سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
صبح كه از خواب بيدار شدم صبحانه مختصري خوردم وبه داخل سالنهاي كنفرانس سركي كشيدم. «دكتر چلبي» در حالي كه كت وشلوار قهوهاي و پيراهني كرم رنگ بر تن داشت از راهروي مقابل من گذشت و از دور با دست سلامي داد و سپس وارد يكي از سالنهاي كنفرانس شد كه سران قبايل عرب دشداشه پوش در آنجا حضور داشتند. در حال عبور بودم كه عماد را داخل محوطه ديدم. ميگفت ديشب به مكاني رفته كه تمام اسناد و مدارك مخابرات رژيم بعث آنجا بوده است. به اندازه يك عالم حسرت خوردم كه چرا من آنجا حاضر نبودم. «عبدالعزيز القبيسي» در يكي از پنلها مشغول مصاحبه با يك شبكه تلوزيوني بود. عماد ميگفت او يكي از عناصر سازمان سيا است. با تعجب به او نگاه كردم و به عماد گفتم اين را مطمئن هستيد؟ گفت بله. من دوباره با تعجب آن شيخ عرب را برانداز كردم و در حالي كه از جلوي آن پنل عبور ميكردم تا به سالن اينترنت برسم با خودم زمزمه كردم قيافهاش به همه چيز ميخورد الا اينكه جاسوس C.I.A باشد...
در سالن اينترنت دختري جوان و زيبا با دامن مشكي كه گلهاي سفيد رنگي آن را زينت داده بود پيراهن آستين كوتاه و كفشهاي مشكي به پا داشت. او به سمت من آمد. موهايش را از پشت به حالت زيبايي جمع كرده بود با من دست داد و مرا بوسيد. دختر گرم و با محبتي بود. از من خواست هر كمكي كه نياز دارم با او در ميان بگذارم. بعدها عماد به من گفت كه آن دختر در زمان جنگ و قبل از آن مهمترين و امنيتي ترين اخبار را براي كنگره ملي عراق گزارش مي كرده است. بعد از اينكه كارم تمام شد دوباره به حياط بازگشتم. عماد به سمت مردي سبزه رو و كوتاه قد رفت كه كله تاسي داشت. به او گفت مرد حسابي چطور دلت آمد چند ميليون دلار را تحويل بدهي؟ دقت كه كردم ديدم آن مرد همان «هنر خالد حسن» است كه مسئوليت داشت با مامور سيا در بغداد همكاري كند.موضوع برايم جالب شده بود و حس كنجكاوي ام نيز تحريك شده بود.هنر 37 سال داشت و فارغ التحصيل دانشكده افسري عراق بود.جواني پرشور كه در ارتش بعث استخدام شده بود اما كمي بعد تصميم گرفت از آن كادر كناره گيري كند و به جمع معارضين كرد عراقي بپيوندد.او در ماه هفتم سال 1986 تصميم به فرار از عراق گرفت و خود را به مخالفين صدام در ايران رساند و پس از سالها مبارزه در سال 1997 به امريكا سفر كرد و درآنجا اقامت گزيد و در تمام اين مدت بطور مستمر با كنگره ملي عراق همكاري داشت.از او پرسيدم چه زماني وارد عراق شديد؟
- روزش را يادم نيست. چهار پنج روز قبل از عيد نوروز از طريق سوريه وارد شديم و تا ده روز همراه با معارضين كنگره ملي عراق به فعاليت مشغول بوديم و پس از آن از طريق هواپيماهاي آمريكايي از طريق فرودگاه حرير در شمال عراق به فرودگاه ناصريه رفتيم و در جنگ مستقيم عليه صدام همراه با نيروهاي ائتلاف شركت كرديم وپس از سقوط بغداد از ناصريه با 25 لندكروز به سمت بغداد آمديم ...
- با حمايت آمريكايي ها؟
- نه خودمان آمديم.آمريكايي با ما نبود...
- بعد از چند سال وارد بغداد شديد؟
- پس از هفده سال .من از 14 سالگي بغداد بودم و بغداد را خيلي دوست داشتم وقتي به بغداد رسيدم از خوشحالي روي پا بند نبودم و سراز پا نمي شناختم ...
- بغداد چقدر با روزهايي كه شما ديده بوديد تفاوت كرده بود؟
- به چشم من چيزي جديد و تازه نيامد.فقط كاخهاي رنگارنگ صدام زيادتر شده بود.من چون در حال حاضر مسئوليت تحقيق را بر عهده دارم و به كاخهاي صدام رفت وآمد دارم به حال مردم عراق غبطه مي خورم كه آنان چگونه زندگي مي كردند وصدام چگونه...
- ويژگي اين كاخها چيست؟
- كاخ بزرگي وجود دارد كه نزديك فرودگاه بغداد است . دور اين كاخ كانالهاي بزرگ آب كه با ماهيان زيبا و آبهاي زلال ايجاد شده است و كاخ درون آن مانند جزيره اي مي ماند.اول كه وارد كاخ مي شويم قبل از ورود به سالن بزرگ سالن كوچكي است كه با طلا به آيات قرآني مزين است .داخل كاخ سالنهاي بزرگ و لوسترهاي مجلل و در اطراف سالن لوسترهاي كوچك و دهها لوستري كه من نمونه كوچك آن را در امريكا با قيمت 4000 دلار ديده بودم.در همان كاخ يك صندلي وجود داشت كه به وسعت سه صندلي جاي دستهاي آن سر يك شير به رنگ طلايي تعبيه شده بود.اين تنها يك نمونه از 30 كاخ صدام بود و من خيلي از ديدن آنها غصه خوردم...