شبه کاريزمای کهنه! الف. ع. خ
با انصراف خاتمی از کانديداتوری رياست جمهوری «مناسک انتصابات» در ايران شکل تازه ای به خود گرفته است. تجربه نشان می دهد که سهامداران حکومت در ايران، برای گرم کردن «مناسک انتصابات» از هر شيوه ای(حيله ای) بهره می برند تا مردم را به شکل آرام و «بی خطر!» در صحنه وارد کنند. چرا که در اين صورت، هم مسئوليت ها «واقعی» جلوه خواهد کرد، هم «جابجايی ها» به اراده مردم نسبت داده خواهد شد، و هم مردم احساس «موثر بودن» خواهند کرد!!!
ظرف سی سال گذشته، ترفندهای زيادی به کار بسته شده تا مردم به شکل مهندسی شده ای به «صحنه» کشيده شوند. اکنون بسياری از اين ترفندها مستعمل و بی اعتبار شده اند! از جمله ترفندهای بی اعتبار شدهً سالهای اخير، همانا «بار کردن شعارهای جديد و جذاب بر چهره های عروسکی- بادکنکی» بود! اين «بارهای جديد و جذاب» آنچنان سنگين بودند که هر دفعه موجب ترکيدن و متلاشی شدن حاملان عروسکی- بادکنکی خود شدند. «مردم هميشه در صحنه» نيز بعد از هر يک از اين بازيها! مانند کودکان بازی خورده، از ترکيدن عروسک های بادکنکی خود سرخورده و نااميد شدند!
از قرائن پيداست که اين بار قرار است «صحنه» به صورتی متفاوت آراسته شود تا بازهم، حس بازيگوشی «جماعت هميشه در صحنه» برانگيخته شده و «ذائقه های انتخاباتی» آنها تحريک شود. به همين خاطر اين بار چهره ای کهنه و قديمی وارد «صحنه» شده است! (البته بلافاصله بايد اضافه کنم منظور از واژه های "کهنه" و "قديمی" در اينجا، آن مفاهيم ارزش مدارانه تاريخی نيستند که با آنها، سرمايه های تاريخی بشر محک زده می شوند، بلکه مفهومی از "کهنگی" و "قدمت" مورد نظر است که با قامت نامتعارف «جمهوری اسلامی» متناسب است.)
قدمت و کهنگی در جمهوری اسلامی «دکوراسيون» مخصوص به خودش را دارد، اين «دکوراسيون» نه در هيبت و هيئت خاتمی وجود داشت و نه در هيبت و هيئت احمدی نژاد. حتی چنين ويژگی نه در هيبت و هيئت رفسنجانی می گنجد و نه در هيبت و هيئت خامنه ای!
چرا که:
خاتمی با نام «اصلاح طلبی» بر موج انديشه های «اصلاح گرايانهً دينی» نشست! احمدی نژاد نيز به نام «اصولگرايی» بر موج احساسات «مخالفان انديشه های اصلاح گرايانه» سوار شد!
رفسنجانی اما، يادآور دکوراسيون خاصی در جمهوری اسلامی نيست، بلکه خود «دکورساز» اين جريان بوده و هست، خامنه ای نيز قبل از آنکه يادآور «دکوراسيون قدمت و کهنگی» در جمهوری اسلامی باشد، عنصری بوده که به تناسب هر دکوراسيونی مورد استفاده قرار گرفته است.
از ميان افراد بلند پايهً جمهوری اسلامی تنها «مير» حسين موسوی است که مظهر «قدمت» و «کهنگی» در «نظام جمهوری اسلامی» است.
تمام کسانی که تا حدی جهان کنونی را شناخته باشند و ايران دورهً «مير» حسين موسوی را حس کرده باشند، می دانند که «دکوراسيون جديد او» چه عناصری را می تواند در بر داشته باشد. قطعا اين عناصر، جنگ، جبهه، شهيد، گلوله و خون نيستند، چرا که اين عناصر مربوط به فضايی وسيعتر بودند، فضايی که تنها با نقش آفرينی عناصری چون صدام، خمينی، رفسنجانی، خامنه ای و موسوی ممکن نبود.
عناصر «دکور موسوی» مربوط به فضايی بسيار کوچکتر است، «فضای ذهنی» انسان «شبه مومنی» که تنها، کسانی را بنده خالص خدا می داند که مريد و مقلد کس ديگری باشند و تنها نيابت «خليفةاللهی» را مختص کسانی می داند که در مقام «مرجع تقليد» قرار می گيرند! چنين «مومنی» نه تنها فرصت «خليفةاللهی» ديگران، بلکه حتی فرصت بندگی مستقلانه ديگران در مقابل خدای خويش را به رسميت نمی شناسد!
افرادی که در رکاب «مير» حسين موسوی «نظام اسلامی» را تثبيت کردند همه از جمله چنين «مومنانی» بودند! «شبه مومنانی» که تنها گوش به فرمان «حکم جهاد» هستند! و هيچگونه تحليل و تفکری بر اين «احکام» ندارند و تنها «مقلدانه» کمر همت به اجرای آن می بندند.
دوران نخست وزيری موسوی اگر چه برای بسياری از ايرانيان مظهر رنج، شکنجه، محروميت، اعدام و دربدری بوده، اما برای همين «شبه مومنان» مظهر شوروشوق هايی بوده است، شوروشوق هايی که منبع آن، عشق ها و نفرت های کور بوده اند. البته بسياری از آن عشق ها و نفرت های کور «بينا» شده اند، اما برخی ها هنوز با آن عشق ها و نفرت ها سر می کنند تا شايد روز «موعود» فرارسد .
بی ترديد جهان نسبت به دورانی که موسوی «سرِ کار» بود تفاوت ها کرده است، اما بعيد به نظر می رسد که ذهنيات موسوی دچار تغيير شده باشد. بايد ديد موسوی و دوستانش در دکوراسيون جديد جهانی، عناصر ذهنی خود را چگونه خواهند چيد؟ آيا «دکوراسيون جهانی» کمک خواهد کرد تا موسوی و دوستانش چيدمان جديدی از ذهنيات خود بيارايند؟!
موسوی و دوستانش از ميخائيل باختين، فيلسوفان تحليلی و پست مدرنيست ها سخن می گويند و از آنها فاکت می آورند، آيا آنها می خواهند در مسير بازسازی شعار «نه شرقی نه غربی» اين بار به «متفکرين منتقد جهان دوقطبی» اقتدا کنند؟ همانگونه که خمينی برای توجيه شعار «نه شرقی نه غربی» به رهبران و سياستمداران «غيرمتعهد» اقتدا می کرد؟ آيا آنها بازهم مانند رهبرشان قصد کرده اند «وسط بخوابند تا کرايهً لحاف ندهند»؟
«مسئوليت موسوی» در جمهوری اسلامی با قلع و قمع گروهای ديگر همراه بوده است، يعنی بنياد «تک صدايی» در بعد از انقلاب ايران، همه در دوره موسوی پا گرفته است. موسوی اگر مظهر سرکوب ها و فشارها نباشد، قطعا ويترين و «چهرهً روز» آن سيه روزی ها بوده است!
موسوی که اکنون در «مجمع تشخيص» می نشيند قطعا تا به امروز نسبت به منطق آن حذف ها، سرکوب ها و فشارها وفادار مانده است و امروز که به صحنه آمده، بی ترديد بازهم برای «مصلحت همين نظام» احساس خطر کرده است. او هنوز از «امام، انقلاب و نظام» سخن می گويد. امام، انقلاب و نظامی که ملموس ترين نتيجهً کارکرد آنها «محروميت بخشهای وسيعی از مردم نسبت به حق تعيين سرنوشت خويش» بوده است.
اگر خمينی خود را ولی مردم و متولی دين آنها می دانست! موسوی اما خود را نه ولی مردم و نه متولی دين! بلکه او خود را متولی «واجه»*هايی چون «امام»، «انقلاب» و «نظام» می داند. يعنی او خود را متولی واجه هايی می داند که آن واجه ها با شعارهای توخالی زيادی جان گرفته اند و برای تحقق آن شعارهای توخالی نيز خونريزيهای زيادی صورت گرفته! خونريزيهايی که با قلع و قمع ديگران همراه بوده است. متولی چنين واجه هايی معلوم است که چه چيزی در چنته دارد!
در تاريخ معمول بوده است که وقتی «مفهوم» يا «واژه ای» نزد مردمان ارزش و اعتبار می يابد، عده ای پيدا می شوند و خود را متولی آن واژه يا مفهوم معتبر قلمداد می کنند! تاريخ بشر سرشار از مدعيات اين «متوليان» است! واژه های نظير دين، آزادی، عدالت، دموکراسی، سوسياليسم و...، هرگز از دست «متوليان مربوطه» در امان نبوده اند! خمينی يکی از اين متوليان مدعی است که دين را ملعبهً متوليانهً خود کرده است. اما شگفتی و طنز تاريخ است که عده ای از طريق خشونت و سرکوب، «واجه هايی» را بسازند و خود را متولی آن واجه ها قرار دهند و مردم را مجبور کنند که آن واجه ها را معتبر بدانند. کار «مير» حسين موسوی از جنس متوليان اخير است!
بدين ترتيب اگر خمينی کاريزمای دينی داشت، موسوی کاريزمای امامی، انقلابی و نظامی دارد! يعنی موسوی در نزد کسانی که هنوز امام، انقلاب و نظام را معتبر می دانند، دارای کاريزما است! البته آن «اعتبارها» مدت مديدی است که کهنه و مندرس شده اند! ضمن آنکه ايرانيان بسياری هستند که ديگر «امام، انقلاب و نظام» را معتبر نمی دانند. در نتيجه من آنچه که موسوی واجد آن است را «شبه کاريزمای کهنه» می دانم.
اين «شبه کاريزمای کهنه» قرار است مردم را بار ديگر به «صحنه» بکشد! بی ترديد «صحنه» لوازم ديگری نيز دارد، طبق معمول، موسيقی متن هر «صحنهً انتصاباتی» شعارهای عدالت خواهانه و آزادی طلبانه است، احتمالا موسيقی صحنه ای که «ميرحسين» آراسته خواهد کرد، شعارهايی خواهد بود که به خاطرات فسيل شدهً بسيارانی تبديل شده است! استقلال، آزادی، و عدالت، نزد بسيارانی از مردم ايران و حتی نزد بسيارانی از وفاداران جمهوری اسلامی به خاطراتی فسيل شده تبديل شده است. چرا که «شکاف طبقاتی موجود» به حدی است که به تنهايی می تواند هر شعاری نظير «عدالت»، «آزادی» و «استقلال» را در خود ببلعد و «پی جويش» را نيز به اشد مجازات بکشاند. دستگاه عريض و طويلی به نام قوه قضائيه ساخته شده! که صرفا نگاهبان «حريم خصوصی» سهامداران نظام اسلامی است! اين «نگاهبانی» تنها به زندگی خصوصی و عادی آنها خلاصه نمی شود! بلکه قوه قضائيه جمهوری اسلامی نگاهبان مخفی ماندن ميزان دارايی ها، نوع ارتباطات داخلی و خارجی سهامداران اصلی نظام اسلامی است! اگر کسی اشاره ای به دارايی ها و نوع ارتباطاتات داخلی و خارجی سهامداران اصلی نظام اسلامی بکند و بخواهد برای ادعاهای خود شواهدی فراهم آورد، اولين تشکيلاتی که وارد می شود و با چنين فردی برخورد می کند «قوه قضائيه» است، برای جلوگيری از افشاگری های افراد و رسانه ها پيرامون «حريم خصوصی سهامداران حکومت» بخشی به نام «سازمان بازرسی» در قوه قضائيه وجود دارد که پرداختن به اين مسائل را حق قانونی خود می داند اما اين تشکيلات نيز برای پنهان نگه داشتن افشاگری ها و جمع و جور کردن بازتاب اجتماعی آنها، سامان يافته است! بدين ترتيب هيچ چيزی از کنترل سهامداران حکومت خارج نيست! حتی آنها از فسادهای يکديگر بهتر از هر کسی خبر دارند! در چنين شرايطی، آيا شعار عدالت خواهانه، آزادی خواهانه و استقلال طلبانه، به «لالايی» شباهت نخواهد داشت؟
به راستی در چنين وضعيتی، آن «خاطرات فسيلی» را چه می شود؟
آيا ترفند «ميرحسين» برای استخراج «خاطرات فسيلی» اميدواران جمهوری اسلامی، فراهم آمده است. آيا جمهوری اسلامی به انرژی «عناصر فسيلی خود» محتاج شده است؟! بی ترديد بسيارانی بوده و هستند که در گذشته، برای تحقق شعارهای جذاب اين رژيم(مثل آزادی و عدالت اجتماعی)، جانفشانی ها کرده اند. عدم تحقق اين شعارها باعث شده تا آن جانفشانی ها، صرفا به «خاطرات فسيل شده ای» تبديل شود. خاطراتی که موجب پشيمانی و رويگردانی اينگونه افراد از رژيم شده است. آيا اين ترفند برای برانگيختن افراد مورد اشاره، به کار بسته شده است؟
آيا موسوی می آيد تا با «هنری» که دارد، «خاطرات فسيلی» وفاداران نظام را رنگی دوباره بزند و زنگار «آرمان های امام، انقلاب و نظام» را بزدايد؟! آيا او می آيد تا عناصر رنگ و رو رفتهً جمهوری اسلامی را جلايی دوباره ببخشد و دکوراسيون نظام اسلامی را صفايی دوباره بدهد؟
می گويند او بيست سال گذشته را از «سياست» دور بوده و به «نقاشی» مشغول بوده است! آيا او آمده تا تمام وعده وعيدهای «امام، انقلاب و نظام» را در قالب «نقاشی» به مردم ارائه دهد؟ مثلا می خواهد راه قدس را از مسير کربلا بکشد؟ واقعا تابلوهای نقاشی او پيرامون شعارهای «نه شرقی، نه غربی»، «سياست ما عين ديانت ماست» و يا «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» چه دردی از دردهای مردم را دوا خواهد کرد؟ آيا هزينه هايی که اين شعارهای پوچ، بر دست مردمان گذاشته نيز نقاشی خواهد شد؟
«مير» حسين موسوی در حکومت اسلامی يک چهرهً کهنه و قديمی است، شعارهايی هم که سر می دهد نيز کهنه و قديمی هستند! او حاوی چه چيزی است که بتواند به درد مشکلات مبتلابه جامعه امروز ايران بخورد؟! به راستی او برای انجام چه چيزی اراده کرده است؟! آيا اصولا او خود «کانديداتوری» را اراده کرده، يا «کانديداتوری» به او تکليف شده است؟!
موسوی بعد از «نخست وزيری» در «مجمعی» می نشيند که «مصلحت» اين نظام را تا به امروز «تشخيص» داده است. اين مجمع چگونه جايی است؟!
اين مجمع جايی است که تکليف تمام «شعارها» در آنجا تعيين می شود! مثلا تکليف شعار «سياست ما عين ديانت ماست» اين است که اگر مصلحت نظام حکم کند هم «سياست» به پای حفظ نظام ذبح می شود و هم «ديانت». يعنی اگر «مصلحت نظام» حکم کند هم می تواند «علم سياست» عالمان سياسی به هيچ گرفته شود هم «اعتقادات دينی» مردمان!
همچنين تکليف شعار «نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی » نيز اين می شود که اگر «مصلحت نظام» حکم کند، شعار مذکور در واقعيت تبديل خواهد شد به شعار«هم شرقی هم غربی» يا «فقط شرقی»، «فقط غربی». به همين ترتيب تکليف شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» نيز چنين خواهد بود که اگر مصلحت نظام حکم کند، گاهی آزادی تعطيل خواهد شد و گاهی استقلال و اگر لازم آمد(که تاکنون چنين لازم آمده است) هم آزادی تعطيل خواهد شد و هم استقلال!، به همين ترتيب تکليف هزاران شعار ديگر نيز که «امام، انقلاب و نظام» را ساخته اند، همه در «مجمع تشخيص مصلحت نظام» تعيين خواهند شد.
به راستی اين «نظام» چيست که هم از علم برتری دارد و هم از دين؟! هم از آزادی برتری دارد و هم از استقلال؟! اين نظام چيست که هم می تواند سر در آخور شرق داشته باشد و هم پوزه در کيسهً غرب؟! به نظر من اين «نظام» چيزی نيست جز منافع سهامداران آن! در اين مجموعهً سهامداران، هم عضو خارجی وجود دارد و هم عضو داخلی!
موسوی عضو چنين مجمعی است. تمام مقدرات اين مملکت در يوغ «مصلحت سنجی های» اين «مجمع» قرار دارد. يعنی مقدرات يک ملت هفتاد مليونی خلاصه شده است به منافع سهامداران يک شرکت خصوصی! شرکتی به نام «نظام اسلامی»! موسوی يکی از «سهامداران» و يا «کارگزاران» اين شرکت سهامی است، و گرنه تاکنون از زبان او هيچگونه اعتراضی نسبت به تصميمات متخذه از سوی اين مجمع، شنيده نشده است! يعنی او در آنچه که تا به امروز بر اين مُلک گذشته، نقش داشته است! هرگز سخنی از آنچه که در آن مجمع گذشته به زبان نياورده است، يعنی سخت پايبند به «مصلحت» و «تشخيصی» است که در آن «مجمع» اتخاذ می شود. چون منافع او از مصلحت سنجی های آن مجمع ناشی می شود! شايد اکنون نيز با توصيه شرکاء يا مسئولين بالادستی خود به ميدان آمده است!
چه اميدی می توان به چنين فردی داشت؟
تنها اميدواری اين است که «منطق تاريخ» به کمک ما بيايد و «شبه کاريزمای موسوی» را به «کمدی» منتهی کند! همچنانکه «کاريزمای خمينی» در سرزمين ما ايرانيان به «تراژدی» انجاميد!
البته «اقيانوس اميد» ته ندارد و «رويای انسان» همچون آسمانی بی کران است! می توان به روياها اميد بست، مثلا می توان تصور کرد که:
«فردی از افراد نسل اول انقلاب به انحراف انقلاب پی برده! اما تاکنون سکوت کرده تا بتواند در "حلقه محارم" باقی بماند، و امروز به اين نتيجه رسيده، که تمام شرايط آماده است تا انقلاب را به مسير اصلی خود که همانا "تحقق حاکميت ملت بر سرنوشت خويش" است، رهنمون کند!»
حتی با وجود چنين روياهايی نيز نبايد به «بازی انتصابات» وارد شد، چرا که اگر چنين رويايی صحت داشته باشد، بازهم بدون حضور «ما»، تحقق چنين رويايی ممکن خواهد بود، چون عده ای که از «نظام» بريده اند، برای تحقق چنين امری کفايت می کنند! درست نيست که «ما» مطابق روياهايمان عمل کنيم!
الف. ع. خ
------------------------------
* حيفم آمد که از لفظ «واژه» استفاده کنم چون «واژه ها» در فرايندی طبيعی پديد می آيند، يعنی هيچگونه تحکم و اجباری در شکل گيری آنها وجود ندارد اما «واجه» به لفظ، سخن و گفتار تحکم آميز گفته می شود، يعنی در پديد آمدن آنها همواره تحکم و ستم دخالت دارد! تحکم و ستم می تواند اعتبار هر «واژه ای» را از ميان ببرد و آن را به «واجه» تبديل کند، مثل واژهً «انقلاب» که در «حکومت اسلامی ايران» به واجه تبديل شده است.