جمعه 18 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

دموکراسی در مقام با-هم-بودن يا صرف وجدان معذب، پاسخی به مقاله شکوه میرزادگی، باوند بهپور

باوند بهپور
سياست چيزی جز همين "نپذيرفتن" نيست. نپذيرفتن استدلال شما. هيچ‌کس جز مظلوم نمی‌تواند تصميم بگيرد که چه چيزی را از ظالم بطلبد. و هيچ‌کس نمی‌تواند تعيين کند که زمان مناسب برای اعلان خواست او چه هنگام است. نگران دموکراسی درون صندوق‌های رأی نباشيد، انکار ائتلاف و مطالبات آزادانه، خود از اساس غيردموکراتيک است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


[email protected]

خانم شکوه ميرزادگی در نوشته‌ای به نام «ائتلاف جديد زنان و خواستاری يک محال» در سايت گويانيوز به تاريخ ۱۵ ارديبهشت ايده‌ی شکل‌گيری جنبش همگرايی زنان را اساساً زير سؤال برده‌اند.[۱] استدلال ايشان چنين است: «طرح مطالبه زمانی معنا دارد که راه‌های عملی قانونی تحقق مطالبات در قوانين اساسی و ساختار عقيدتی يک حکومت وجود داشته، اما راه‌های عملی شدن آن به دلايلی چند مسدود شده باشند. ولی وقتی که تک‌تک بندهای کنوانسيون رفع تبعيض از زنان مغاير قانون اساسی حکومت اسلامی، اصل ارجحيت شرع بر قانون، و سلطه‌ی ولايت مطلقه‌ی فقيه است، طرح آن به عنوان مطالبات مشروط‌کننده‌ی شرکت در انتخابات بيشتر به زيان زن‌ها تمام خواهد شد تا به سود آن‌ها.» ايشان به گفته‌ی خودشان مخالفت‌شان را با طرح مطالبات «با قاطعيت و روشنی» بيان کرده‌اند. دقيقاً به واسطه‌ی همين «قاطعيت و روشنی» فرض‌هايی هم که استدلال ايشان بر آن متکی است در نوشته‌شان منعکس شده که اين را بايد به فال نيک گرفت. همچنان که غالباً پيش می‌آيد، بايد از قاطعيت و روشنی سپاسگزار بود؛ هرچند که قاطعيت به خرج دادن از موضع امنيت، نياز چندان به جسارت ندارد و بايد آن را صراحت ناميد نه قاطعيت.

يکی از رفتارهای نادرست در قبال يک متن، جستجوی انگيزه‌های پشت يک نوشته به عوض پاسخ‌گويی به محتوای آن است و اين کار را نمی‌کنم. اما بررسی پيش‌فرض‌ها درون يک نوشته می‌تواند چيزهايی بيشتری از خود آن نوشته بگويد و اين کار را می‌کنم. در اصل قصدم پاسخ دادن به ادعای اين نوشته نيست؛ آن‌چه برايم جالب است، تفاوتی شگرفی است که بين عقايد ايرانيان خارج و داخل ايران در مورد وضعيت «ايرانيان داخل ايران» وجود دارد؛ انگار که اين دو درباره‌ی دو کشور متفاوت صحبت می‌کنند. و غالباً اين‌طور ديده‌ام که اين عقايد بيش از آن‌که ناشی از احساس‌های معينی متکی باشند ناشی از تلقی‌های متفاوتی از «واقعيت» ايران است. گاه داده‌ها يکی است،‌ اصول اخلاقی و نظری هم يکی، اما احکام زمين تا آسمان متفاوت. حتا ايرانيانی که سال‌های بسياری را بعد از انقلاب در ايران گذرانده‌اند و از نزديک دست بر آتش داشته‌اند پس از مدتی دوری از اوضاع، به تصور بسيار متفاوتی از اين‌که ايران «واقعی» چيست می‌رسند. (که غالباً حتا از تصور «غيرايرانيان» نيز دورتر است.) به علاوه، در مواردی نظير اين مورد، جالب است که اتفاقاً هر دو گروه با خواست کمابيش يکسانی به قضيه می‌پردازند: هر دو به دنبال سياستی راديکال و مؤثر هستند، اما تعريف‌شان از راديکاليته و مؤثر بودن شباهتی به يکديگر ندارد. اينجاست که به نظرم قدری تئوری ضرورت دارد و می‌تواند چيزها را روشن‌تر کند. برای ما که نه فقط گفتار ايدئولوژيک دينی، بلکه گفتار آزادی‌خواهانه نيز در قبال ما غالباً گفتاری يکطرفه است که از رسانه‌های وطن‌خواه خارج از وطن بر سرمان می‌بارد مهم است که در مورد وضعيت‌مان دقيق‌تر بينديشيم.

خانم ميرزادگی به هنگام بسط استدلال خود فرض‌های خود را مطرح ساخته‌اند. از نظر ايشان از دو حال خارج نيست: «يا اين بخش از زنان عامداً خواست‌هايی را مطرح کرده‌اند که حکومت قادر به انجامش نيست و، در نتيجه، حتی اگر يکی از کانديداها اعلام کند که انجام اين خواست‌ها را در برنامه‌ی خود منظور داشته است، از پيش معلوم است که قادر به انجام وعده‌ی خود نخواهد بود. اما آنچه حاصل زنان می‌شود آشنا کردن ايرانيان وسيع‌تری با مفاد يک کنوانسيون بين‌المللی است که بسياری از دولت‌ها و ملت‌ها آن را به عنوان اصول تمدن خود پذيرفته‌اند. اما اين تاکتيک دارای يک ضعف عمده است و آن اينکه تا کانديدای وعده‌دهنده انتخاب نشده و زمام امور اجرايی کشور را در دست نگيرد معلوم نخواهد شد که از عهده‌ی‌ اجرای وعده‌های خود بر می‌آيد. حاصل اينکه اين ائتلاف بخشی از جنبش زنان ايران کاری کرده است که کانديداها با يک بلوف ساده می‌توانند آن‌ها را به پای صندوق‌های رأی بکشانند.» از نظر خانم ميرزادگی، فريب و فاجعه‌ای از اين بالاتر نيست که مردم ايران به پای صندوق‌های رأی کشانده شوند. حالت دوم اين است: «شايد هم اين بخش از زنان کشورمان دنبال پيدا کردن بهانه‌ای برای شرکت در انتخابات بوده و با مطرح ساختن اين مطالبات و پذيرش بيهوده و توخالی آن از جانب يک کانديدای «اهل تقيه» خواسته‌اند با «وجدان راحت» در انتخابات شرکت کنند، بی آنکه به «تحريم‌شکنی» متهم شوند. در عين حال، جدا از مسئله‌‌ی شرکت يا عدم شرکت در انتخابات، اين دسته از زنان به حکومت گفته‌اند که ما نه مخالف جمهوری اسلامی و نه اهل انحلال و براندازی هستيم؛ ما فقط حقوق خودمان را می‌خواهيم و بس.»

جالب است که در ظاهر آن‌چه اين تحليل به دنبال است، «صراحت لهجه»، «صداقت» (در مقابل «تقيه»)، «سختگيری اخلاقی با خود» و «وجدان واقعاً پاک» است و به صورت غيرمستقيم طرفداران همگرايی را به دو خصيصه متهم می‌سازد: ساده‌لوحی و ترس. در گزينه‌ی دوم ايشان، زنان بين دو انتخاب گير افتاده‌اند: تمايل مبرم‌شان به شرکت در انتخابات از سر ترس و فشار وجدان که از پذيرفتن رذالت نهفته در شرکت در انتخابات سرباز می‌زند. و حرکت راديکال هم از نظر ايشان تحريم انتخابات است. چه کاری از اين راديکال‌تر که زنان حتا ذره‌ای دربرابر ظلم کوتاه نيايند.

اما واقعاً سياست از منظر کسانی که از چنين زاويه‌ای به ايرانيان می‌نگرند چگونه چيزی است؟ شرافت فردی و توسل به اخلاقيات جهانی؟ آيا بزرگترين مسئله‌ی سياسی شهروندی جهان سوم، دندان‌کروچيدن در انتظار روزگاری است که در آن زندگی کردن و شريف بودن ممکن شود؟

نمی‌خواهم سريع حکم کنم و بدبين باشم؛ به‌عکس، با نهايت حسن نيت گمان می‌کنم چنين تصوری از منشئی صادقانه آب می‌خورد؛ از اين‌که کسانی که جامعه‌‌ی به نسبت آزادتر و پيچيده‌تر اروپايی را تجربه کرده‌اند اين را ناخودآگاه و با احساس خويش دريافته‌اند که «وجدان» را در غرب چه‌قدر آسان‌تر می‌توان (دست‌کم در امور روزانه) پاک نگاه داشت و چه آسان‌تر می‌توان «شريف» ماند. اعتقاد فردی همواره زير بار فشار تحمل‌ناپذير جمع خرد نمی‌شود و فرد لازم نيست که اين‌همه دربرابر اصول اخلاقی‌اش مماشات کند. (از تئوری‌های «پيچيده‌ و غيرمستقيم»ای که وجدان اروپايی را نيز معذب می‌سازند بگذريم. در هر صورت، بزرگترين مسئله‌‌ی فرد در جامعه‌ای قانون‌مند با قانون‌هايی نسبتاً معقول، همواره دغدغه‌ای اخلاقی نيست. در واقع «وجدان‌» ما در ايران بيش از عقل‌مان با قضايا به صورتی اضطراری درگير می‌شود و اين خيلی به جامعه برمی‌گردد تا به خود ما.) اين احساس، به آسانی می‌تواند فرد را به اين نتيجه برساند که از آن‌جايی که ايرانيان امکان اين را نيافته‌اند که اصولی اخلاقی‌يی را که بايد بدان پايبند باشند در پيش بگيرند، آن‌چه نياز دارند صرفاً جسارت و آگاهی‌رسانی است؛ بايد جايی سرعقل بيايند و يکباره با هم قرار بگذارند که به گونه‌ای ديگر زندگی کنند، شيوه‌ای که در جايی ديگر از جهان، ممکن بودن‌اش اثبات شده و روال جاری امور است. يا به عبارت ديگر نوعی «خواستاری محال». جالب است که نظر دولتمردان ما نيز در مقابل جهان بيرون نيز همين است. چرا آمريکاييان دست‌جمعی قيام نمی‌کنند جلوی جنگ و تجاوز را بگيرند؛ چرا غرب «شيطنت‌»اش را کنار نمی‌گذارد؛ چرا اشغال‌گران از سرزمين اشغالی بيرون نمی‌روند؛ چرا غرب کوتاه نمی‌آيد.

اما اتفاقاً چنين تصوری به ساده‌انديشی نزديک‌تر است. هيچ‌کس به اندازه‌ی مظلوم، سازوکار ظلم را با گوشت و پوست خود حس نمی‌کند. و سياست نيز عبارت از اين نيست که فرد به قول همينگوی «در گوشه‌ای پاک و پرنور» مستقر شود و راهی بيابد تا دامن از آلودگی برچيند. مشخصاً برای کسی که تا کمر در آن فرورفته است دامن برچيدن بی‌معناست. سياست آفريدن همين فضاست نه پيدا کردنش. سياست «اعلان» مطالبات است، داشتن مطالبات است، نه جستجوی خواسته‌هايی که «راه‌های عملی قانونی تحقق آن ممکن باشد». سياست دهان به سخن گشودن است. آری، حق داريد، هنگامی که سکوت بلندتر سخن بگويد تحريم و سکوت نيز سياسی‌اند. در واقع، ‌اين‌که می‌ترسيد همگرايی زنان فريب سياست را بخورد جواب ساده‌ای دارد: همگرايی چيزی در مورد تحريم يا شرکت در انتخابات نگفته است. اين همگرايی خود اساساً «سياست» است و شما اين را نديده‌ايد و تصور خود را به اين ائتلاف نسبت داده‌ايد و اين مهم نيست. اما اين‌که گروهی ايده‌ی طرح «مطالبات» را نادرست بشمارند چرا که طرفدار «انفجار» مطالبات‌ ديگران‌اند (چرا که اين مطالبات را طبيعی و غريزی می‌شمارند که با سرکوب در جايی ديگر سرباز خواهد کرد) و تحقق کامل‌ اين مطالبات را صرفاً در فضايی پاک و روشن‌ جستجو می‌کنند بسيار ظالمانه و حتا ترسناک است. اين به معنای حيوان دانستنِ سوژه‌ی سياسی است. کدام امر سياسی در تاريخ در موضعی پاک و روشن حادث شده است؟ اما از اين گذشته، چنين موضعی در نظر نمی‌گيرد که اساساً زنان و ايرانيان را به سادگی از حق «سياسی بودن» محروم کرده است. معنای سرراست نهفته در آن چنين است: تا زمانی که خواسته‌های ايرانيان محقق نشود حتا حق ندارند چيزی را «بخواهند». تا زمانی که به «شرافت» دست نيابند هيچ عمل سياسی «شريف‌»ای از آن‌ها صادر نمی‌شود. ايشان گروهی قربانی‌اند که تا هنگامی که اين را نپذيرند و به گردن نگيرند نمی‌توانند آن را تغيير دهند. خانم ميرزادگی، من «صريح و روشن» با چنين نظری مخالفم. سياست چيزی جز همين «نپذيرفتن» نيست. نپذيرفتن استدلال شما. هيچ‌کس جز مظلوم نمی‌تواند تصميم بگيرد که چه چيزی را از ظالم بطلبد. و هيچ‌کس نمی‌تواند تعيين کند که زمان مناسب برای اعلان خواست او چه هنگام است. نگران دموکراسی درون صندوق‌های رأی نباشيد، انکار ائتلاف و مطالبات آزادانه، خود از اساس غيردموکراتيک است.

باوند بهپور

در اين زمينه:
[ائتلاف جديد زنان و خواستاری يک محال، شکوه ميرزادگی]





















Copyright: gooya.com 2016