پنجشنبه 20 فروردین 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تا سيه روی شود هر که در او غش باشد، نقدی بر پاسخ پريش پاهکين، علی کلائی

به نام يگانه خرد و اختيار
به نام خداوند عرفان ، برابری و آزادی

نمی دانم که تا کی می خواهيم با اين توهم سر کنيم که دشمن دشمن من دوست من است . انگار برايمان امری درونی شده که هر که دشمن دشمن ماست ، لزوما دوستی است با منافع مشترک . تا آنجا که همه را در کنار می نشانيم و بدون درس گرفتن از تجربيات تاريخی سعی در ((وحدت کلمه)) و ((همه با هم)) ای داريم که سالها پيش از زبان آقای خمينی شنيديم و بعد ديديم آنچه شد .
اين مقدمه را گفتم تا مطلعی باشد برای نقدی که بر نگاشته قبلی بنده در مورد ما هستيم زده شد . نقدی که توسط جناب پريش پاهکين نوشته شد . نقدی که البته بسيار بی مهابا و البته بی دقت به بنده تاخته است .
حقيقتش را بخواهيد ابتدا و پس از خواندن اين نقد ياد نقد و در واقع پرونده سازی برادر حسين پرونده ساز و بازجو در روزنامه کيهان افتادم . شنبه ۲۱ دی ماه ۱۳۷۸ و در صفحه ۱۲ اين روزنامه تلاشی برای پرونده سازی برای اينجانب صورت گرفت . کيهان در آن مقاله که البته با عنوان توهين آميزی همراه بود – تلاش در بی غيرت نشان دادن بنده ! – من را يک مارکسيست ، صهيونيست ، ملی مذهبی و مشارکتی دانست . گرچه بنده جوابی مفصل را بر روی وب شخصی خود قرار دادم که عزيزان محترم گويا نيز آن را بر روی خبرنامه خود نهادند . اما جالب بود برايم که چگونه کيهانيان بدون توجه به آنچه می گويند ، تنها در تلاش اند تا عصبانيت خود را از بابت نقد اين حقير فرو نشانند .
حال اين ماجرا شده است شبيه اين نقد جناب پاهکين . نقدی که البته بيش از نقد ، ناشی از عصبانيتی است که از اين فرزند کوچک و جوان مردم ايران دارند . نقدی بابت يک نگاشته و يک انديشه . نقادانی که با عصبانيت بر روی تلويزيونشان فرياد می کشند و به بنده توهين می کنند و بعد خود را دموکرات نيز می خوانند . از نشانه برابری خواهيشان هم همين بس که نگاشته بنده را نيمه کاره و قبل از اشارات من به ((مصدق بزرگ)) و همچنين بحث مربوط به پاترمونياليسم وبری نيمه کاره و نخوانده رها می کنند و البته چند روز بعد در همان تلويزيون جوابيه جناب پاهکين را با آب و تاب و فراز و فرود صدای فراوان که البته از يک مجری جو ساز تلويزيونی بيشتر از اين توقع نمی رود ، خوانده می شود . اين هم از برابری خواهی دوستان مربوط به ان تلويزيون خاص !
اما بعد
اما بعد اينکه سعی بنده در ادامه اين مقال پاسخ به موارد مطرح شده توسط جناب پاهکين است . پاسخی که البته پاسخ دهنده نه مدعای رهبری خلق را دارد و نه مدعای خط دهی به يک جنبش . بلکه تنها دانشجوی سابقی است که پس از پايان دوران تحصيلش در آستانه محاکمه شدن در دادگاه انقلاب جمهوری اسلامی است .
در ابتدای سخن ، ايشان تذکری داده اند من باب سالها خلاء نيرو در ايران . اين سخن قابل تائيد است که در طول سی ساله گذشته ، اپوزسيون حکومت ولايت فقيه از ايجاد يک نيروی موثر بر عليه حاکميت جمهوری اسلامی ناتوان بوده است . اما خب ! جالب اينجاست که جناب پاهکين تنها چند خط بعد سريعا اين نکته را ابراز می کند که : ((در متن آن همه سياهی و تاريکی جنبشی ملی با شناسنامه ايرانی زاده شد و توانست چشمها را به سوی خود برگرداند ونياز بازگشت به هويت فراموش شده را به ايرانيان يادآوری نمايد )) و اين جنبش هيچ حرکتی نيست الا جنبش ما هستيم ! البته اينکه رهبران هر حرکتی تنها خود را راه نجات ايرانيان بدانند سنت ديرينه ای است که متاسفانه ما ايرانيان بدان مبتلاييم . اما خب ! از يک مقاله نويس ظاهرا با سابقه مانند جناب پاهکين چنين رويکردی بعيد است . به چه دليل ايشان چنين ادعايی دارند ؟ از کجا که تنها آلترناتيو نظام ولايی اين حرکت ما هستيم می باشد ؟ اين همه نقد خصلتی و روشی که به اين جنبش زده شده و می شود جايش کجاست ؟ اميد وارم در جمع بندی ادامه نقدم به سخنان ايشان و همچنين مطالب مطرح شده در مقاله قبلی بتوانم اين مطلب را به اثبات برسانم که حرکت ما هستيم نه تنها آلترناتيو حکومت ولايی نيست که خود انحرافی در راه جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی مردم ايران است . جنبشی که البته بر خلاف گفته پاهکين سابقه ای ديرينه دارد که در ادامه بدان خواهيم رسيد .



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در ادامه و قبل از ارائه ما بقی سخن بگذاريد نکته ای را متذکر شوم . نقد بنده دقيقا بر اساس تقدم و تاخر مطالب مطرح شده توسط ايشان می باشد و تلاشم بر اين است که سطر به سطر و موضوع به موضوع مطالب مطرح شده ايشان را پاسخ گويم . به هر حال از ارائه اين روش که به دليل کثرت موارد در پيش گرفته شده پوزش می طلبم .
الغرض !
در ادامه نقد ، ايشان مثلا به يک مچ گيری دست زده اند ! ايشان می گويد که ((نخست ايشان می گويند : "حرکت ما هستيم در چند ساله اخير نفوذ بسياری را در ميان توده های ايرانی داشته است...."يادآوری اين نکته بسيار مهم ضروری است که سوم خرداد سال ۸۸که از راه برسد جنبش ملی ما هستيم يکسالگی خود را به همگان اعلام خواهد کرد .)) بله ! بنده عمر اين جنبش را هنوز هم بيش از يک سال و دو سال می دانم . چون معتقدم اين حرکت با پيشينه رسانه ای و فعاليت های عناصر کادر رهبری آن عجين شده و اين نيروها نيز يک سال و دو سال نيست که در حال فعاليت هستند . يادمان نرود که هر حرکتی (در هر جبهه ای) به يکباره به وجود نمی آيد . امور جهان و انسان در تدريج و تکامل معنی می يابد و ما هستيم را می توان مرحله ای ديگر از فعاليت های امثال شهرام همايون و نوری زاده و امثال ايشان دانست .
نويسنده مقاله و نقاد محترم اما زياد نتوانسته تحمل و صبر پيشه کند و سريعا خود را به اصل موضوع رسانده است . ايشان در نقد بنده ، ما هستيم را در ادامه پروژه دموکراسی خواهی در ايران می داند و خود را در پی حاکميت ملی قلمداد می کند . و با اين استدلال به منحرف خواندن اين جنبش توسط بنده می تازد . بگذاريد چند نکته را متذکر شوم . اول اينکه صرف ادعای ملی داشتن و مدعی دموکراسی بودن کسی را نه ملی می کند و نه دموکرات . اينکه کسی ملی و يا دموکرات هست يا نيست از منش او و روش او و سابقه او می توان استنباط کرد . به همين دليل است که بنده به عنوان مثال به هيچ وجه اصلاح طلبان درون حکومتی را اصلاح طلب و دموکراسی خواه نمی دانم . ايشان اما ادعای اين مسئله را دارند . اما آيا واقعا سابقه ايشان و گذشته شان اثبات کننده چنين مسئله ای است ؟ دليل انحراف آميز بودن حرکت ما هستيم ، اولا وجود عناصری مسئله دار در کادر رهبری آن است که قبلا در مقاله قبلی تذکر داده ام و ثانيا رويکرد سلطنت طلبانه و گرايشات پوپوليستی است که در اين جنبش ديده می شود . در باب رويکرد سلطنت طلبانه و گرايشات پوپوليستی در ادامه سخن خواهم گفت . اما به اجمال بايد عرض کنم که سابقه رهبران ما هستيم و همچنين رويکرد های ايشان جز گرايش آنها به سلطنت مشروطه امری ديگر را به اثبات نمی رساند . چرا برای يکبار هم که شده رهبران ما هستيم اعلام نمی کنند که سيستم مورد حمايت آنها (حتی بصورت شخصی) برای حاکميت ايران چيست ؟ فکر می کنم ارائه اين پاسخ موارد بسياری را روشن کند . در باب رويکرد پوپوليستی اين جنبش نيز در ادامه سخن خواهم گفت .
اما نکته بسيار جالب ديگر که البته شگفتی اين حقير را به دنبال داشت اين بود که نويسنده نقد به صراحت می گويد : ((اگر منظور از جنبش دموکراسی خواهی بر هم آيی جنبشهای موجود (زنان - دانشجويان - کارگران - معلمان) جامعه است شايان يادآوری است که جنبش ملی ماهستيم اتحاد جنبشها و نقطه عطف آنهاست پس منافاتی با دموکراسی ندارد. )) بسيار جالب است ! می توانم از نويسنده مقاله بپرسم که اين ادعای ايشان از کدام راه قابل اثبات است ؟ از کجا ايشان به چنين کشف عظيمی دست پيدا کرده اند که نقطه عطف اتحاد جنبشهای زنان و دانشجويان و کارگران و معلمان ، حرکت ما هستيم است ؟؟!! اگر بفرمايند که اين ادعا از کجا ناشی می شود بنده بسيار متشکر خواهم شد . بنده به عنوانی عضو کوچکی که هم در جنبش دانشجويی و هم در جنبش زنان (در حاشيه يا متن) خدمت کرده ام و امروز هم خود را يک فعال کوچک حقوق بشری می دانم ، تا به امروز به چنين تعبيری بر نخورده ام و چنين مسئله ای را از زبان هيچ يک از فعالين دانشجويی و زنان و کارگری و معلمان نشنيده ام . ظاهرا علم غيب و پيشگويی به مخالفين جمهوری اسلامی هم سرايت کرده است !
حقيقتش را بخواهيد ديگر قصد نداشتم به عقبه آدمها و گذشته ايشان بپردازم .اما خب ! ظاهرا اين نقاد معزز جز اين می خواهد . ايشان بار ديگر به نقد من به شخص شهرام همايون می پردازد و از تعميم جنبش به اين شخص شکوه می کند . سوالی دارم ! اگر يک جنبش با رهبران و مدعيانش سنجيده نشود ، پس چه ملاکی برای سنجش ان وجود دارد ؟ مردم که مانند برخی دوستان ! علم غيب ندارند که بدانند مدعيانی خاص در ادعای خود صادق اند يا کاذب . لزوما آنچه انها را راهنمايی می کند سوابق و به قول ما جماعت فنی رزومه انهاست . نکته ای ديگر ! سوالی دارم ! اين ماجرای عقده های سی ساله از چه قرار است ؟ چرا هر بار که به تاريخ سياه پهلوی ها می پردازيم ، افراد مشخص مورد ذکر (همايون ها و دوستانش) بر می آشوبند و فرياد می زنند که از گذشته سخن گفتن عقده گشايی است و اصلا همين سخن گفتن از گذشته ((نخستين عامل خواب آلودگی های ياس آلود و بی عمليهای مرگبار و تاريخ سوز گذشته !)) است ؟ ياد نوع برخوردمان در درون مرزهای ايران با اصلاح طلبان حکومتی می افتم . با ايشان هم هر بار از تاريخ دهه سياه و مرگبار شصت سخن می گوييم ، ايشان نيز با همين سخنان سعی در منحرف کردن موضوع می کنند . خب ! می دانيم که اين اصلاح طلبان حکومتی در آن روزها در مناصب بالای حکومتی بودند و نقد دهه شصت نقد خود ايشان است و در واقع آنها از نقد خود فرار می کنند . مگر ماجرای رهبران ما هستيم هم همين است ؟ ماجرا چيست که هر بار به نقد آن دوران می نشينيم آدمهايی خاص که امروز به دنبال هستن خود هستند ناگهان ناراحت و مضطرب به نقاد حمله می برند ؟!
البته در پايان اين بخش که با شماره ۲ توسط نقاد محترم مزين شده بنده متهم می شوم که حکم اعدام شهرام همايون را صادر کرده ام ؟! اين ديگر از آن جکهای خنده نياور است . ديگر چه ؟ بگرديد . شايد حکمی و يا احکامی را يافتيد که توانستيد اجرای يا دستور آن را به بنده نسبت دهيد . خداوند عاقبت همه ما را ختم به خير کند . ان شاء الله
نويسنده مقاله در جايی ديگر حرکت ما هستيم را اينچنين می خواند که مردم ايران در بستر اين حرکت ((برای نخستين بار پس از انقلاب مشروطه ، " بودن " را تجربه کنند !)) ! يا للعجب ! ظاهرا اين دوست نقادمان تاريخ را اصلا نخوانده است ! پس از جنبش مشروطيت ، ملت ما بسيار برای رهايی خويش جنگيد و خونها داد و مبارزه ها کرد و پيروزی ها و شکست های فراوان را با گوشت و پوست و خون خود تجربه کرد . از کوچک جنگلی تا شيخ محمد خيابانی بيا تا نهضت ملی و رهبری کبير ان يعنی مصدق عاليقدر . به همين ترتيب بيا تا قيام ۱۵ خرداد و بعد انقلاب ضد سلطنتی بهمن ۵۷ و حتی خيزش ملی دوم خرداد که البته به اميد مردم خيانت شد . متاسفانه مقاله نگار ما به مانند روحانيت حاکم بر ايران خود و انديشه خود را تنها مبدا حرکت می داند و ما بقی آنچه در ايران زمين روی داده است را به هيچ می نگارد . روحانيت نيز جنبش مردم ايران را از ۱۵ خرداد ۴۲ ثبت زمان می کند و بعد هم به کذب ان را به نام خود ثبت می کند . صدق و کذب ادعای روحانيت را البته می توان از طريق خاطرات فعالين آن روزگاران به اثبات رساند . اما اين روحيه که ما مبدا تاريخيم و بس ظاهرا تنها در ميان روحانيت نيست . بلکه اپوزسيون امروز ما هستيمی هم ظاهرا چنين ادعايی دارد . ادعايی که نتيجه خود محوری هر دو مجموعه است .
مقاله نگار ما نقدهای بنده مانند کودک انگاری و فقر و ضعف حافظه تاريخی را تاختن به مردم ايران می داند . بگذاريد نکته ای را متذکر شوم . دقيقا تفاوت مشی روشنفکری به مثابه پيامبری جامعه خويشتن (به تعبير شريعتی) ، به مثابه درد و مسئوليت داشتن ( به قول سارتر) و همچنين طلب خير عام کردن (اگر اشتباه نکنم به قول گرامشی) با مشی پوپوليستی و مردم پسندانه همين است . اينکه بنده به نقد مردم عزيزم و روحيه و اخلاق ايرانی نشسته ام ، آيا توهين به توده های ايرانی است ؟ آيا خيانت نيست که من به جای برخورد نقادانه و رفع رذيلت های فرهنگی و گسترش فضيلت ها ، قدرت طلبانه به مانند روحانيت حاکم بر ايران و اپوزسيون ما هستيميش ، بر کوس توده گرايی بدمم و بر امری و اخلاقی که آن را نادرست می دانم سرپوش بگذارم . خدا رحمت کند مهندس بازرگان را ! در اوج راديکاليسم اوايل انقلاب او همچنان بر مشی ارام خويش پای فشرد و اين پافشاری تا جايی ادامه يافت که در تشييع پيکرش ، خلخالی با آن همه سوابق بر سر مزارش حاضر می شود و می گريد و اعتراف می کند که بازرگان درست می رفت و ما غلط .
بنده اهل پوپوليست بازی و توده گرايی ضد اخلاقی نيستم و نخواهم بود . اين را نيز خدمت به مردم ايران می دانم نه تاختن به ايشان .و البته همين رويکرد ما هستيمی ها را يکی از دلايل اساسی پوپوليست بودن ما هستيمی ها می دانم .
نمی دانم برای خوانندگان اين سوال پيش آمد که چرا من ابتدای سخن بحث وحدت کلمه و همه با هم (سخنان آقای خمينی) را پيش کشيدم . اينجا می خواهم به اين سوال جواب دهم . نويسنده مقاله نقد از عبارت ((همه نيروهای تلاشگر مخالف ولايت طلقه فقيه)) استفاده کرده است . سوال اين است ! آيا هر که با ولايت فقيه مخالف بود قابل دفاع است ؟ آنچه مجموعه ای يا گروهی را قابل دفاع می کند آنچيزی است که او بدان باور ندارد يا آنچيزی است که بدان باور دارد ؟ بنده نظرم روی دومين مورد است . ما يکبار صدمه اين همه با هم بودن را چشيديم و ديديم که پس از حذف علت وحدت نيروها يعنی حاکميت استبدادی چگونه نيروها به جان هم افتادند . به نظرم بهتر است برای تمرين دموکراسی هم که شده همين حالا که هنوز هيچ اتفاقی روی نداده ، تعيين تکليف فکری و عملی بين نيروها انجام گيرد . اينگونه است که مردم ما می دانند چه کسی به راه صواب می رود و چه کسی به راه خطا . البته بايد متذکر شود که اين به معنای دشمنی بين نيروها نيست . به نظرم بايد فصل الخطاب دموکراسی و حقوق بشر بين نيروها حکم فرما باشد . اما تمايزات نيز به طور مشخص و ملموس بيان شود .
در بخشی ديگر از نوشتار ايشان به ادبيات موجود در نوشتار بنده ارجاع شده است . آری ! ممکن است ادبيات من شبيه ادبيات مبارزه و مقاومت دهه های ۴۰ و ۵۰ هجری شمسی باشد . دهه هايی که مقاومت های افسانه ای مبارزان در برابر رژيم جنايت کار پهلوی روی می داد . سوال اينجاست ؟ به چه دليل از اين ادبيات هراس دارند ؟ چرا ادبيات مقاومتی در جريان انقلاب ضد سلطنتی مردم ايران شکل گرفت اينگونه برای حضرات ماهستيمی عذاب آور و نگران کننده شده است ؟ البته بنده قبلا چوب اين ادبيات را خورده ام و در زندان اطلاعات جمهوری اسلامی نيز به دليل همين ادبيات بازجويی های متعددی شده ام . شايد اين را هم بتوان از شباهت های اين مثلا اپوزسيون رژيم ولايی و خود حاکميت ولايت مطلقه فقيه ناميد .
اما کاش بزرگوار نويسنده نقد قدری به خود زحمت می داد تا قدری از ادبيات سياسی و مفاهيم کلمات در آن اطلاع پيدا کند . خدا رحمت کند دکتر شريعتی را يکی از اصول نوشتاريش اين بود که هيچ کلمه ای را بدون معنی کردن قبلی و نشان دادن منظورش از اين کلمه رها نمی کرد . جناب پاهکين در بخشی از نگاشته خود کلماتی همچون چپ و راست و کمونيسم و امپرياليسم را درکنار هم می نشاند . در ميان اين کلمات چپ و راست و کمونيسم نشان از يک مکتب و مرام فکری و انديشگی دارد . اما امپرياليسم کلمه ومسئله ای جداست . ((اَمپـِرياليسم (به انگليسی: Imperialism) طرفداری از حکومت امپراتوری. سياستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خويش بر کشورهای ديگر است. رژيمی که بر اثر از ميان رفتن خرده‌سرمايه‌داری داخلی و پديد آمدن تراست‌ها و کارتل‌ها دچار تورم توليد و کمبود مواد خام شود و برای به‌دست آوردن مستعمره و بازار به ديگران تجاوز کند.))
اگر توجه بفرمائيد اين کلمه نشان از سياستی خاص و مشی حکومتی خاصی دارد نه مشی و مرام و انديشه ای با چهارچوب فلسفی و فکری . اين را ذکر کردم که من بعد هم نقاد محترم و هم دوستان خواننده سعی کنند که هر کلمه ای را ذکر ميکنند ، ابتدای به معنای آن توجه کنند . گاهی ممکن است کلماتی که به لحاظ ادبيات مشابه هستند از آن دو گستره مفهومی متفاوت باشند .
اما ظاهرا نويسنده مقاله محترم سعی و تلاشی در شناختن شخص بنده انجام نداده و تصوری ديگر از بنده دارد . ايشان در بخشی از مقاله خود می گويد : ((نا آگاهی از شرايط و اوضاع داخل کشور و در ماندن در يک گذشته واخورده و انديشه زدگی و فلسفه بافی در جای جای متن آقای کلايی وجود دارد .ايشان با همان تفکرات واپس گرايانه که آفت بسياری از انديشمندان فسيل شده است به دنبال مقصر می گردد و سر آخر گناه(!) را به گردن فعالان اجتماعی می اندازد .))
اولا سوال اين است . آيا من که بيست و پنج يا شش سال است که در ايران به دنيا آمده و کوچه پس کوچه های جنوب شهر تهران بزرگ شدم و دانشگاه رفته ام و مدت بسياری کوتاهی (۵۷ روز) در زندان وزارت اطلاعات بوده ام و کار و فعاليت سياسی و اجتماعی و خبری و روزنامه نگاری کرده ام و فی الحال مدت شش يا هفت سال است که در رشته فنی خودم در مقاطع مختلف و جايگاههای متفاوت کار می کنم از شرايط و اوضاع داخل کشور ناآگاهم و حضرات کادر رهبری ما هستيم که بيست يا سی سال است در خارج از کشور به سر می برند از مسائل داخلی ايران اطلاع دارند ؟ اين هم از طنزهای تاريخ است که از زبان اين نقاد محترم خارج شده است . در ضمن اين ماجرای گذشته واخورده و انديشه زدگی و فلسفه بافی چيست ؟ نقاد محترم ! من يک جوان بيست و پنج ساله ميانه ميدان هستم که در حال حاضر نيز با حاکميت ولايی دست به گريبانم و در ابتدای دهه سوم ارديبهشت ماه قرار است توسط دادگاه انقلاب به اتهامهای دروغين وزارت فخيمه محاکمه شوم . من پيرمرد هفتاد ساله ای نيستم که در خانه خود در ايران و يا خارج از اين مرزها بنشينم و غر بزنم و حداکثر در يک تلويزيون برون مرزی داد و بيداد کنم و مردم را به شورش بخوانم و بعد خود بروم و چرتی بزنم و استراحتی بکنم . شما را به خدا برای نقدتان اول پرس و جو کنيد که چه کسی را نقد می کنيد و بعد به نقد او و نوشتار و انديشه اش بنشينيد .
اما نويسنده محترم نقد به نکته ای بسيار اساسی اشاره کرده است و آن اين سوال است که آيا شهروندان عادی معترض و در صحنه را می توان فعال اجتماعی ناميد يا خير ؟ به نظر اين حقير فعال اجتماعی به کسی گفته می شود که هدف مند و انگيزه دار و دغدغه دار برای امری و معضلی اجتماعی تلاش می کند . اما مردم عادی عموما به صورتی غريزی به تلاش برای رفع مسائل يا اعتراض برای رسيدن به امری مشغول اند . به طور مثال در سه شب اعتراض برای بنزين آنچه روی داد حضور غريزی توده های مردم بود نه حضور هدف مند فعالان اجتماعی . به همين دليل بود که با يک تعديل در سياست پخش بنزين و بحث فروش آزاد بنزين ، ماجرا آرام گرفت . در حالی که اگر ان اعتراضات در دست فعالان اجتماعی با تعريف گفته شده بود به اين راحتی و با يک وعده حاکميتی آرام نمی گرفت . باز هم پيشنهاد می کنم قدری در به کار گيری کلمات دقت و ملاحظه بفرمائيد .
در اينجا می خواهم به طرح چند پرسش دست بزنم . پرسشهايی که به نظرم می تواند تعيين کننده برای نقد خط مشی ما هستيم و بخشی از دلايلی باشد که بنده را به نقد نويسی اوليه ترغيب کرد .
پيشنهاد می کنم رهبران حرکت ما هستيم به اين پرسش ها پاسخی صريح و شفاف ارائه کنند . اين پاسخها می توان در روشن شدن موضع گيری ها و نقدها موثر باشد . به قولی تا سيه روی شود هر که در او غش باشد
سوال اول در باره خاندان پهلوی است . آيا مسئولان ما هستيم خاندان پهلوی و به طور دقيق تر رضا پهلوی (رضا خان) ، محمد رضا پهلوی (شاه مخلوع) ، فرح ديبا (پهلوی) و رضا پهلوی (وليعهد شاه مخلوع) را خادم به مردم ايران و منافع ملی سرزمين ما می دانند يا خائن به آن ؟ پاسخ صريح به اين پرسش می تواند خوانندگان نقد من و پاسخ شما را به حقيقت رهنمون سازد که بالاخره بنده درست می گويم يا شما صحيح می فرمائيد .
سوال دوم اما در باره شيوه حکومتی مورد نظر اشخاص برای آينده ايران است . اينکه رای من مخفی است و در جيب من است و اين قبيل فرافکنی ها جز به تيره و تار شدن فضای گفتمانی کمکی نمی کند . لطفا به صراحت گفته شود که مدل حکومتی مورد نظر رهبران ما هستيم چيست ؟ آيا مشروطه سلطنتی است يا جمهوری يا جمهوری اسلامی و يا هر نوع حکومت مرسوم ديگر در جهان ما . اين نظر ، نظر شخصی افراد کادر رهبری و خط دهندگان ما هستيم باشد نه نظر کلی و عناوين کلی مانند حاکميت ملی . حاکميت ملی را از طريق چه مدل حکومتی به طور مشخص می خواهيد پياده کنيد ؟ لااقل نظر شخصی خود را به عنوان يک فرد و نه يک جريان صراحتا بيان کنيد .
اما سوال سوم در واقع در ارتباط با گذشته افراد است . لطفا گذشته خود را به طور شفاف و مشخص بيان بفرمائيد (مکتوب و نشر داده شده) تا تکليف همگان با صدق يا کذب ادعای شما مشخص و معلوم گردد .
فکر می کنم سوالات کاملا مشخص و معلوم باشد . بعيد هم می دانم که ادعای گزافی کرده باشم يا سوال نامربوطی پرسيده باشم . به هر حال اگر چنين لطفی را بکنيد به تلطيف فضا و ارشاد من ناآگاه ! کمک بسياری خواهيد کرد .
در پايان نقاد عزيز باز نکته ای ديگر را متذکر شده اند . ايشان می گويد : ((۳۰ سال زمان برای انديشه ورزی و تئوری پردازی آن قدر کافی بوده تا همگان امروز بخواهند بالاخره دستاوردهايی اميد وارکننده را نيز به چشم بببيند .))
خدا رحمت کند محمد حنيف را . او در تحليل تاريخ ايران پس از مشروطه می گفت که ما تا امروز خروار خروار عمل داشته ايم و مثقال مثقال جمع بندی و اين مخروط بايد برعکس شود . (نقل به مضمون) حنيف شهيد راست می گفت . متاسفانه اين تفکر عمل زده که وقت انديشه بس است و بايد عمل کرد منجر به نتايج فاجعه باری برای ايران در طول تاريخ ما بعد مشروطه شده است . حداقل من عنوان يک مذهبی شيعی به مرام مولايم علی متوسل می شود . در ميان جنگ صفين کسی می آيد و اشکالی را در کار وارد می کند و سوالی عقيدتی می پرسد . علی در ان ميانه جنگ و خون می ايستد و جواب او را می دهد . يادمان نرود که تمام اين عمل ها برای تغيير احوال ايرانيان است و تغيير روزگار و انديشه شان . اتفاقا هر زمانی زمانی تئوری پردازی و فکر کردن است . اما اين تئوری پردازی می بايستی در مسير سوال توده ها باشد . فی الواقع روشنفکر بايد پاسخ دهنده و توليد فکر کننده به سوالات و مشکلات توده باشد . نه اينکه روشنفکر به متکلم ، فقيه يا فيلسوف جديد (به قول بانو دکتر سارا شريعتی در سمينار دوم دين و مدرنيته در حسينيه ارشاد) بدل شود و به جای پاسخ به دغدغه های توده ها به دنبال امر متکلمانه و فقيهانه و فيلسوفانه خود برود . چونان که در ايران امروز شده است .
خب ! سخن پايان يافت و مواردی که به نظر می آمد را عرض کردم . همينجا هم اعلام می کنم که به اين سيکل بحث پايان می دهم . تا اينجا نيز اعلام می کنم که بضاعت اندک بنده در همين حد سخن گفتن و طرح مطلب بوده است . اما به جد از تمامی اهل قلم و دلسوزان ايران و ايرانی می خواهم که به اين مسئله بپردازند و با طرح موضع و دلايل خود در راستای برچيدن انحرافات از مسير دموکراسی خواهی مردم ايران برآيد .

توضيحات :
۱- بنده در ابتدای مقاله پيشين با نقل قولی از کارل مارکس سخنم را آغاز کرده بودم . اين دليلی شد که جمعی تصور کنند که بنده مارکسيست هستم . غير دوستان ! بنده شيعه اثنی عشری و متعلق به نحله فکری ای هستم که آنرا چپ مذهبی می نامم . نحله ای که شخصيت های بارز آن طالقانی ، شريعتی و محمد حنيف است . اينکه از کسی نقل قولی شود دليلی بر گرايش خاص فکری و ايدئولوژيک نيست . البته بنده برای انديشه ورز بزرگی مانند کارل مارکس احترام فراوانی قائلم . اما اينکه بنده از سخن او شروع کنم دليلی بر مارکسيست بودن بنده نمی شود .

منابع :
۱- پاسخ به نقد وارده بر جنبش ما هستيم، در مقاله علی کلايی، پريش پاهکين
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/085790.php
۲- عصبانی هستيم چون غيرت داريد
http://www.kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=4078
در باب اين مقاله روزنامه کيهان که در مورد بنده نوشته شد و در واقع يک پرونده سازی آشکار برای بنده بود بايد نکته ای را متذکر شود . زمان نشر مقاله همان است که در نوشتار بالا ذکر شد . اما به دليل ضعف فنی مسئولان سايت روزنامه کيهان در بالای آن تاريخ روز باز کردن لينک درج می شود . اين را گفتم تا احيانا اين تصور پيش نيايد که لينک مذکور برای همان روز باز کردن لينک است .
۳- نتيجه جستجوی کلمه امپرياليسم در دانشنامه ويکی پديا
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85
۴- ما هستيم، بی عملی و مشکلات خلقيات ايرانی، علی کلائی
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/03/085717.php
۵- برادر حسين پرونده ساز! به خدا شکايت خواهم کرد، علی کلائی
http://bbs.netbirds.com/proxy/index.php?q=aHR0cDovL25ld3MuZ29veWEuY29tL3BvbGl0aWNzL2FyY2hpdmVzLzIwMDkvMDEvMDgyMjEwLnBocA%3D%3D&hl=3ed
۶- لطف دوستان امير کبير را در ارتباط با همان پرونده سازی کيهان بخوانيد . شايد جالب باشد
کيهان دست بردار نيست: ای مشارکتی، ضدانقلاب، ملی مذهبی، صهيونيست، مارکسيست، تحکيم وحدتی، بی غيرت، عصبانی!
http://www.autnews.us/archives/1387,10,00015698
• با توجه به اينکه در لحظه کار کردن اين مقاله بنده نقد آقای کوروش گلنام (http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/085879.php) را نيز در خبرنامه گويا رويت کردم ، به همين دليل و با اجازه دوستان و همراهان تنها به نقد ايشان پاسخ خواهم داد . سعی دارم که به دلايل شخصی ، فکری و استراتژيک از دو طرفه شدن بحثها و سخنها خودداری کنم . اميدوارم دوستان و همراهان بار سخن و بحث پيرامون اين مسئله را به دوش کشند .

و السلام علی من اتبع الهدی
Ali.Iran@Gmail.com





















Copyright: gooya.com 2016