سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
[email protected]
صبح كه از خواب بيدار شدم «هنر» را ديدم كه كلتي به كمرش بسته بود. از او پرسيدم براي چه كلت بسته ايد؟
- برايم از طريق اينترنت تهديدي فرستاده اند...
- اين تهديد فقط براي شما بوده است؟
- نه براي نزديكان دكتر چلبي فرستاده شده است...
در بالكن نشسته بوديم كه «جواد حائري» كه تازه از لندن رسيده بود به جمع ما پيوست. او نماينده چلبي در لندن بود و مسئوليت دفتر ملاقات معارضين را عهده دار بود. او علوم سياسي خوانده و تقريبا سي ساله دارد. او 12 سال است كه با كنگره ملي عراق همكاري دارد...
مي گويد: خيلي كار كرديم . اكنون گروههاي معارض با يكديگر اختلاف نظر دارند ولي مي خواهند بر اسلوب مدني كار كنند و به يك وضعيت دموكراتيك برسند كه هيچ گروهي حق تجاوز به حقوق ديگري را نداشته باشد.اكنون همه به اين نتيجه رسيده اند كه هر چه مردم مي خواهند همان بايد انجام شود و به خواست مردم كمك كنند در واقع بر اساس اصل هر فرد يك راي بايد عمل شود...
- شما بايد با توجه به نام خانوادگي تان بايد كه شيعه باشيد چون حائري ها اقوام اصيلي هستند...
- بله حوزه علميه كربلا از اقوام ما هستند و از صد سال تا دويست سال گذشته اجداد من آنجا زندگي مي كرده اند. محمد تقي شيرازي حائري رهبري انقلاب مردمي در سالهاي استقلال عراق را بر عهده داشت و بسياري از اقوام من مراجع هستند...
- چند سال است كه از عراق خارج شده ايد؟
- 25 سال قبل از عراق فراركردم. مرا به استخبارات بردند كه فرار كردم و مخفي شدم و با پاسپورت جعلي از كشور خارج شدم. بعد از دو روز آنها متوجه شده بودند و رفته بودند كه همسرم را بازداشت كنند كه او هم مخفي شد و پس از 6 ماه توانستم زن و بچه ام را از عراق خارج كنم. او هم اكنون در كنگره ملي عراق كار مي كند...
- چگونه با رژيم صدام مبارزه مي كرديد؟
- از سال 1968 كه اين رژيم سر كار آمد همه جا مي گفتيم كه اين رژيم فاشيستي است. چند بار من را به اداره اطلاعات بردند و آوردند.شبها نيمه شب زنگ مي زدند و درب خانه را مي زدند. حتي چند بار خواسته بودند كه به زن من تعرض كنند زماني قرار حزب بعث اين بود كه مرا حذف كنند كه اگر دير مي جنبيدم دو سه روز پس از فرارم كشته شده بودم...
- از كجا متوجه شديد؟
- من منزل نبودم. مسئول اطلاعات آمده بود به محل كارم اما مرا نديده بود. روز دوم آمد و گفت فردا بايد به اداره اطلاعات بياييد با شما كار داريم. وقتي به اداره اطلاعات رفتم يك فايل بزرگ آورد و گفت اين فايل سال 1978 شماست و بايد شما را همراه اين پرونده به اداره مركز ببريم. حكم آن اوراق اعدام بود. به من گفتند اگر وارد حزب بعث شويد به شما تخفيف مي دهيم. به من گفتند برو خانه و سه روز بعد بيا. برگه اي دادند كه امضا كنم وبا فايل مرا به سمت بغداد بردند. من در هنديه (بعد از پل فرات نرسيده به كربلا ) زندگي مي كردم. به منزل رفتم و بعد هم فرار كردم...