جمعه 18 مرداد 1387

پنجاه سال خبررسانی در آلمان درباره ايران، با استناد به مجله اشپيگل، بخش پنجم، الاهه بقراط

الاهه بقراط
اشپيگل در مارس ۱۹۷۹ نوشت: بسياری از کسانی که کمک کردند تا شاه و خاندان او سرنگون شوند، از نتيجه اين انقلاب خشنود نيستند. احتمالا يکی از اين ناراضيان بايد اين شعار را بر ديوار خيابانی در تهران نوشته باشد: "جاويد شاه، درود بر خمينی، مرگ بر سی و پنج ميليون احمق!"

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

خلاصه بخش پيش: پس از اصلاحات دهه شصت ميلادی، شاه با آرزوهای بزرگ در سياست داخلی، در نوسان‌های سياسی بين شرق و غرب، سرانجام در سياست خارجی جانب غرب و آمريکا را گرفت. برنامه‌های بزرگ اقتصادی بايد به ايران ياری می‌رساندند تا نه تنها به قدرت منطقه‌ای بلکه به يکی از «پنج کشور قدرتمند جهان» تبديل شود.
در اين بخش با نگاهی به گزارش‌های اشپيگل می‌خوانيد که قدرت‌های جهانی، اعم از شرق و غرب، چگونه با سلاح نفت، زمين را زير پای شاه خالی می‌کنند و ايران را بلافاصله پس از انقلاب اسلامی به ورطه جنگی می‌فرستند که در آن همه سود بردند جز مردم ايران و عراق.

*****

در اين ميان، هر بار که پای برنامه‌های مشترک اقتصادی بين ايران و آلمان به ميان می‌آمد، گزارش‌های ناخوشايند از اشپيگل ناپديد می‌شدند. با اين همه، توافق سال ۱۹۷۳ مبتنی بر تأسيس يک پالايشگاه عظيم، ناکام می‌ماند. شاه برنامه‌های خود را برای کشورش در يک گفتگو با اشپيگل (۰۴ ژانويه ۱۹۷۴) مطرح می‌کند. در اين گفتگو او درباره منابع و امکانات ايران لاف زده و می‌گويد:
«ما دو دليل قانع‌کننده برای تأسيس صنايع اتومبيل‌سازی داريم. يک دليل اين است که هيچ کشوری در جهان نمی‌تواند فولاد را به قيمتی که ما توليد می‌کنيم، توليد کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستيم و به همين دليل می‌توانيم فولاد را به نصف آن قيمتی توليد کنيم که شما توليد می‌کنيد. دليل دوم مساحت و فاصله عظيم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسياری از مناطق نمی‌توان با اتومبيل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آينده جمعيت کشور ما بالغ بر ۴۵ ميليون نفر خواهد شد. تا ده سال ديگر ما به قدرت خريد عظيمی دست خواهيم يافت. آن وقت ما درآمد سرانه‌ای در کشور خود خواهيم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان داريد».
در پاسخ اين پرسش که آيا ايران قصد فروش اين اتومبيل‌ها را در بازار جهانی دارد، شاه می‌گويد:
«چرا که نه؟ چه کسی می‌تواند با قيمتی که ما ارائه می‌کنيم، رقابت کند؟»
اين برنامه‌ها اما به صورت آرزوهای پادشاهی که می‌خواست مرزهای امکانات خود را زير پا بگذارد، بايست بر روی کاغذ می‌ماندند. چرا که اگر بازار نفت عليه ايران به حرکت در می‌آمد، آنوقت اين برنامه‌ها محکوم به شکست ‌بودند. و اتفاقا درست همين حرکت خيلی زود روی داد. درآمدهای نفتی مرتب کاهش می‌يافتند و نمی‌توانستند توقعات موجود را پاسخ دهند.

سالهای دهه هفتاد سرشار از گزارش‌هايی درباره موقعيت اقتصادی ايران، برنامه‌های اقتصادی و روابط اقتصادی با ايران هستند. در طول دو سال، از سال ۷۴ تا ۷۶، هيئت تحريری اشپيگل سه گفتگو با شاه انجام می‌دهد. و هر بار پرسش‌ها بر سر اقتصاد، نفت و همکاری بين ايران و آلمان است. کاملا ديده می‌شود که برنامه‌‌های همکاری‌های اقتصادی ايران و آلمان مانند حباب صابون می‌ترکند و به جای آلمان، اين آمريکا و انگليس و فرانسه و ژاپن هستند که در ايران جا باز می‌کنند. يک سال بعد اشپيگل با شادی ناشی از شکست ديگری، گزارش می‌دهد:
«وقتی که در سال ۱۹۷۴ سيل درآمدهای نفتی به ايران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول يک نسل ايران به يکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبديل خواهد شد. اما حالا پس از سه سال، رؤياهای يکی از آخرين پادشاهان مطلقه به يک سراب دسترسی ناپذير تبديل می‌شوند: جهش بزرگ به جلو، يک برنامه‌ريزی خطا بود. ريخت و پاش و تورم افزايش می‌يابد. چراغ‌های ايران، اين غول انرژی، يکی پس از ديگری خاموش می‌شوند» (ايران: رؤيای ناکام ابرقدرتی؛ جهش بزرگ با پای لنگ؛ ۱۵ اوت ۱۹۷۷).
درباره دليل اين ناکامی اما اشپيگل پيش از اين، اگر چه خيلی کوتاه، گزارش داده بود:
«از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از ديگر اعضای اوپک می‌فروشند، صادرات نفت ايران تا سی و هشت درصد، و درآمد سرانه آن تا بيست و سه و نيم ميليارد دلار کاهش يافته است. معلوم نيست که آيا شاه می‌تواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند يا نه. چرا که کاهش توليد نفت همزمان به معنای کاهش توليد گاز است» (حساب منفی شاه؛ ۱۴ ژانويه ۱۹۷۷).
غرب فقط از اين راه می‌توانست شاه را متوقف کند. و کرد. با نفت ارزان و کاهش درآمدهای نفتی، ديگر امکانی برای تحقق برنامه‌های رؤيايی باقی نمی‌ماند. غرب اينگونه فرش را از زير پای ايران کشيد.
در سال ۱۹۷۸ افغانستان با يک کودتا به دامان اتحاد شوروی افتاد. «خطر سرخ» غرب را نگران ساخته بود. ايران بايد نقش ديگری بر عهده می‌گرفت و به يکی از اعضای استراتژيک به اصطلاح «کمربند سبز» تبديل می‌شد.
امروز (ژانويه ۲۰۰۸) اشپيگل در مقاله‌ای زير عنوان «مبارزه بر سر پاکستان؛ سوء قصد به بی‌نظير بوتو، القاعده و بمب اسلامی» درباره «آژير خطر سبز» (۳۱ دسامبر ۲۰۰۷) می‌نويسد. ليکن ظاهرا هيچ کس علاقه و وقت ندارد تا به اين موضوع بپردازد که کی، چگونه و کجا اين آژير خطر آغاز شد.
به اين ترتيب، نخستين ماههای سال ۱۹۷۹ با يک گفتگو با زمامدار جديد ايران به پايان می‌رسند: آيت‌الله خمينی. گفتگو درباره «نقش دين در حکومت» است. هنوز دو ماه از اين مصاحبه نمی‌گذرد، که همگان در خيابان‌های تهران به «نقش دين» پی می‌برند.
«يا روسری يا توسری» عنوان يکی از گزارش‌های اشپيگل است که توسط يکی از اعضای تحريری اين مجله به نام اريش ويدمان Erich Wiedemann درباره «زندگی روزانه انقلابی در ايران» تهيه کرده است. او می‌نويسد: «بسياری از کسانی که کمک کردند تا شاه و خاندان او سرنگون شوند، از نتيجه اين انقلاب خشنود نيستند. نه بازرگان نخست وزير، و نه ميليونها ايرانی که با اين انقلاب شغل خود را از دست داده‌اند. احتمالا يکی از اين ناراضيان بايد اين شعار را بر ديوار خيابانی در تهران نوشته باشد: «جاويد شاه، درود بر خمينی، مرگ بر سی و پنج ميليون احمق!» (۱۹ مارس ۱۹۷۹).

پس از انقلاب اسلامی
ايران پس از انقلاب اسلامی برای آلمان چه اهميتی داشت؟ ديگر ملايان بر اريکه قدرت تکيه زده‌ بودند. بنا بر يکی از تيترهای اشپيگل که با عاريت از شعر حافظ و آنچه مردم آن زمان در کوچه و بازار می‌خواندند: ديو چو بيرون رود، فرشته در آيد، «ديو» رفته و «فرشته» آمده بود. حال، مجله اشپيگل درباره چه چيز گزارش می‌دهد؟ چگونه و چرا؟
پيش از آنکه خمينی با يک جت فرانسوی به تهران پرواز کند، تمامی برنامه‌های اقتصادی ايران با کشورهای غربی، از جمله با آلمان، متوقف شده بودند. تأسيسات نيمه‌کاره مانند مخروبه به نظر می‌رسند. آمريکايی‌ها نيز ديگر در ايران نيستند. عقب‌نشينی آمريکا از ايران، بسياری از حکومت‌های حاشيه خليج فارس را دچار نگرانی ساخت. شوروی‌ها تلاش می‌کنند عربستان سعودی را به سوی خود جلب نمايند. کشورهای صنعتی در برابر يک بحران نفتی جديد قرار گرفته‌اند. ايران، اين دومين توليدکننده نفت جهان، می‌خواهد شيرهای نفت خود را ببندد.
اشپيگل گزارش می‌دهد: «کسب قدرت برای آيت‌الله خمينی آسانتر از حفظ آن بود» چرا که در برابر تصورات اسلامی او از حکومت و دولت، مقاومت وجود دارد. با گذشت زمان اما حفظ قدرت برای خمينی بيش از پيش آسان می‌شود. از يک سو با اعدام‌های سازمان‌يافته مخالفان انقلاب اسلامی و به وسيله سرکوب همگانی که از هزار و چهارصد سال پيش يکی از ابزار شناخته شده اسلامی‌هاست، و از سوی ديگر با مردمی نشئه و مدهوش يک زندگی جديد در آزادی و رفاه که آگاه نيست چه در حال روی دادن است. مردم اطاعت می‌کنند، بدون آنکه فکر کنند. در عوض آيت‌الله خمينی و «فداييان اسلام» با فکر روشن و برنامه‌های مشخص حکومت می‌کنند.
نتيجه اين وضعيت نمی‌تواند چيز ديگری غير از اين گزارش اشپيگل باشد: «در حالی که اقليت‌های قومی مانند کردها و بلوچ‌ها برای استقلال خود می‌جنگند، اقليت‌های مذهبی مانند يهوديان در ايران بيش از پيش مورد فشار قرار می‌گيرند» (در انتظار و دعا؛ ۰۵ مارس ۱۹۷۹).
سرکوب خشن در سراسر کشور گسترش می‌يابد. اقليت‌های قومی و مذهبی، دانشجويان، زنان، دگرانديشان، چپها و ليبرالها، همگی با خشونت تمام قلع و قمع می‌شوند در حالی که خارج از ايران، اروپاييان در کنار شوروی‌ها تلاش می‌کنند از غيبت آمريکا به بهترين شکل به سود خود استفاده کنند.
آلمان نمی‌خواهد ايران را زير فشار قرار دهد. اشپيگل می‌نويسد: «با وجود فشار آمريکا، آلمان قصد مشارکت در فشار اقتصادی بر ايران را ندارد. به نظر آلمان اين نوع فشارها برای هيچ کس سودی در بر ندارد» (از قرار معلوم مجبوريم؛ ۱۷ دسامبر ۱۹۷۹).
در دهه هشتاد نيز بر سر حمله نظامی هدفمند آمريکا به تأسيسات نظامی ايران حدس و گمان زده می‌شد. «جنگ» حتی اگر هرگز روی ندهد، ليکن همواره برای خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها به عنوان «خبر بزرگ» Big News عمل می‌کند.
خيلی زود پس از انقلاب اسلامی، همه اخبار و گزارش‌ها در يک قاب جديد و هيجان‌انگيز، ارائه می‌شوند. نخست ماجرای گروگانگيری در سفارت آمريکا در تهران (۴ نوامبر ۱۹۷۹ تا ۲۱ ژانويه ۱۹۸۱) و بعد جنگ ايران و عراق (۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ تا ۲۰ اوت ۱۹۸۸).

۴۴۴ روز گروگانگيری برای رسانه‌ها يک رؤيای خبری به شمار می‌رود. علاوه بر اين يک اکازيون جالب مانند هشت سال جنگ هم بر آن افزوده شد. جنگی که طی آن، شرق و غرب، و حتی اسراييل به هر دو طرف اسلحه می‌فروختند. سالهای دهه هشتاد پر از گزارش‌های مختلف درباره تجارت اسلحه هستند. «اسلحه‌های شوروی برای عراقی‌ها و ايرانی‌ها، هواپيماهای آمريکايی که از ليبی برای آيت‌الله تدارکات تسليحاتی می‌فرستند، هواپيماهای شوروی که دستگاه‌های نظامی از عربستان سعودی برای عراق می‌برند، اسراييلی‌ها که با موافقت سوريه از طريق بيروت برای ايران وسايل نظامی می‌فرستند. ظاهرا برای کسانی که به جنگی که در منطقه سرشار از ذخاير نفتی در گرفته است، ياری می‌رسانند، دشمنی‌های قديمی به شمار نمی‌آيند... اينکه دو طرف [ايران و عراق] تا کی می‌توانند به اين جنگ، که گاه از سوی آمريکاييان زير عنوان «جنگ ميکی ماوس» به مسخره گرفته می‌شود، ادامه دهند، به دليل شمار زياد کسانی که به اين جنگ آن هم بطور نامنتظره و غير قابل حساب کمک می‌کنند، اصلا قابل پيش‌بينی نيست» (ايران و عراق: چه کسی به آنها اسلحه می‌دهد؟؛ ۲۴ نوامبر ۱۹۸۰).
در همين زمان اما کمر مردم ايران زير فشار ترور و سرکوب دولتی خم شده است. «فضايی مانند آنچه بر انقلاب فرانسه در دوران روبسپير حاکم بود، بر آسمان ايران سنگينی می‌کند. مردم از دستگيری و اعدام می‌ترسند. و ملايان از کسانی وحشت دارند که با عمليات تروريستی هر بار دست به سوء قصد می‌زنند بدون آنکه هويت آنها معلوم شود» (ايران: پدران بايد فرزندان خود را معرفی کنند؛ ۰۷ سپتامبر ۱۹۸۱). ترورهای آن زمان با اينکه بسياری به عنوان مجرم و افراد مظنون اعدام شدند، ليکن هرگز روشن نشد که کار چه کسانی بوده است.
اشپيگل بر اساس نامه يک شاهد عينی که به آيت‌الله خمينی نوشته بود، زير عنوان «روز خون و آتش» درباره صادق خلخالی، حاکم شرع بدنام گزارش می‌دهد که گاه در هر ساعت تا هفتاد حکم اعدام صادر می‌کرد.
گزارش‌های سال‌های دهه هشتاد مملو از خون، اعدام، جنگ و سرکوب است. اين واقعيات اگرچه در آن دوران چهارچوب‌های ژورناليستی را درباره ايران تعيين می‌کرد، ليکن همزمان تصويری بسيار منفی از ايران به طور عام به نمايش می‌گذاشت. درباره مقاومت‌ها و دگرانديشان گزارشی داده نمی‌شود. تصوير زمامداران اسلامی و حکومت الله (اين عنوان را رسانه‌های آلمان با علاقه به کار می‌برند) به تصوير ايران و مردم آن تبديل می‌شود. بر اساس همين تصوير، ايرانيان نه تنها در آمريکا و از سوی آمريکاييان، که به هر حال دلايل خود را برای احساسات منفی خود نسبت به ايرانيان داشتند، بلکه هم چنين در اروپا زير فشارهای اجتماعی قرار می‌گيرند. در رسانه‌های آلمان هيچ مرزی بين حکومت الله که ايرانيان را سرکوب و اعدام می‌کند، با ايرانيانی که سرکوب و اعدام می‌شوند، وجود ندارد. به ندرت می‌توان گزارشی درباره مقاومت در ايران يافت تا به اين وسيله بتوان نه تنها تصوير کشوری را که در حال غرق شدن در بنيادگرايی اسلامی بود، کمی ملايم کرد، بلکه بتوان از اين راه کمی هم به مقاومت‌کنندگان ياری رساند. به اين ترتيب تصوير ايرانيان در قاب منفی وحشت در سراسر جهان به نمايش در می‌آيد.
شايد بتوان اين شرح کوتاه اشپيگل را به عنوان نمونه تصوير ايران در دهه هشتاد ارائه کرد: «آيت‌الله احساس اطمينان می‌کند: هزاران ايرانی که در برابر حکومت وی مقاومت می‌کردند، اعدام شدند. توده مردم در وحشت بسر می‌برد. تنها خطری که اکنون رژيم را تهديد می‌کند، دوگانگی درونی خود ملايان است» (۱۱ ژانويه ۱۹۸۲).
ولی نه اطمينان آيت‌الله، نه مقاومت مخالفان و نه دوگانگی درونی حکومت، هيچ کدام چون عناصر ثابت باقی نماندند. بی‌اطمينانی رژيم، گسترش دامنه مخالفان و جنبش‌های اجتماعی و تشديد تناقضات درونی حکومت، به مثابه پيامدهای ناگزير نظام حاکم بر ايران بيش از پيش به عناصر غالب مناسبات سياسی تبديل شدند.

پايان بخش پنجم
ادامه دارد

Copyright: gooya.com 2016