یکشنبه 15 مرداد 1385

فردا دير است دوست من، برای احمد باطبی، اميد فرخی

با دوستانم در يک سفر دسته جمعی هستيم ، راه صعب العبور است و سرها رو به پايين ، ناگهان يکی از دوستانم چهره به چهره به احمد می خورد و هر دو ، لحظه ای مات و مبهوت به هم نگاه می کنند ، ناگهان چهرها گشاده می شود و غرق در شادی ، صدای خندها بلند می شود و بچه ها يکديگر را در آغوش می گيرند ، احمد با صدای بلندی می گويد ، خيلی خوشحاليد من رو ديديد نه ! و با صدای بلند می خندد ، از همان جا دانستم احمد با وجود احمد بودنش همان احمديست که بايد باشد .

احمد قدی بلند دارد و هيکلی بزرگ اما چهره اش متبسم است و خندهايش مليح ، اخلاقش گرم است و صميمی و ته لهجه اکی هم دارد شيرين و جذاب ، دانشجوی سال آخر جامعه شناسی است و همسرش سميه دانشجوی دندانپزشکی ، دقايقی اينچنين به احوال پرسی با احمد گذشت و صحبتها نيم ساعتی به درازا کشيد ، او و سميه اصرار دارند شب را به خانه مادر بزرگشان در فيروزکوه برويم ، اما همگی ما مهمان هستيم و معذور ، قرار را دو روز ديگر می گذاريم و در حالی که احمد با اعصای يادگاريش _ از شکنجه های زندان _ لنگان لنگان دور می شود از او جدا می شويم و روز قرار همگی مهمان می شويم در خانه او .

خاطرات روزهای اسارت است و ايام گذشته ، راه آينده است و تحليليست از زمانه .

تجزيه و تحليل احمد از مسائل سياسی همه معادلات ذهنيم را به هم می ريزد ، هرگز فکر نمی کردم دانش سياسی احمد چنين بلند و والا باشه ، هميشه فکر می کردم که احمد و بچه های هم کيش اون بيشتر يک مبارز هستند تا يک فرد سياسی و روشنفکر ، هر چند که قبلا بهم ثابت شده بود که چنين فرضی کاملا غلطه ، تو حين صحبتها با احمد به اين فکر می کردم که آيا احمد می توانست مثل بعضی از جونهای ايرانی يک دزد ، قاچاقچی ، معتاد ، کلاهبردار و يک مزاحم خيايانی باشه ؟ احمد را مدام قياس می زدم با جوانان دوروبريم ،‌ به سالهای از دست رفته اش در زندان فکر می کردم و به فرصتهايی که از دست داده ، به شکنجه هايی که تحمل کرده فکر می کردم و به ظلمی که به او رفته ! به راستی جرم احمد چيست که بايد اين همه مصائب رو تحمل کنه؟

آيا احمد به صورتی کسی سيلی زده ! حق کسی را خورده ! مالی کسی رو دزديده ! مواد مخدر حمل کرده ! مزاحم کسی شده ! چاقو کشيده ! آدم کشته ! اختلاس کرده ! احمد که اين کارها را نکرده ، احمد هانا آرنت خوانده ، کانت می داند ، حقوق بشر می شناسد ، جامعه شناسی مطالعه می کند ، برای زندگی بهتر مردم کوشش می کند ، برای آزادی ، دمکراسی ، صلح و حقوق بشر کار می کند ! پس جرم او چيست ؟ او چه گناهی انجام داده ؟

امروز وقتی در سايت کوروش خواندم که اگر احمد باطبی به دليل بيرون زدگی ديسک های کمرش _ که در اثر شکنجه ايجاد شده _ در بيرون از زندان مداوا نشود برای هميشه فلج خواهد شد قلبم به درد آمد ، او چرا بايد فلج شود ؟ او چرا بايد تا آخر عمر بر روی ويلچر بنشيند ؟ وقتی خواندم احمد به خاطر بالا رفتن هموگلوبين خونش در اثر اعتصاب غذا ممکن است جان بسپارد يا دچار حمله قلبی شود يا کليه هايش را از دست بدهد روحم به خشم آمد ! چرا احمد بايد از حق زندگی محروم شود ؟ چرا احمد نبايد پدر شود و سالهای سال با همسر وفادارش زندگی کند ؟ احمد در يک قدمی مرگ است و اکنون که اين سطور را به نگارش در می آورم من و دوستانم که احمد را از صميم قلب دوست داريم هيچ کاری نمی توانيم برای او انجام دهيم ، جز به نمايش در آوردن سطوری چند ! گفت مشق نام ليلی می کنم ، خاطر خود را تسلی می کنم .

به ياد اولين باری که خبر در گذشت اکبر عزيز را خواندم افتادم تا ساعاتی گيج و مبهوت بودم و خودم را به راهی ديگر زده بودم ، احتمال می دادم خبر دروغ باشد و از پشت کامپيوتر بلند شدم و به سر کلاس رفتم ، اما دقايقی بعد تلفن لعنتی زنگ زد و خبر درگذشت اکبر را تاييد کرد ، ديگر علاقه ای نداشتم چهره خود را در برابر ناملايمات زندگی با سيلی سرخ نگه دارم و چون کوه دماوند در برابر مشکلات بايستم ، بنابراين خود را رها کردم و در خانه دانشجويی ساعتها به تنهايی گريستم و امروز ديگر نمی خواهم شاهد گريستنم برای احمد باشم ، نمی خواهم احمدها و اکبرها با جان و سلامتی خويش صف شکنان گروهی بی تفاوت و آفيت نشين باشند ، آن آزادی و دمکراسی که احمد را بروی ويلچر بنشاند ، اکبر را به زير خربارها خاک ببرد نمی خواهم ، ما بايد به خود بياييم و از خود سوال کنيم که برای احمدها و اکبرها چه کرديم ؟ بايد از خود سوال کنيم که چرا بايد فرزندان اين آب و خاک در زندانها باشند و ما درهای تمام نهادهای بين المللی حقوق بشر را از جا نکنيم ؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


چرا جوانان ترقی خواه ما بايد شکنجه شوند و ما راهپيماييهای ميليونی راه نياندازيم ؟ چرا هر نماينده ای که از کشورهای ديگر به ايران می آيد نبايد اولين چيزی که مطالبه می کند بهبود وضعيت زندانيان سياسی يا آزادی آنها باشد ؟ ما با قهرمانان خود چه می کنيم ؟ ما اسطورهای خود را برای چه چيزی می خواهيم ؟ در حيرتم از مرام اين مردم پست ، اين طايفه زنده کش مرده پرست ، تا هست بکشندش به جفا و بيروحمی ‌، تا مرد ببرندش به نيکی سر دست .

بعد از مرگ احمد برای او مرثيه نسرائيم اگر امروز برای او کاری نکرديم ! شعری برای او نخوانيم اگر امروز تلاشی برای آزاديش انجام نداديم ! بيانيه ای صادر نکينم اگر به اين وضعيت نکبت بار خو گرفته ايم ! امروز بايد برای احمد کاری کنيم هم وطن ، امروز بايد از جا برخيزيم و به جنگ ما نمی توانيم ها برويم و گرنه فردا دير است دوست من .

به اميد آزادی همه زندانيان سياسی
اميد فرخی

Omid_diaako@yahoo.com

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'فردا دير است دوست من، برای احمد باطبی، اميد فرخی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016