دوشنبه 5 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در شش قاره جهان اتحاد برای ايران، جمشيد طاهری پور

جمشيد طاهری پور
تولدی ديگر در يکايک ما در حال شکل بستن است. پس از سی سال، نخستين بار است که اجتماع ما ايرانيان در برون مرز پر از آدم هائی است که يک جور نمی انديشيم، و همه از يک تيپ و يک تبار نيستيم. احساس می کنيم مشغول شناسائی وجودی هستيم که در متن تفاوت ها و تمايزها، همه ما را در بر می گيرد تا همديگر را بجا آوريم، همديگر را برسميت بشناسيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هزاران نفر از ايرانيان برون مرز، دست در دست بشردوستان و آزاديخواهان کشور های ميزبان، در بيش از ۱۱۰ شهر در شش قاره جهان، با برپا ساختن تظاهرات و تجمع های اعتراضی همآهنگ، به فراخوان "روز جهانی اقدام برای حقوق بشر در ايران" پاسخ مثبت دادند. اين يک واقعه تاريخی بزرگ در مبارزات ملت ايران برای دموکراسی و برابر حقوقی شهروندی است و با قوت تمام بر اين انديشه مهر تأئيد گذارد که پيکار برای حقوق بشر، پيکاری بدون مرز و عموم بشری است.

من با علاقه-ی تمام گزارش رسانه های فارسی برون مرز را پيگيری کرده-ام. تصاوير اين گزارش ها، تابلوهای زيبائی هستند در قاب خواست ها و مطالباتی که فراسوی تعلق آدميان به ملت ها، فرهنگ ها، زبان ها، اديان و يا طبقات و اقشار اجتماعی و نيز گرايش های متفاوت سياسی، به "انسان" تعلق دارد. خواست هائی عموم بشری هستند؛ که در ذات و اصل خود، مطالبه-ی همه مليت ها و مردمان جهان است. اگر می بينيم روز جهانی اقدام برای حقوق بشر در ايران، آکنده از جلوه برادری همه ملت های جهان است ، و با همبستگی آدميان از همه تبار و هر رنگ تعلق، ظاهر و زندگی می شود، دقيقا" به همين خاطر است. آيا در اين تجربه آن "امکان" وجود ندارد که به "همبستگی ملی" در صفوف ما ايرانيان برون مرز، صورت نهادی ببخشد؟ آيا نمی توان به اين "ايده"، يک سيمای بومی و زبان ملی بخشيد، که بشود او را ديد، با او راهپيمائی کرد، با او سخن گفت و از او سخن شنيد که يک "ملت" هستيم در کار و پيکار برای ساختن "ايران" در آزادی و عدالت در تراز همين مدنيت که صدای تلخکامی ها و شاد خواهی ها-مان در آن جاری است و سرود می شود...؟

عينيت بخشيدن در عرصه عمومی؛ به انسان آزادانديش، دارنده رأی و حق انتخاب، معنايش ساختن تاريخ خود به طور آگاهانه است. انسان با دست يافتن به فرديت وآزاد کردن خويشتن از حبس تاريخ گذشته، مقدمات ورود آگاهانه خود به تاريخ آينده را فراهم می آورد. از بربريت جبار و خونريزی که ايرانيان را به "خودی" و "غيرخودی" شقه شقه می کند، در می گذرد و پا در شهر مدنيت و مدرنيته می گذارد که در آن انسان مفهومی غيرقابل تجزيه و دارای حقوق بشری است. نکته اين است که، نياز جمعی ايرانيان در لحظه تاريخی کنونی به "همبستگی ملی"، بدون رهائی از تاريخ "گذشته" و چيره شدن بر بربريت تاريخ، نمی تواند درک و دامنگستر شود و آگاهی همه-ی ايرانيان را در بر گيرد. تجاهل چرا؟! در "آنی" که هستيم، اين "همبستگی ملی" در امروز ما ايرانيان يک روانشناسی اجتماعی سست بنياد و شکننده است! و هر لحظه می تواند در برابر عوارض يک تاريخ پر از بربريت و شقاوت و يک سرنوشت شوربخت – که در انتظار ما و صياد ماست – از حيات باز ايستد! آگاهی بر اين واقعيت، به گام هائی که مصمميم در راه تشکيل "همبستگی ملی" برداريم، استواری می بخشد. نترسيم! ما همه با هم هستيم.

همبستگی ملی، بر ساخته و برخاسته از يک موجوديت تاريخی است با احساس اشتراک در سرنوشت و تجانس در بيم و اميد ها و همرأئی در نويد و آرزوها که به او "روح" يگانه می بخشد و از او هیأتی می سازد بنام "ملت". نشانه-ی هستانی چنين موجوديتی؛ پرچم ملی و سرود ملی است و... از جمله-ی تناقض های امروز ما يکی هم اينست که يک موجوديت تاريخی هستيم بدون پرچم ملی و بی سرود ملی! پس در خود به چشم يک "ملت" نگاه نمی کنيم و در واقعيت يک غريبه-ی آشنا هستيم؛ دست به گريبان فسق و تفرقه! به گمان من؛ مناقشه بر سر "رنگ سبز"- که من به آن چونان يک نشانه-ای از اميد به همرأئی عمومی و نويد يک تفاهم همگانی می نگرم-، و کشاکش بر سر "پرچم"،- که در نزد مدعيان، می بينم که نه نماد ملی بلکه بيدق قبيله سياسی-شان است - برآمدی از واقعيت متناقضی است که ما را در "همبستگی ملی" نقض می کند و پراکنده می سازد. در شرايط وجود اين تناقض، همبستگی ملی، يک روانشناسی اجتماعی ناپايدار و آسيب پذيراست که می تواند به آسانی مغلوب منازعه- ای شود که بر سر پرچم ها و رنگ ها و خط و ربط ها در حال باز کردن ميدان برای خود است.

"واقعيت" پر از لايه های گوناگون متنافی است و زندگی امروز ما در شعاع نيرومند روشنائی هائی می گذرد که از جنبش مدنی و خيزش نافرمانی مدنی مردم ايران بر ما می تابد. در گرمای اين تابش، لايه لايه يخ بستگی "روح" در حال باز شدن است. نقش سرما زده و پريده رنگی از احساس اشتراک در سرنوشت، تجانس در بيم و اميد ها، همرأئی در نويد و آرزو ها، بر لوح "روح" در حال پديدار شدن است. انديشه من اين است که ما نيازمند روحيه و تفکری هستيم که يکديگر را در تفاوت هائی که داريم برسميت بشناسيم و در مشترکات؛ در دفاع از خواست مردم در همين جنبش و خيزش مدنی جاری که موجوديت خود بنياد و خود گويا دارد، همديگر را محترم بداريم و اتفاق کنيم، زيرا تا دست به اتفاق بر هم نزنيم – پائی ز نشاط بر سر غم نزنيم!

پيکار ايرانيان رانده از ميهن، ادامه جنبش مدنی مردم ايران، در برون مرز است. ما سرکوب شده-ترين بخش مردم ايران هستيم و اين بی قراری و شوق و اميد، و اين بيداری و تب و تابی که ما را به راه آشتی کشانده، اصالت دارد. از محسنات بزرگ تجمع ايرانيان، ديدار ها؛ گفتن ها و شنيدن ها و آشنائی های نو پديد آنست. به گمان من، اين ديدارها وگفتن ها و شنيدن ها، موألفه-ی اساسی در تشکيل "فرهنگ سياسی نوين" در نزد ماست. " رأی من چه شد؟ "؛ اين پرسش برخاسته از زخم تازه- ايست که حکومت ولائی بر جان ما ايرانيان نشانده است! اما هراندازه که بيشتر به اين پرسش می انديشم، بيشتر به اين نتيجه می رسم که درمان زخم های سياست از رهگذر التيام زخم های فرهنگ ميسر است! " رأی من چه شد؟ "، قبل از اين که يک مطالبه سياسی باشد، يک پرسش در باره فرهنگ است! پرسشی است معطوف به شناسائی انسان ايرانی در مقام "شهروند" و برسميت شناختن حق انتخاب برای او. پرسشی است که فرهنگ يک صدائی را نفی، و فرهنگ چند صدائی را تأئيد می کند، باور به زيبائی رنگ تعلق در زيبا پسند رنگين کمان زندگی است. رأی من کو؟ به اين پرسش بايد روز و شب انديشيد زيرا در پرتو انديشيدن به آن اين توان را خواهيم يافت که "سياست" را بر محور انسان "شهروند" استوار کنيم.

تولدی ديگر در يکايک ما درحال شکل بستن است. پس از سی سال، نخستين بار است که اجتماع ما ايرانيان در برون مرز پر از آدم هائی است که يک جور نمی انديشيم، و همه از يک تيپ و يک تبار نيستيم. احساس می کنيم مشغول شناسائی وجودی هستيم که در متن تفاوت ها و تمايزها، همه ما را در بر می گيرد تا همديگر را بجا آوريم، همديگر را برسميت بشناسيم و در جريان اين بجا آوردن و بازشناختن از حد خود بيرون جهيم، در يکديگر بيآ ميزيم، همرأئی و همگامی پيدا کنيم و در مفهومی يگاته به اشتراک برسيم که "ميهن" نام دارد، "هم ميهن" مولود آن است و "همبستگی ميهنی" گهواره آن.

اين دريافت تازه در ما سرشار از دموکراتيسم است. بيرون جهيدن از پوسته خود، اين دموکراتيسم را شکل داده، وقتی از علايق و دلبستگی هايی که حد ما را می سازند بيرون می جهيم چيزی که شکل می بندد يک روشن رأئی است که علايق و دلبستگی های دگرانديش و غير خود را می بيند، می فهمد و به رسميت می شناسد و با او به تفاهم و اشتراک می رسد... به اين ترتيب است که تشکيل و تکوين احساس همبستگی ملی با دو موئلفه ملازمت دارد: ملازمه نخست شرکت در فرايندی است دموکراتيک؛ که هدف آن مطالبه "حق انتخاب" و احترام به "رأی" است و اين وقتی است – ملازمت دوم – که می پذيريم عامل تعين کننده حيات سياسی کشور، نه اين و يا آن اراده سياسی بيرون از انتخاب ملت، بلکه رأی آزاد مردم ايران است.

ج- ط


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016