدم. پرسيدم: تمام شد؟ گفتند: نه، نه. دولا شو، دولا شو! دولا شدم. ديدم دارم گريه می‌کنم...»

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اين چند سطر، فرازی است از روايت گريز ناگزير فرزانه تأييدی، هنرپيشه مشهور تئاتر ايران، که در خرداد ماه سال ۱۳۶۵ وطن‌اش ايران را از طريق مرز پاکستان ترک کرد. فرزانه تاييدی و بيست و نه نفر ديگر از چهره‌های شناخته شده، و نيز شناخته نشده، که در دهه ۱۳۶۰ در دوره حکومت جمهوری اسلامی از مرزهای گوناگون ايران گريختند، خاطره فرار خود را با ما در ميان می‌گذارند، خاطره فرار که دربرگيرنده تصويرهای اوضاعی نيز هست که موجبات فرار را فراهم آورد، خودِ اقدام به فرار و پيامد آن که آغاز زندگی در تبعيد است.

کتاب و تدارک آن

ميهن روستا، مهناز متين، سيروس جاويدی و ناصر مهاجر به مدت سه سال در حال مصاحبه با گروهی از راويان و جمع‌آوری و ويراستاری روايتهای گروهی ديگر از آنان بودند. آنان همچنين رواياتی را در اين زمينه جستند، يافتند و برگزيدند که به زبان شعر بيان شده‌اند. روايتها را، نقاشی‌ها و طرح‌های آريو مشايخی همراهی می‌کند، طرحهايی زنده و نزديک به متن؛ گويی طرح‌ها موسيقی‌اند که بر متن حکايت‌ها نشسته‌اند. اين است که شرح خاطرات فرار از همان روی جلد کتاب آغاز می‌شود، آنجا که طرح تکان‌دهنده روی جلد دروازه‌ای را به روی حکايت‌هايی از گريزهای ناگزير می‌گشايد.

حاصل کار سه ساله، کتابی است در دو جلد به نام "گريز ناگزير: سی روايت گريز از جمهوری اسلامی ايران". کتاب ۱۱۳۰ صفحه‌ای "گريز ناگزير" در تير ماه ۱۳۸۷ در آلمان توسط "نشر نقطه" در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شد. طی حدود دو ماهی که از انتشار اين کتاب می‌گذرد، استقبال از آن به گونه‌ای بوده است که می‌توان گفت کمتر کتابی چاپ خارج از کشور چنين مورد توجه واقع شده است.

ايده‌ آغازين

ايده گردآوری خاطرات فرار از ايران را ميهن روستا، فعال زنان و حقوق بشر، با دوستان نويسنده‌اش، مهناز متين، سيروس جاويدی و ناصر مهاجر در ميان نهاد. اين هر سه نويسنده عضو هيئت نويسندگان نشريه "نقطه" چاپ امريکا بودند.

ميهن روستا در باره انگيزه خود برای پرداختن به اين موضوع می‌گويد: «همان طور که در پيشگفتار کتاب هم آمده، ايده اول اين دفتر را که درآمد، من داشتم. آن هم به اين دليل بود که فکر می‌کردم که چقدر مهم است که نسلی که بر آن واقعه‌‌ای گذشته، اين واقعه را تدوين و ثبت کند، برای نسل بعدی، برای بچه‌های خود ما، که به نحوی به همراه ما به اين طرف دنيا پرتاب شده‌اند و دور از آن کشوری هستند که فقط تعريف يا تصورش را از طريق ما دارند، بدانند که چه بر ما گذشته و چطور شده که عده عظيمی از هموطنان ما مجبور به ترک آن ديار شدند و شرايطی که در آن زيستند چه بوده که اين تصميم را گرفتند. همان طور که از اسم کتاب برمی‌آيد، گريزی بوده ناگزير، يعنی اين انتخاب شخصی هيچ کس نبوده، بلکه اجباری پشت اين قضيه بوده است. اين موضوع مدتها فکر مرا به خود مشغول می‌کرد.»

تجربه مشترک "پرت شدن"

برای کسانی که خاطراتشان در اين کتاب آمده، انتخابی اگر بوده، انتخاب ميان ماندن در ايران و خروج از آن، ميان مرگ و زندگی بوده است. تجربه راويان و گردآورندگان روايت‌ها در اين زمينه مشترک است.

چه تعداد از ايرانيان مقيم خارج تجربه‌ای مشابه دارند؟ آماری نداريم. اما وقتی به اطرافمان می‌نگريم و به کسانی که در دهه ۱۳۶۰ از ايران خارج شدند، درمی‌يابيم که بيشتر آنان گريزی ناگزير داشته‌اند، يا عزيزانشان اين انتخاب ميان مرگ و زندگی را تجربه کرده‌اند؛ تجربه فراری پرخطر از طريق مرزها، تجربه خراب بودن پلهای پشت سر، نگاهی که برای آخرين بار به خاک ايران می‌اندازی و نوری که در آن سوسو می‌زند از پاسگاه جمهوری اسلامی است و راهی که آغاز کرده‌ای گويی تمام‌شدنی نيست، بلکه ورود به مرحله‌دردناک جديدی است به نام تبعيد که خود گريزندگان از آن اغلب به عنوان “پرتاب شدن“ ياد می‌کنند.

عليه تحريف

کتاب “گريز ناگزير“ در مقابل تلاش برای عرضه تصويری «تحريف‌شده» از مهاجران و تبعيديان می‌ايستد. ناصر مهاجر، از ويراستاران کتاب که نامش بيش از هر چيز به‌خاطر کتابهايش در زمينه ادبيات زندان شناخته شده است، در اين مورد چنين توضيح می‌دهد: «وجه غالب جامعه تبعيدی ايران از کاری که کرده شرمنده نيست و فکر می‌کند که وظيفه خود را در تاريخ انجام داده است و حتی در جاهايی می‌تواند بگويد که من خوشحال هستم که در جاهايی که بايد ايستادگی و مقاومت می‌کردم، کردم. و يکی از اهداف ما هم در اين کتاب در حقيقت همين بوده است. اينکه درست برخلاف تاريخ تحريف‌شده‌ای که جمهوری اسلامی ايران ارائه می‌دهد و درست برخلاف چهره تحريف شده‌ای که از جامعه مهاجر و تبعيدی ايران ارائه می‌دهد، اين افراد نه به خواست خود آمدند بيرون از کشور و نه برای خوشگذرانی. اين افراد کسانی بودند که در يک دوره بسيار حساس تاريخی ايران آنچه را که بايد انجام می‌دادند، يعنی ايستادگی در برابر جمهوری اسلامی، کوشش برای اينکه سرنوشت انقلاب ايران به سمت چيرگی يک حکومت تبهکار نرود و انقلاب ايران بتواند تداوم پيدا کند، وبه آمال خودش که در درجه نخست آزادی و دموکراسی بوده برسد، و در تداوم خودش يک حکومت لاييک مبتنی بر عدالت اجتماعی را بتواند بدست بياورد. وقتی که اين مبارزه با شکست مواجه شد و هجوم همه‌جانبه آغاز شد، آن موقع مبارزان چاره‌ای نداشتند جز اينکه وطن‌شان را ترک کنند.»

چهره‌های گوناگون

در کتاب "گريز ناگزير" به نامهايی آشنا برمی‌خوريم چون هوشنگ کشاورز صدر، مردم‌شناس و کارشناس کشاورزی و از فعالان جبهه ملی ايران، عذرا بنی‌صدر، همسر رييس جمهور اسبق ايران، نسيم خاکسار، نويسنده، نادر نادرپور، شاعر،و باقر مؤمنی، محقق تاريخ. اما گردآورندگان روايتهای کتاب تنها به سراغ چهره‌های مشهور نرفته‌ا‌ند تا خاطرات آنان را ثبت کنند. ناصر مهاجر در اين مورد می‌گويد که تأکيد ويراستاران بر اين بوده که اين کتاب نبايد کتاب برگزيدگان و شناخته‌شدگان باشد، زيرا قصد آنان اين بوده که بيش از هر چيز اين کتاب بايد بتواند روايتها و شهادتهايی را درخودش جا بدهد که نسلهای آينده بتوانند با خواندن اين کتاب و کنار هم قرار دادن اين روايتهای گوناگون تصوير جامعی از آنچه در يک دوره از تاريخ ايران گذشت و بر پدران و مادران و پدربزرگان و مادربزرگان‌شان رفت بدست آورند.

مهاجر بر توضيح خود در مورد چهره‌های گوناگون کتاب می‌افزايد: «تأکيد داشتيم که بتوانيم رواياتی، چه از طيفهای سياسی، چه از گروههای مختلف فکری، چه از افرادی که به اديان غيراسلامی ايران وابسته هستند، مثل مسيحيان، بهاييان ويهوديان ايرانی، گرد آوريم. متأسفانه کوشش‌های ما برای اينکه يک فرد زرتشتی را پيدا بکنيم که بتواند شهادت بدهد که جامعه زرتشتی اين لحظات و سالهای دهشت را چگونه زندگی کرد، به جايی نرسيد و جای چنين مطلبی درکتاب خالی است. ما همچنين تأکيد داشتيم بر اينکه ببينيم که اقوام و مليتهای مختلف ايرانی اين دوره را چگونه گذراندند. در اين زمينه هم تنها يک شهادت داريم که از رئوف کعبی است که وضعيت کردستان ايران را در آن سالها توضيح می‌دهد. متاسفانه در اين زمينه هم کتاب کاستی دارد. به هر حال آنچه اهميت دارد، تاکيد بر ارائه چهره‌ای هر چه جامع‌تر بود از آن لحظات تاريخ ايران. و ما تاکيد داشتيم بر اينکه اين فضا را افراد گوناگون در موقعيتهای گوناگون ازنظر فکری، سياسی، قومی، مذهبی و سنی بوجود آوردند. بنابراين تاکيد داشتيم که اين سه اصل حضورداشته باشند واينکه چه شناخته‌شدگان وچه ناشناخته شدگان اين تاريخ را ساخته‌اند و اينکه دوره‌ای را که زيستيم بتوانيم با جامعيت هر چه بيشتر ارائه بدهيم.»

اين ديد که تاريخ را تنها نام‌آوران نيستند که می‌سازند، محرکی می‌شود تا روايتهای ليلا اصلانی، معلمی فعال در کانون مستقل معلمان ايران، نادر، طرفدار يکی از گروههای چپ که به هنگام فرار ۱۸ سال داشته، شادی سمند که دانش‌آموزو فعال سياسی بوده و لوييز باغراميان ارمنی را نيز در اين کتاب بخوانيم. از اين روست که اگر چه قصد گردآورندگان کتاب بيش از هرچيز عرضه خاطرات برای آگاهی يافتن نسلهای ديگر از بخشی از تاريخ ايران است، اما اين کتاب در حقيقت بازتاب دهنده سرگذشت گروهی از نسلی است که هنوز زنده است. تنوع شخصيتها و سرنوشتها و انتخاب راويان از ميان اقشار و گروههای مختلف به گروه بزرگی از ايرانيانی که در دهه ۱۳۶۰ از ايران گريختند، امکان می‌دهد تا سرگذشت خود را در روايتهای اين کتاب بازشناسند. تعجبی ندارد اگر کتاب در عرض مدتی کوتاه با استقبالی گسترده روبرو شده است.

ضعف و قوت نهادهای جامعه مدنی در ايران

از خصوصيات ديگر کتاب “گريز ناگزير“ اين است که جلوه‌هايی از ضعف و قوت نهادهای جامعه مدنی ايران را عيان می‌کند. حکومتيان و برخی از گروههای سياسی به هر حال نقاط قوت اين نهادها را به سرعت شناخته بودند و برای همين برخی سعی در نفوذ و قبضه کردن "قدرت" در آنها داشتند و برخی ديگر در تلاش برای نابودی آنها بودند.

ناصر مهاجر در اين مورد می‌گويد: «ما می‌دانيم که در آن زمان جامعه حقوقدانان، کانون وکلای ايران، کانون نويسندگان ايران، سازمان مستقل دانشگاهيان و معلمان ايران و يقين دارم بسياری از گروههای ديگر اجتماعی که در آن زمان فعاليت و از آزادی‌ای که ره‌آورد انقلاب بهمن بود استفاده می‌کردند، چه نقش مهمی داشتند، بويژه در اينکه بتوانند از آزادی به دست آمده پاسداری کنند. اين کتاب شِمايی می‌دهد از توجه‌ها و تأکيدهايی که اين نهادهای جامعه مدنی داشتند و يکی از نکاتی که ما متوجه می‌شويم در خواندن اين روايت‌ها اين است که اتفاقا نهادهای جامعه مدنی بيش از احزاب وگروههای سياسی به ضرورت آزادی و ايستادگی در برابر تجاوز حکومت به آزادی توجه داشتند.»

پايمالی حق زندگی

از خلال خواندن روايتهای کتاب "گريز ناگزير" همچنين می‌توان به اين آگاهی دست يافت که گروهها واحزاب سياسی پس ازانقلاب به چه موضوعهای حقوق بشری توجه داشتند و به کدام يک بی‌توجه بودند. برای نمونه به اعدامهای هفته‌های اول پس از انقلاب افراد وابسته به حکومت سابق توجه و حساسيت و اعتراض زيادی نمی‌شد. همچنين نسبت به تهاجماتی که به حقوق زنان می‌کردند، حساسيت زيادی وجود نداشت.

"گريز ناگزير" نمونه‌های فراوانی از پايمال شدن حقوق انسانی گريختگان از ايران به دست می‌دهد. اما آن حقی که به طور ويژه در مورد کسانی که از ايران گريختند و در تبعيد زندگی کردند و می‌کنند، پايمال شد، حق زندگی در وطن خود بود.

ناصر مهاجر در اين مورد می‌گويد: «گريختگان يا جان بدربردگان در اين اقدام خود از يک حق بزرگ خودشان گذشتند، که آن حق زندگی درمملکت خود است. ولی گذشتن از اين حق، در حقيقت ادامه مبارزه‌ای بود که برای احقاق حقوقی ديگر انجام دادند. وقتی که آن مبارزه به بن‌بست رسيد و نتوانست به هدفهای خود برسد، انگار که شما اين حق را از نظر فلسفی يا تاريخی آگاهانه وامی‌گذاريد. ولی اگر اين به اين معنا باشد که حق تبعيدشدگان است که به مملکت خود بازگردند، بنابه تعريف، تبعيدشده تا زمانی که در به همان پاشنه می‌چرخد، وتا زمانی که دلايل و زمينه‌هايی که سبب گريز او از آنجا و انتخاب تبعيد شده ، تغيير نکند، طبيعی است که در موضع تبعيدی باقی می‌ماند و بر هويت تبعيدی خود پافشاری می‌کند. ما اين را در کتاب می‌بينيم که برخی از روايت‌کنندگان تاکيد دارند که ما پناهنده سياسی هستيم، تبعيدی هستيم و بايد حرمت تبعيد و پناهندگی سياسی را پاس داشت ونبايد فراموش کنيم که چرا ما از ايران آمديم. مادامی که آن وضع همچنان باقی است، ما هم بر هويت خود و ارزشها و اصولمان باقی هستيم.»

تجربه‌ تبعيد

محسن يلفانی، نويسنده مشهور، در "گريز ناگزير" در باره تبعيد نوشته است. نوشته او را می‌توان تاييدی بر گفته ناصر مهاجر دانست. يلفانی می‌نويسد: «تصور عمومی بر اين است که تبعيد از لحظه‌يی آغاز می‌شود که در آستانه عبور از مرز، در کوهستانی دوردست و صعب‌العبور يا در بيابانی هول‌ناک و بی‌پايان (يا از پشت پنجره تنگ يک بويينگ ۷۰۷ زوار دررفته) آخرين نگاه را به منظره ميهن می‌اندازيم و اگر مهار احساسات را نيز کمی رها کنيم، مشتی از خاک وطن را هم در جيب می‌ريزيم (زياد هم در فکر اين نيستيم که بعدها اين مشت خاک فقط به درد اين می‌خورد که آن را به سر خودمان بريزيم). در هر حال واقعيت اين است که در اين لحظه از هروقت ديگر به ميهن خود وابسته‌تر و نزديک‌تر و از هر ميهن‌پرستی ميهن‌پرست‌تريم. برای روشن کردن اين معنی کافی‌است يادآوری کنيم که تبعيدی سياسی همانا به خاطر ميهنش است که به ترک آن ناگزير شده است. نيازی به گفتن ندارد که در مفهومی که در اين جا از ميهن مراد می‌کنيم، مردمی که در آن می‌زيند نيز مورد نظراند. منظور تبعيدی سياسی از ترک ميهن بيش از آن که نجات جانش باشد، يافتن سرپناهی است برای پی گرفتن مبارزه از جايی ديگر.»

کيواندخت قهاری

Copyright: gooya.com 2016