یکشنبه 23 آذر 1382

بخش هجدهم: خوراک قوزی

سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com

در حين گفت و گوي من و راننده يك خانم با كت و دامن زنبقي رنگ و روسري و حجاب كامل اسلامي همراه با دختري كه بلوز آستين كوتاه و شلوار جيني به تن داشت از كنار خيابان درحال عبور بودند. برخي مردها هم با لباسهاي محلي كردي وبرخي كت وشلوار پوشيده بودند. راننده گفت ببينيد خانم اينجا مهد دموكراسي است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

هر كس هر جورميخواهد مي‌پوشد و رفتار مي‌كند. ظهر بود و بايد براي صرف نهار جلوي رستوراني توقف مي‌كرديم. «عماد» پيشنهاد كرد نهار«قوزي» سفارش دهيم. گفتم من كه با غذاهاي اين منطقه آشنا نيستم شما هر چه صلاح است سفارش دهيد. وقتي داخل رستوران گارسون «قوزي» را روي ميز مي‌چيد با خودم فكر مي‌كردم كه با اين همه گرسنگي آيا اين غذا را به را حتي خواهم خورد. اول با غذا كمي بازي كردم و اولين قاشق را كه به دهانم گذاشتم از طعم آن خوشم آمد. قوزي غذايي بود شبيه رشته پلوي ايراني كه با چند نوع خورشت همراه بود. خورشت‌هاي باميه، لوبيا سبز، كدو، بادمجان و... لابلاي برنج هم ماهيچه تازه قرار داشت. از مزه غذا خوشم آمده بود. غذا كه تمام شد به سمت پارك روبروي «هتل پالاس» حركت كرديم. منتظر بوديم تا يكي از افراد I.N.C را ببينيم. موبايل «ثريا» را روي چمن پارك گذاشتيم و دور آن نشستيم اما نتوانستيم «كامران» را پيدا كنيم و «عماد» برايش پيغام گذاشت كه با ما تماس بگيرد. بايد به جايي براي استراحت و نظافت مي‌رفتيم. عماد «هتل سرچنار» را معرفي كرد و به همراه راننده به سمت منطقه «سرچنار» حركت كرديم. به هتل كه رسيديم بعد از استحمام و خواندن نماز به لابي هتل برگشتم و منتظر «عماد» و راننده شدم. دقايقي بعد آنها آمدند اما هنوز «كامران» با موبايلمان تماس نگرفته بود. براي هواخوري به تفرجگاه جنب هتل رفتيم. مردم آنجا جمع بودند و با موزيك‌هاي شاد تفريح مي کردند. در ابتداي پارك ماكتهاي گلي از خانه هاي سليمانيه روي تپه كوچكي ساخته شده بود و دستفروشان محلي هم به كار خود مشغول بودند. داخل پارك وسايل تفريحي شهربازي روي چمن ها و لابلاي درختان منظره جالبي را پديد آورده بود و پيوند طبيعت و تكنولوژي را به نمايش گذاشته بود. تا شب هم از «كامران» خبري نشد و قرار شد شب را در «هتل سرچنار» به سر كنيم...
صبح ساعت 10 بود كه «كامران» تماس گرفت و آدرسش را داد تا به دفترش برويم. از هتل به سمت دفتر «كامران» حركت كرديم و يك ربع بعد به آنجا رسيديم. راننده پس از اينكه ما را پياده كرد از ما خداحافظي كرد و جدا شد. دفتر«كامران» درست مقابل «رستوران مك دونالد» قرار داشت. زنگ در را كه فشرديم دري چوبي به رويمان باز شد و او به گرمي از ما استقبال كرد. «عماد» مرا به «كامران» معرفي كرد و گفت كه قرار است مرا به بغداد و تيم دكتر چلبي برساند. ما را به داخل اطاقش هدايت كرد. اطاق مرتبي داشت. «كامران درزي» موهاي نارنجي رنگي داشت و به كامران سرسرخ مشهور بود. سي‌و‌دو ساله و فارغ التحصيل مديريت اداري از دانشگاه بغداد بود و به كار تجارت مشغول بود. وقتي روي صندلي نشستيم به او گفتم رفتن صدام را به شما تبريك مي گويم. در پاسخم گفت چه لذتي دارد وقتي صدام نيست، استخبارات نيست اما «واشنگتن» هست؟ خنده‌اي كردم و گفتم حق با شماست. پيشخدمت چاي را روي ميز چيد واز در خارج شد. پرسيدم از اوضاع و احوال چه خبر؟
- «محمد همزه زبيدي» را مي شناسي؟
- همان كه در جنوب عراق انتفاضه سال 1991 را سركوب كرد ؟
- بله همان كه با پوتين روي سر مردم مي زد و آنها را ميكشت ...
- او اكنون در ليست 55 نفره آمريكاست...
- بله اين مرد بسيار سفاك و بي رحم بود و به راحتي آدم مي كشت .همين سه روز پيش دستگير شد. ببينيد چه قدر ترسو بود كه به كساني كه مي خواستند او را دستگير كنند گفته بود «شما كه مرا شكنجه نمي دهيد و ضرب و شتم نميكنيد ؟»
- آدم به اين سفاكي تا اين حد ترسو؟
- بله، او كه سفاكترين آدم صدام بود وقتي ديد كه ديگر هيچ نيرويي پشتش قرار ندارد و دولت ظالمي مثل صدام هم ديگر وجود ندارد با همه ترسي كه داشت دلش مي خواست كه بگذارند او بماند و او را نكشند. اگر اين مرد با اراده و زيرك بود و به كارش ايمان داشت مي‌ايستاد و مي‌گفت مرا بكشيد من بر سر باور و عقيده و اعتقاد خودم هستم. اينها چون به كار خودشان ونوع خدمتي كه مي‌كنند ايمان ندارند و ظالم هستند اگر دوباره فرصت در اختيارشان قرار بگيرد ظلم مي‌كنند.شما اينطور فكر نمي كنيد؟
- مسلما همينطور است ...
- من مطمئنم اگر «جلال طالباني» در شرايط بدي قرار بگيرد كه خداي ناكرده بخواهند بلايي سرش بياورند و اسيرش كنند مردانه مي‌ايستد ومي‌گويد من به كارم باور دارم. بعد از اينكه در جنگ ميان پارتي (P.U.K ) و يه كتي (P.D.K) به «يه كتي» خيانت شد «صدام حسين» براي اينكه بين كردها اختلاف ايجاد كند براي «طالباني» پيغام فرستاد كه ما با توپ و تانك به شما كمك مي كنيم تا اربيل را از «پارتي» پس بگيريد ولي «طالباني» اين پيشنهاد را نپذيرفت و گفت من خيانت نخواهم كرد...

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/2175

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش هجدهم: خوراک قوزی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016