سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
«دولت در انتظار»
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
پس از كمي پيچ و تاب در پيچ هاي 180 درجه اي به آبشار زيبايي به نام «شلماش» رسيديم . جاده از بالا دست آبشار مي گذشت و در پايين مردمي كه براي لذت بردن از طبيعت منطقه و آبشار به آن مكان آمده بودند مانند نقطه هاي ريزي به نظر مي رسيدند. از آبشار كه گذشتيم كمي بالاتر به روستاي بزرگي رسيديم كه نامش را از همان آبشار وام گرفته بود .بعد ازآن روستا ايستگاه ايست و بازرسي بود. پس از عبور از آنها به روستاي «رزگه» رسيديم .
آبشاري كمي كوچكتر از« شلماش» در سينه كوه نمايان بود و از آنجا به بعد جاده خاكي و پر دست انداز می شد.منظره زيبايي از كوههاي سربه فلك كشيده درختان خودروی سبز و رودخانه هاي بزرگ و كوچك خروشان با آبي زلال و جاري تابلويي زيبا از طبيعت را به تصوير مي كشيد . در حاشيه رودخانه كه مسير آن به سمت عراق بود به پيش مي رفتيم . گاه به علت شرايط جغرافيايي منطقه به رودخانه نزديك يا از آن دور مي شديم و گاه سينه كوه را در پيش مي گرفتيم . به امامزاده« شيخ سور» رسيديم و راننده توقف كوتاهي كرد و دو نفري كه جلوي ماشين نشسته بودند از ما جدا شدند. «كاك حسن» در حاليكه جا به جا مي شد تا در جلوي ماشين بنشيند گفت اين امامزاده در امور خيريه زبانزد است.اوبراي مردم منطقه فردي مومن و قابل احترام بوده است و بسياري از مردم براي برآورده شدن حاجاتشان به زيارت مقبره او مي آيند....
پس از آنكه وارد منطقه «آلان» شديم اولين روستاهاي آن «گرويس» ، «سنجوه» و «رشك» را گذرانديم . از روستاي «اسلام آباد» هم گذشتيم. همان روستايي كه چندي قبل به دلايل نامعلومي تعدادی از زنان و دختران آن روستا دچار تاول و ورم دست ها وقسمتي از بدنشان شده بودند و خبر آن در برخي رسانه ها منتشر شده بود.از راننده از سرنوشت آن زنان پرسيدم .
- آنها هنوز هم هستند و با بدبختي كه گريبانگيرشان شده دست وپنجه نرم مي كنند...
- چگونه اين اتفاق افتاد؟
- چندي پيش عده اي به روستا آمدند و گفتند مي خواهند به زنان و دختران بالاي 15 سال واكسن تزريق كنند بعد از آن ترزيقها بود كه تعدادي از آنها دچار تاول و ورم دست شدند....
- آن چه واكسني بود؟
- ما هم نفهميديم چه واكسني بود و از طرف چه سازماني تزريق شده بود...
- آنها دائم اين مريضي را دارند؟
- البته مدتي تاولها مي رود ولي دوباره برمي گردد ولي هيچ وقت خوب نمي شوند...
- كسي براي درمانشان كاري انجام نداد؟
- بعد از اين جريان پزشكان هسته اي بغداد خواسته بودند آنها به بغداد بروند تا روي آنها معالجات رايگان انجام شود ...
- آنها رفتند؟
- بله بعضي قاچاقي خودشان را به بغداد رساندند و البته آنهايي كه رفتند كمي بهتر شدندمثل اينكه آنها هم چيزي را تزريق كرده بودند ولي در بغداد به آنها گفته بودند اين واكسن كه به آنها تزريق شده مربوط به مسائل هسته اي بوده است ...
- اين زنان و دختران در چه فاصله سني قرار دارند؟
- از 15 سال تا 30 سال هستند...
توضيحات راننده كه تمام شد به روستاي« دولكان» رسيديم. منظره روستا در دامنه تپه اي قرار داشت و خانه هاي به شكل اوريب روي تپه نمايان بود. خانه هاي كاه گلي زيبا راه نيافتن تكنولوژي به اين منطقه را گواهي مي داد. با ماشين از ميان رودي كوچك گذشتيم كه به باغي زيبا و بزرگ مي رسيد. حين عبور از جاده باغي از «كاك حسن» و «قمر» سوالي كردم كه «كاك حسن» گفت: خانم شهيدي آهسته تر صحبت كن، اينجا همه كردي صحبت مي كنند ممكن است مرزداران نيروي انتظامي اينجا كمين گذاشته باشند .«قمر» با خنده گفت بعد به ما مي گويند اين «زرد قناري» را كجا مي بريد؟ ( منظورش به رنگ لباس كردي من بود) در حالي كه مي خنديديم «قمر» ادامه داد: آنوقت ما هم مي گوييم ما ميرويم كه اين «زرد قناري» رابپرانيم و برگرديم. قبل از اينكه به روستاي« بيتوش» برسيم در ايست بازرسي توقف كرديم. «كاك حسن» به من گفته بود اصلا صحبت نكنم. مامور انتظامي به ماشين نزديك شد و پرسيد كجا مي رويد ؟ «كاك حسن» گفت در بيتوش به خانه خواهر زنم مي رويم. زنم آنجاست و دخترانم را هم به كمك خواهر زنم مي برم. آخر او تازه زايمان كرده و نياز به مراقبت دارد. مامور اوراق هويت راننده و «كاك حسن» را چك كرد. قلبم تند تند مي زد تا اينكه مامور اجازه عبور داد . «كاك حسن» مي گفت اين ايست بازرسي سخت ترين مرحله اي بود كه گذرانديم. از« بيتوش» كه به سمت روستاي« اشكان» عبورميكرديم ماشينهاي قاچاق اجناس يكي پس از ديگري از آن سوي جاده به سمت روستا ي« بيتوش » باز مي گشتند . راننده ها از دو سوي جاده كه به هم مي رسيدند توقف كوتاهي مي كردند و از هم درباره ايست و بازرسي هاي پيش رو پرسش مي كردند.از «كاك حسن » پرسيدم اينها از چه مي ترسند ؟
- اينها قاچاقچي هستند....
- قاچاقچي چه چيزي ؟
- همه چيز، اما بيشتر شكر و اسلحه در اين منطقه قاچاق مي شود ...
بعد ماشيني را كه از روبرو مي آمد به من نشان داد و گفت نگاه كن اين ماشين اسلحه حمل مي كند. ماشين كاملا با برزنت استتار شده بود و فقط سر يك مرد كرد خشن از لاي برزنت ها بيرون بود.«كاك حسن » گفت همان كردي كه ديدي آماده شليك است ...
در همين زمان راننده هم به بحث وارد شد.او مي گفت اينجا بين نيروهاي انتظامي و قاچاقچيان درگيري هاي مسلحانه زيادي صورت مي گيرد.در انتهاي مسير به روستاي« اشكان » رسيديم . جايي كه ديگر راهي براي عبور خودرو نبود و جاده كاملا مال رو مي شد ...