سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
به مقر كه باز گشتيم «هالي جيلاني» به اطاق من ميهمان شد. او مي گفت كه مسائل بشر دوستانه را به سازمان ملل گزارش ميدهد و در هتل فلسطين اقامت دارد. او زن جالبي بود. مي گفت آن روزي كه من به عمان رسيدم آمريكايي ها به بغداد رسيدند و من هم با موتورسيكلت خودم را به بغداد رساندم . از او پرسيدم نظرت راجع به صدام چيست؟
- بزرگترين دزد خاورميانه است....
- بسياري از مردم مي گويند او در بغداد است و بسياري ديگر معتقدند كه او در تكريت است...
- به نظر من بايد در تكريت باشد...
هالي مي گفت الان دارم با موتورسيكلتم به بصره و ناصريه مي روم. گفتم آيا مي شود من هم همراه تو بيايم . با خنده به قامت من اشاره اي كرد و گفت اگر تو به اين ظرافت ترك موتورمن بنشيني باد تو را خواهد برد.در همين زمان «ابومحمد» هم به جمع ما اضافه شد و از من پرسيد شما بلد هستيد آش درست كنيد؟ گفتم بله چطور مگر؟
- مي خواهم خواهش كنم براي ما آش ايراني درست كنيد...
من با كمال ميل پذيرفتم و ليست مواد مورد نياز را دادم تا آنها صبح اول وقت خريدشان را انجام دهند و برايشان آش درست كنم. آشي كه به قول ما ايراني ها يك وجب روغن روي آن باشد...
شب پس از شام به داخل محوطه رفتم و« موري كالوين» را ديدم كه روي يكي از تاپها نشسته است. او خبرنگار ساندي تايمز بود كه روزانه يك ميليون و پانصد هزار نسخه چاپ و در سراسر اروپا و خاورميانه توزيع و در اردن، مصر، انگلستان، بحرين و آمريكا منتشر مي شد.
موري در جنگ يكي از چشمانش را از دست داده بود. بارها او را در اين چند روز ديده بودم اما نتوانسته بودم خودم را به او نزديك كنم و حس كنجكاويام در خصوص چشمش را اغنا كنم. جلوتر رفتم و كنار او روي تاب لميدم و سر صحبت را با او باز كردم. ابتدا از خودم و فعاليت هايم برايش گفتم و بعد از او خواستم از خودش بگويد. «موري» هم مانند من يك خبرنگار جنگي بود و جنگهاي سيرالئون ، كوزوو ،چچن و جنگ ايران و عراق را پوشش داده بود و اكنون بار ديگر عراق را تجربه مي كرد. او 46 سال سن داشت و از 17 سال قبل در ساندي تايمز مشغول به كار بوده است...
- از من پرسيد آيا براي تهيه گزارش به جايي سفر كردهاي...
- بله سال گذشته در افغانستان بودم...
- تو بسيار جواني و هنوز براي كار كردن راههاي زيادي را در پيش رو داري كه هنوز آنها را طي نكردهاي ...
در اين هنگام «فرانسيس بروك» از جلوي ما رد مي شد و صحبت ما را شنيد و خطاب به موري گفت ما همه «هنگامه» را دوست داريم او روزنامه نگار خوبي است...
دوباره صحبتم با «موري» را ادامه دادم. به او گفتم چه تفاوتي در عراق ديروز با عراق امروز مي بينيد؟
- من سال 91 به اينجا آمدم.آن زمان عراق خيلي بهتر از حالا بود و مردم منظم تر بودند. الان سرعت زندگي مردم كم شده و از سال 91 به بعد آنها روز به روز فقير و فقيرتر شدند. من هرگز آن شادي قبل را ميان مردم عراق نمي بينم و اين سرعت به حدي كم شده است كه مردم در همه چيز توقف كرده اند. صدام سيستم جالبي داشت و سقوط او براي من يك سورپرايز بود...