جنبش انديشه مداري و آزادي خواهي در روزهاي پيش رو در معرض آزمون دشواري قرار گرفته است . در شرايطي كه فعالان اين جنبش هر روز بيش از پيش از امكان پذير بودن اصلاح در ساختار قدرت نااميد مي شوند و در حالي كه كوشش هاي سال هاي گذشته براي نيل به رابطه اي معقول ميان حاكمان و عامه مردم به دليل مقاومت بخش هايي از ساختار مزبور در مقابل تغيير چندان نتيجه بخش نبوده است ، طبيعي است كه بسياري از روشنفكران و فعالان حقوق بشر عطاي اصلاحات را به لقايش بخشيده و به راه حل هاي جايگزين مانند مقاومت منفي ، عمل راديكال انقلابي ، نگاه به بيرون از مرز ها و در بهترين گزينه ، بازگشت به حوزهي عمومي و تلاش براي تاثير گذاري از راه فرهنگ سازي روي بياورند. . وقتي همه ي تلاش ها براي اصلاح قدرت از درون آن با بن بست مواجه مي شود ناگزير اصلاحات به نمايشي مبدل مي شود كه در آن فعالان اين عرصه از بازيگران تاثير گذار به ناظراني بي اختيار و منفعل فرو كاسته شده اند و به تدريج هم زمان با اين روند شوم رابطه ي تاثير و تأثر أنها با طبقه ي متوسط جامعه نيز نقصان مي پذيرد.. راستي طبقه ي متوسط جامعه كه در سال هاي اخير بيشترين هزينه را با كمترين حاصل براي همراهي با اصلاح طلبان پرداخته است آيا مي تواند يك بار ديگر به وعده هاي روشنفكرانه دل خوش كند و با حضور در صحنه ي انتخابات نشان دهد كه مايل است در بازي قدرت نماينده اي داشته باشد؟ چطور و به چه قيمتي؟
براي پاسخ دادن به اين پرسش ها ،به اعتقاد من، لازم است اندكي از برج عاج ايدئاليسم پايين بياييم و وضع موجود را به شيوه اي عقلايي مورد بررسي قرار دهيم. بايد ديد چه فرايندي به جدايي روشنفكران از طبقه ي متوسط انجاميده است و اين جدايي در نهايت به سود كيست؟
راست است كه نمايندگان جنبش اصلاحات در سال هاي اخير نتوانسته اند بسياري از حداقل ها را براي طبقه اي كه آنها را به نمايندگي برگزيد فراهم كنند اما در اين قضيه آيا همه ي تقصير ها متوجه آنهاست ؟ آيا نمي توان تصور كرد كه توقع زير و زبر كردن ساختار سياسي كشور، آن هم به طور خلق الساعه و بدون ايجاد زمينه هاي اجتماعي و سياسي آن ، كه از سوي برخي از كنشگران سياسي در سال هاي اخير مطرح و تبليغ شده بود توقعي دور از واقعيت و غير عملي بوده است كه قتل زود هنگام نهال انديشه مداري از نتايج اوليه ي آن است؟
قطع شدن پيوند روشنفكران با طبقه ي متوسط از آنجا آغاز شد كه بسياري از روشنفكران به عواماته شدن امر سياسي و تبعيت از مسير حوادث روز تن دادند . به همان نسبت كه توليد نظريه و مشاهده ي نقادانه ي اجتماع نزد روشنفكران جاي خود را به تحليل هاي شتاب زده و احساساتي داد، اعتماد عمومي طبقه ي متوسط به اين قشر نيز نقصان گرفت و در نهايت كار به آنجا كشيد كه تاثير گذاري اين قشر در ميان گروهي كه قرار بود نمايندگي اش كنند بسيار پايين تر از حدود انتظار شد. طبقه ي متوسط جامعه كه از روشنفكران خود توقع توليد ايده و راهكار داشت با وضعي مواجه شد كه در آن رشد مطالبات ملي بيش از آن بود كه امكانات روشنفكران در بازهي انديشه و عمل جواب گوي آن باشد. بسياري از اصلاح طلبان نيز با درگير شدن در بازي تمامت خواهان به حفظ مواضع فتح شده قناعت كردند غافل از اين كه صرف حضور آنها در عرصه ي سياسي جواب گوي خواست طبقه اي كه آنها را به قدرت رساند نبود. اگر بنا بر اين بود كه حضور اين نمايندگان در قدرت ثمري براي مردم و در جهت اراده ي فراگير آنها براي محدود كردن قدرت و گسترش حوزه ي عمومي نداشته باشد طبقه ي متوسط با چه استدلالي بايد براي ماندن اينان در قدرت هزينه هاي روزافزوني را كه از سوي تمامت خواهان تحميل مي شد، مي پذيرفت ؟
در چنين شرايطي بود كه جامعه، كاهش مشاركت طبقه ي متوسط را در دو انتخابات اخير تجربه كرد و گرايش تحريم بر آن است كه اين تجربه را در انتخابات پيش رو نيز تكرار كند. بگذاريد به اين پرسش عميق تر بيانديشيم كه آيا پشت كردن به صندوق هاي رأي و تن دادن به تقديري كه بازي قدرت پيش روي جنبش انديشه مداري قرار داده است كاري عقلاني است ؟ از پس اين عمل -يا به عبارتي بهتر بيعملي- چه نتيجه اي عايد طبقه ي متوسط خواهد شد؟
فرض مي كنيم كه گرايش تحريم موفق شود بخش قابل توجهي از طبقه ي متوسط جامعه را با خود همراه كند. نتيجه ي منطقي چنين اتفاقي از دو حالت خارج نيست يا يكي از نامزدان محافظه كار به كاخ رياست جمهوري ميرود كه در آن صورت بايد پروندهي اصلاحات از درون را لااقل در آينده ي نزديك مختومه فرض كنيم و يا اين كه رفسنجاني و همكاران ميانه رو او به پيروزي ميرسند كه با توجه به گرايش رفسنجاني به راضي نگه داشتن بنيادگرايان بعيد به نظر ميرسد از اين رهگذر فضاي مناسبي براي ادامه ي حيات جنبش مدني غير دولتي فراهم شود. نكته اينجاست كه اگر چه با اين اتفاق تعارض هاي دروني حاكمان به حداقل ميرسد و حاكميت يكدست مي شود اما اين اتفاق هيچ سودي براي طبقه ي متوسط در بر نخواهد داشت . آن دسته از نيروهاي خارج از حاكميت كه به راديكال شدن فضاي كشور پس از چنين رويدادي اميد بسته اند بايد نخست در نظر بگيرند كه طبقه ي حامي اصلاحات در جامعه ي ايران حاضر نيست مطالبات خود را به هر قيمتي به دست بياورد و در صورتي كه هزينه ي حضور در صحنه سياست از حد مشخصي بيشتر شود عطاي آن را به لقايش خواهد بخشيد . و دوم اين كه در صورت دخالت خارجي در سرنوشت ايران هزينه هاي زيادي مانند اشغال كشور و ناامني و هرج و مرج ناشي از آن به كشور تحميل مي شود كه مستقيم از جيب طبقه ي متوسط و تحصيل كرده پرداخت خواهد شد. از سوي ديگر نمونه ي عراق نشان داد كه ميان مطرح شدن انديشه ي دخالت نيروهاي بيروني تا عملي شدن آن فاصله ي زماني زيادي وجود دارد كه با تحميل انواع محروميت ها و تحريم ها و نابودي كامل اقتصاد كشور هدف همراه مي شود. وضعي كه هيچ عقل سليمي آن را براي كشور خود آرزو نمي كند.
در نهايت اين نكته را هم بايد در نظر گرفت، به شهادت نتايجي كه از دو انتخابات گذشته حاصل شد تحريم انتخابات در عمل موفقيت جنداني عايد طراحان و مبلغانش نمي كند چرا كه در نظام طبقاتي جامعه ي ايران به دليل موقعيت خاص اجتماعي آن، طبقه ي متوسط طبقه اي نوپا محسوب مي شود كه هنوز به تمامي داراي مشخصات يك طبقه نيست و هنوز اعضاي اين طبقه به طور كامل به درك مشخصي از مفاهيمي چون سود و زيان مشترك نرسيدهاند . به همين دليل احتمال اين كه هر كس منافع آني خود -يا آنچه منافع آني خود مي پندارد- را به منافع طبقه و كشور ترجيح دهد بسيار است . چنان كه پيامد تحريم در دو انتخابات گذشته محروم شدن جامعه از قدرت تاثير گذار تحصيل كردگان و نخبگان و تسخير مرحله اي حاكميت توسط نمايندگان نيروهاي بيطبقه و لمپن اجتماع بوده است.
با اين استدلال شركت نكردن در انتخابات به بهانه ي مشروعيت زدايي از حاكميت اشتباهي تاكتيكي به نظر ميرسد. چرا كه در غياب بديل مناسب براي حاكمان فعلي تنها به باز تر شدن دست طيف هاي سركوبگر در سركوب طبقه ي متوسط خواهد انجاميد.
راي دادن به معين گزينه ي ديگري است كه فراروي جنبش انديشه مداري و آزادي خواهي ايران قرار دارد، اولين نتيجه ي چنين اقدامي نمايش اراده ي طبقه متوسط اجتماع به حاكمان با تحمل كمترين هزينه است. دومين فايده ي آن پيدايي فرصت بيشتر براي شكل گيري نهاد هاي قدرتمند مدني است كه توانايي پي گيري مطالبات طبقه ي متوسط و تاثير گذاري بر سياست كلان كشور را داشته باشند . سومين و مهم ترين دليل براي انتخاب معين اين است كه در رقابت هاي حاضر راي دادن به او تنها راي دادن به يك شخص نيست . اين اولين بار است كه يك جريان فكري برآمده از طبقه ي متوسط ايده آل هاي خود را مطرح مي كند و نامزدي را مي يابد كه به آن ايده ال ها متعهد باشد. در واقع راي دادن به معين آغاز مرحله اي نوين در مبارزات عقل مداران با تمامت خواهان است كه در آن قهرمان سازي و كيش شخصيت جاي خود را به برنامه محوري داده است . راي دادن به معين بر اين مبنا راي دادن به انديشه مداري است و فرصتي است تا ببينيم به عنوان يك فرد تا چه حد مي توانيم عاقلانه و به دور از احساسات لحظه اي تصميم بگيريم.