(اين مقاله به ويژه براي اكبر هاشمي رفسنجاني نوشته شده است.)
بسياري «محمود احمدينژاد» را پديده انتخابات نهم رياست جمهوري ايران مينامند، كسي كه به ناگاه از ميانه تحولات سياسي و اختلافات ريشهدار فكري در ايران سربرآورده، و بدون هياهو و جنجال، و به آرامي به سوي كرسي رياست جمهوري ايران پيش ميرود. تحير از اين پديده آنچنان زياد است كه بسياري فعالان و كنشگران عرصه سياست هنوز خود را بازنيافتهاند، شايد نتوانستهاند به خود بقبولانند كه فاصله او تا اين كرسي، چند قدم ساده بيش نيست.
خاتمي هم پديده انتخابات هفتم بود، ولي به جز معدود تلاش نافرجام با ادعاي متفاوت نشان دادن او از آرمانهاي انقلاب سال 57 ايران، قطبهاي مهم قدرت ايران چندان بر اين ادعا پاي نفشردند و حتي او را ادامه مسير انقلاب دانستند، خصوصا كه خود او هم در ويرايش و اصلاح شعارهاي همراهان و پيروانش و تعديل مطالبات آنها تلاش زيادي به خرج داد. خاتمي بيشتر به منزله نمادي از شعارهاي اعتدال و اصلاحات از ميان شعارها و آرمانهاي انقلاب ايران تفسير شد، بنابراين ظهور و دوران خاتمي به سهولت در ادامه تاريخ انقلاب ايران جاي گرفت. ولي احمدينژاد تنها پديده انتخابات نهم نيست، احمدينژاد پديده انقلاب ايران است. احمدينژاد در واقع عريانترين نماد ايده «افراط» است، كه تباين ذاتي با آرمانهاي انقلاب ايران دارد، و لاجرم همان مسيري را در پيش گرفته است كه در برخي مقاطع گذشته انقلاب ايران روي داده است، مانند حذف گروهاي مخالف، و كشتارهاي جمعي. اينها را البته ميتوان استثناهاي انقلابي دانست كه هيچگاه ايده تعادل را مردود ندانسته است. فراموش نكردهايم كه جنگ طولاني ايران با عراق، و در اوج بروز شعارهاي آرمانگرايانه جوانان و رزمندگان ايراني، بناگاه تن به قواعد جهاني داد و به سازش گراييد. حالا چرا تاريخ اين انقلاب در حال مشاهده يك استثناي مهم ديگر است؟ چرا برخلاف ايده اعلام شده پيشين مراكز قدرت ايران، راديكاليسم در حال ظهور است؟ شگفتي بزرگ اين است كه اين پديده، خصوصاً پس از دوران اعتدال خاتمي در حال رشد است.
ولي اين حركت به سوي افراطيگري، و اين سير تدريجي چگونه شكل گرفت؟ چگونه اعتدال مورد نظر اهداف انقلاب به ناگاه از تندروي آبادگراني سربرآورد كه اكنون سوداي تسلط بر كشور را دارند؟
اتفاق به ظاهر كماهميت ديگر اين انتخابات، عبارتست از حمايت علني سيد مجتبي خامنهاي، پسر رهبر ايران از كانديداتوري محمود احمدينژاد. اهميت اين اتفاق كجاست؟
چنانكه تاريخ نه چندان دور انقلاب ايران نشان ميدهد، آنچه از ميان حلقه همراهان نزديك، و محرمان و خويشان بنيانگذار جمهوري اسلامي، آيتالله خميني، در نزد افكار عمومي شناخته شدهاند، همگي در يك طيف فكري و سياسي خاص جاي ميگرفتهاند، به عنوان مثال، در ميان نزديكان وي به ندرت تمايل به جناح معروف راست ايران ديده شده است، و بلكه همواره اين نزديكان به عنوان چپگرا، و تقويت كننده فعالان مخالف راستگرايي (و حتي سنتگرايي) محسوب ميشدهاند. كمك وي در رشد و نمو ياران جوان چپ چنان بوده كه چپگراها همواره خود را فرزندان معنوي او محسوب ميكردند، و آشكارا راستها را از جانب او ميراندند، او هم هرگز اين تمايل را مخفي نميكرد. حمايت علني او از شكل گيري يك تشكل روحاني چپ، همواره خاطر راستگرايان را آزرده است. اين واقعيتي آشكار و بارز است. در دهه اخير و پس از درگذشت آيتالله خميني نيز اين فرزندان معنوي، همچنان وجهه و تمايلات خويش را در حمايتها از جنبش اصلاحات نشان دادهاند. مواضع و سخنان سيد احمد خميني پس از مرگ پدرش - كه مواضع چپ او را بيش از گذشته نمايان ميكرد - و به مرگ مشكوك او منجر شد، و عدم حمايت رسمي و شفاف اين فرزندان معنوي از كانون رسمي قدرت جاري، شواهد خوبي بر اين مدعاست. آنچه مجموعه اين شواهد گذشته و حال نشان ميدهد، اين است كه همدلي و حمايت از جريانات راست و افراطي، هرگز در ميان حلقه وفاداران رهبر پيشين انقلاب ايران صحيح فرض نميشده است. اهميت اتفاق مزبور همينجاست: حمايت فرزند رهبر فعلي جمهوري اسلامي از راستترين، و افراطيترين الگوهاي موجود در صحنه سياست ايران! نكته شگفت همينجاست: چگونه آن حلقه وفادار چپ رهبر پيشين، جاي خود را به فرزند هوادار راديكاليسم رهبر فعلي داده است؟ اين شگفتي در دل خود چه پيامي دارد؟
ظهور پديده «احمدينژاد»، و حركت او به سمت مديريت اجرايي كشور، حاوي ناخشنوديها و اعتراضات سنگيني از سوي اهالي فرهنگ و هنر و دانش و سياستورزي ايران شده است، و موج تبري شخصيتهاي مرجع و ذينفوذ از مرام احمدينژاد رو به تزايد است. ترجيعبند اين اعتراضات هم شخصيت و نظرات افراطي او، با نظر به عملكرد وي در دوران تصدي شهرداري پايتخت است. اين راديكاليسم نهفته در شعارهاي آرمانگرايانه آبادگران و به ويژه احمدينژاد، آنچنان پيدا و آشكار است كه هيچ تلاشي از سوي ايشان براي زدودنش صورت نميگيرد. ناسازگاري چنين مدلي با شرايط جهاني، و تهديدات بالقوهاي كه پيامد حاكميت چنين تفكري است نيز آنچنان واضح است كه در دنياي امروز نميتواند جايگاهي براي خود بيابد. تفكري كه در تمشيت امور جاري يك شهر ناتوان بوده، و فقط سعي در به تاخير انداختن بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي كلانشهر تهران را داشته، چگونه در ميان اهالي سياسيترين خانه ايران (بيت رهبري) ميتواند ناجي اقتصاد و اجتماع ايران قلمداد شود؟ چگونه چنين واقعيات علمي بارز در مجموعه دانش و تجربه فرزند رهبر جاي ندارد، و در عوض چنين مدل افراطگرايانه و نامقبول در جهان امروز، مراد فرزند رهبر ميشود؟ مگر او در كدام مكتب، و كدام درس را خوانده است؟
همه سخن همينجاست: پسر كو ندارد نشان از پدر...
در حقيقت آنچه ميتواند مجموعه معادلههاي موجود در صحنه سياست ايران را به پاسخي منطقي برساند، توجه به شخصيت و تفكر رهبر فعلي جمهوري اسلامي ايران است. شايد نگاهي كلان به تاريخ چند ساله اخير بتواند شمايي خوب از اين پاسخ را نشان دهد. متاسفانه در اين زمينه كار چنداني صورت نگرفته است. هر چند ميتوان در داخل كشور و فضاي فعلي، اين كم كاري را قدري موجه دانست، ولي هنوز در اين خصوص بررسي قابل ملاحظه و خالي از دشنامگوييهاي رايج صحنه سياسي ديده نشده است.
آنچه مجموعه اتفاقات نشان ميدهد – و مورد مجتبي خامنهاي در واقع فقط يك شاهد خوب در اين زمينه است - اين است كه اساساً افراطگرايي جديد در دامان رهبر فعلي پرورده شده است.
آنچه گاه و بي گاه از اظهارنظرهاي صريحتر او منتشر شده، باور نكردني است، و بخوبي بيانگر اين ادعاست. به عنوان نمونه آخر، حمله تند وي به اعتراضات كروبي در مورد انتخابات را ببينيد، تندي و افراطي كه در آن موج ميزند، واقعاً عجيب و درخور تحليل و روانكاوي است. اكنون براحتي ميتوان پذيرفت كه تندي اوست كه در مقاطعي توانسته برخي مهرههاي مؤثر در سياست را براحتي از صحنه خارج كند، تهديد و اشتلم اوست كه عرصه انتقاد از وي را بكلي تعطيل نموده، و بتدريج سازوكار پيشبيني شده در قانون براي نظارت بر عملكرد او در مقام رهبري را كاملاً فلج كرده است. همه اينها در واقع پيشزمينههاي ضروري براي حمايت او از فعاليتهاي تندورانه بوده است. بخش زيادي از اعمال و عملكرد گروههاي فشار آنچنان سازمانيافته و داراي پشتوانه قوي است كه تنها ميتوان دست رهبر را در پس آن پذيرفت. موج حملات عليه اصلاحطلبي، و مقاومتهاي توانفرسا در برابر حركت اصلاحات، آنهم در لايههاي بالاي قدرت، بيترديد بدون شركت يا هدايت رهبري غيرممكن بوده است. برخي از اين تحركات اصولاً فقط و فقط از نهاد رهبري ساخته بوده است، مضافا اين كه نوع رفتار خاتمي نشان از مشاهده مقاومت در همين پايگاه را ميداد، اين شايد بارزترين واقعيتي بود كه در افكار عمومي هم تهنشين شده بود. برخي از سناريوهاي معطوف به رشد راديكاليسم نيز به سادگي با در نظر گرفتن نقش وي قابل تفسير است، به عنوان مثال سناريوي حذف تحولخواهان در انتخابات مجلس هفتم، كه به ظاهر با مخالفت رهبر مواجه شد، اما در نظر صاحبنظران، فقط پردههايي از يك برنامه جامع بودند.
در نهايت ميتوان گفت كه نشاندن احمدينژاد بر كرسي رياست جمهوري ايران، در واقع آخرين گام از برنامهاي است كه رهبر جمهوري اسلامي آن را طراحي كرده، و در حال اجراي آن است. بدون حمايت و رهبري او، چنين شگفتياي رخ نميداد. اكنون افراطگراها، فرزندان معنوي رهبرند.
به نظر ميرسد راديكاليسم خزنده و پنهان چند سال پيش، و كاملاً عيان و آشكار در شرايط حاضر، پيوند تام و تمام با رهبر جمهوري اسلامي دارد. بدون توجه به اين واقعيت، مدلهاي سياسي و اجتماعي ارائه شده براي توسعه و پيشرفت كشور، كاري از پيش نخواهند برد.