شنبه 1 آذر 1382

بخش نهم: خروج غيرقانونی از مرز

سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]


در منزل نشسته بودم و به اخبار C.N.N گوش مي‌دادم كه «حاجي فاضل» تماس گرفت و گفت قرارگاه رمضان يك معرفي نامه جديد براي خروج شما از مرز خواسته است و بايد به فوريت آن را تهيه كنيد .او گفت غير از اين بايد معرفي نامه اي ديگر هم براي ستاد بحران عراق آماده داشته باشيد. بلافاصله با روزنامه همشهري تماس گرفتم و پس از هماهنگي به ديدار «محمد عطريانفر» رفتم. او از من دلايل عدم انجام سفر را پرسيد و من هم ماوقع را برايش تعريف كردم. ازساختمان روزنامه همشهري كه خارج شدم معرفي نامه جديدي كه از«عطريانفر» گرفته بودم را به وزارت ارشاد بردم تا طبق روال مجددا هماهنگي با قرارگاه رمضان انجام شود. نامه‌ام از طريق ارشاد به قرارگاه رمضان فكس شده بود اما هنوز هم امروز و فردا مي شنيدم و نمي دانستم ديگر بايد به کجا پناه ببرم...

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

روز بعد از مراجعه به ارشاد به «ستاد بحران عراق» كه مسئول آن «جوانفكر» از كارمندان صداوسيما بود رفتم و معرفي نامه‌ام را ارائه دادم تا مجوز خروج بگيرم اما آنها هم به مصوبه شوراي امنيت در خصوص عدم اعزام خبرنگاران زن نشريات داخلي به عراق استناد كردند و دوباره دست خالي بازگشتم. ديگر از مجاری قانوني براي خروج از كشور نا اميد شده بودم و بايد راهكار ديگري را جستجو مي كردم...
در همان روزها «علي منتظري» خبرنگار شبكه خبريA.B.C و «رضا عباسي» توسط بعثي ها دستگير شده بودند و با رخداد اين وقايع هراس از اعزام من به عراق بيشتر مي‌شد. چند روز بعد از آن هم كاوه گلستان از همكارانم در شبكه B.B.C در كردستان عراق بر روي مين رفت. اما تلويزيون ايران هيچ واكنش خبري در مورد اين وقايع نداشت و به آنها نپرداخت.
از عراق خبر مي‌رسيد كه نيروهاي آمريكايي نجف را آزاد كرده‌اند و«عبدالمجيد خويي» از روحانيون معارض شيعه عراقي همان روزي كه وارد نجف شد در حرم اميرالمومنين توسط گروهي ناشناس به قتل رسيد. يک شايعه اين بود كه بازگشت سريع «خويي» و ورود او به عنوان اولين معارض به عراق با حمايت آمريكا، ناراضيان تندرو شيعه در عراق را كه ميخواستند پس از سقوط «صدام» در كشور نقشي داشته باشند خشمگين ساخته ودست به اين عمل زده اند. يك هفته پس از ترور خويي «ژنرال نزار الخزرجي» يكي ديگر از معارضين عراقي ترور شد كه البته هيچ رسانه‌اي به آن نپرداخت. فقط در آن روزها مطلبي از همکار روزنامه نگارم «اميرحسين برمكي» خواندم كه پرسيده بود: « الخزرجي كجاست؟»...
با رخداد اين دو واقعه در فاصله‌اي نه چندان دور تحليلگران منطقه‌ای که خواستار ايجاد اختلاف و جدايی ميان معارضين عراقی بودند اظهار می داشتند که «خويي» كه روابط نزديكي با انگليسي ها داشت توسط آمريكايي ها ترور شده تا به وجهه «آيت الله حكيم» كه اين اواخر به آمريكايي ها نزديك شده بود در بدو ورود به عراق خدشه‌اي وارد نشود و انگليسي‌ها به تلافي «الخزرجي» را ترور كرده‌اند، مهره‌اي كه آمريكا روي آن بسيار سرمايه گذاري كرده بود...
حدود يك ماه از بازگشتم از مرز عراق مي‌گذشت كه دوستي به من خبر داد كه از راه اردن مي توانيد به راحتي وارد عراق شويد. او مي‌گفت در حال حاضر تنها مرزی که به غير از ايران مي توان از آن طريق وارد عراق شد اردن است وهمه خبرنگاران خارجي از آنجا وارد مي شوند. ايده بدي به نظر نمي رسيد اما دوستم مي‌گفت چون ايران با عراق كيلومترها مرز مشترك دارد بنا براين به خبرنگاران ايراني سخت ويزا ميدهند. براي سهولت در صدور ويزا با «استاد محمود» (سانا) تماس گرفتم و مشكلم را مطرح كردم. او پيشنهاد كرد با هم نزد «صلاح زواوي» سفير فلسطين در ايران كه از دوستان نزديكش بود برويم و از طريق او اقدام كنيم. از منزل كه بيرون آمدم به دفتر «سانا» در خيابان سعادت آباد رفتم و از آنجا به اتفاق استاد به سمت منزل سفير فلسطين در خيابان نياوران حركت كرديم. «صلاح زواوي» به گرمي از ما استقبال كرد و با ديدن من با خنده‌اي به «استاد محمود» گفت دوست شما كه دوست مشترك هر دوي ماست. من اين خانم را بارها در برنامه‌ها و مصاحبه‌هاي مختلف ملاقات كرده‌ام. سپس او در حالي كه جلوتر از ما از پلكان بالا مي‌رفت ما را به طبقه بالاي منزل راهنمايي كرد. از راهروي زيبايي گذشتيم و وارد سالن پذيرايي بزرگي شديم. دختر بزرگ «زواوي» ما را به سمت مبلهاي آبي رنگ زيبايي هدايت كرد. پيشخدمت با دم كرده ظهورات به سمت ما آمد و بعد از آن شيريني‌هاي خوشمزه لبناني را روي ميز مقابل ما چيد. «استاد محمود» و«صلاح زواوي» به بحث در خصوص سقوط روز گذشته بغداد كه به آساني صورت گرفته بود و سرنوشت صدام حسين و پسرانش به بحث نشسته بودند و من نيز در قسمتهايي از بحث آنها مشاركت ميكردم. پس از صرف قهوه «استاد محمود» مشكل مرا با سفير فلسطين مطرح كرد. او تلفن را برداشت و با كاردار سفارت اردن تماس گرفت و راجع به من با او صحبت كرد و درخواست كرد كه سفارت در خصوص ويزايم زودتر از موعد معمول عمل كند. صحبت به درازا كشيده بود.نگاهي به ساعت انداختم و به استاد محمود زمان را يادآوري كردم. از جا بلند شديم وبه سمت پله هاي خروجي به راه افتاديم و «صلاح زواوي » ما را تا درب منزلش بدرقه كرد...
فردا صبح به سفارت اردن در خيابان سعادت آباد رفتم و پس از مصاحبه مداركم را به كاردار سفارت تحويل دادم. او كه از عدم همكاري مسئولان مربوطه ايرانی با من متعجب شده بود قول همكاري داد و قرار شد من چند روز بعد به سفارت مراجعه كنم....
عصر همان روز با دخترم در خيابان مشغول خريد بوديم كه تلفنم به صدا درآمد. «حاجي فاضل» پشت خط بود مي گفت ديشب آمريكايي ها به مدت يك ساعت احمد چلبي را بازداشت كرده بودند كه براي اجلاس نيروهاي معارضين در بغداد حضور نيابد ولي پس از يك ساعت او را آزاد كردند و چلبي در گفت و گو با شبكه خبري الجزيره اين خبر را تكذيب كرده است. پيشتر از اين چون راههاي قانوني سفر به عراق همه به پاسخ منفي منتهي شده بود با «حاجي فاضل» صحبت كرده بودم تا به شيوه غيرقانوني از مرز خارج و وارد عراق شوم. او خبر داد كه فرد مطمئني كه قبلا با كنگره ملي عراق همكاري داشته مي تواند اين كار را انجام دهد و بايد فوراً براي حركت آماده شوم...
فكر كردم از اين طريق زودتر به عراق مي رسم تا اينكه بخواهم منتظر ويزاي اردن بمانم .هوا داشت كم كم رو به تاريكي مي‌رفت . به سرعت با همسرم تماس گرفته و جريان را برايش بازگو كردم و از او خواستم سريعتر خود را به منزل برساند و دخترم «پارميس» را از من تحويل بگيرد. ساكم را از روز اول حركت هنوز آماده داشتم از اطاق بيرون آوردم و با عجله آماده شدم. تاكسي جلوي در منتظر بود و «مجتبي» با نگرانی مرا نگاه مي‌كرد. او هيچ چيز نگفت چون مي‌دانست تصميمم را براي رفتن گرفته‌ام ...

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1504

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش نهم: خروج غيرقانونی از مرز' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016