شنبه 25 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سرزمين عجايب - هندوستان از ديرپاترين زمان تا عصر گاندي - بخش اول، اعتماد


از اوايل ماه اکتبر 2009 مردم هند تدارک برگزاري يکصد و چهلمين سالروز تولد روح بزرگ ملت هند (مهاتما گاندي) را به بهترين وجه ديدند. گاندي در دوم اکتبر 1869 در يک خانواده بسيار سنتي در پوربندا (گجرات) از ايالت «کاتياور» به دنيا آمد. قلم تقدير اينچنين بر لوح تاريخ هند رقم خورده بود که او بتواند در 78 سالگي ملتي که از اديان و مذاهب و آداب و رسوم گوناگون و زبان هاي متفاوت تشکيل مي شدند، متحد ساخته و شبه قاره هند را به استقلال برساند. حال که هنوز در ماه اکتبر به سر مي بريم به اين انگيزه تاريخچه کشوري را که گاندي در آن پرورش يافته و در بيداري اش در مبارزه با استعمار کوشش کرده و نقش موثر داشته است، از ديد تيزبين خوانندگان اين روزنامه وزين مي گذرانيم.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




سيروس غفاريان

هندوستان از دورترين زمان تا رسوخ مغولان به اين سرزمين

شبه قاره هند دارنده باستاني ترين تمدن و فرهنگ بزرگ جهان است. آريايي ها در فاصله 2500 تا 2000 سال قبل از ميلاد مسيح از طريق تنگه خيبر، از راه افغانستان کنوني وارد شبه قاره هند يعني جايي که امروز به پاکستان و هندوستان معروف است، شدند. آنها ابتدا با هم نژادان خود که نياکان ايرانيان کنوني هستند، در منطقه «اوراسيا» (منطقه يي بين اروپا و آسيا در ناحيه آرال) زندگي مي کرده اند. قبل از ورود آريايي ها به شبه قاره هند در منطقه «موهنجودارو» تمدن هاي شهري مهمي که در فاصله دوران ماقبل تاريخ و تاريخي است، کشف شد که در مقايسه با تمدن «ميان رودان» در دوره سومري ها تقريباً به هم نزديک هستند. آريايي ها با هجوم خود، اقوام بومي گندمگون منطقه شمال شبه قاره را که به «دراويدي» مشهور بودند به سمت جنوب راندند. اين دسته از آريايي ها برخلاف عموزاده هاي ايراني خود که «اهورامزدا»پرست شدند، ايجادکننده دين «برهمايي» شدند.

«برهما» از خدايان بزرگ هند با «ويشنو» خداي آمر موجودات و «شيوا» خداي خراب کننده موجودات، تثليث مقدس هندوها را نشان مي دهد. کتاب مقدس آنها به نام «ودا» است که به زبان سانسکريت به معني «دانش» است که دربردارنده نوشته هاي مقدس هندوييسم است. اگر به افسانه ها و اساطير ايران باستان و هندوستان مراجعه کنيم خواهيم ديد در بعضي از داستان ها، قهرمانان اسطوره يي با هم شباهت نزديک دارند. مورخان اروپايي مي گويند هندوستان گهواره همه گونه مکتب هاي فلسفي شد و تلاش هاي فکري، فلسفي و ديني هندوها در مجموعه نوشته هايي که به نام «اوپانيشاد» شهرت دارد، موجود است. به عقيده آنها، اوپانيشاد نشان دهنده کوشش هاي فکري انسان است در کشف معناي جهان هستي. در کتاب ودا و بخش هاي مختلف آن، مقررات مذهبي هندوها و در «اوپانيشاد» نکات فلسفي آيين هندو نوشته شده است. با تسلط آريايي ها بر هندوستان به ويژه شمال هند، گروهي که اصلاً از بوميان هند بودند به نام «پاريا» (نجس) خوانده شدند. از آن پس در هند، سيستم اجتماعي بسته ايجاد شد که در اصطلاح جامعه شناسان امروز به «کاست» معروف است. زماني که گاندي وارد عرصه سياسي شد، براي تحقق اتحاد بين اقشار ملت هند، طبقه نجس را «هاريجان» (مخلوقات خداوند) و کمي بالاتر به معني «فرزندان خداوند» خطاب کرد. اگر کوشش هاي گاندي نبود، وحدت اقوام مختلف هندي به صورت يک ملت با اختلافات شديد مذهبي و نژادي و زباني تحقق نمي يافت. اقوام جنوبي مانند دراويدي ها و تاميلي هاي غيرآريايي که بخشي در آنها به سيلان مهاجرت کردند، در اثر مجاهدت هاي گاندي در دوران استقلال، اين احساس در آنها ايجاد شد که در واقع مي توانند در قالب يک ملت جا بگيرند.

پيدايش آيين هاي «بودا» و «جي نيزم»

در قرن ششم ق م در يکي از مناطق خودمختار شمال هند به نام نپال در دامنه هيماليا، فرزند حاکم آنجا که از دودمان «ساکيا» بوده و در تاريخ تحت عنوان «سيد آرتاگوتاما ساکياموني» مشهور شد، آيين جديدي به نام «بودا» را ابداع کرد. اين اشراف زاده نپالي چند منظره حزن انگيز در زندگي خود ملاحظه کرد و دست از جاه و جلال کشيد و به پوچي زندگي پي برد و به رياضت پرداخت و در زير درختي به نام «بودي» دلش روشن شد و راه سلامت زندگي موجودات را يافت. از اين جهت که زير درخت «بودي» دلش روشن شد به «بودا» مشهور شد. بودا مي گفت انسان بايد با تمام موجودات از انسان گرفته تا حيوانات مهربان باشد و در زندگي رياضت بکشد تا روحش اعتلا پيدا کند. آيين «جي نيزم» دين ديگري است که در همان زمان به وسيله شخصي به نام «ماهاويرا» به وجود آمد. آيين بودا و «جي نيزم» به موازات هم رشد کردند. بودا تا زماني که زنده بود آيين خود را در منطقه «ماگادا» (بيهار جنوبي) و بنارس تبليغ کرد و بعد از مرگش، امپراتور «آشوکا» آيين بودا را دين رسمي هند کرد. آيين جي نيزم بسيار شبيه معتقدات بودا است. «ماهاويرا» با قرباني کردن هر موجود جانداري مخالف بود. رالف لين تون مورخ امريکايي در کتاب معروف خود به نام سير تمدن مي گويد در قرن ششم ق م «بودا» و «ماهاويرا» با آنکه از طبقه اشراف بودند، هر دو در سلک مرتاضان درآمدند. مهم ترين اصول مشترک در آيين بودا و «جي نيزم» علاوه بر رياضت جسم، «آهيمسا» (بي آزاري) است. مهاتما گاندي از نظر قبول تز بي آزاري به هر موجود زنده، مي توان گفت به شدت تحت تاثير آيين «جي نيزم» قرار گرفته بود.

ظهور امپراتوران بزرگ در هند

در قرن پنجم ق م هخامنشيان بر شمال هند چيره شدند، در حالي که در نقاط ديگر هند، حکومت هاي ملوک الطوايفي يافت مي شد. اسکندر مقدوني در 326 ق م شمال غربي هند را گرفت ولي به زودي خاک هند را ترک کرد و اثري از خود به يادگار نگذاشت. بعد از مراجعت اسکندر يکي از سرداران هندي به نام «جاندرا گوپتا» که يوناني ها به او «ساندراکوتوس» مي گفتند، سلسله «موريا» را تشکيل داد. نوه اش «آشوکا» دو قرن بعد از مرگ بودا، دين بودا را در هند رسميت داد ولي در عين حال آزادي مذهبي را در هند برقرار کرد. او با آنکه مدت ها با پيروي از آيين بودا به رياضت پرداخت ولي مزاحم طرفداران آيين هندو نشد. در زمان او آيين بودا به سيلان رسوخ کرد. بعد از مرگ آشوکا، خاندان موريا رو به انحطاط نهاد زيرا يوناني هاي باقيمانده در باکتريا (بلخ) شمال هندوستان را گرفتند و طولي نکشيد حکومت «کوشاني» از کابل تا پنجاب را تسخير کردند. شاهان کوشاني توانستند مجسمه هايي از بودا را در افغانستان و هند برپا کنند. در 320 ميلادي در منطقه ماگادا (بيهار جنوبي)، امپراتوري ملي هند به نام «گوپتا» تاسيس شد. در زمان اين سلسله سيستم «کاست» (رسم طبقاتي) احيا شد که طبق کتاب «ودا» مردم به چهار طبقه به اين شرح تقسيم مي شدند؛ 1- برهمايان (روحانيون و دانشوران)، 2- کشتاريا (جنگجويان)، 3- واي سيا (کشاورزان)،

4- سودرا (کارگران). از آنجايي که يکي از اين امپراتوران به نام «سامودرا گوپتا» (385 - 335م) در زمره طبقه «کشتاريا» بود، مدافع سيستم کاستي در هند شد و از اين جهت برهمانان مذهب هندو از او حمايت کردند. به علت تقويم نظام کاست، اقليت اشرافي هند به نام «راجه ها» صاحب امتيازاتي شدند. در عين حال در سايه آزادي مذهبي، بودايي ها نيز توانستند در تبليغ آيين خود موفقيت حاصل کنند. پادشاهان معروف گوپتا عبارت بودند از «چاندرا گوپتاي دوم» (414 - 385 م) و بالاخره «گومارا گوپتا». در زمان سلطه اين سلسله بر هند به علوم، هنرها و ادبيات توجه شاياني شد. يکي از فيلسوفان دوره گوپتا به نام «ويج ناناوادا» مي گفت «جز فکر هيچ چيز نيست». از اين جهت مي توان ادعا کرد او را مي توان «دکارت هندي» نام نهاد زيرا «دکارت» 12 قرن بعد عقيده فلسفي خود را در قالب «مي انديشم پس هستم» ارائه کرد. همچنين در دوره فرمانروايي اين سلسله که همزمان با دوره ساساني بود، «برزويه حکيم» با مسافرت به هند، کتاب «کليله و دمنه» و همچنين بازي شطرنج را به ايران آورد. علاوه بر اين در زمان خاندان گوپتا «راه ادويه» از دو مسير خشکي و دريا هندوستان را به آسياي صغير و درياي سرخ متصل مي کرد. از آن دو نقطه بود که ارتباط تجاري هندوستان با اروپا برقرار شد. سلسله گوپتا در 500 ميلادي به وسيله هپتاليان که قوم صحراگرد مغولي بودند از ميان رفتند.

از پادشاهي هارشا تا نفوذ مغولان بر هند

بعد از زوال امپراتوري گوپتا در شمال هند، ملوک الطوايفي برقرار شد و يکي از اين ملوک به نام «هارشا» (647 - 606 م) طبق گفته «آرنولد توين بي» مورخ معاصر انگليسي، ضمن اينکه خورشيدپرست بود، از مذهب بودايي نيز پيروي مي کرد. با آنکه بودا در زمان حياتش پيرواني از طريقه خود را به شرق آسيا فرستاده بود، ولي آنها به طور کامل موفق به گسترش کيش بودايي نشدند تا آنکه در زمان امپراتوري هارشا، يک نفر چيني به نام «هي يو آن - تانگ» از راه «تورفان» و سمرقند به مقصد زيارت و ديدن معابد بودايي در 630 ميلادي به هند آمد. «رنه گروسه» در تاريخ آسيا مي نويسد؛ «هي يوان» را «هارشا» به گرمي استقبال کرد و پس از آنکه تمام هند را گردش کرد، از همان مسير اوليه به چين بازگشت. اين طور به نظر مي رسد که در اين زمان، آيين بودا در چين و شرق آسيا و سپس از آنجا به ژاپن رسوخ کرد. بعد از مرگ «هارشا» مذهب بودايي به تدريج از هند رخت بربست يا در اقليت قرار گرفت و مذهب برهمايي و دو شاخه ويشنويي و شيوايي جاي آن را گرفت به طوري که در قرن شانزدهم ميلادي عده يي از زاهدان هندو مذهبي را از آيين «ويشنو» به نام سيک بر مذاهب هندو اضافه کردند و در شهر آمريتسار معبد بزرگي براي آنها ساخته شد. بعد از مرگ «هارشا» شمال هند به دست «راجپوت ها» (پسران پادشاه) تقسيم شد. اين شاهزادگان که در زبان هندي «راجپوت» ناميده مي شوند از قبايل مهاجر آسياي مرکزي بودند که با هندوها آميخته شده بودند. حکومت راجپوت ها در شمال هند تا سال 1000 ميلادي طول کشيد. پس از فتح ايران توسط مسلمانان در 704 ميلادي محمدبن قاسم سردار اسلامي توانست از طريق بلوچستان به دره سند وارد شود و ميليون ها نفر به آيين اسلام گرويدند. پس از حمله سبکتکين در 986 و سپس محمود غزنوي و فتح بتکده سومنات راجپوت ها نيز منقرض شدند و شبه جزيره هند به دست مسلمانان افتاد. هند در دست امراي مسلمان به صورت ملوک الطوايفي اداره مي شد تا آنکه «بابر» (1530 - 1483) از نوادگان تيمور که به مغولي بودن خود افتخار مي کرد توانست در 1504 شهر کابل را تسخير و سپس لاهور را در 1524 تصرف کند و بر «ابراهيم شاه لودي» پيروزي يافته و دهلي و «آگرا» را اشغال و بنيانگذار سلسله يي به نام مغولان کبير (تيموريان هند) شود.

سلطنت مغولان (تيموريان هند) و هجوم استعمارگران اروپايي

قبل از آنکه مغولان بر هندوستان چيره شوند، پرتغالي ها از راه دريانوردي به سواحل هند دست اندازي مي کردند. واسکودوگاما دريانورد پرتغالي بعد از آنکه دماغه اميد نيک را در جنوب آفريقا دور زده بود به سواحل «مالابار» در جنوب باختري هند رسيده (1498) و آنجا را تصرف کردند. سپس «فرانسيسکو آلميدا» در 1510 يعني 14 سال قبل از فتح دهلي به وسيله «بابو» منطقه ساحلي «گوا» را در هند به تصرف خود درآورد. در چنين وضعيتي بود که مغولان کبير بر هند مستولي شدند. اين سلسله به مدت 328 سال حکومت کرد يعني از 1530 از سلطنت بابر تا سقوط بهادرشاه دوم و تبعيد او توسط انگليسي ها به رانگون پايتخت برمه در 1858 که عمر اين سلسله پايان داده شد. معروف ترين پادشاهان اين سلسله که توانستند بر هند سلطنت کنند عبارت بودند از 1- بابر (1530- 1526) 2- همايون (1556- 1530) 3- اکبرشاه (1605- 1556) 4- جهانگير (1627- 1605) 5- شاه جهان (1658- 1628) 6- اورنگ زيب (1707- 1659) 7- بهادر اول (1712- 1707) 8- جهاندار (1712) 9- فرخ (1719- 1712) و بالاخره بهادر دوم که آخرين آنها بود. گورکانيان هند (مغولان هند) به سبب دور ماندن از زندگي چادرنشيني و خو کردن به دربارهاي باشکوه و حرمسراهاي مجلل شجاعت و جنگجويي را که از ويژگي هاي مغولان و تيموريان بود از دست دادند و براي ماندن بر اريکه سلطنت هرگونه امتيازي به استعمارگران خارجي دادند. در زمان همايون شاه فرزند بابر پرتغالي ها توانستند مناطق تجارتي سواحل مالابار را تصرف کنند. همايون چون قدرت حاکميت نداشت برادرش بر او شوريد و از جانب ديگر شيرشاه افغاني با حمله به هند باعث تضعيف او شد. لذا او به دربار شاه تهماسب صفوي پناه برد و به کمک ايران، کامران برادر خود را شکست داد و به تاج و تخت خود رسيد. بعد از او اکبرشاه به سلطنت رسيد. اکبر فقط به امور دربار رسيدگي مي کرد. در زمان اين پادشاه به سال 1559 ملکه اليزابت اول پادشاه انگلستان کمپاني هند شرقي انگليس را تاسيس کرد و نمايندگاني نزد اکبرشاه فرستاد و امتيازات تجاري بسياري از او گرفت. در زمان اکبرشاه ملقب به بزرگ «هامو» يک سردار افغاني دهلي را تصرف کرد ولي «بيرام خان» از سرداران او متجاوز افغاني را کشت و دهلي را آزاد کرد.

اکبرشاه در 1562 با يک شاهزاده خانم راجپوت به نام «عنبر» که بعداً مادر جهانگير شد، ازدواج کرد و ماليات جزيه اسلامي را در 1564 از غيرمسلمانان لغو کرد. در زمان اکبرشاه دربار به جايگاهي براي مباحثه پيروان مذاهب هندو، جي نيزم، مسيحي و زرتشتي تبديل شد. در 1604 همزمان با سال آخر سلطنت اکبرشاه پادشاه فرانسه به نام هانري چهارم جهت رقابت با انگلستان کمپاني هند شرقي فرانسه را تاسيس کرد تا با دولت انگلستان در هند رقابت کند. کمپاني هند شرقي فرانسه نمايندگاني نزد جهانگير پادشاه گورکاني به دهلي فرستاد ولي نتوانست امتيازات زيادي بگيرد اما رقيب او يعني انگلستان در زمان سلطنت جيمز اول به سال 1611 امتيازات زيادي از هندي ها گرفت و «سرتوماس رو» بعد از گرفتن امتيازات براي انگلستان پرتغالي ها را از «سورات» اخراج کرد. جهانگير که معاصر شاه عباس اول بود براي تامين مخارج دربار خويش سرزمين مدرس در جنوب هند را به انگليس فروخت. جانشين جهانگير يعني «شاه جهان» به مدت 20 سال مقبره يي به نام تاج محل براي زوجه اش ممتازمحل ساخت. او در زمان حيات همسرش کاخي به نام «خاص محل» بنا کرد. معماران اين بناها اکثراً ايراني ولي از استادان هندي، ونيزي و ساير ممالک نيز سود برده شد. بعد از او نوبت سلطنت به «اورنگ زيب» رسيد. (1659) او به سبب جنگ هاي داخلي به پول احتياج داشت و از اين جهت به امتيازات کمپاني هند شرقي افزود و به اين علت دچار شورش فرد وطن پرستي چون «سيواجي» شد که رهبر طايفه «مارات» بود. او در منطقه «دکن» حکومت داشت. در اين شورش منطقه بيجاپور به دست سيواجي افتاد و اورنگ زيب مجبور شد به او لقب «راجه» بدهد. (راجه يک لقب اشرافي در هند است).قدرت کمپاني هند شرقي انگليس زماني زيادتر شد که نماينده کمپاني عنوان فرماندار کل بنگال و هند را کسب کرد. اين انحطاط در حکومت هند ادامه داشت تا اينکه در پي شکست پادشاه گورکاني در جنگ پلاسي و «بوکسار» (1757) پادشاه گورکاني کاملاً مطيع کمپاني هند شرقي انگليس شد. در نتيجه اين شکست ها بود که ولايت وسيع بنگال تحت حاکميت انگليسي ها درآمد. در زمان محمدشاه گورکاني که پادشاه بي لياقتي بود نادر به سال 1739 به هند حمله برد و مدتي دهلي را در تصرف داشت و با غنائمي به ايران بازگشت. شکست محمدشاه باعث شد گورکانيان در نبردهاي پلاسي و بوکسار دچار شکست شوند. در 1746 دوپلکس نماينده کمپاني هند شرقي فرانسه توانست بندر مدرس را که قبلاً انگليسي ها به تصرف درآورده بودند، تصاحب کند. از اين جهت نماينده کمپاني هند شرقي (رابرت کلايو) مامور شد امتيازاتي از پادشاه گورکاني بگيرد. لذا ولايت وسيع بنگاله به مالکيت پادشاه انگلستان درآمد.

عاقبت دو کشور فرانسه و انگلستان طبق عهدنامه پاريس در 10 فوريه 1763 توافق کردند فرانسه به نفع انگلستان پاي خود را از هند بيرون ببرد ولي نفوذ خود را در آفريقا افزايش دهد. از آن پس دولت انگليس به کمپاني اخطار کرد به خود عنوان ديوان و دولت بدهد. با آنکه بهادرشاه گورکاني در 1782 از کشور تبعيد شده بود ولي سلطه کامل استعمار انگليسي بر هند ميسر نشد مگر آنکه تيپو سلطان (تيپوصاحب) مهاراجه ميسور فرزند حيدرعلي خان بهادر را که بعد از مرگ حيدرعلي به سلطنت ميسور رسيده بود از پيش پاي خود بردارد. انگلستان مجبور شد در 1784 پيمان صلحي با تيپوسلطان امضا کند. تيپوصاحب دشمن سرسخت بريتانيا بود و در نهان با فرانسوي هاي مقيم «پونديشري» رابطه داشت. در 1788 عاقبت با حمله قواي انگلستان به «سريناگاپاتام» پايتخت تيپوسلطان و سپس قتل او بر سراسر هند چيره شد. از آن زمان به بعد هندوستان تبديل به يک نايب السلطنه نشين انگلستان شد.

از قيام سيپوي تا تشکيل کنگره ملي هند

پس از سلطه کامل انگليس بر هند در 10 مه 1857 در منطقه «ميروت» در شمال هند قيام سپاهيان آغاز شد. «سيپوي» لفظي بود که هندي ها به سپاهيان اطلاق مي کردند. از اين رو به قيام سپاهيان قيام سيپوي گفته مي شود که کمپاني هند شرقي انگليسي سپاهياني از مزدوران هند و مسلمانان براي امور نظامي به استخدام خود درآورده بود تا بتواند به کمک آنها امنيت مناطق تحت نفوذ کمپاني و همچنين نايب السلطنه نشيني هند را حفظ کند. اما شايع شدن اين خبر که انگليسي ها از چربي گاو يا چربي خوک براي براق کردن تفنگ هاي خود استفاده مي کردند از يک سو باعث خشم هندوها شد که گاو را مقدس مي شمردند و از سوي ديگر مسلمانان که خوک را نجس مي دانستند. از طرفي هندوها به اين تصور که انگليسي ها مي خواهند از برگزاري مراسم سنتي هندوها جلوگيري کنند و احتمالاً مردم را مجبور به قبول مسيحيت کنند، دست به قيام زدند و بعد از کشتن چهار هزار سرباز انگليسي شهر دهلي را تصرف و بهادر دوم گورکاني را به رهبري خود انتخاب کردند. انگليسي ها که براي از ميان بردن سلسله گورکاني و تصرف کامل هند دنبال بهانه بودند بهادرشاه دوم را دستگير و به رانگون تبعيد کردند و بعداً آخرين کانون هاي مقاومت هاي ملي که طرفداران تيپوصاحب را همچنان فعال نگه داشته بودند تصرف و طرفداران آنها را به شدت سرکوب کردند و در سال 1877 «دسيرائيلي» نخست وزير بريتانيا عنوان امپراتوري هند را به ملکه ويکتوريا تقديم کرد. از آن تاريخ به بعد هندوستان رسماً به مستعمره نشين انگلستان تبديل شد. ناگفته نماند قبل از آن کمپاني هند شرقي و روساي آن که از لندن انتخاب مي شدند وظيفه حکومتي و ديواني (اداري) براي خود در شبه قاره هند قائل بودند.

از بين اين روسا افرادي نيز بودند که به عمران و آباداني هندوستان کمک مي کردند. يکي از آنها «دالهاوسي» بود که در فاصله سال هاي 1856- 1848 اختيارات حکومتي را در دست داشت و به خاطر فعاليت هاي عمراني که در هند کرد، در تاريخ هندوستان به خوبي از او ياد شده است. اين مرد در آبادي و ترقي هند بسيار کوشش کرد و با ايجاد خطوط تلگراف و خطوط راه آهن و ايجاد بنادر و راه هاي جديد آثار غيرمخرب تمدن غرب را در اين کشور وارد ساخت و همواره مي گفت عظمت بريتانياي کبير در سعادتمند شدن هندوستان است. البته عناصر ديگري نيز در راه سازندگي هند چه در دوران استعمار و بعد از استقلال تلاش هايي را مبذول داشتند. آنها پارسيان و زرتشتيان مهاجر و ايراني نژاد بودند که بيشترين سهم را در ايجاد کارخانجات فولادسازي و ذوب فلزات در هند داشتند.




معرفي کتاب

تراژدي مردم

تراژدي مردم، انقلاب روسيه 1924- 1891، دو جلد

نويسنده؛ اورلاندو فايجس

ترجمه؛ احمد عليقليان

چاپ اول؛ 1388

جلد زرکوب گالينگور

قيمت؛ 19 هزار تومان

ناشر؛ نشرني

بيژن تلياني ؛ درباره انقلاب روسيه در سطح جهاني پژوهش ها و مطالعات فراواني انجام شده و يکي از آن پژوهش ها کتاب حاضر است. اورلاندو فايجس استاد تاريخ روسيه در دانشگاه کمبريج کتاب هاي متعددي در زمينه تاريخ روسيه نگاشته است. وي از نويسندگان برجسته و نامدار امروز به شمار مي آيد. مهم ترين کتاب فايجس تراژدي مردم است که فروش فوق العاده يي داشت و چند جايزه مهم نصيب نويسنده کرده است. از جمله دلايل اقبال خواننده به آثار اورلاندو فايجس مي توان به سبک بديع او در تاريخ نگاري اشاره کرد. نويسنده با سبک شيوا و دل انگيز استاد روايت شناخته مي شود.

وي روايت خويش را از تاريخ روسيه در دو لايه موازي به پيش مي برد؛ يکي در عرصه عمومي که به رويدادهاي مهم انقلاب و زمينه هاي شکل گيري آن مي پردازد و از اين حيث به تاريخ در معناي عام و پذيرفته شده اش، يعني تحليل رويدادها و آسيب شناسي آن شباهت دارد.

لايه دوم که در دل لايه اول قرار دارد و همزمان با آن به خواننده عرضه مي شود، مربوط مي شود به بازيگران اصلي. اين کتاب همچون صحنه يک نمايش تراژدي است با بازيگران مختلف که هر يک سرنوشتي خاص خود دارند. پاره يي از اين بازيگران نامورند، مانند شاهزاده لووف، گورکي، لنين، نيکلاي، تزارينا و شخصيت جنجالي و اسرارآميز، يعني راسپوتين. پاره يي ديگر حتي نزد تاريخ نگاران نيز ناشناخته اند، مانند کاناتچيکوف، سميوتف و ديميتري اوسکين، سرباز ارتش سرخ. نثر فايجس چنان شيوا و شورانگيز است که کتاب را مي توان همچون يک رمان تاريخي پرکشش خواند و از آن لذت برد. پژوهش فايجس درباره انقلاب روسيه دامنه يي گسترده دارد. از به قدرت رسيدن نيکلاي دوم آخرين تزار روسيه آغاز مي شود و به سال 1924 زمان مرگ لنين ختم مي شود و از اين بابت از ديگر کتب مربوط به تاريخ انقلاب روسيه متمايز است. براي مثال اي اچ کار در کتاب سه جلدي تاريخ انقلاب روسيه در مورد قتل خاندان رومانف فقط به يک جمله بسنده مي کند و تاکيدش بر سال انقلاب 1917 است. اما فايجس همه تحولات از جمله انقلاب بورژوايي 1905، انقلاب فوريه 1917 و انقلاب اکتبر 1917 و نيز واکنش هاي زنجيره يي فرآيند انقلاب و در پي آن، جنگ داخلي و جنگ هاي قومي، مذهبي و ناسيوناليستي را به تصوير مي کشد. از نظر نويسنده قتل رومانف ها گذشته از اينکه في نفسه حادثه يي هولناک و دلخراش است، اهميتي نمادين دارد چون سرآغاز حاکميت وحشت سرخ است. يکي از زمينه هايي که انقلاب بر بستر آن شکل گرفت تضاد ميان سنت و مدرنيته در جامعه و نيز در ميان طبقات حاکم روسيه بود. در دوره حکومت دو تزار آخر. الکساندر سوم و پسرش نيکلاي دوم، دلبستگي و رجعتي به سنت هاي ديرينه ديني و حکومتي و فرهنگي و يکدستي براي بازآفريني گذشته باشکوه ديده مي شود. تاکيد اين دو تزار بر فرهنگ مسکو بود که آن را از فرهنگ مدرنيته که نماد آن شهر سن پترزبورگ بود جدا مي کرد. اين سنت گرايي به خوبي در جشن هاي سيصدمين سالگرد سلطنت رومانف ها در فوريه 1913 جلوه گر مي شود که در واقع صفحات آغازين کتاب به آن اختصاص دارد و فايجس تصويري دل انگيز و رويايي از آن به دست مي دهد. در اين سنت که مبتني است بر سنت بيزانسي، حکومت استبدادي، تزار روسيه را تيول شخصي خويش به شمار مي آورد. اما پس از گذر زمان و رخدادهاي حاصل از آن به اين نتيجه مي رسيم که اگر نبود اعتماد بيرون از اندازه مردم به حکومت که همه حقوق و سرنوشت و اراده شان را به دست ديکتاتورها سپردند و قدرتي مطلقه به آنان بخشيدند و خود نخستين قربانيانش شدند، شايد انقلاب روسيه راهي مردمي تر، عقلاني تر و عادلانه تر در پيش مي گرفت و آرمان هاي آزادي، برادري و برابري را برايشان به ارمغان مي آورد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016