دوشنبه 7 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ابراهيم نبوی در گفتگو با اعتماد: احمدی نژاد مرا به موسوی علاقه مند کرد

اعتماد - مهسا حکمت: اگرچه بسياری ابراهيم نبوی را به عنوان يکی از چهره های شناخته شده طنزپردازان ايران می شناسند اما در اين مجال با وی به عنوان مسوول دفتر سياسی وزارت کشور در سال های ۶۱ تا ۶۴ به گفت وگو نشستيم؛ گفت وگوی سياسی که اگرچه گاهی گذری به طنز داشت اما کاملاً جدی بود. ابراهيم نبوی طنزپرداز و سياسی نويس اصلاحات بيش از پنج سال است که در بلژيک زندگی می کند. بهانه اين گفت وگو حملات متعدد فاطمه رجبی به ميرحسين و علت حمايت نبوی از اين نامزد انتخاباتی است.

---

-آقای نبوی، شما ايرانی ساکن خارج از کشور هستيد. بسياری از نويسنده ها و سياسی هايی که خارج از ايران زندگی می کنند انتخابات رياست جمهوری را يا تحريم می کنند يا رای نمی دهند و اگر هم رای بدهند، توضيحی در رابطه با آن نمی دهند. چرا شما از انتخابات دفاع می کنيد؟
من به دليل برخی شرايط ناگواری که برايم پيش آمد، مجبورم چندی در بيرون از ايران زندگی کنم. اين تغيير مکان جغرافيايی به معنی تغيير مختصات فکری و سياسی من نيست. مخاطب من در داخل ايران زندگی می کند و برای من نظرات و افکار عمومی ايرانيان خارج از کشور ارزش تعيين کننده ندارد. من در حقيقت فقط به لحاظ فيزيکی در فرنگ زندگی می کنم. از طرف ديگر يادتان باشد که من و کسانی مثل من، ايرانيانی هستيم که به دليل مشکلات نه چندان قانونی و به دليل برخی موارد در بيرون هستيم. ما در فرصت مناسب برمی گرديم. من نيامدم که بمانم، البته تجربه خوبی در اروپا پيدا کردم، ولی قصد ادامه زندگی در اينجا را ندارم. من می خواهم برگردم و به زندگی و کار در ايران ادامه بدهم، به همين دليل مثل کسی که در ايران زندگی می کند در مورد انتخابات فکر می کنم.

-شما فکر می کنيد اگر فضا عوض شود و اصلاح طلبان به قدرت برگردند به ايران بازمی گرديد؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


من حتی اگر اصلاح طلبان به قدرت باز نگردند هم به ايران برمی گردم. ظاهراً دادگاه برای تيرماه مرا احضار کرده است و من قصد ندارم قاضی عزيزم را معطل بگذارم. اما اگر اصلاح طلبان به قدرت برگردند با خوشحالی بيشتری باز خواهم گشت. من البته يکی از مهم ترين مسائل زندگی ام بازگشت به ايران و بازگشت اصلاح طلبی و ميانه روی به کشور و قوه مجريه است، اما اينها الزاماً يکی نيستند، يعنی من در هر حال برمی گردم، حتی اگر اصلاح طلبان پيروز نشوند. در هر حال از اصلاح طلبان حمايت می کنم.

-فکر می کنيد اصلاح طلبان شانسی برای بازگشت دارند؟
من تقريباً ترديدی ندارم که اصلاح طلبان با قدرت بازخواهند گشت. اين بيش از اينکه به تلاش اصلاح طلبان مربوط باشد، به ناکارآمدی دولت نهم مربوط است. از نظر من دولت نهم و جناب آقای احمدی نژاد شرايط کامل يک بازنده انتخاباتی را دارند. مطمئنم ايشان وارد هر ميدان مسابقه يی بشوند، خواهند باخت. مهم نيست مسابقه کشتی باشد يا مسابقه فوتبال عربستان. يعنی بعيد می دانم مردم، اصلاح طلبان، ميانه روها و اصولگرايان و حتی اعضای هيات دولت نهم هم به آقای احمدی نژاد رای بدهند. از طرف ديگر اصلاح طلبان هم شرايط خوبی دارند. آقای موسوی مثل فارست گامپ گچ پايش باز شده است و دارد تندتند می دود، و ديگر هر چه فرياد می زنی هم توقف نمی کند. از سوی ديگر آقای کروبی هم با يک تيم قوی آمده. من واقعاً اگر مصلحت نمی دانستم که بايد به موسوی رای بدهم و جنبه های کاريزماتيک او را در پيروزی موثر نمی دانستم، ترديدی از حمايت از کروبی که در کنارش کرباسچی، عبدی، ابطحی و مهاجرانی هستند، نمی کردم. از طرفی خاتمی نيز زيبا و درست بازی کرد. اينها نشانه درس گرفتن از شکست های قبلی است. از نظر من اصلاح طلبان برنده انتخابات هستند و در روزهای آينده اين پيروزی را پررنگ تر احساس خواهيم کرد.

-اصلاح طلبان دو نگرانی دارند؛ يکی به اجماع نرسيدن دو کانديدای انتخابات و تقسيم شدن رای ها و ديگری داغ نبودن تنور انتخابات در ميان مردم کوچه و بازار. راجع به سرد بودن فضای انتخابات می توان به يادداشت سيدمحمدعلی ابطحی نيز اشاره کرد.
به نظر من اصلاح طلبان وضع خوبی دارند؛ يک گروه آنها که به لحاظ جنس سياسی، اقتصادی و نوع پايگاه اجتماعی متفاوت هستند، پشت سر کروبی اند و اين خوب است. گروهی ديگر که فعلاً اکثريت دارند، يعنی طبقه متوسط شهرنشين، و احزاب اصلاح طلب مثل مشارکت و مجمع و مجاهدين انقلاب پشت سر ميرحسين موسوی هستند. اين دو دارند کار می کنند و رفتارشان با قبل فرق می کند. مهم اين است که اين دو اولاً تلويحاً پذيرفته اند که با همديگر درگير نشوند و ثانياً اين دو رای همديگر را نمی برند و نمی خورند. پايگاه و نقطه هدف اين دو متفاوت است. طبيعی است که لزومی به اجماع اوليه نيست. در ماه فروردين، روز بيست و دوم اگر کروبی يا موسوی يکی شان کنار بکشد، انگار همه بازی را بدهند به طرف مقابل، الان به هيچ وجه کروبی يا موسوی نبايد کنار بروند. حتی آقای خاتمی هم از نظر من اشتباه کرد که تا پايان فروردين نماند. نبايد يک هدف مشخص را جلوی توپخانه راست ها گذاشت. الان کروبی رای بسياری از سنتی ها، روستاها و مناطق خاصی از کشور را می گيرد. آقای موسوی هم رای بسياری از نيروهای مذهبی اصولگرا را می گيرد. معلوم است که يک جانبازی که دوستش خودش را به خاطر زندگی ناگواری آتش زده است، به ميرحسين رای می دهد. برای خيلی ها فرق ميرحسين و جناب احمدی نژاد در اقتصاد و سياست خارجی فقط اين است که ميرحسين چپ است، ولی موفق بود، آقای احمدی نژاد هم چپ است ولی ناموفق بود. ميرحسين در شرايط بد، کشور را نسبتاً خوب اداره کرد، آقای احمدی نژاد با همه امکانات نتوانست کشور را اداره کند. از طرف ديگر من فکر می کنم دماسنج آقای ابطحی مثل ساعت آقای کروبی احتمالاً کار نمی کند. شور و حالی که در ميان مردم است تقريباً بی سابقه است. منتها اين اصلاح طلبان هستند که چون از دور دست شان بر آتش است فکر می کنند تنور سرد است. صدای جلز و ولزش از آقای کلهر و خانم رجبی می رسد، کجای قضيه سرد است؟ داستان اين است که اصولگرايان نمی دانند چه کنند و در آن طرف هيچ شور و شوق و نشاطی وجود ندارد.

-آقای نبوی، ظاهراً از سال ۶۱ تا ۶۴ که دوره نخست وزيری ميرحسين است، شما مسوول دفتر سياسی وزارت کشور بوديد. به ذهن اين گونه خطور می شود که وجود شما در اين سمت باعث حمايت تان از ميرحسين شده است.
البته که درست نيست. من دلبستگی خاصی به گذشته شغلی خودم ندارم و حتی از آن دفاع هم نمی کنم. دورانی بود که همه ما به شکلی داريم سعی می کنيم تغييرش بدهيم، اما معنای اين حرف می تواند اين باشد که من می دانم در آن روزها چه خبر بود و سيستم حکومتی چگونه اداره می شد. من آقای موسوی و شيوه کار ايشان را می شناسم. اما اگر به گذشته برگردم دوستی من با محسن مخملباف که ايشان مورد حمايت مهندس موسوی بود و اينکه من از سال ۱۳۶۵ تا سال ۱۳۶۸ با سينمايی کار می کردم که با واسطه يا بی واسطه تحت حمايت موسوی بود در اين تصميمات نقش دارد، البته مهم ترين دليل علاقه من به آقای موسوی يا حتی کروبی يا حتی قاليباف، جناب آقای احمدی نژاد است که من را به آقای موسوی علاقه مند می کند.

-به نظر شما آقای موسوی که شما در ۲۰ سال پيش می شناختيد به موسوی امروز چه مقدار شبيه است؟
به همان اندازه که آقای کروبی و آقای خاتمی و آقای معين يا آقای عبدالله نوری يا آقای منتظری يا محسن مخملباف يا آقای ابراهيم نبوی شبيه گذشته هستند، يعنی در واقع هيچ شباهتی به لحاظ بسياری از باورها ندارد، اما چرا، شباهت هايی وجود دارد، معمولاً گذشت زمان چيزهايی را حفظ می کند و چيزهايی را تغيير می دهد. من از موسوی به خاطر آنچه بود، حمايت نمی کنم. آخرين باری که من آقای موسوی را در ايران ديدم، چهار ماه قبل از خروجم از ايران بود، يعنی پنج سال و نيم قبل؛ همان زمانی که آقای هاشمی را ديدم و خيلی های ديگر را. خيلی از افراد می گويند ميرحسين مدت ها نبود، و در جريان نيست، داستان دوستی است که هر گاه مسافرت می رفت، به من می گفت؛ «کجايی؟ مدتی است نمی بينمت،» در حالی که ما جايی نرفته بوديم، خودش رفته بود. ميرحسين در همين کشور زندگی می کرد و ما نمی ديديمش، ولی او در جريان همه چيز بود، همان طور که وقتی آقای خاتمی از کتابخانه ملی وارد دفتر رياست جمهوری شد، در جريان همه چيز بود.

-زمان نخست وزيری ميرحسين دوران بگير و ببند جوانان بود. دست های زيادی رنگ شد، موهای زيادی کوتاه شد و... ميرحسين در آن زمان سکوت کرد و هيچ نگفت. حال ايشان می گويند گشت ارشاد را جمع می کنند. با توجه به اينکه شما مسوول دفتر سياسی وزارت کشور بوديد شايد اطلاع داشته باشيد که اين رفتار آقای ميرحسين جزء تغييرات شان محسوب می شود يا اعتقاد داريد در آن زمان هم با آن رفتارها مخالف بودند؟
تندروی عليه جوانان يا جامعه در دهه ۶۰ حاصل انديشه ميرحسين موسوی نبود. اين تندروی به عنوان يک خصلت انقلابی در جامعه وجود داشت و اتفاقاً وجه غالب جامعه بود. اينکه اين انقلابيون چرا در آن روزها انقلابی بودند و رفتارهای خشونت آميز می کردند، البته نه جای دفاع دارد و نه اگر هم جای دفاع داشته باشد من حاضرم از آن دفاع کنم، اما طبيعی است که در يک جامعه انقلابی يکی بزند، يکی بکشد، يکی ترور کند، يکی اعدام کند، چيزی که طبيعی نيست اين است که جامعه انقلابی پس از ته نشين شدن و آرامش افرادش اصلاح بشوند و بگويند که قصد مبارزه با خشونت دارند و عذر بخواهند و خودشان را درست کنند و اصولاً جريان اصلاح همين است.
جريان انقلابيگری يک جريان عمومی در سال های دهه ۶۰ بود، چه در ميان روشنفکران، چه مذهبی ها، چه مدافعان حکومت و چه مخالفان آن، چيزی که امروز وجود دارد اين است که آدمی مثل من قبول می کند در گذشته اشتباهاتی بوده و می خواهد خودش را اصلاح کند، و دوستانی مثل آقای احمدی نژاد و خانم فاطمه رجبی تازه فيل شان ياد سال ۱۳۶۰ کرده است و می خواهند به انقلابيگری برگردند. دولت موسوی که دولت خشونت عليه جامعه نبود. دولت موسوی دولتی بود که جامعه ايران را در شرايط جنگی اداره می کرد. اين دولت با تمام قدرت در کار اداره کشور بود. جريان طرفدار خشونت در آن روزها جريان راستگرايی بود که در سيستم قضايی حضور داشت و کاری هم به دولت نداشت. پدران خشونت آن روزها همين دوستانی هستند که امروز دارند جريان راست را اداره می کنند.

-به نظر شما فاطمه رجبی و کسانی که امروز از موسوی انتقاد می کنند امتداد همان جريان راست دهه ۶۰ هستند؟
بگذاريد نکته يی را روشن کنيم. خانم رجبی در ميان دوستان شان تنها کسی است که به موسوی حمله کرده است، البته اين موضوع ربطی به موسوی ندارد، يادتان باشد که خانم رجبی به هر کسی که به رئيس همسرش انتقاد کند، حمله می کند، فرقی نمی کند اين آدم خاتمی باشد يا هاشمی يا حتی برادر خودش. خانم رجبی به شخص محترمی مثل خاتمی اهانت های ناگواری کرد. ايشان جايی برای شرم باقی نگذاشت و زشت ترين الفاظ را برای محترم ترين افراد به کار برد. ايشان و دوستان شان حرمت هايی را شکستند که جامعه ايران به آن نياز دارد. ما به محترم بودن مرجعيت نياز داريم. جامعه ايران ۴۰۰ سال افتخارش اين بود که اگر کسی به هر دليل مظلوم باشد و بخواهد ملجا و پناهی بيابد، می تواند به خانه يکی از مراجع برود و کسی حق ندارد وارد آن خانه شود.
خانم رجبی و کسانی مثل آقای احمدی نژاد و دوستان شان حرمت مرجعيت و احترام بزرگان را از بين بردند. آنها سال ها است که مراجع، روحانيون، بزرگان، شيوخ و اقطاب را بی حرمت کردند. هيچ پادشاهی نتوانست تا اين حد بر اقطاب معنوی ايران بی حرمتی کند. اين دوستان با آقای جوادی آملی و آقای منتظری و با بسياری از بزرگان آن کردند که هيچ کس شهامت نداشت بکند، و اين را نه از سر دانايی که از سر قدرتخواهی کردند. خانم رجبی يک مقاله نوشته است که به قول خود ايشان سه وزارتخانه در زمان خاتمی ايشان را محروم کردند. چنان از آن سه مقاله و فشارهای دوران خاتمی حرف می زندکه استالين از محاصره روسيه توسط آلمان ها حرف نمی زد، ايشان و دوستان شان در دهه ۶۰ هم برای مراجع حرمت نگذاشتند.
آقای مهدی نصيری که با يک واسطه به آقای احمدی نژاد مربوط می شود، رک و راست به يکی از بزرگ ترين مجتهدين زمان مان گفت «رمال»، اين خانم ها و آقايان،آقای منتظری و ساير بزرگان را مورد اهانت قرار دادند، نه به خاطر اينکه با خرافات مخالف بودند، فقط به خاطر قدرت. اگر آقای احمدی نژاد نبود، آقای الهام بايد ماه ها دنبال کار می گشت تا به عنوان معلم حق التدريسی درس بدهد يا خانم رجبی بايد مثلاً تايپيست فلان موسسه قرض الحسنه می شد. معلوم است که وقتی اين افراد موقعيتی پيدا می کنند، روحانی که هيچ، خدا را هم حاضرند زير دست و پا له کنند. گروهی که آبادگران را تشکيل می دهند و آنان که در لويزان از بچه های تحکيم انشعاب کردند و بعداً با جريان راست رفتند منشاء مهم ترين خشونت های کشورند. الان هم می خواهند ايران را برگردانند به روزهايی که ما از آنها می گريزيم، نه ما، که همه عقلای قوم از آن می گريزند. انقلاب ايران يک دوران گذار بود برای رسيدن به يک حکومت که اين حکومت بايد تبديل به کشوری نمونه و مناسب برای زندگی مردم شود، اصلاح مهم ترين کار برای اين کشور است.

-شما بارها و بارها نسبت به يادداشت های خانم رجبی واکنش نشان داديد. تصور شما اين است که خانم رجبی نماد يک جريان است يا نه؟
من يادداشت های زيادی درباره خانم رجبی نوشتم، و به همين دليل فکر کنم شايد از آقای الهام بهتر ايشان را می شناسم، به نظر من ايشان در جهان اسلام يک پديده است، يک زن که از مهم ترين مردان قدرتمند کشور انتقاد می کند، البته کاش ايشان بعد از انتقادات شان از مخالفان دولت اين همه سفر حج نمی رفتند و بيشتر تهران می ماندند، يا کتاب شان توسط دولت و با کمک مالی دولت چاپ نمی شد، چون حتی در غيراين صورت هم کتاب ايشان خريدار داشت. مشکل اين است که وقتی شما به عنوان يک فداکار يا ايثارگر شناخته می شويد، مردم انتظار دارند حداقل يک رنجی هم بکشيد، نه اينکه فداکار و ايثارگر باشيد و دائماً هم مردم را کتک بزنيد. با همه اين احوال من وجود خانم رجبی را برای شرايط فعلی کشور بسيار مغتنم می دانم، به خصوص اينکه ايشان اگر به عنوان مدافع آقای احمدی نژاد در صحنه حضور داشته باشند، اين يک گام بزرگ برای پيروزی آقای موسوی خواهد بود.

-شنيده می شود فلاحيان، مسيح مهاجری، احمد توکلی و بسياری از کسانی که تفکرات جناح راست را نمايندگی می کنند حال به طور تلويحی از موسوی حمايت می کنند. علت را در چه می بينيد؟
علتش کاملاً طبيعی است، اگر جز اين باشد بايد در صداقت شان شک کرد. اصولاً احمدی نژاد دو نظريه مهم دارد؛ يکی نظريه تقدم عدالت برای حمايت از گروه های تهيدست، دوم تقدم استقلال کشور به عنوان يک شخصيت ضدامريکايی- يا با زبان کلانتری- ضداستکباری. اين دو ويژگی خصائلی هستند که اکثر رای دهندگان و نيروهای سياسی به آنها توجه می کنند، وگرنه کسی به خاطر اينکه ايشان دائم السفر هستند يا کاپشن می پوشند که طرفدار ايشان نيست. حالا مشکل اصولگرايان حامی جناب آقای احمدی نژاد اين است که اتفاقاً آقای موسوی هم همين شعارها را می دهد، با اين تفاوت که آقای موسوی در هشت سالی که اين شعارها را می داد، بدون داشتن امکانات و پول نفت و در شرايط جنگی نسبتاً موفق بود، اما آقای احمدی نژاد با داشتن ۳۰۰ ميليارد دلار پول و داشتن اختيارات هر سه قوه و کابينه يکدست ناموفق بود.
آقای احمدی نژاد اگر يک دهم بودجه مصرفی را به آقای موسوی می داد ايشان می توانست تمام وعده های رئيس جمهور را کنترات و آنها را عملی کند. اصولگرايان راستگو و کسانی که به اصول انقلاب اعتقاد دارند، طبيعی است که بايد از ميان دو آدمی که دو وعده شبيه به هم می دهند، آن يکی را انتخاب کنند که عرضه دارد، و طبيعی است که موسوی آدم باعرضه يی است. البته موسوی چيزهای ديگری هم دارد؛ آدمی است که تيم دارد، خردمند است، اهل فرهنگ است، نگاهش به جهان نگاه محترمانه يی است، منزلت ايران را حفظ کرده و می کند و از همه مهم تر اينکه آقای موسوی تنها کسی است که می تواند ما را از دست اين اشتباهات آقای احمدی نژاد نجات دهد.

-منظور شما اين است که از نظر آنان احمدی نژاد و ميرحسين موسوی يک جور فکر می کنند؟
نه، منظورم اين است که آقای موسوی و احمدی نژاد در دو مورد نزديک به هم فکر می کنند؛ يکی شان می تواند فکرش را عملی کند، آن يکی نمی تواند، به همين دليل آنها طرفدارش هستند. البته گفتم موسوی به آزادی، فرهنگ و خيلی چيزهای ديگر اعتقاد دارد که آقای احمدی نژاد ندارد. البته اين هم به قول بنيامين «بمونه» که آقای احمدی نژاد می خواهد ادای دولت موسوی را دربياورد، ولی موسوی خودش است.

-گفته می شود کروبی هويتش بيش از موسوی به اصلاحات نزديک است و موسوی را نماينده مطالبات اصلاح طلبان نمی دانند.
ببينيد، من تا دو ماه قبل برايم اهميتی نداشت که آقای کروبی چه می کند، نه تندی هايش برايم معقول و مقبول بود و نه حتی برخوردهای تشکيلاتی و برنامه های موثرش در اين چهار سال را دنبال می کردم. اصلاً ايشان در نقطه کور ذهن و چشم من بود، اما در دو ماه گذشته انتخاب آقای کرباسچی، و جذب افرادی مثل مهاجرانی، عباس عبدی و ابطحی به سوی ايشان به من نشان می دهد ما با يک کروبی سروکار داريم که عاقل، اهل خرد و سياست و شجاع است و به فکر به دست گرفتن قدرت و اداره آن است. اينها نشانه های خوبی است، شايد اگر هر کسی جز ميرحسين موسوی بود، و اگر خاتمی آن بيانيه انصراف را نمی داد من با دل و جان برای آقای کروبی کار و تلاش می کردم ايشان موفق شود، در حال حاضر هم ايشان را مقتدر می بينم، منتها از نظر من اين آقای موسوی است که حاصل عمل تشکيلاتی اصلاح طلبان است، يعنی عمل ائتلاف، انصراف، حمايت گروه ها، اجماع تشکل ها برای انتخاب او شکل گرفته، و اين برای من اهميت دارد.
من معتقدم بايد نظم سياسی داشته باشيم. اگر قرار است خاتمی به نفع موسوی انصراف بدهد، من به عنوان حامی خاتمی از موسوی حمايت خواهم کرد. البته ممکن است فکر کنيد اين يک تبعيت کورکورانه است، اما چنين نيست، اين نظم سياسی است؛ چيزی که سال ها نداشتيم. از طرف ديگر از نظر من آقای موسوی برای پيروزی در مقابل آقای احمدی نژاد شانس بيشتری دارد. موسوی شخصيتی کاريزماتيک است و حتی می خواهم بگويم دور بودنش از قدرت خود يک عامل موثر است. يادتان باشد چه در مورد خاتمی، يا احمدی نژاد مردم افراد بيرون قدرت را به افراد درون قدرت ترجيح دادند. من شانس موسوی را بيشتر می دانم.
البته بخشی از علاقه من هم به رويکردهای هنری او برمی گردد. من شاهد اين بوده ام که شخص موسوی بارها از هنرمندان مغضوب و مظلوم دفاع کرد. البته من در چند نوشته ام گفته ام و تصريح کرد ه ام که ما برای پيروزی اصلاحات آمديم. من هرگز برخلاف دور قبل عليه نامزدهای ديگر اصلاح طلب چيزی نخواهم نوشت و از موسوی حمايت می کنم، اما اگر ببينم آقای کروبی دو هفته قبل از انتخابات موفق شده است موجی بزرگ ايجاد يا کابينه يی عالی معرفی کند يا موسوی رفتاری ناشايست بکند طبيعی است که در روزهای آخر هم به طرف کروبی خواهم رفت و هم از موسوی خواهم خواست برای کمک به اصلاحات به نفع کروبی کنار برود يا برعکس. اما در هر حال به هيچ کدام از اين دو بزرگوار توصيه نمی کنم که تا دو هفته قبل از انتخابات کنار بروند.

-در اين دوره نسبت به دوره قبل بحث تحريم انتخابات به صورت جدی مطرح نشده است، فکر می کنيد چرا کسانی که در دوره قبل تحريم کردند حال سکوت کرده اند؟
شما در هر جايی باشيد لازم است روزنامه يی در دست بگيريد، يا تلويزيون روشن کنيد، يا پای اينترنت برويد، يا ميدان تره بار برويد و گوجه فرنگی و پياز بخريد، يا خانه اجاره کنيد يا هر کاری بکنيد، متوجه حضور جناب آقای احمدی نژاد به عنوان رئيس جمهور خواهيد شد و طبيعتاً همه می دانند که حضور ايشان حاصل تحريم انتخابات توسط برخی از گروه های اجتماعی يا صنفی است، طبيعی است که مردم نخواهند چنين حوادثی ديگر تکرار شود. به نظر من تحريم انتخابات ديگر معنی ندارد. تحريم کنندگان می گفتند ما می خواهيم تحريم کنيم تا حکومت مشروعيتش را از دست بدهد، و واقعاً هم دفعه قبل نيمی از مردم در انتخابات رای ندادند. چهار سال تحريم کنندگان وقت داشتند که مشروعيت نداشتن جمهوری اسلامی را اثبات کنند، الان هيچ کدام از آنها پيدايشان نيست.
گروهی هم می گفتند ما رای نمی دهيم تا اوضاع آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود... که خارجی ها حمله کنند و.... وقتی پای حمله امريکا به ميان آمد، حتی بسياری از آن تحريم کنندگان هم حاضر نبودند در بدترين شرايط کوچک ترين لطمه يی به کشورمان بخورد. خودشان می گفتند اگر جنگ بشود می رويم ايران و جان می دهيم، در حالی که قبل از آن می توانستند فقط يک رای بدهند تا چنين مشکلاتی ايجاد نشود. البته عمده ترين جريان تحريم مربوط به کسانی است که بيرون ايران زندگی می کنند و قصد بازگشت به ايران ندارند، ولی به هر نحو نزد دوستان و فاميل و آشنا به عنوان فعال سياسی يا مفعول تشکيلاتی شناخته شده اند. خيلی از اين افراد تحريم می کردند چون واقعاً برايشان فرقی نمی کرد هاشمی رئيس جمهور باشد يا احمدی نژاد.
طبيعی است، چون وقتی شما در نيويورک زندگی می کنيد يا در پاريس و قصد بازگشت هم نداريد خيلی اوقات حتی به نفع تان است کسی سر کار بيايد که اوضاع بدتر بشود. وقتی کسی معتقد است کسی بيايد که مردم بيشتر اذيت بشوند، می خواهد مشکل شخصی خودش را حل کند و برايش اهميتی ندارد که ۷۰ ميليون نفر چه بدبختی بکشند. اين جريان تحريم هم به نظر من تا حد زيادی به خاطر رفتن بوش و جريان تند ضدايرانی و آمدن آقای اوباما کمرنگ شده است. به نظرم تحريم انتخابات ديگر دليل بين المللی يا اجتماعی و سياسی ندارد، و بيشتر يک بازی شخصی برای برخی نيروهای سياسی است که دچار بيماری بی مسووليتی سياسی هستند.

-فکر می کنيد يک موج قدرتمند اجتماعی ايجاد خواهد شد که بتواند انتخاباتی حماسی برای اصلاح طلبان برگزار شود، همانند دوم خرداد ۷۶؟
تقريباً يقين دارم اين اتفاق خواهد افتاد و برای وقوع آن تلاش می کنم. می گويند يک رودخانه هرگز تکرار نمی شود، به نظر من دوم خرداد قبلاً رخ داد و تمام شد. يک خاطره زيبا است که دوستش داريم، نبايد منتظر تکرارش باشيم، اما به نظرم حضور مردم ايران برای نجات کشور از بحران بی کفايتی و بی لياقتی و خطر ملی چيزی است که رخ خواهد داد و همه بايد کمک کنيم تا به زيباترين شکل اين اتفاق بيفتد.





















Copyright: gooya.com 2016