یکشنبه 24 اسفند 1382

بخش 51: يك زن پليس مليتاري

سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]

سران معارضين بعد از اينكه به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند به طبقه دوم هتل رفتند و منتظر آمريكايي ها شدند. همانطور كه در لابي هتل لابلاي جمعيت حركت مي كردم تا آشنايي را بيابم يك مرتبه جنبشي در ميان خبرنگاران و عكاسان و فيلمبرداران نظرم را جلب كرد. ژنرال گارنر به همراه تامي فرانكس به همراه ساير افراد تيم آمريكايي در ميان كمربند حفاظتي و امنيتي وارد هتل شدند و در ميان آنان چهره «عدنان‌پاچه‌چي» توجهم را به خود معطوف داشت. اين نشان از اعتماد بيش از حد آمريكايي ها به وزير خارجه اسبق عراق داشت و در ذهنم آمد كه او بزودي پست بزرگي را در عراق بدست خواهد گرفت.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

نيم ساعت بعد فقط به عكاسها اجازه دادند تا به طبقه بالا بروند و من هم به همراه دوربين عكاسي‌ام كه بر دوشم بود پله ها را بالا رفتم. در حال عكس گرفتن بودم كه دكتر چلبي با اشاره انگشتش به سمت من مرا به گارنر معرفي كرد و من با تكان دادن سر به او سلام دادم و او هم با سر به من پاسخ گفت. عكس گرفتنم كه تمام شد در حالي كه دستم را جلوي دهانم گرفته بودم به دكتر چلبي با زبان اشاره در خصوص مصاحبه گارنر و برومر يادآوري كردم و او نيز سرش را به نشانه تاييد تكان داد. وقتي پايين برگشتم محوطه خبرنگاران با نوار قرمز رنگي از سالن اصلي جدا شده بود. در حالي كه همه منتظر نتيجه اجلاس بودند برق سالن سه بار قطع شد. ديشهاي ماهواره‌اي شبكه الجزيره (قطر) و العربيه(امارات) و الاخلاص(تركيه) در بيرون هتل مستقر بود. پس از مدتي «اياد علاوي» آمد و براي خبرنگاران توضيح داد. چلبي هم دقايقي پس از او آمد و طالباني كه همراه او آمده بود بسيار عصباني از جلسه هتل خارج شد. تا پايان جلسه فرصت زيادي باقي بود به همين دليل به همراه عماد از هتل خارج شدم. بيرون هتل پر از تانكها و نفربرهاي آمريكايي بود. دختر جواني پشت يك تانك نشسته بود. توجهم جلب شد و به سويش رفتم. با لبخندي مليح پذيراي من شد. صورت بسيار زيبايي داشت. او پليس مليتاري بود. پرسيدم چند سال داريد؟
- 22 سالم است...
- تازه سرباز شدي؟
- بله. بعد از دانشگاه به نيروي نظامي پيوستم...
- از چه زماني در عراق هستيد؟
- از ابتداي جنگ...
- بچه هم داريد؟
- بله يك پسر سه ساله دارم...
- او اكنون كجاست؟
- در آمريكا...
- چه كسي از او نگهداري مي كند؟
- پيش اقوامم است...
- چند وقت است كه پسرت رانديده‌اي؟
- 6ماه...
- چه زمان ماموريت شما تمام مي شود و به كشورتان باز مي گرديد؟
- ماموريت من 9 ماهه است هنوز سه ماه باقي است...
- از جنگ نمي ترسيد؟
- نه به آن عادت كرده‌ام و ترس معنايي ندارد. ما سربازان زيادي داريم كه زن هستند و در برخي موارد بهتر از مردان عمل مي كنند...
- چرا به اين كار علاقه مند شديد؟
- شوهرم نظامي بود و من هم علاقه پيدا كردم....
- اين اولين جنگي است كه در آن شركت مي كنيد؟
- بله ...
- و كارتان را ادامه مي دهيد؟
- بله من مامورم و حاضر براي هر فرماني...

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/5641

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'بخش 51: يك زن پليس مليتاري' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016