سه شنبه 20 آبان 1382

بخش ششم: كارمند هتل مرا به راننده نشان داد و گفت: دخترخاله ام را سالم به سنندج برسانيد!

همه كارهاي من انجام شده بود و فقط منتظربودم كه عقربه ساعت بر روي عدد 2 بنشيند تا به سمت مرز حركت كنم. يك ربع به ساعت 2 مانده بود كه آقاي انصاري آمد و گفت: پاي نامه شما نوشته شده است كه «طبق مصوبه شوراي عالي امنيت ملي ورود و خروج خبرنگاران زن ايراني تا اطلاع ثانوي ممنوع است و تنها خبرنگاران صدا و سيماي جمهوري اسلامي و خبرگزاري ميتوانند در عراق مستقر باشند». به قدري تعجب كرده بودم كه نمي دانستم بايد چه عكس العملي از خود نشان دهم.
هر چه فكر مي كردم قانع نمي شدم . بنابراين براي تاييد صحت مصوبه شوراي امنيت ملي با «مهرنوش جعفري» تماس گرفتم. او از وجود چنين مصوبه اي اظهار بي اطلاعي كرد. «خوشوقت» هم گفت در مصوبه اي كه ما از شوراي امنيت در اختيار داريم چنين نكته اي قيد نشده است. او در ادامه صحبتهايش گفت: به بچه ها ميگويم متن مصوبه را براي قرارگاه رمضان ارسال كنند تا بدانند كه اينطورنيست. پيگيري هايم كماكان ادامه داشت. «شيروي» كه از ابتدا مسئول پي گيري برنامه من بود ميگفت چند خبرنگار خارجي هم در مرز «پرويزخان» به مشكل برخورده اند. گويا «جلال طالباني» ايران را به همكاري با «انصارالاسلام» متهم كرده و بروبچه هاي سپاه از اين موضوع حسابي عصباني هستند. به او گفتم من هم از اين آشفتگي و دربدري حسابي عصباني هستم. اين مسئله چه ربطي به خبرنگاران دارد؟ يعني اگر آنها از ايران تمجيد مي كردند همه مرزها به روي خبرنگاران باز مي شد؟ سپس از ايشان پرسيدم مصوبه شوراي امنيت را براي قرارگاه فكس كرده اند؟ گفت بله فكس كردم و گفتم اگر خروج از مرز«باشماق» مشكلاتي دارد براي مرز ديگري شما را هماهنگ كنيم ...
ماشين پشت مرز منتظر بود و من هنوز بايد از اين شماره به آن شماره تماس مي گرفتم تا وضعيتم را مشخص كنم. ديگر راغب نبودم در منزل آقاي انصاري بمانم. علي رغم اصرار «كبري» و مادرشوهرش وسايلم را آماده كردم و پس از خداحافظي از آنها به سمت هتل جهانگردي مريوان حركت كردم. هتل بالاي تپه زيبايي كنار «درياچه زريوار» قرار داشت. زريوار درياچه بسيار زيبايي بود كه به «نگين كردستان» مشهور است. راننده اي كه از قرارگاه رمضان مريوان مرا به هتل رساند مي گفت در زمانهاي قديم فردي از مردم اين شهر درخواست كمك كرد ولي كسي به او كمك نكرد. آن فرد از سر استيصال آرزو كرد كه شهر ويران شود و پس از مدتي شهر به زير آب فرو رفت كه اكنون به «درياچه زريوار» تبديل شده است. او مي گفت در زمستانها درياچه يخ مي بندد و قطر يخ به قدري زياد است كه مردم مي توانند با ماشين از روي آن رد شوند. پيش از آنكه به هتل برسيم راننده «بيراهه اي» را نشان داد و گفت از اين راه بيشتر از 20 دقيقه تا عراق فاصله نيست . با 12 هزار تومان مي توان برگه تردد خريد و به داخل عراق رفت. راهي كه مرد نشان ميداد به « شلمچه» كه پشت درياچه قرار داشت مي رسيد...
آفتاب در حال غروب بود و هوا رو به سردي مي رفت. به هتل كه رسيديم مراسم عروسي محلي بر پا بود. ماشين پرايد مشكي رنگي با تورسفيد و روبان آذين شده بود و عروس و داماد در تراس هتل پشت به درياچه مشغول عكس گرفتن بودند. كمي آنسوتر ميهمانان عروسي نيز در محوطه به پايكوبي مشغول بودند. اطاقم را كه تحويل گرفتم دست و صورتي آب زدم. به قدري خسته بودم كه استراحت را به هر چيز ديگر ترجيح مي دادم...
تا چهار روز بعد از آن روز در هتل ماندم. هر بار كه موضوع رفتنم را پي گيري مي كردم پاسخي جز اين جمله نمي شنيدم: «دستور جديدي مبني بر خروج خبرنگار زن از مرز اعلام نشده است». به هيچ ترتيبي نميشد به نتيجه رسيد بنابراين تصميم گرفتم به تهران برگردم و برنامه هايم را از همان جا پي گيري كنم. روز پنجشنبه در هفتمين روز ورودم به كردستان بود كه با هتل تسويه كردم و از مدير هتل خواستم در خصوص ساعت حركت به سمت سنندج مرا راهنمايي كند. مدير هتل يكي از كارمندان خود را همراه من فرستاد تا مرا به ايستگاه ماشينهاي سنندج برساند. وقتي به ميدان مركزي شهر رسيديم يك تاكسي تا سنندج دربست كرايه كردم. كارمند هتل از اينكه من بايد به تنهايي آن جاده را طي مي كردم مي ترسيد بنابراين وقتي سوار ماشين شدم رو به راننده كرد و گفت لطفا دخترخاله مرا سالم به ترمينال سنندج برسانيد، پيچ ها را هم آهسته برويد...
ساعت 8 شب بود كه از دروازه مريوان خارج شديم. ساعت 10 به ترمينال سنندج رسيديم. اتوبوس تهران در حال حركت بود. با عجله بليط اتوبوس را تهيه كردم و نيم ساعت بعد اتوبوس به سمت تهران به راه افتاد. در راه يكي از دوستان همكارم با من تماس گرفت و وقتي جرياناتي كه در اين يك هفته بر من گذشته بود را برايش تعريف كردم اظهار تاسف كرد. او از من پرسيد شما از اوضاع جنگ چه تحليلي داريد؟
- اگر اوضاع به همين منوال ادامه يابد بغداد به زودي سقوط خواهد كرد...
- اگر مقاومت عراقي ها ادامه پيدا كند آن وقت چه مي شود؟
- عراقي ها مي ترسند به حمايت از آمريكا بپردازند چون مي ترسند كه واقعه در سال 1991 دوباره تكرار شود و در اين صورت صدام دوباره آنها را مثله خواهد كرد . تحليل من اين است كه نظاميان آمريكايي با گشودن جبهه هاي جديد جنگ عليه عراق سعي در فرسايش توان نظامي عراقي ها و تجزيه آنها دارند و تا حدودي هم در اين كار موفق شده اند. آنها شهرها را به محاصره در خواهند آورد ودر نهايت مانند جنگ افغانستان با كمك نيروهاي معارضين وارد شهرها مي شوند شهرها يكي يكي سقوط خواهند كرد...
- فكرمي كنيد بغداد چه زماني سقوط كند؟
- مطمئنا با اين روال قبل از اينكه به آخر فروردين ماه برسيم بغداد سقوط كرده است...
- چرا به شما مجوز خروج ندادند؟
- فكر مي كنم نمي خواهند كه در ايران وحشت جنگ در مردم ايجاد شود . با اخباري كه از راديو و تلوزيون پخش مي شود هم سعي دارند اينگونه القا كنند كه عراقي ها در حال مقاومت هستند ( نمونه كاري كه در جنگ افغانستان هم شد و با سقوط كابل به يكباره همه در حيرت رفتند). به عقيده من آنها نمي خواهند كه اخبار دقيق جنگ بدون فيلتر از طريق يك خبرنگار مستقل منتشر شود ...
بعد از صحبت با همكارم در طول مسير استراحت كردم و حدود ساعت 5/6 صبح بود كه به ترمينال غرب رسيدم و از آنجا با تاكسي به منزل برگشتم. زنگ در را كه فشار دادم پارميس (دخترم ) خواب آلود به استقبالم آمد و از اينكه زودتر از زماني كه او فكر مي كرد بازگشته بودم ابراز خوشحالي مي كرد. پس از خوردن صبحانه و گفت و گو با همسرم در خصوص جريانات سفر ترجيح مي دادم چند ساعتي را استراحت كنم و بعد با انرژي بيشتر به پي گيري برنامه هايم بپردازم...

[سايت هنگامه شهيدي]

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1204

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش ششم: كارمند هتل مرا به راننده نشان داد و گفت: دخترخاله ام را سالم به سنندج برسانيد!' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016