سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
«اسلا آيدنت» خبرنگار روزنامه «الصباح» تركيه از من درباره وضعيت دموكراسي در ايران پرسيد و من به او پاسخ دادم كه دموكراسي در ايران بر اساس انتخابات مردمي وجود دارد.غروب آسمان آهسته خود را به دامن سياهي شب مي كشانيد و فضا آرام آرام در تاريكي فرومي رفت كه ژنراتورهاي برق ورزشگاه روشن شد.«اسلا» ميگفت چون مرز ابراهيم خليل را بسته بودند از مسير اردن به عراق رسيده است.او در مورد فضاي بغداد ميگفت كه در شهر همه مغازه ها تعطيل است و مردم به خاطر جنگ پيش آمده بلا تكليف هستند.با تاريك شدن هوا از محوطه حياط به سمت داخل ساختمان رفتيم. .ساعت نزديك به ده شب بود تصميم داشتم كمي از اينترنت استفاده كنم بنابراين به همراه «اسلا» سوي اطاق اينترنت رفتيم.آن اطاق با 15 كامپيوتر آخرين مدل بزرگترين و مدرنترين كافي نت موجود در بغداد بود. چند دقيقه بعد دكتر چلبي هم وارد اطاق اينترنت شد و پشت دستگاه خودش نشست و به كار مشغول شد.«هيمن» برادر «هوگر» مسئول همان اطاق بود و قرار شد براي اينكه درباره من با آمريكايي ها مشكلي ايجاد نشود كارتي براي من صادر شود كه پس از چند دقيقه اين كار صورت گرفت. پس از اينكه كارمان تمام شد با «اسلا» به سوي حياط برگشتيم و روي صندلي نشستيم. شب بوها فضاي عطرآگيني در ورزشگاه پديد آورده بودند.
سربازي كه داخل حياط كشيك مي داد به من نزديك شد و پرسيد شما ايراني هستيد؟
- بله ...
- خوش به حالتان...
- چرا خوش به حال ما؟
- آخر اينجا هر روز و شب درگيري و تير اندازي است.بعضي مست مي كنند.بعضي با اسلحه ها مسروقه گلوله شليك مي كنند و برخي ديگر هم به دنبال تصويه حسابهاي سياسي هستند...
- فارسي را خيلي خوب مي دانيد...
- به خاطر اينكه 18 سال در ايران بودم ...
- كجا زندگي مي كرديد؟
- ايلام.آنجا تحصيل مي كردم...
- چه زماني به عراق بازگشتيد؟
- از سال 98...
- چرا؟
- فكر كردم بيايم و براي رهايي كشورم تلاش كنم.بعد هم به گروههاي اپوزيسيون پيوستم...
شب از نيمه گذشته بود و من داخل اطاقي از يك سالن بزرگ نشسته بودم و مي نوشتم كه دكتر «جمال گوران» از كنار در گذشت و خسته نباشيد گفت.كارم كه تمام شد به سمت اطاقي كه به من اختصاص داده شده بود رفتم.اطاق در نداشت و شيشه هايش در اثر بمباران از بين رفته بود.اما از پرده لوردراپه مي شد به عنوان در استفاده كرد.داخل اطاق كاناپه بزرگي قرار داشت و يك ميز كار و صندلي و دو كاناپه تك نفره كه آينه قدي ميان آن قرار داشت نيز گوشه اي ديگر از اطاق را شكل مي داد.پرونده هاي به جا مانده از رژيم بعثي در كتابخانه اطاق انباشته بود.به سمت پرونده ها رفتم و يكي از آنها را باز كردم.موضوع مربوط به اشتغال فردي به نام جليل علي محمد بود كه رونوشت آن به اداره رياست جمهوري، مديريت امن العالم و مخابرات عراق ارجاع شده بود و نشان از سيستم بسته حكومتي صدام حسين داشت. پرده لوردراپه را كشيدم كه راحت تر باشم .نيم ساعتي خوابيدم اما هوا به شدت گرم بود و بي در و پيكر بودن اطاق آرامش را ازمن ربوده بود.تا 5 صبح با خودم كلنجار رفتم اما خوابم نبرد.به ناچار وسايلم را برداشتم و به حياط رفتم. به كمك سرباز كشيك ميزي را زير نورافكن كشانديم .سپس پشت آن ميز نشستم و به نوشتن مشغول شدم ساعت 7 بود كه هوا كمي سرد شد و به ناچار به داخل اطاق بازگشتم.با تلفن ماهواره اي با تهران تماس گرفتم تا قبل از رفتن
«پارميس» به مدرسه با او صحبت كنم. از سلامت او كه اطمينان حاصل كردم حس لذت بخش خواب در چشمانم نفوذ كرد و دو ساعتي خوابيدم....