فيلم را با دقت نگاه میکنم. يک بار؛ دو بار؛ سه بار... خود ِ رئيسجمهور است؛ خود ِ آقای احمدینژاد. صدا کاملا سينک است و ترديدی در تعلق صدا به صاحب تصوير نيست. باز باور نمیکنم. میخواهم ببينم در پس چهرهی آقای احمدینژاد، موقع گفتن ِ هر کلمه، چه چيز ديده میشود. بعد از شنيدن هر کلمه، دکمهی توقف تصوير را میزنم. به تکفريمهای چهرهی ايشان خيره میشوم. به چشمهایشان؛ به لبهایشان؛ به ميميک صورتشان؛ به دستهایشان. همه چيز حاکی از باور است؛ باور مطلق. ذرهای ترديد در تـُـن صدا و حالات چهره نيست. باز فيلم را نگاه میکنم؛ يک بار؛ دو بار؛ سه بار... نه اشتباه نمیکنم.
***
علما میگويند خبری را که باورکردنی نيست، حتی اگر صد در صد درست باشد نقل نکن. اما اين يک خبر نيست که ظن تحريف آن برود. اين فيلم است؛ صداست. فيلم رئيسجمهور؛ صدای رئيسجمهور که در سراسر جهان بر روی شبکهی اينترنت قابل ديدن و شنيدن است. با صراحت و بیذرهای ترديد میگويد:
"يک خانم دبيری چند وقت پيش با من تماس گرفت که آقای فلانی، ما در مدرسهمون يک دختربچه شانزده ساله، کلاس سوم دبيرستان، رشتهی رياضی فيزيک، اومده میگه "خانم دبير! من توو خونهمون انرژی هستهای رو کشف کردم"؛ اينو يه کاريش بکن... من گفتم آقا، تو مدرسه جلسه بذارين يه مقدار سوال کنيد ببينيد چقدر جدیست؟ جلسه گذاشتند، پرسيدند، ديدند مثل اين که جدیست. خبر دادند. من زنگ زدم به رئيس سازمان انرژی هستهای گفتم آقای عزيز، يه دختر خانم دبيرستانی يه همچين حرفی میزنه؛ شما بررسی کنيد اگر صحت داره حمايتاش کنيد. دعوت کردند، دانشمندهای هستهای ما -که متوسط سنشون کمتر از ۲۵ سال است- نشستند جلسه گذاشتند، اين دختر خانم رو دعوت کردند پرس و جو، ديدند درست میگه! گفتند خب بيايم توو خونهت ببينيم چه کار داری میکنی. اومدند در منزل ديدند اين دختربچهی سوم دبيرستان با کمک برادر بزرگترش رفته يه سِری قطعاتی رو از بازار گرفته به هم نصب کرده، واقعا انرژی هستهای توليد کرده. که خب الان برداشتند بردند اونجا، بالاخره، يه دانشمند هستهای شده ديگه، براش اسکورت گذاشتند، برو، بيا، ماشين و راننده و... اين خودباوریست..."
با خودم عهد کرده بودم در مورد احمدینژاد چيزی ننويسم؛ نه به هزل، نه به جـِـد. احمدینژاد، فقط يک مجریست. مجریی تصميمات آقای خامنهای. کسی مثل خاتمی؛ کسی مثل رفسنجانی. گيرم قدرت رفسنجانی و استقلالاش بيش از خاتمی و احمدینژاد بود؛ گيرم خاتمی اندکی از مسير مورد نظر رهبر فاصله گرفت و چندی بعد، قدرت ِ موازی او را به مسير "آقا" بازگرداند. اصل، تصميم است. مجری، مامور است و معذور. بر اين اساس، نقد احمدینژاد اتلاف ِ وقت است. تصميم بايد نقد شود، نه اجرا؛ تصميمگيرنده بايد مورد خطاب قرار گيرد، نه مجری. اما با اين قضيه چه بايد کرد؟ آيا سکوت بهترين راه است؟ جريان هالهی نور و جمکران را میشد به باور مذهبی رئيسجمهور ربط داد؛ جريان محو کردن اسرائيل و هولوکاسْت را به باور سياسیاش. اما اين يکی را به چه چيز میتوان ربط داد؟
به چهرهی ايشان نگاه میکنم؛ يک بار؛ دو بار؛ سه بار...: آيا ۴ ساعت خواب ِ شبانهروزی و فشار روحی باعث به زبان آوردن اين هذيانهاست؟ يا تغذيه ناکافی و نان و ماست خالی؟ يا سنگينیی انجام يک تنهی تمام کارهای کشور؟ آيا رئيسجمهور میداند انرژی هستهای چيست و چگونه به دست میآيد؟ آيا برای خودش يا مشاوراناش اين سوال پيش آمده که آن وسايلی که دختر خانم دبيرستانی به کمک برادر بزرگترش از بازار خريده کدام است؟ آيا آن دختر خانم يا آن دانشمندان هستهایی زير ۲۵ سال، مثل آن يکی دختر خانم که يکی دو سال پيش با حقهبازی در صدر اخبار علمی کشور قرار گرفته بود، رئيسجمهور را بازی دادهاند؟
***
تعجبها کمتر شده است. بعد از هاله نور و محو اسرائيل، ظاهرا مردم به حرفهای عجيب و شگفتانگيز ِ رئيسجمهور عادت کردهاند. آقای ابطحی از قول يکی از بزرگان سياست مینويسد: "اين سخنرانی، بهترين سخنرانی است. اگر ترجمه شود و خارجیها بخوانند و ما هم به آنها بگوئيم انرژی هستهای ما اين است، خطر حمله و جنگ و تحريم تمام میشود!" طنز دردناکیست. ولی آقای احمدینژاد، حجةالاسلام حسنی اروميه نيست که خطبههای نماز جمعهاش مايهی انبساط خاطر مستمعين شود؛ نويسنده روزنامهی کيهان و جمهوری اسلامی نيست که نوشتههای عجيبشان باعث شگفتی خوانندگان شود. آيا آقای خامنهای از درک اين تفاوتها عاجز شده است؟ آيا قدرت تشخيص ِ يگانهتصميمگيرندهی کشور، تا اين اندازه پايين آمده است؟ ترديد ندارم که تاريخ خيلی زود به اين سوالها پاسخ خواهد داد.