پنجشنبه 24 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تُرکانِِِِ پارسی گوی، عليرضا مناف زاده، راديو بين المللی فرانسه

به زبانِ تُرکی که زبانِ مادریِ ده ها ميليون ايرانی است، توهين بسيار کرده اند و برایِ ريشه کَن کردنِ آن حتّا از جعلِ تاريخ نيز بازنايستاده اند. زمانی بود که آذربايجانيان در زيرِ فشارِ تبليغاتِ آريايی احساس می کردند که زبانِ مادری شان را بايد مانند جامه ی زهرآگينی از تنِ خود بِکَنَند و دور بيفکنند. در جمهوری اسلامی نيز در بر همان پاشنه می چرخد. اين رژيم نيز در زمينه ی زبان سياستی را دنبال می کند که رژيم پيشين دنبال می کرد.


درسالِ ۱۵۰۱ ميلادی، هنگامی که شاه اسماعيل صفوی در چهارده سالگی تاج شاهی بر سرمی نهاد، خويشتن را « شاهنشاهِ ايران » ناميد و بدين سان، چنان که والتر هينتس، تاريخدانِ آلمانی، می گويد، تاريخِ دولتِ واحدِ ايرانی آغاز شد (تشکيل دولتِ ملّی در ايران، چاپ دوّم، ص۱۲۶). ايرانِ کنونی ادامه ی کشوری است که شاه اسماعيل بنيان گذاشت. پيش از او درهر گوشه ای از اين سرزمين خاندانی حُکم می راند وقلمرو حُکمرانی اش هستیِ سياسیِ جداگانه ای داشت. از ايران نامی بيش در شاهنامه و برخی کتاب ها باقی نمانده بود، که بيشتراشاره به ايرانی اساطيری داشت و نه به کشوری با مرزهايی معیّن و جغرافيایِ سياسیِ مشخّص. بنابراين، شگفت نيست که در بيشتر کتاب هایِ فارسیِ باقيمانده ازدوره ی پيش از صفويان به نام ايران برنمی خوريم. در تاريخِ بيهقی، در گلستانِ سعدی، در ديوانِ حافظ و در بسياری ديگر از متن هایِ کهنِ فارسی نامی از ايران نيست. سعدی در بوستان يک بار از ايران نام می بَرد و بس، و آن، چنان که گفتيم، اشاره به ايرانی اساطيری دارد: (کمانِ کيانی به زه راست کرد - به يک دَم وجودش عدم خواست کرد \\ بگفت ای خداوندِ ايران و تور - که چشمِ بد از روزگارِ تو دور).

شاه اسماعيل به نيرویِ جنگجويانِ قزلباش، مرزهای ايران را نزديک به ۸۰۰ سال پس از گشودنِ آن به دست اعرابِ مسلمان، به حدود مرزهایِ ايرانِ ساسانی رسانيد و در واقع آن را به عنوانِ واحدِ سياسیِ مستقل و يکپارچه دوباره بنيانگذاری کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


صفويان اهلِ اردبيل واز بوميانِ آذربايجان بودند. پدرانشان، برپايه ی پژوهش هایِ احمد کسروی و ديگرپژوهشگران، به زبان آذری سخن می گفته اند که تا چندی پيش در برخی جاهایِ دورافتاده ی آذربايجان کسانی هنوز به آن زبان سخن می گفتند. از شيخ صفی، نيایِ بزرگِ صفويان، دوبيتی هايی به زبانِ آذری باقی مانده است. به گفته ی کسروی، آذری ازدرآميختنِ زبانِ اوليه ی مادها و زبانِ بوميانِ پيشينِ آذربايجان ( به نام مانناها، که به عقيده ی تاريخدانان، مردمی اورال وآلتايی بودند) پديد آمده بود. احسان يارشاطر معتقد است که اين زبان تنها زبانی است که می توان آن را ادامه ی زبانی دانست که در زمانِ مادها به آن سخن می گفتند (پژوهشی در باره ی زبانِ آذری، دانشنامه ی ايران و اسلام، ۱۳۵۴). باری، اگر به گفته ی کسروی، نياکانِ صفويان به زبانِ آذری سخن می گفته اند، مسلم اين است که خود آن را فروگذاشتند و به زبان ترکی که زبانِ قزلباشان بود، گرويدند. البتّه زبان ترکی قرن ها پيش از آنان در آذربايجان جايگير شده بود. در دربارِ صفويان به ترکی سخن می گفتند. زيرا، چنان که می دانيم، پايه هایِ قدرتِ شاه اسماعيل را سپاهيانِ قزلباش، يعنی ايل هایِ جنگجویِ تُرک همچون اُستاجلو، شاملو، تکلو، وورساق، قره مان، روملو، ذوالقدر، بيات، افشار و قاجار استوار کردند. شاه اسماعيل با تخلّص ختايی به زبانِ ترکیِ آذربايجانی شعر می سرود. هم او بود که مذهبِ شيعه را، که در زمانِ اقامتِ هشت ساله اش در گيلان - يکی از کانون هایِ اصلی وديرينِ شيعه - به آن گرويده بود، دينِ رسمیِ کشور کرد و از آن جنگ افزاری ساخت برایِ ايستادگی در برابرِعثمانيان درغرب واُزبکان درشرق که هر دو سنّی مذهب بودند. امّا فراموش نکنيم که او با همه ی دلبستگی اش به زبانِ ترکی، درنگی در نواختن و برکشيدنِ زبانِ فارسی نکرد و به آن زبان نيز شعرهايی سرود که در ديوانش ثبت شده است. در اين شکّی نيست که دوره ی فرمانروايیِ پادشاهانِ صفوی، يکی از درخشان ترين دوره هایِ شکوفايیِ فرهنگِ ايرانی بود. در سراسرِ اين دوره، کاتبان و فقيهان و ديوانيان به فارسی می نوشتند ومدرکی در دست نيست که نشان دهنده ی بی مهریِ پادشاهانِ صفوی به اين زبان باشد. به حق بايد گفت که ترکان هميشه اين زبان را گرامی داشته اند و سخنورانِ پارسی گویِ برجسته و نامداری به زبان و ادبِ فارسی هديه کرده اند. بی مهری هايی که امروز تنی چند از آذربايجانيان به زبانِ فارسی می کنند، تازگی دارد.

باری، خاندانِ صفوی در ۱۷۲۲ ميلادی به سببِ فروريختگیِ درونی و در پی هجومِ قبايلِ افغان برافتاد. نادر، فرزندِ گمنامِ يکی از افرادِ ايلِ افشار، در کمتر از پانزده سال کشور را ازوجودِ اشغالگرانِ بيگانه و گردنکشانِ خودی پاک کرد و درسالِ ۱۷۳۶ ميلادی تاجگذاری کرد. اوايران را از پاشيدگیِ قطعی رهانيد و دوباره آن را يکپارچه کرد. امّا دهه ای بيش بر نيامد که جنونِ بدگُمانی و غرور و بی رحمی بر وجودش چيره گشت و سرانجام، در ۱۷۴۷، به دستِ فرماندهانِ نظامی اش کشته شد و ايران دوباره دچارِآشوب و نابسامانی وبازيچه ی دستِ گردنکشانِ محلّی شد. در زمانِ نادر نيز دبيران و نويسندگان به فارسی می نوشتند.

پس از مرگِ نادر، کريم خان، رئيسِ طايفه ی زند، برایِ مدّتی کوتاه در بخشِ جنوبیِ کشور آرامش برقرار کرد، امّا پس از مرگِ او آشوب و هرج و مرج قلمروِ فرمانروايی اش را فراگرفت. سرانجام، آقا محمّد خانِ قاجار با جنگ هایِ بی امان و بی رحمانه اش به نابسامانی ها وسرکشی ها پايان داد وايران را با اراده و قدرتی بی مانند يکپارچه کرد. هر بی رحمی از او سرزده باشد، ايران پايداری اش را وامدارِ اوست.

دردربارِ قاجاريان زبان هایِ ترکی و فارسی را درکنارِهم به کار می بُردند. زبانِ فارسی، زبانِ اداری و زبانِ تُرکی، زبانِ قُشون بود. درمکتب خانه هایِ آذربايجان، زبانِ فارسی را در کنارِ زبانِ عربی درس می دادند و آذربايجانيانِ درس خوانده معمولا اين دو زبان را از رویِ اصول و قاعده می آموختند و اگر در ميان خود نامه نگاری می خواستند کرد، نامه به زبانِ فارسی می نوشتند. در شهرهایِ قفقاز نيز که در پیِ جنگ هایِ ايران و روس در نيمه ی اوّلِ قرنِ نوزدهم از ايران جدا شده بودند، آموزشِ فارسی و عربی در مکتب خانه ها ادامه داشت و نويسندگانِ آن سامان از نوشتن به زبانِ فارسی باز نمی ايستادند. امّا در مدرسه هایِ قفقاز آموزش به زبانِ ترکی نيز رايج شده بود و جا افتاده بود، چنان که برایِ درس خوانده هایِ آن خطّه نوشتنِ به اين زبان امری عادی بود. آنان روسی را نيز معمولا می آموختند.

مردمِ آذربايجان بر اثر رفت و آمد دائم به قفقاز همبستگیِ فرهنگی، قومی وعاطفی شان را با همزبانان و همکيشانِ قفقازیِ خود حفظ کرده بودند، چنان که در جنبشِ مشروطه خواهی، زمانی که آذربايجان، به ويژه تبريز، به کانونِ اصلیِ جنبش تبديل شد، مجاهدانِ قفقازی با دل و جان، و نويسندگان و سخنورانِ قفقازی با قلم و زبان به پشتيبانی از اين جنبش برخاستند که شرحِ آن را در تاريخ ها نوشته اند. در اين جنبش، آذربايجانيان برایِ بيانِ منظورِ خود از هر دو زبانِ تُرکی و فارسی استفاده می کردند. در روزنامه هایِ محلّی حسیّات و ايده هایِ خود را به هر دو زبان می نوشتند. در روزنامه ی آذربايجان که در تبريز منتشر می شد، و در روزنامه ی فرياد که ميرزاحبيب آقازاده در اروميه به سردبيریِ ميرزا محمود غنی زاده منتشر می کرد، به هر دو زبان شعر و گفتار چاپ می کردند. برخی ازانديشه گران ونويسندگانِ آذربايجانیِ ساکنِ قفقاز به هر دو زبان مقاله و رساله وداستان و نمايشنامه می نوشتند. محمّد سعيد اُردوبادی، جليل محمّد قلی زاده و ميرزافتحعلی آخوندزاده از آن جمله اند. اينان همه به ايرانی بودنشان افتخار می کردند، اگرچه در قفقاز می زيستند. واين زمانی بود که هنوز ايرانیّت را با يک زبان و يک نژاد و يک تاريخ تعريف نمی کردند. زبانِ ترکی پا به پایِ زبانِ فارسی در خدمتِ آزادی و يکپارچگی و پايداریِ ايران بود. دريغ است که پژوهشگرانِ ايرانی تاکنون به اهمیّتِ تعيين کننده و تأثيرِ شگرفِ اشعارِ ترکیِ ميرزاعلی اکبر طاهرزاده صابر در آگاهانيدن و شورانيدن مردم و به طورِکلّی در پيروزیِ مشروطیّتِِ ايران توجه درخوری نکرده اند. مجموعه ی اشعارِ اين شاعرِ بزرگ را همسرش در سالِ ۱۹۱۲، درست يک سال پس از مرگِ شاعر، زيرعنوانِ هُپ هُپ نامه چاپ کرد. بخشِ بزرگی ازاشعارِسیّد اشرف الدين قزوينی معروف به گيلانی، چنان که ملک الشعرایِ بهار به درستی متوجه شده بود، اقتباس يا ترجمه ی آزاد از اشعارِ صابر بود: «سبک اشرف تازه بود و بی بدل - ليک هُپ هُپ نامه بودش در بغل// بود شعرش مُنتَحَل».

برخی نويسندگانِ آذربايجانی را به حق بايد از بنيانگذارانِ نثرِ نوينِ فارسی دانست. نخستين سَره نويسان نيز از ميانِ آنان برخاسته اند. ميرزاجعفر قراجه داغی، مترجمِ توانایِ نمايشنامه هایِ آخوندزاده، نخستين کسی بود که فارسیِ گفتاری را به فارسیِ نوشتاری نزديک کرد. پس از او بود که نويسندگانی مانند ميرزاحبيب اصفهانی و محّمدعلی جمال زاده زبانِ گفتاری را چاشنیِ زبانِ ادبی کردند و سبک دلپذيرِساده نويسی را در فارسی رواج دادند.

ايرج ميرزا، شاهزاده ی قاجار، زاده ی تبريز بود و فارسی و عربی و فرانسه را درآن شهر آموخته بود. او يکی از تواناترين شاعرانِ پارسی گویِ پس از مشروطیّت است و تأثيری انکارناپذير در تحوّل شعرِ فارسی گذاشته است. شعرش، بازتابِ زندگانیِ اجتماعیِ زمانه ی اوست. زبانِ ساده و بی پَروايش از وی شاعری يگانه ساخته است. نخستين شاعری است که در شعرسرايی با استادیِ تمام از واژه ها و اصطلاحاتِ عاميانه استفاده کرده و سخنِ اديبانه را به زبانِ عامّه نزديک کرده است.

به نظر می رسد که بيشترِ نويسندگان و سخنورانِ آذربايجانی به سبب آنکه فارسی را در مکتب می آموختند، گرايش به ساده نويسی و ساده گويی داشتند واز لفاظّی هایِ اديبانه و بازی هایِ بيهوده ی زبانی که قرن ها گريبانگيرِ زبانِ فارسی بود و آن را از زايايی بازداشته بود، خودداری می کردند. عبدالرحيم طالبوف تبريزی رساله هایِ آموزشی اش را برخلافِ نثرِمعرّبِ فخرفروشانه ی زمانه اش، با زبانی زيبا وبس ساده نوشته است. اين ويژگی را در نوشته هایِ نويسندگانِ آذربايجانی تبارِ دوره ی پهلوی ها و چند دهه ی گذشته نيز می توان ديد. زمانی که کسروی به ساده نويسی پرداخت، اُدبایِ همروزگارش مانند محّمد قزوينی با او دُرشتی ها کردند، امّا ديديم که زبانِ فارسی سرانجام به راهِ سادگیِ و بی پيرايگی رفت. نثرِ کسروی درهمه ی نوشته هايش يکدست نيست و می توان خُرده ها به آن گرفت، به ويژه در بعضی مقاله ها و رساله هایِ اجتماعی اش که بازنويسی شده ی سخنرانی هايش هستند. در اين گونه کارها گهگاه نحوِ زبانِ مادری اش را بی اختيار به کار برده است يا مَثل هایِ ترکی را به فارسی ترجمه و بازگوکرده است. البتّه داد-و- سِتَد هايی از اين دست ميان زبان ها طبيعی است. در امثال و حِکَمِ دهخدا، به گفته ی کارشناسان، مَثل هایِ ترکیِ آذربايجانی کم نيستند. باری، از برخی کارهایِ عجولانه ی کسروی که بگذريم، نثر او رویِ هم رفته دلپذير و زيباست و سرراست و نا سرراست در نثرِ معاصرِ فارسی اثر گذاشته است. برخی واژه ها و اصطلاحاتِ رايجِ امروز را کسروی واردِ زبان فارسی کرده است.

درباره ی نويسندگانِ آذربايجانی تبارِ پارسی گويیِ که در تحوّلِ زبانِ فارسی سهمِ چشمگير داشته اند و آن را زيبا و استوار و ساده و روشن نوشته اند و می نويسند، بسيارمی توان سخن گفت. زنده ياد عبّاس زرياب خويی از نثرنويسانِ صاحب سبک بود ، محمّد علی موحّد نثری دلپذير و استوار دارد. محمّدحسن لطفی، مترجمِ نامدارِ افلاطون، به زبانی پاکيزه و روان و بی تکلّف می نوشت. از نويسندگانِ چيره دستِ ديگری نيز می توان ياد کرد. جالب آنکه به هنجارترين و مدرن ترين فرهنگِ فارسی نيز که دهه ای پيش چاپ شد، زيرِ نظرِ دانشمندی آذربايجانی تدوين شده است.

البته آذربايجانيانی هم هستند که فارسی را بد می نويسند و گاه به عَمد بد می نويسند. آنان خشمِ فروخورده ی خود را بر سرِ زبانِ فارسی خالی می کنند. حتّا کسانی از آنان اين جا و آن جا می کوشند تا اين زبان را خوار و ذليل و بی اعتبار جلوه دهند که بی شک کوششِ بيهوده ای است. اين بی مهری به زبانِ فارسی توجيه پذير نيست. زيرا اگر در قرنِ گذشته قدرت هایِ حاکم به زبانِ مادریِ آنان توهين کرده اند، بايد آن را در پيوند با سياستی ببينند که طرحِ اصلیِ آن را گروهی از سرامدانِ ايرانیِ پس از مشروطیّت و در پيشاپيشِ آنان، گروهی از روشنفکرانِ آذربايجانی ريخته بودند، با اين گُمانِ ساده که با واقعیّت بخشيدنِ به آن، ايرانِ درمانده ی آن روز به جَرگه ی کشور هایِ سربلند و پيشرفته ی جهان خواهد پيوست. اين آذربايجانيانِ برافروخته بايد بدانند که بيش از همه، همولايتی ها و همشهری هایِ خودِ آنان بودند که شيفته ی تئوری هایِ نژادی و ايدئولوژی ِايرانِ باستانی شده بودند و تاريخِ زنده را که پدرانشان بازيگرانِ اصلیِ آن بودند، رها کرده، به قولِ داريوش آشوری، به تاريخ مُرده چسبيده بودند. کسانی مانند کاظم زاده ايرانشهر (زاده ی تبريز) و ميزاحسين خان طاهرزاده تبريزی بودند که می خواستند ايران را به گذشته ای بازگردانند که باستان شناسیِ غربی تازه داشت کشف می کرد.

دکتر تقی ارانی و رضازاده شفقِ آذربايجانی بودند که به انکارِ خويشتن برخاسته بودند و تُرک بودن را ننگ می شمردند. غافل از آنکه به چشمِ ديگران، آنان تُرک زبان بودند و بنابرهمين اصل، تُرک شمرده می شدند. هنگامی که ملک الشعرایِ بهار با کسروی درافتاد، بنا به رسمِ ناخوشايندِ شاعرانِ ايرانی، شعری در هَجو او سرود که مطلعش اين بود: «ای سیّد تُرک، کسروی از چه شدی؟ » او مردی را که دلبسته ی ايران بود و جانش را بر سر آن گذاشت، حتّا سزاوار اين نمی دانست که نامی ايرانی برایِ خود بگزيند.

باری، به زبانِ تُرکی که زبانِ مادریِ ده ها ميليون ايرانی است، توهين بسيار کرده اند و برایِ ريشه کَن کردنِ آن حتّا از جعلِ تاريخ نيز بازنايستاده اند. زمانی بود که آذربايجانيان در زيرِ فشارِ تبليغاتِ آريايی احساس می کردند که زبانِ مادری شان را بايد مانند جامه ی زهرآگينی از تنِ خود بِکَنَند و دور بيفکنند. درجمهوری اسلامی نيز در برهمان پاشنه می چرخد. اين رژيم نيز در زمينه ی زبان سياستی را دنبال می کند که رژيم پيشين دنبال می کرد. زبانِ تُرکی با همه ی کوشش هايی که حکومت ها و روشنفکرانِ تمام خواه در سراسر قرنِ بيستم کردند، از ايران ريشه کن نشد. اين را کارگزارانِ رژيمِ پيشين نيک امّا دير دريافتند که با زور و تحقير نمی توان زبانِ مردمی را عوض کرد. به رسمیّت شناختنِ اين زبانِ قدرتمند و پُرجاذبه نيازمندِ بازانديشیِ الگویِ سياسی و ايدئولوژيکی است که از يک قرنِ پيش برذهن ها چيره شده است. کارِساده ای نيست، ولی بايد تا ديرنشده به اين کارهمّت گُماشت. وامّا آن دسته از آذربايجانيانی که سازِ ناسازِجدايی می نوازند، بايد بدانند که آينده و سرنوشتِ مردمِ آذربايجان، به رغمِ همزبانی شان با مردمِ کشورهایِ همسايه، با آينده و سرنوشتِ مردمِ سراسرِ ايران گره خورده است. آنان به کشوری که نياکانشان برایِ پايداری و يکپارچگی اش جنگيده اند، بسيار دلبسته اند و زبانِ فارسی را که در پَروراندن و بارآوردنش از دل و جان کوشيده اند، از آنِ خود می دانند.





















Copyright: gooya.com 2016