جمعه 5 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی، اکبر کرمی

اکبر کرمی
گروه های فشار حاکم بر کشور بر اين پندار بودند که با اعلام سريع نتايج آرا و پيروزی قاطع کانديدای خود و نيز تبريک زودهنگام، همه چيز، تمام می شود و در برابر عمل انجام شده، از جريان های رقيب کسی را يارای نفس کشيدن نمی ماند. تکرار حادثه خونبار "ميدان تيان من"، اين بار در تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که بی خبری و نخوت با سرنوشت شوم همه ديکتاتورها رقم خورده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هر تحليلی که از انتخابات دهم رياست جمهوری ايران داشته باشيم، با اين نکته نمی توان مخالفت کرد که احمدی نژاد و تيم پشت صحنه ی وی، توانست با صرف هزينه های بسيار اقتصادی و اجتماعی در بستری از رندی و زيرکی، لايه هايی از پايين ترين گروهای هرم اجتماعی را تحريک و تطميع کرده و آرا آن ها را باز هم در سبد خود قرار دهد. با اين کمپين عوام فريب، لايه هايی از هرم اجتماعی به احمدی نژاد رای دادند که به جرات می توان گفت بيشترين آسيب را از دولت وی خورده اند.

به عبارت ديگر، اگر در انتخابات دوره ی نهم رياست جمهوری، بخش قابل توجهی از "آرای هميشه در صحنه" در نمايش "نه به هاشمی رفسنجانی" نسيب احمدی نژاد شد، با اقدامات ويرانگر دولت احمدی نژاد، انتظار بر اين بود که در اين دوره، آرای احمدی نژاد به مراتب پايين تر از دوره ی پيشين باشد. در نظر گرفتن آرای ۷ يا ۱۳ ميليون(۱) رای برای دولتی که خسارت های جبران ناپذيری را به ملت ايران وارد ساخته است، چيزی از اهميت اين موضوع کم نمی کند که ما با فاجعه ای ملی رو به رو هستيم.

در يکی از پيامک های پيش از انتخابات آمده بود: "هر جور به انتخابات نگاه کنيم، ميزان آرای احمدی نژاد، نمايان گر ميزان انحطاط ملی ماست." من سخت با اين نکته ی نمکين هم راه و هم داستانم؛ چه، حتا در نبود جامعه ی مدنی و نيز رسانه های آزاد و مستقل (فقدان فضاهای خالی از قدرت) در زمانه ای که ما زيست می کنيم و از مردمی که نياکانشان يک صد سال پيشتر انقلاب مشروطيت را بر پا ساخته اند، انتظار بيشتری می رفت! ۷ يا ۱۳ ميليون رای به احمدی نژاد، يک صد سال پس از مشروطيت چيزی کمتر از يک فاجعه ی ملی نمی تواند باشد! به باور من، متهم اصلی اين "انحطاط ملی"، تمامت خواهانی هستند که در سه دهه ی گذشته در اعمال سکوت، سانسور و سرکوب شريک بوده اند و از رشد جامعه ی مدنی، نهاد های مردمی مستقل، رسانه های آزاد و گسترش فضاهای خالی از قدرت جلوگيری کرده اند.

فارغ از مساله ی تقلب سيستماتيک در انتخابات(۲)، آنچه از لا به لای صندوق های رای به گوش می رسد بيش و پيش از همه چيز صدای پای نفرين شده ی پوپوليزم است.

زنگ خطر اين پوپوليزم ويرانگر در مرحله ی دوم انتخابات دوره ی نهم زده شد؛ آن جاکه در هماوردی بين احمدی نژاد و رفسنجانی، نتايج آرا، با وجود ابهام ها و اتهام هايی که در مورد آن وجود داشت، نشان داد که بخش قابل توجهی از آرای هميشه در صحنه - به عنوان نه به هاشمی رفسنجانی - در خورجين نامبارک احمدی نژاد قرار گرفت. به نظر می رسد افتخار کشف اين پتانسيل بزرگ پوپوليستی را در جامعه ی ايران امروز بايد به حساب مسعود ده نمکی گذاشت.

رد پای مسعود ده نمکی - به عنوان يکی از چهره های شاخص گروه های فشار در تحولات اخير ايران – را برای اولين بار می توان در نشريه ی رانتی و زرد سياسی "يالثارت الحسين"، که در تيراژ ميليونی در حال هوای پيش از دوم خرداد ۷۶ چاپ شد، دنبال کرد. ناکامی خردکننده ی جريان راست در آن انتخابات و رو به رو شدن آن با يک نه بزرگ شوک آور، در گام های نخست خود، به فاجعه ی خونين کوی دانشکاه تهران و تبريز انجاميد؛ فاجعه ای که مسعود ده نمکی يکی از متهمان اصلی روی صحنه ی آن بود. جريانی که مسعود ده نمکی يکی از آب باريکه های آن بود به زودی پی برد که با شرايط موجود، مناسبات حاکم و البته با آرايش سياسی غالب نمی توان از پس جنبش شهری قدرتمند و مترقی دوم خرداد برآمد.

مجموعه ای از اقدامات و تحليل ها، گروهای نظامی- اطلاعاتی جناح راست را که در همدستی با لايه هايی از بسيج با عنوان گروه های فشار شناخته می شدند به اين نتيجه رساند که برای غلبه بر جنبش های اجتماعی و سياسی مدرن، بايد حساب خود را از برخی چهره ها، شعارها، نام ها و برنامه های جناح محافظه کار و راست جدا کند. اين انديشه برای اولين بار در روزنامه ی کيهان که ارگان رسمی اين گروه ها بود مطرح شد و راه را برای به قدرت رسيدن فرمانبرانی که سودای فرمانده شدن داشتن باز کرد.

يکی از گام های اساسی اين جابه جايی را مسعود ده نمکی برداشت؛ وی با الهام از حرکت احمدی نژاد در دور دوم انتخابات نهم و با ساختن فيلم "اخراجی ها" نشان داد که چگونه می توان با کمی فحاشی، پرخاش و انتقاد کنترل شده به برخی از کليشه های مذهبی و سياسی و نيز پاره ای از چهره های مزاحم راست، در پوششی از شعارها و نام های جديد، عوام پسند و پوچ، اقبال و اشتياق لايه های پايين و ناراضی هرم اجتماعی را به نفع گروه های فشار مصادره و درو کرد. استقبال خيره کننده و بيش از انتظار مردم از فيلم های کم مايه و سطحی مسعود ده نمکی (اخراجی ها) راه به حرکت درآوردن توده ها را در بستری که نهاد های مدنی به کلی زمين گير شده اند و از رسانه های مستقل در عرصه ی عمومی ايران خبری نيست، به احمدی نژاد و تيم پشت صحنه ی وی نشان داد. يک اجتماع غير ارگانيزه و اتميزه همه ی آن چيزی است که يک ديکتاتور آرزوی آن را در سر می پروراند.

ديکتاتورها و مستبدها اگر چه دايم در حال ستايش از توده ها - با عناوين پرطمطراقی چون "ملت بزرگ"، "ملت سربلند" و ...- هستند، اما خود بهتر از هر کسی می دانند که يک ملت، بدون جامعه ی مدنی مستقل و رنگين کمان رسانه های آزاد به واقع يک ملت نيست؛ مرده ای است در دستان غسال.

حالا ابزاری - دست کم - دوکاره دردستان خونين گروه های فشار قرار داشت. کمی انتقاد کنترل شده از دهه های گذشته در راستای تخريب رقبا و اندکی فحاشی به برخی از شخصيت های انقلابی ولی مزاحم، هم می توانست آرای ميليونی توده ها را به همراه بياورد و هم "خرمگس ها" را از سر راه بر دارد.

مسدود کردن فضاهای خالی از قدرت و قلع و قمع نهادهای مدنی مستقل، در سه دهه ی گذشته، به ويژه در دوره ی زمامداری آيت الله خامنه ای که با سرکوب، سانسور و سکوت فله ای به اوج خود رسيد، بستر لازم برای بيداری پوپوليسم وحشی و خونريزی را فراهم ساخت که در رسانه های انحصاری و يکه تاز گروه های فشار با عنوان "مردم هميشه در صحنه" از آن ياد می شود. گروه های فشار به خوبی می دانستند که با تحميل سکوت، سانسور و سرکوب به لايه های زبرين هرم اجتماعی می توانند رابطه ی آن را با لايه های زيرين قطع کنند. قطع اين رابطه ی استراتژيک در شرايطی که بخش های مدرن جامعه در نااميدی از تغيير معنادار و مسالمت آميز در هرم قدرت به سر می برد و نيز در اختيار داشتن نهاد دولت که بر خلاف نهاد اجتماع (ملت)، به طور کامل ارگانيزه شده است، گروه های فشار را قانع ساخت که می توانند - بازهم - با برپايی يک انتخابات فرمايشی هم پز دمکراسی داد، هم قدرت را هم چنان در اختيار داشت و هم برخی از شعارها، منتقدان و شخصيت های مزاحم را دک کرد(۳).

به باور من آنچه باعث شد اين سناريو در عمل با شکست روبرو شود، برآورد غلط گروه های فشار از مردم، زمان و مخالفان خود بود.

اول: گروه های فشار برآورد غلطی از مردم داشتند. نشانه ی روشن اين برآورد غلط، خيلی زود هم در پای صندوق های رای آشکار شد و هم در نتيجه ی دستکاری شده ی انتخابات. حضور مردم در پای صندوق های رای و اشتياق آنان در نه گفتن به حاکميت و احمدی نژاد که بيش از هميشه در هم تنيده بودند، بسيار بيش از انتظار بود. در نتيجه، آرای بسياری از صندوق ها، بسيار بيش تر از واجدان شرايط رای دادن بود! اين مساله، آن چنان آشکار و عريان بود که حتا نهاد غير مستقل شورای نگهبان که هم سو با گروهای فشار است در کتمان آن ناتوان ماند و بخشی از آن را به طور رسمی پذيرفت.

بايد توجه داشت که ساختار انتخابات در ايران به گونه ای سروسامان يافته است که به هيچ روی فرصت های ايجابی در اختيار انتخاب کنندگان نمی گذارد، از اين رو، هر از گاهی که امکان نه گفتن به حاکميت پيدا می شود، صندوق های رای با استقبال بيشتری رو به رو می شود. به نظر می رسد طراحان و مجريان اين سناريو از حضور مردم در پای صندوق های رای غافل گير شدند و در اقدامی عجيب تلاش کردند هم آب رفته را به جوی برگردانند و هم حساب خود را برای هميشه با شعارهای حقوق بشری و توسعه محور صاف کنند. اگر نظم پادگانی حاکم می توانست با اين نتايج دستکاری شده پرونده ی انتخابات را ببندد، بی شک پرونده ی حقوق بشر و دمکراسی در ايران نيز تا مدت ها بسته می شد.

دوم: گروه های فشار برآورد غلطی از زمانه ای که در آن به سر می بريم داشتند و بر اين پندار بودند که می توانند با اعمال سانسور و فشار هر کاری با اين ميت بکنند، غافل از اين که زمان، زمانه ی ديگری است و در هيبت انفجار اطلاعات و ارتباطات و هيمنه ی "خبرنگاری شهروندی" تشت رسوايی ديکتاتورها خيلی زود از بام دهکده ی جهانی خواهد افتاد.
با وجود تحرکات جدی و جديد پوپوليستی و نيز با وجود سايه ی سنگين سرکوب، سکوت و سانسور، برای جمعيت های شهری و طبقه ی متوسط آشکار بود که جمعيت ۲۵ درصدی آرای خاموش نمی تواند در سبد احمدی نژاد قرار بگيرد. چه حتا اگر ۲۰ درصد از اين آرای خاموش را به آرای آقای رفسنجانی در دوره ی گذشته اضافه کنيم، عددی که به دست می آيد همانی (نوزده ميليون) خواهد شد که می گويند از وزارت کشور به طور محرمانه بيرون آمده است. بی دليل نيست که جنبش شهری موجود در ايران که بر عليه دروغ، فريب و تقلب شکل گرفته است به اين آسانی ها دست از سر حکومت بر نمی دارد؛ چه، با يک حساب سرانگشتی می توان بر ساعت ها برنامه سازی يک طرفه و تک صدا در توجيه نتايج انتخابات در رسانه ای که همکاريش با گروهای فشار و فريب عريان است، خط بطلان کشيد.

سوم: گروه های فشار برآورد غلطی از مخالفان خود داشتند و آن ها را خيلی دست کم گرفته بودند. فراتر از انبوه سياست مداران کهنه کار، وزرا، استان داران، فرمان داران و بخش داران، دست کم چند وزير کشور و چند مسئول پيشين ستاد انتخابات کشور در اردوگاه رقيب وجود داشت و آن ها خوب می دانستند مرده ی انتخابات را در ايران چگونه می توان شست!
دست کم گرفتن رقبا، پس از انتخابات هم تکرار شد. گروه های فشار حاکم بر کشور بر اين پندار بودند که با اعلام سريع نتايج آرا و پيروزی قاطع کانديدای خود و نيز تبريک زودهنگام، همه چيز، تمام می شود و در برابر عمل انجام شده، از جريان های رقيب کسی را يارای نفس کشيدن نمی ماند. تکرار حادثه ی خونبار "ميدان تيان من"، اين بار در تهران، حد فاصل انقلاب تا آزادی، نشان داد که بی خبری و نخوت با سرنوشت شوم همه ی ديکتاتورها رقم خورده است.

پانوشت ها
۱- در ايران نتايج انتخابات به نقل از گروه هايی در وزارت کشور متفاوت از آرای رسمی اعلام شده است. مجموع آرای احمدی نژاد در اين افشاگری ها بين ۷ تا ۱۳ ميليون متفاوت است در حالی که مجموع آرای موسوی در حدود ۱۹ ميليون ذکر شده است.
۲- تقلب در انتخابات در ايران کم سابقه نيست و گزارش های متعددی در اين مورد وجود دارد. در اين جا برای ثبت در تاريخ،لازم می دانم به ذکر خاطره ای بپردازم. يکی از آقازاده ها برايم نقل کرده است که در اولين انتخابات جمهوری اسلامی در يکی از شهرهای جنوبی، صندوق سياری را در اختيار من و دوستانم قرار دادند و ما هم طبق قرار قبلی به يکی از حسينه ی های شهر رفتيم. پس از بستن کامل درب های حسينيه، شروع به پر کردن صندوق ها با آرای "آری" برای جمهوری اسلامی کرديم. ظهر هنگام وقتی کار ما تمام شد که ديگر در صندوق جايی نمانده بود. اميدورام روزی بتوانم اطلاعات کامل اين حادثه را - که مشتی است از خروار - در خاطراتم بياورم.
۳- سناريويی کم و بيش مشابه، در ابعدادی محدوتر در لبنان تجربه شد و البته به دو دليل عمده به نتايج دلخواه حزب الله که هم پيمان استراتژيک گروه های فشار در ايران هستند، نيانجاميد: اول، جامعه ی مدنی زنده و قدرتمند لبنان و حضور رسانه های آزاد در آن کشور. دوم، نظارت بين مللی بر انتخابات.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016