سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
هوا خيلي گرم بود و حسابي آدم را كلافه ميكرد. داخل محوطه روي تاب بزرگي نشسته بودم و مطلب مينوشتم. از دور و با كمك نور پرژكتورهاي ورزشگاه كه با موتور برق روشن ميشد عماد را ديدم كه با يك باكس نوشابه به سوي من ميآمد. با تعجب پرسيدم اين همه نوشابه را از كجا آورديد؟ اطاقي را بالاي آشپزخانه نشانم داد كه افرادي از پنتاگون آنجا مستقر بودند و گفت به پنتاگون دستبرد زدم. در حالي كه نميتوانستم جلوي خندهام را بگيرم گفتم من كه مال حرام خور نيستم اما شماها با اينها بيشتر مراوده داريد همهاش را بايد خودتان بخوريد. نگهباني هم كه بالاي سر ما ايستاده بود گفت البته من هم او را همراهي ميكنم و هر دو قوطي نوشابهاي را باز كردند و نوشيدند. وسايلم را جمع كردم و به سوي اطاقم رفتم. گرمي هوا بقدري بود كه نمي شد لحظهاي پلك بر هم گذاشت. بي در و پيكر بودن اطاق هم آرامش را از من ميربود. با شنيدن هر صداي پايي مثل فشفشه از جايم بلند ميشدم و مينشستم و با دور شدن صداي پا دوباره دراز ميكشيدم. هر جور بود با مشقت شب را به صبح رساندم. صبح ساعت 8 از خواب بيدار شدم اما آنجا تا ساعت 11 هيچ خبري نبود. ساعت 11 تازه وقت صبحانه بود. نان عربي و سرشير و مربا و پنير عربي و چاي هميشه شيرين صبحانه را تشكيل ميداد. بعد از خوردن صبحانه به سمت اطاق اينترنت رفتم و در آنجا عماد را ديدم. «ابوزهرا» يكي از دوستان عماد كه فارسي را خوب ميدانست آمده بود تا ما را به مقر خودشان ببرد. سوار تويوتاي دوكابينه سفيد رنگي شديم و چند دقيقه بعد به مقر «ابوزهرا» رسيديم. آنجا «نادي كرخه» مقر نيروهاي عملياتي كنگره ملي عراق بود. عماد گفت اينجا جاي شماست؟ ابوزهرا پاسخ مثبت داد . عماد گفت به خوابتان هم نميديديد كه بر جاي بعثي ها تكيه بزنيد ...
از ماشين پياده شديم و داخل مقر رفتيم. وارد اطاقي شديم كه در آن ماسكهاي شيميايي و برخي وسايل سربازان عراقي قرار داشت. «ابوزهرا» ميگفت متاسفم كه نيروهاي بعثي هنوز زنده هستند...
گفتم پس عمليات كنيد و دستگيرشان كنيد...
- در يك جا مستقر نيستند .مثلا براي ما گزارش ميآيد كه قلان شخص فلان جاست ما اقدام ميكنيم و زماني كه ميرسيم مرغ از ققس پريده است...
- بعثي ها بيشتر در كدام نقاط مستقرند؟
- نيروهاي آمريكايي كه وارد بغداد شدند نيروهاي بعثي كشته نشدند آنها نه فقط در بغداد كه در اكثر شهرها مانند كوت - خالصه – بعقوبه – كركوك – العماره مستقر هستند...
- اين مقر قبلا به كجا تعلق داشته است؟
- اطاقهاي يگانهاي ويژه و گارد رياست جمهوري صدام بود كه در اينجا مستقر بودند و آنها نه كشته دادند و نه زخمي...
در اين هنگام «عامر» برادر «ابوزهرا» هم به جمع ما پيوست. او از من پرسيد در دژباني خالصه منافقين برايتان مشكل ايجاد نكردند؟
عماد گفت جرات ندارند...
عامر گفت چطور جرات ندارند؟ آنها «سيد محمد تقي مدرسي» از اعضاي جنبش عمل كه در تهران ساكن است را دستگير كردند و بردند از صبح تا ساعت 4 بعدازظهر او را نگه داشتند و بعد آمريكاييها او را آزاد كردند. خود من هم جون ريش داشتم به من گفتند كجا ميرويد؟ من به بغل دستيام به كردي صحبت كردم و او فكر كرد فارسي نميدانم و مرا رها كرد. هيج كس نميتواند با آنها صحبت كند هرجا دژباني دارند بر همه مسلط هستند...
عماد گفت ما هم تقريبا همين كلك تو را زديم اما اگر مي گرفتندمان بعداً كلنل آمريكايي ميآمد و ما را آزاد ميكرد...
عامر پاسخ داد تا او ميرسيد معلوم نبود شما كجا بوديد...
من گفتم پس خدا به ما خيلي رحم كرده است. ولي آمريكاييها بايد آنها را از جاده اصلي كنار بزنند . يادم باشد اين قضيه را به دكتر چلبي يادآوري كنم...
«ابوزهرا» گفت ما كه آمديم كلنل همراه ما بود دژباني مجاهدين اطلاع داده بودند كه ما از دكان ميآييم...
- مسلح به بغداد وارد شديد؟
- بله اما اسلحههايمان را پنهان كرديم در موصل به ما گفتند اسلحهها را مخفي كنيد چون نميشد در شهر اسلحه ببينند...
- چرا؟
- آمريكاييها قبول نميكنند....
- پس چرا منافقين مسلح بودند؟
- آمريكاييها خودشان اطلاع دارند...
عماد گفت اگر آمريكايي ها بگذارند كارشان يك روزه تمام است
«ابوزهرا» گفت شما ميگوييد اينها هيچ نيستند اما در عربي ضرب المثلي هست كه مي گويد گربه را وقتي در اطاق محاصره كنيد خود گربه از آدم ميترسد اما حمله ميكند و يك زخم مياندازد كه ممكن است آن يك زخم فرد را بكشد يا آن زخم باعث خون شود...
از «ابوزهرا» پرسيدم روزهاي اول كه آمريكاييها به منافقين اجازه دادند پادگان اشرف در «بعقوبه» هم دست آنها بود آن پادگان چه شد؟
- تخليه شد. آنها سمت خانقين تا مرز ايران را گرفته بودند. تمام گروههاي مخالف در بعقوبه مستقربودند آمريكاييها در بعقوبه و خانقين به آنها حمله كردند...
- ببين «ابوزهرا» هر آدم ترسويي اگر قدرت در دستش باشد بي رحم ميشود. مثلا استاندار «تكريت» كه مردم را با تپانچه ميكشت وقتي حكومت دستش بود فقط آدم ميكشت اما مي گفتند چند روز پيش كه او را دستگير كرده بودند او گفته بود شما مرا نميزنيد؟ قرارگاه اشرف بزرگترين پادگان مجاهدين بود اما تا دو تا بمب آنجا فرود آمد و حس كردند ممكن است معارضين آنها را هدف قرار دهند فرار كردند و متلاشي شدند. اينطورها هم نيست كه شما آنهارا بزرگ ميكنيد...
- من بزرگشان نميكنم اما آنها زخم مياندازند. آنها دريا را در پشت سر و آتش را پيش رو ميبينند. شما فكرميكنيد سرجايشان ميمانند و ازخودشان دفاع مي كنند؟
- آنها حتي نمي توانند از خودشان دفاع كنند...
- ببين خانم من وقتي سه تير در كلاشينكفم دارم وقتي يك بعثي وارد ميشود كه قصد او كشتن من است چه ميكنم؟
- شما فرق داريد. اگر راهي نداشته باشيد مرگ با افتخار را به زندگي با ذلت مي خريد و سه تيرت را شليك مي كنيد اما منافقين براي حفظ جانشان حاضر به هر ننگي هستند...
از جايم بلند شدم و به سمت ميزي رفتم كه زماني مخصوص يكي از افراد ارشد گارد جمهوري عراق بود . بر روي صندلي پشت آن لميدم. بعد دستانم را روي ميز گذاشتم و گفتم : اين ميز چيست كه همه براي رسيدن به پشت آن حاضرند آدم بفروشند؟؟؟