جمعه 27 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شاه ماند، کيهان رفت، هوشنگ اسدی

هوشنگ اسدی
جفای بزرگی است به تاريخ، به واقعيت و به کيهانی که روزهای آخر اسفند ۱۳۵۷ مصادره شد. و آدم هايش اگراز مرگ گريختند، زندان نصيبشان شد. و بعد تبعيد در ميهن و مرگ در غربت. آن کيهان، در صفحات خود انديشه ملی و انسانی دکتر مصباح زاده را در کلمات نخبگان جامعه ايران به ميان جامعه می برد. کيهانی که در اوج استبداد خسرو گلسرخی داشت، رحمان هاتفی آخرين سردبير زمان انقلابش اولين روزنامه نويس قربانی بعد از انقلاب بود و

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

کيهان، شاه شد. بدترحتی. جامه عطر آگين ازتن بدر کرد، زير جامه بويناک جنگی پوشيد. قبای نفرت رويش. بر جورابی که تازه از چکمه استبداد بيرون آمده بود، نعلين استبداد پوشاند. فرمان مرگ شد. مرگ شد.
او که يکی از نام هايش و نفرت انگيزينشان کيهان بود، يکی از شاهان تازه ، نمونه تاريخی از ميليونها شاهک بود که در سرزمين ايران می زيند و روز رفتن شاه ، روز بر آمدن آنان بود.

چهار سال پيش که تازه از " اوين" ميهن به " گوانتاما" ی غربت پرتاب شده بودم، روز ۲۶ دی،خاطره ام را از آنروز نوشتم. خاطره ای که به اين مدعا پيوند خورد: همه ما ايرانيان، از من که می نويسم و شما که می خوانيد وآنان که نمی خوانند؛ از گرفتاران در مرزهای بزرگترين درياچه تا ايرانی ترين خليج ، پراکندگان درسيدنی و رم و ليختن اشتاين . از باده نوشان پاريس و مانهايم ، تا نمازگزاران هامبورگ و قاهره، هرکس ايرانی است به نام و يا ريشه و يا خون و شناسنامه ؛ شاهی است ياشاهکی. خونريز و خودستا. البته استثناء هست. اما آنقدر اندک که می توان بشمارش نياورد. يانشست و در روز حادثه ديد ، چه خواهد شدن.

مدعائی که از خاطره روز شاه رفت سر برکشيد، درچندمطلب ديگر دنبال شد . به شرح شاه آمد پرداخت و تا حديث" من شاهم" دنبال شد.

روز شاه رفت امسال، يکی از ميليونها شاه ايرانی که من باشم، در بستر بيماری، انديشه هر ساله را دنبال می کردم:
به کجای اين شب تيره
بايدبياويزم
- قبای ژنده خود را ؟

که تيتر مطلبی قبای انديشه مرا از خودآويخت :"شاه رفت. کيهان ماند". هم شاه و هم کيهان. يکی محور بحثی چند ساله. ديگری نام خانه ما، عشق ما، مدرسه و مکتب ما، و قتلگاه ما . دندان های درخشان کلمات را چون شير گرمی در صبحگاه - تعبير از شاملوی يگانه ـ نوشيدم .آه. اين جمله که مدعای اصلی مطلب است به "سرخی آتش" می ماند:" استبداد اما سخت جان تر ازآن بود تا بارفتن مستبد ، از ايران رخت بربندد." و ادامه به به تعبير سياوش شاعر عشق و آرش به "طعم دود":
" روزنامه یِ کيهان که عمدتا با کمک های مالی دولتی اداره می شود سال هاست ادامه دهنده یِ همان اتهامات شاهانه، عليه منتقدان و مخالفان نظام اسلامی است. جانمايه یِ اتهامات، توهين ها، تحريکات و دروغ پراکنی های کيهان، بی اعتقادی گردانندگان اين روزنامه به حقوق بشر و دمکراسی به معنای حکومت قانون است. ولی از آنجاکه اين ارزش های جهانشمول بيش از پيش در ميان ملت ها ريشه دوانيده، مخالفان قادر نيستند به صراحت مخالفت خويش را با اين مبانی ارزشی اعلام دارند. پس می بايست با به خدمت گرفتن شگرد يا شگردهايی به لوث کردن اين ارزش ها پرداخت و مدافعان آنها را به زعم خويش، بی اعتبار ساخت. کيهانيان غافل از اين اند که خودِ روش های بکارگرفته شده از سوی گردانندگان اين روزنامه، سند بی اعتقادی آنها به دمکراسی و حقوق بشر است...."

دودی که در فراز بعد سنگين تر می شود و کيهان امروز را به کيهان ديروز می دوزد. انگار کيهان امروز تهران ادامه سرنوشت کيهان روزی است که شاه رفت و کيهان ماند.

جفای بزرگی است به تاريخ ، به واقعيت و به کيهانی که روزهای آخر اسفند ۱۳۵۷ مصادره شد .و آدم هايش اگراز مرگ گريختند، زندان نصيبشان شد. و بعد تبعيد درميهن و مرگ در غربت. آن کيهان ، در صفحات خود انديشه ملی وانسانی دکتر مصباح زاده را در کلمات نخبگان جامعه ايران به ميان جامعه می برد. کيهانی که در اوج استبداد خسرو گلسرخی داشت، رحمان هاتفی آخرين سردبير زمان انقلابش اولين روزنامه نويس قربانی بعد از انقلاب بود، کيهان دکتر علی اصغر حاج سيدجوادی، دکتر مهدی سمسار، عبد اله گله داری، حسام الدين امامی، امير طاهری، هما سرشار، منصوره پيرنيا، محمد بلوری، فريدون گيلانی، هوشنگ حسامی ، ثريا صدر دانش ، عليرضا فرهمند، نصير امينی ، نصرت اله نوح، منوچهر محجوبی ، تقی ثقفی، و نسل جوانتر مجتبی راجی، جواد طالعی، جلال سر فراز، محمد علی اصفهانی،و..... نام هائی که در روز تصفيه اسفند ۱۳۵۷ به۱۱۰ نام می رسيد که اکثريت مطلقشان بيکاری را به همکاری با حاکمان جديد ترجيح دادند وآواره هفت سوی جهان شدند.

اين کيهان که يکی از کوچکترين همکارانش من بودم ، هرگز هرگزهرگز " اتهامات" را متوجه نخبگان ايران نکرد . کيهان هنر که گلسرخی اداره می کرد، فريدون گيلانی و نصرت رحمانی ستون هايش. بعد از خسرو افتخار اداره اش به من واگذار شد ، پايگاه و پناهگاه بهترين هنرمندان ايران بود.

از گوشه ای اسماعيل شاهرودی می رفت، از جائی محمد قاضی دست تکان می داد. مصاحبه
اسماعيل خوئی چاپ می شد، بخشی از کتاب همسايه ها درمی آمد و..... و تمامی در زير سانسورو با هزار ترفند. اگر متن مصاحبه اجباری گوهر مراد بعد از دستگيری می آمد، جائی گم و گورش می کرديم که ديده نشود....

سياهه ای که نفس راه نمی دهد دراين مجال کاملش کنم و مراخواهند بخشيد عزيزان کيهانی دراين جهان و حتی آن جهان. اين کيهان درانقلاب نقش خود را ايفا کرد. در صف اول انقلابی بود که گمان می کرديم باکره ای است به زيبائی صبحگاهان نيشابور و می آيد دردرستی آزادی و دردست ديگر نان. و خيلی زود دانستيم وروياوری روسپی خونريز چند هزار ساله ای ايستاده ايم. نخستين فرمانش مرگ ما بود که او را زايانده بوديم.

بعد از ما کيهان ميان جناح های نظام دست بدست شد تا بدست بازجويان و ماموران امنيتی افتاد.و خود اين تاربخی ده ساله داردکه باسير و سرنوشت انقلاب اسلامی پيوندی عضوی دارد.

حتی پيوند کيهان دکتر يزدی به کيهان حلقه کيان – در امتداد اين سرنوشت تاريخی – منطقی نيست،چه رسد يکی کردن کيهان روزهای انقلاب با کيهان امروز. درست مثل اين است که زندگی هيتلر را درادامه حيات نلسون ماندلا ببينی.

واشتباه تاريخی و سخت هولناک است اگر گمان کنيم روز ۲۶ ديماه ۱۳۵۷" شاه "رفت. درآن روز محمد رضا شاه پهلوی رفت. اما " شاه" تازه آمد. شاهی که منم. توئی. مائيم. و فقط يکی از آنها و البته بدنام ترين آنان کيهان است.





















Copyright: gooya.com 2016