خوابگرد سياست اموی، طرحی اوليه از زندگی يک رهبر در چهار پرده، به ضميمهی پردهی پايانی، نشاط مستوری، نيلگون
با شناختی که از رهبر کنونی و جبونی جبلی و تذبذب شخصيتیاش داريم او با پايان يافتن کتابچهی راهنمای سياست اموی مانند شاگردی متقلب که برگههای تقلباش درست هم آن وقتی ته کشيده باشد که بيش از هر وقت ديگری به آنها نياز داشتهاست، امروز به کلی اعتماد به نفساش را از دست داده است. او ميان آن دامچالهی مدارا و اين چاه ويل جنايت سرگردانی را برخواهدگزيد و اين مايهی نويد و اميد است برای جامعه و سياست مجروح و مسموم ما امروز که زخمخوردهی يک کودتا ست. کودتايی که سم قاتل آن ترکيب جگرسوزی از غصب بود و نقض عهد و خيانت در امانت
(۱)
شاعران، فيلسوفان و عالمان علیرغم تفاوتهای بسيار، وجه اشتراک عجيبی دارند: همآنطور که هنوز روشن نيست چهگونه مضمونی نو بر ذهن و ضمير شاعری مینشيند و در قالبی خاص از الفاظ طنينی شاعرانه میيابد، هم بهدرستی نمیتوان توضيح داد که نظريههای علمی و فلسفی چهگونه اول بار صيد دانشمندان و فيلسوفان میشوند. بیجهت نبود که آرتور کوستلر دانشمندان را به خوابگردهايی مانندمیکرد که نظريههاشان تصاوير و تعابيری است که ناخودآگاهشان از انبان تجربههای انباشته و اندوختهی زندگی ايشان برمیگيرد و بر ذهن و زبان آنها مینهد تا بتوانند گره از کار تجربهای تبيينخواه بگشايند. تئوریهای بديع و بزرگ تاريخ علم بر اين قرار درآغاز خوابگردیهای شاعرانهای بيش نبودهاند.
اين حکايت را میتوان همچونآن به همهی حوزههايی که باری با سطحی از "حلمسأله" آميختهاند توسعهداد. ذهن و ضمير ما آدميان چونآن است که هنگام حل مسأله، از هر جنس که باشد، همهی تجربههای زيسته و انباشتهمان را احضارمیکند. اين راز بقای تکامليابندهی ما ست. هر يک از ما خصوصاً برای تصميمگيریهای حساس و فوری لاجرم "بر طينت خود میتند" و مراد از طينت اينجا جز همآن تجربههای زيسته و انباشته نيست. اين جا ست که معلوممیشود چرا علاوه بر کاريزما، ذکاوت، تجربهی شخصی، خلاقيت و بسياری ويژگیهای ديگر، رهبران سياسی به مايهای از دانش سياسی هم نيازمند اند. دانش سياسی معلومات عمومی نيست. دانش سياسی تجربههای سياسی ديگران بسيار است که به شکلی انديشيده، تئوريزه، پرورده و پرداخته و به معيار نقد سنجيده و آبديده بر هم انباشتهشدهاند و خصوصاً مواضع خطر، خطا و حماقت در آنها بهبرجستهگی نشانشده تا رهروان آينده به همان بیراهههايی نروند که گذشتگان رفتند و بسياری را به پيروی با خود بردند و بازنگشتند.
(۲)
اين داستان به دههها پيش از اين به وقتی بازمیگردد که حلقهای از طالبعلمان جوانی که در هوای اختناق پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نشو و نما میيافتند بهتفطن دريافتند که غول استبدادی که چندی بود از شيشهی کودتا بيرونآمدهبود، با آنکه هيچ هوای بازگشت به شيشهی پادشاهی مشروطه را نداشت، چندان نمیپايد. به سودای درسآموزی از تجربهی تاريخ اسلام برای بنياننهادن حکومتی اسلامی، هر يک تقبلکرد تا بخشی از تاريخ حکمرانی مسلمانان را در مطالعهبگيرد تا سرانجام حاصل کار را با يکديگر و بعد با مخاطبانی پرشمارتر درميانبنهند. شيشهی عمر حکومت غولآسای پهلوی که شکست، هر يک از آن جمع که توانست از اسباب رنگارنگ مرگ مفاجاه که در آن سالها وفوری هم يافتهبود سالم يا زخمخورده بجهد بر مسند و بلکه به تناوب و تفاريق بر مسندهايی متفاوت از تقنين و قضا و اجرا تکيهزد. از اين ميانه يکی بود که همای شاهیاش بر سر و شاهين قضايش بر شانه نشست و پس از درگذشت آيتالله خمينی به جایگاه رهبری برکشيدهشد. و اين يکی از قضا همآنی بود که از ميان آن حلقهی طالبعلمان جوان بر مطالعهی تاريخ خلافت اموی خصوصاً دوران معاويه مأموريتيافتهبود و بهجدوجهد بسيار هم از عهدهی کار برآمدهبود و حاصل بخشی از مطالعاتاش را پيشتر در قالب کتابی در باب صلح امام حسن منتشرساختهبود. آشنايی او با علی و فاطمه و ابوذر و حسين و زينب، از روضهخوانی و ارتزاق که بگذريم، بيشتر بهواسطهی انس و الفتی بود که او با علی شريعتی داشت. اما شيفتهگی شريعتی به اين شخصيتها از آن رو بود که از ايشان آسانتر میشد چهرهای انقلابی رسمکرد و پيام انقلاب و مبارزه گرفت. اما حالا نظامی اسلامی مستقر شدهبود و ديگر تصاوير انقلابی علی و ابوذر و مانند آنها سخت با فضای ذهنی کسی که بناست خود رهبر نظام و امت باشد، نه رهبر انقلاب، ناسازگار و بیربط مینمود و لذا روزبهروز خاطرهی ايشان مانند خاطرهی خود علی شريعتی که نقاش آن تصاوير انقلابی بود بيشتر از پيش مزاحم بهنظرمیرسيد و محومیشد.
ازيادنمیبرم که روزی از همآن ايامی که کمکم انصار حزبالله در حال شکلگيری بودند در درس اخلاق يکی از اوليا و اکابر سياست و حکومت که پيوندی وثيق نيز با رهبر فعلی انقلاب داشته و دارد مخاطب سؤال سخترويانهی جوانی از ميان حضار قرارگرفت، جوانی که به انصار پيوست و ديگر امروز برای خوداش در اين بارگاه از پيران دير و اکابر قوم است. سؤال اين بود که اگر ما شيعه هستيم الگوی سياست ما هم بايد علیوار باشد ولی آنچه امروز در کشور میگذرد نسبتی با فرمايشهای عدالتجويانهی ايشان در نهجالبلاغه ندارد. بعد هم برای تحکيم پرسشاش، جوان شروعکرد به خواندن بخشهايی از سخنان امام علی در نهجالبلاغه. شيخ که خوب حرفهای جوان را شنيد، همانطور که عادتاش بود موقع تأمل قبضهای از محاسناش را فکورانه گروگرفت و به نرمی پاسخداد: "جوان! من از نهجالبلاغه بیخبر نيستم. آن چه شما از روی متن نهجالبلاغه بهسختی میخوانی را من شرح و متناش را بهروانی از دوران صباوت تا کنون در حافظه حاضر داشتهام و بارها به درساش در گوش پير و جوان خواندهام. اما اولاً در سنديت نهجالبلاغه از نظر صدور ترديد فراوان هست و لذا هيچ فقيهی آن را مبنای استدلال و استنباط نساختهاست. اما گيرم که مو لای درز سنديت آن هم نرود، دوست من! با نهجالبلاغه اگر میشد حکومتکرد خود علی حکومت را ازدستنمیداد. روحانيت يک بار در ماجرای مشروطيت با هماين ملاحظات قدرت را که در چنگداشت ارزان و آسان به رقبا وانهاد و ديديد که گرفتار غول بيابانی مانند رضاخان شد. اما اين بار روحانيت ديگر آن خطا را تکرار نمیکند. با نهجالبلاغه نمیشود حکومت را نگهداشت." پاسخ شيخ هرچه ساده، روشن و صادقانه بود، چندان غيرمنتظره و سهمگين هم بود که سکوت بهتآميز پیآينداش نهتنها نشست آن روز را بهپايانرسانَد، بلکه نزد برخی از حاضران مهر خاتمتی هم بنهد بر فصل بلندی از سوء تفاهمهايی که دربارهی نسبت دين و اخلاق با سياست در جمهوری اسلامی وجودداشت. سخن شيخ زبان حال و زبان ضمير نظام بود و هست و رواج آن باور روزبهروز بيشتر آشکارمیشود.
(۳)
مهمترين و بحرانیترين مسألهای که از روز نخست تا هماين امروز دومين رهبر جمهوری اسلامی آن را مسألهی مرگ و زندگی يافتهاست و در کانون جدول حل مسائلاش نهادهاست مسألهی حذف يا کنترل رقيبانی بودهاست که فیالجمله هر يک در برخی يا همهی شرايط و ويژگیهای رهبری بر او مقدم و اولی بودهاند. اين مسأله امالمسائل معاويه هم بود و تا او بود و نه يزيد مسأله بر مدار قدرت فارغ از اخلاق به بهترين شکلی حلشدهبود.
اين که آيا غلبهی تصوير معاويه بر ذهن و ضمير او بود که صورتبندیای اينچوناين از مسائل سياست و حکومت را (که میتوانست جور ديگری هم صورتبندیشود) بر او تحميلکرد يا واقعاً هممسألهگی و همدردی او با معاويه وی را به سوی تدبيرهايی معاويهآسا راند، قضاوتی آسان نيست. اما از اين که بگذريم، فهم موقعيت غريب او چندان هم دشوار نيست. او اين مزيت يگانه را نسبت به همهی رقبای بالفعل و بالقوهی خود داشتهاست که ظرايف سياست اموی را خصوصاً در موقعيت معاويه همواره در برابر چشم و پس ذهن حاضر و آماده داشتهاست. سياستی که بايد هيچ از تظاهرات دينی کم نگذارد، اما بیپروای حداقلی از اخلاق بتواند رقبا را به تطميع، تهديد، تخفبف و بدنامسازی و نهايتاً قتل خاموشسازد. چوناين سياستی سه رکن دارد: منابع مالی مصون از نظارت و حسابرسی، انحصار رسانهای و بالأخره دستگاه اجبار و ارعاب و سرکوب. هر يک از اين سه هنرهايی دارد؛ اولی تا آنجا که ممکن است به برافروختن آتش طمع برخورداری از مواهبی انحصاری که سررشتهی آن در دست رأس هرم قدرت است دامنمیزند و از جمع بسياری دلبری میکند و سر و دستار پرهيز و قناعت را با هم بهيغمامیبرد. دومی فضائی مجازی میسازد و واقعيت را چونآن بازمیآفريند که با آن ديگر تشخيص راست و دروغ بهغايت دشوارمیشود. و سومی هم برهان قاطعی میشود برای همهی آنها که يا در وادی حيرتماندهاند يا به سائقهی ادب و دين و اخلاق هنوز سر بر اين آستان ننهادهاند يا سودای سرنهادن بر آستانی ديگر درسردارند.
در غياب آشنايی با دانش سياسی که وجه مشترک همهی رقيبان و ايشان بود، هماين داشتن تصويری جزءبهجزء از الگويی سياسی – هرچند بدوی، هرچند غيراخلاقی – مزيتی بود غيرقابلانکار. گواينکه اين سياست لاجرم به تقديم الاراذل و تأخير الافاضل انجاميدهاست آن هم تقريباً در همهی سطوح عالی و ميانی حکومت، اما چه باک که مهمترين کارويژههايش را ايفاکردهاست: آلودهساختن بسيار کسان به اسباب تحبيب، تطميع و ويژهخواریهايی که اگر همآن کسان آزاد و آزاده بودند شايد روزی ممکن بود به اعتراض بر ظلمی عريان به آسانی کام از برخورداریهای "طلبهگی" يا "معلمی" بردارند و علم و آبرو را دستمايهی نقد حاکمان سازند؛ برساختن واقعيت اجتماعی به تلبيس و حيل رسانهای و قالبزدن و غالبکردن جهانی مجازی پر از تصاوير وهمی و دروغ اما مفيد برای بقا و ارتقای منزلت پيشوا تا آنجا که علیرغم همهی شواهد و مشاهدات توانستهاند بارها جای شاکی و متهم، ضارب و مضروب و قاتل و مقتول را عوضکنند و عامه را و بلکه بسياری از اهل علم و اطلاع را با خود همراه سازند (ماجرای کوی دانشگاه، سال ۱۳۷۸، و سرکوب وحشيانه و خونين اعتراضات آرام مردم پس از انتخابات اخير تنها دو نمونهی برجسته از اين مشی اند)؛ و بالأخره جسارتستانی از عوام و خواص با استخدام فناوریهای مراقبت و تعقيب و شنود، پروندهسازی برای افراد شاخص و خويشاوندانشان، شکنجه، ترور شخص و شخصيت، هتک حرمت رسانهای، سرکوب بیمهار و بیپروای تجمعات اعتراضآميز و تشکلهای ناهمسو و بسيار ديگر مانند اينها.
(۴)
باری، آن سابقهی پيشين آشنايی اموی تا هماين روزهای واپسين همواره برای ايشان مزيتی حلمسألهای داشتهاست. اکنون پس از بيست سال آن مسأله کمکم دارد وجه ديگرش را يادآوریمیکند: جانشينی يا سرنوشت سازمان رهبری. هرچند از ارکان شکلگيری انقلاب سال ۱۳۵۷ و نظام پیآيند آن اکنون ديگر جز عدهای انگشتشمار باقینماندهاند، هر يک از ايشان کم يا بيش حوزههای نفوذی در درون ساخت سياسی آشکار و پنهان (يا رسمی و غير رسمی) نظام فراهمآوردهاند که در هر لحظهی آيندهای از خلأ، ضعف يا فتور رهبری کنونی در قامت مدعيانی حاضريراق و پابهرکاب به ميدان میآيند. در الگوی معاويهای حکومت سرنوشت سازمان رهبری را نمیتوان بر عهدهی پيشآمد و تصادف نهاد همآن طور که معاويه هم بنا بر برخی اسناد بر اساس پيمان صلحی که با امام حسن داشت نمیبايست جانشينی میگمارد اما چوناين کرد و اين نقض پيمان يکی از زمينههای سرباززدن پارهای از رجال سياسی آن روزگار از پذيرش حکمرانی يزيد بود. مهمترين مجرای پيشبينیناپذير برای چرخش نخبگان در نظام جمهوری اسلامی که ديگر وصلهای ناهمسنخ با بافت کنونی نظام سياسی ايران است همان انتخابات شبه- آزاد اما مهندسینشدهای بود که با اجرای کودتای ۲۲ خرداد برای مدتها به محاق خواهدرفت.
اينک پس از ماجرای کودتای ۲۲ خرداد و همهی پیآمدهای داخلی و خارجی آن، سه گسل بحرانی زير پای نظام اژدهاوار دهانگشودهاند تا آن را در کام خود فروکشند، ببلعند. يکی بحران برگشتناپذير و نهايیشدهی مشروعيت؛ ديگری بحران روبهگسترش شکاف ساختاری؛ و بالأخره بحران تعارض درونی در اليت رهبری نظام. اين بحرانهای کهنه و خاموش امروز دهانگشودهاند و باز فعالشدهاند. اکنون بهنظرمیرسد کودتا زهر زمينگيرکنندهاش را به سراسر و شراشر پيکر نظام سياسی و جامعهی ايران دواندهاست. اما اين پايان کار سياست و جامعه در ايران نيست. اين تنها پايان سياستمداری معاويهگونهی رهبر کنونی ايران است. اين آخرين صفحهی درسنامهی سياست اموی بود که رهبر فعلی اين نظام آن را ازبرداشت. کتاب سياستِ ترازِ معاويه پيش از بهپايانرسيدن عمرِ رهبری که بر اساس آن حکمرانی میکرد به صفحهی آخر رسيدهاست. او همهی کارتهای خود را بازیکردهاست اما بازی نه تنها تمام نشدهاست که تازه وارد مرحلهی جديدی شدهاست.
(پردهی آخر)
او لاجرم اکنون دو راه پيش رو دارد: يا به سفارش معاويه به يزيد عمل کند و با سرشناسان مخالف خود مدارا ورزد و در عوض دلی داشتهباشد شب و روز لرزان چو بيد بر سر ملکی که مدعيان مصمم و بسيار دارد؛ يا همچون يزيد سفارش الگو و پدر سياسی خويش را ناخواندهبگذارد و سرمست به بام استغنا و استعلا و "انا ربکم الاعلی" برآيد و سياست مشت آهنين را که درپيشگرفته ادامهدهد و بيش از پيش دست به خون ياران و سرشناسان و معترضان و رهگذران بگشايد.
با شناختی که از رهبر کنونی و جبونی جبلی و تذبذب شخصيتیاش داريم او با پايانيافتن کتابچهی راهنمای سياست اموی مانند شاگردی متقلب که برگههای تقلباش درست همآن وقتی تهکشيدهباشد که بيش از هر وقت ديگری به آنها نياز داشتهاست امروز بهکلی اعتمادبهنفساش را ازدستدادهاست. او ميان آن دامچالهی مدارا و اين چاه ويل جنايت سرگردانی را برخواهدگزيد و اين مايهی نويد و اميد است برای جامعه و سياست مجروح و مسموم ما امروز که زخمخوردهی يک کودتا ست. کودتايی که سم قاتل آن ترکيب جگرسوزی از غصب بود و نقض عهد و خيانت در امانت. و زخمی که اينک، بهجای مرهم، نمکی از توهين و تحقير و تهديد و قتل و غارت و اوباشیگری هم بر آن پاشيدهاند. بايد به اشتباه رقيب اميدوار بود که حتمی است اما اين اميد میسوزد و بربادمیرود اگر هنگامی که نهال اميد باز جوانهزد بهموقع نتوان به آمادگی و برنامهريزی آبياریاش کرد. اين معرکه حسينها و زينبهايش را هماين حالا و تا هماينجا هم يافتهاست، اما "کجاست رأی حکيمیّ و فکر برهمنی؟" بايد سرمايههای خرد و کلان علم و حکمت سياست را که هر يک جداجدا به قدر طاقت و وسع گردآوردهايم برای حل مسألهی آيندهی مشترکمان به اشتراک بگذاريم. اين محتاج شبکهسازی است. بايد هر يک از ما شبکهی روابط خود را برای همانديشی انتقادی و سازنده فعالکند. اين شبکهها اينجا و آنجا يکديگر را خواهند يافت و سرمايهای بزرگفراهمخواهندآورد. مسأله اين است: نظام سياسی جايگزين جمهوری اسلامی چهگونه نظامی تواند بود؟
به نقل از [سايت نيلگون]