سه شنبه 6 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انقلاب برای آخرت، از مقاومت مثبت تا مقاومت منفی، عزيز معتضدی

عزيز معتضدی
خودکامه که همهء فريب ها و فريبکاری هايش را از ترس دشمنان بيرونی به کار می برد، از خطرناک ترين دشمن خودش غافل می ماند: دشمن درون! هيولايی برآمده از غرور، تزوير و خودفريبی که در اعماق روحش خانه می کند و در تمام سال های پريشان گويی در بارهء دشمنان واقعی و خيالی و بهانه قرار دادن آن ها برای سرکوب مردم، او را از درون می خورد، مغزش را پوک و مجاری تغذيه احساسات و عواطف انسانی اش را مسدود می کند، به طوری که در مرحله نهايی حتی قادر به تميز دوست و دشمن حقيقی خودش هم نمی شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


جمهوری اسلامی از بدو استقرارش شاهد معجزات بسياری بوده، تجربه نشان می دهد اين معجزات بيشتر در اطراف صندوقهای رأی رخ داده اند، جايی که جمهوری اسلامی در نبود انتخابات آزاد به مردم اجازه می دهد با آنچه قرار است موافقت کنند، موافقت کنند.

در آخرين معجزهء انتخاباتی جمهوری اسلامی از ميان چهار نامزدی که به اين ترتيب بساط کرد، همانی را از صندوق درآورد که ولی امر مسلمين جهان قبلأ بشارتش را داده بود. اين معجزه که با نام رمز "رويداد شيرين" عملياتی شد، تفاوتی آشکار با معجزه های قبلی داشت، چون به روشنی نشان می داد اجناس انتخاباتی جمهوری اسلامی پس از سی سال آن قدر ته کشيده که حتی از ميان چهار قلم کالای روی پيشخان هم سه فقره اش فروشی نبوده و در واقع برای دکور و نشان دادن جوری جنس ارائه شده بودند.

دعوای مردم مالباخته با کاسب کلاهبردار بالا گرفت و به خيابانها کشيده شد. آنها عنوان تقلب بزرگ را برای اين انتخابات برازنده تر از معجزهء بزرگ يافتند، بساط کننده ها هم در توجيه تفاوت معجزهء جديد با معجزه های قبلی گفتند اين يکی را به سبک هزارهء سوم صورت داده اند، فرياد خشم و وحشت مردم از نکويی بهار چنين هزاره ای در گوش فلک پيچيد، باقی قضايا را در رسانه های دنيا از طريق فيلمهايی که مردم با تلفنهای دستی شان از درگيريهای خيابانی تهران و ديگر شهرهای بزرگ کشور گرفته اند ديده ايد، و داستان همچنان ادامه دارد.

اکنون سوال اينجاست که آيا جمهوری اسلامی از اين بی آبرويی بزرگ هم مثل ديگر بی آبروييهايش جان به در می برد يا در گرداب بحران موجوديتی که در آن غلتيده روز از پس روز مغروق تر می شود.

عقل سليم برای خروج از هر بحرانی به منزلهء اسلحه برای جنگ و پول برای خريد خانه است، اما آيا از جمهوری اسلامی می توان انتظار عقل سليم داشت؟ چنين انتظاری از نظامی که طی سی سال زمامداری با سرکوب، جنگ افروزی، گروگانگيری، اشغال سفارت امريکا( به نام انقلاب دوم و انقلاب بزرگتر از انقلاب اول)، شبيخون به دانشگاه (به نام انقلاب فرهنگی)، و صدها بحران آفرينی بيهودهء ديگر خود را سرپا نگه داشته، انتظار معقولی نيست. با اين همه برخی از دولتمردان ردهء اول رژيم هنوز اميدوارند با کمی انعطاف پذيری شرايط را دست کم به وضعيت قبل از انتخابات برگردانند، اما معجزه سازان انعطاف ناپذير با ساختار شکنانه خواندن اين تلاشهای مصلحت جويانه نه تنها چنين امکانی به دلسوزان نظام نمی دهند، بلکه اصرار دارند آنها را به راه خود بکشند تا اگر روزی قرار بر سوختن در آتشی بود که زمانی به اتفاق افروختند، به اتفاق هم بسوزند.

بنابراين و با توجه به جميع جهات می بينيم که انقلابی ديگر در طول تاريخ انقلابهای خونين جهان به جای پذيرش هرگونه اصلاحی به راه خود می رود، به راه تقدير محتومی که در انتظارش است، و اين عجب نيست، که انقلابها بر حسب ذاتشان پردهء عجايب اند.

در انقلابها دست بالا سر انجام نصيب کسی می شود که بهتر از بقيه با واقعيت قطع رابطه می کند. سکاندار کشتی دريای طوفان زدهء انقلاب به محض گرايش به واقع بينی بايد جايش را به ديگری بسپارد. در انقلاب فوريهء روسيه همه چيز مهيا بود تا پس ازکناره گيری تزار آزاديخواهان در مسير بازسازی کشور بر اساس صلح، آزادی، برابری و برادری به توافق برسند، اما لنين آمد و به رغم هشدارهای نزديک ترين يارانش که جامعهء ماقبل دوران فئودالی روسيهء وقت را آمادهء پذيرش انقلاب مارکسيستی ِ به زعم خودشان متناسب با جوامع پيشترفتهء صنعتی اروپا نمی دانستند، انقلاب اکتبر را به راه انداخت. همسر او که از نزديک شاهد دسيسه چينيها، و تصفيه حسابهای بيرحمانهء شوهرش با رقبای سياسی بود، در خلوت از گفتن اين که لنين در بازگشت از تبعيد عقلش را از دست داده، ابايی نداشت، اما لنين برای بلشويکی کردن انقلاب فوريه و به راه انداختن جنگ داخلی و سرکوب بيرحمانهء اقوام و گروههای مختلف سياسی که گناهش را به گردن ديگران می انداخت، نيازی به عقلانيت نداشت، در پاسخ گورکی که او را به نام دوست و همرزم قديمش دعوت به تعقل می کرد، با همان زبان تهديد آميزی که دشمنان را می نواخت گفت، هنرمندان و روشنفکران، بورژواهايی هستند که گمان می کنند مغز ملت اند، در حالی که مدفوع آن اند. گورکی سکوت کرد، با اين همه لنين در بستر مرگ به ياد هشدار او افتاد، در وصيتنامه ای که به همسرش تقرير کرد قدرت طلبی نامعقولانهء استالين را خطرناک خواند و از جانشينانش خواست تا حد امکان او را مهار کنند. همسر لنين بعد از مرگ شوهر وصيتنامه را تحويل کميتهء مرکزی زير نظر شورای سه نفره ای داد که در رأسشان استالين قرار داشت. استالين نامه را پنهان کرد و قدرت را به دست گرفت. سی سال بعد طبق شواهدی که حاکی از نقشهء به راه انداختن دور تازه ای از تصفيه های خونين بود در بستر مرگ افتاد. پسرش واسيلی که می گفتند دايم الخمر است دور از بالين پدر فرياد می زد او را مسموم کرده اند.

در سالهای ميانی دههء هفتاد در کامبوج يکی از شاگردان انقلاب کبير فرانسه و انقلاب اکتبر روسيه قدرت را به دست گرفت. رمز موفقيت سالوت سار ملقب به پل پوت ، رهبر انقلابيون خمر سرخ در اين بود که در سراسر کشور کسی عجيب تر از او فکر نمی کرد. پل پوت با الهام از انقلاب کبير فرانسه معتقد بود بايد تمدن بشر را بار ديگر و از سال صفر ساخت. اين فکر مردم کشور کوچک کامبوج را به هيجان آورد، اما پول پت در نخستين گام با سوادها را از صفوف مردم جدا کرد، چون به نظر او افکارشان ملهم از تمدن فعلی و مخل بنای تمدن تازه بود. در گامهای بعدی بر اثر برخورد با موانع پيش بينی نشده به اين نتيجه رسيد که مقداری خون غير دهقانی و غير کامبوجی- بخصوص ويتنامی، به خون بخش زيادی از مردم کشور نشت کرده، و اين مانع پيشترفت کار است. محتاطانه ترين آماررسمی حاکی از آن است که در جريان پاکسازی خونی مردم کامبوج حدود يک چهارم جمعيت کل کشور طی پنچ سال عمليات پزشکی خمرهای سرخ از ميان رفتند. طنز تلخ تاريخی ماجرا آنجاست که پول پوت خود تحصيلکردهء دانشگاههای فرانسه بود و مثل بسياری از سران حزبش خون نيمه دهقانی داشت.

مردم برای آخرتشان انقلاب کردند

سی سال قبل زمانی که جمهوری اسلامی قدرت را با اکثريت قريب به اتفاق آرای مردم در همه پرسی تاريخی تغيير نظام به دست گرفت وعده داده بود آب و برق و اتوبوس و مسکن و ديگر ملزومات زندگی را مجانی می کند. بر طبق اين وعده به مردم متواضعانه توصيه می شد مسوولان جديد کشور را به نام سادهء"خدمتگزار" بخوانند. در آخرين سالهای دههء اول انقلاب مسوولان رفته رفته متوجه شدند هيچ يک از نهادهای "خدمتگرار" کارشان را به خوبی ماشين سرکوب نظام انجام نداده اند. از اين موضوع نتيجه گرفتند که انقلاب برای جيفهء دنيا نبوده، اقتصاد مال خر است، و مردم برای نان و آب و برق و اتوبوس انقلاب نکردند، بلکه برای آخرتشان انقلاب کردند.

انقلاب برای آخرت نوبرانه ترين انقلاب در عصر جديد و تاريخ نوين بشر است. البته مردم ايران چنين داعيه ای نداشتند. آنها به رغم شعارهای دينی که برای سرنگونی رژيم گذشته به کار بردند، برای آخرت انقلاب نکردند، دليل واضحش هم اين است که رژيم گذشته هر قدر هم ظالم و نابکار و بدکردار می بود نمی توانست مانع رفتن آنها به بهشت شود، اما جمهوری اسلامی به رمز موفقيت ادعاهای ايئولوژيک پی برده بود و در اقدامی هماهنگ به خطيبهای نماز جمعه و دولتمردان خود فرمان داد در تريبونها موضوع را از اين زاويه به بحث بگذارند تا ناراضيان راضی شوند. رييس جمهور وقت، ولی فقيه کنونی، پيرو اين سياست درهمين دوران برای توجيه تورم، کمبود و گرانی مواد غذايی و دارويی به مردم می گفت، اگر نظام مقدس جمهوری اسلامی ناگزير به تحميل اين مشکلات بر شما شده، در عوض با تلاش خستگی ناپذير مسوولانش به طور شبانه روزی در تلاش تأمين رفاه آخرت شماست.

خودکامگان توقف ناپديرند

عادت کرده ايم بگوييم "مردم را احمق تصور کرده اند."، در حالی که بسياری از موفقيتهای بزرگ دنيا با همين روش به دست می آيد. اين که اصحاب استفاده از اين روش موفقيت را در چه می دانند، يا از فضايل انسانی تا چه حد بهره برده اند، بحث ديگری ست، اما تا جايی که به خودکامه های تاريخ مربوط می شود، بايد گفت آنها با استفادهء بدون ترديد و بدون قيد وشرط از ماشين سرکوب، توده ها را مرعوب ، متفکران را متزلزل و انديشه ها را مضمحل می کنند. مساله بر سر عقيده نيست، مساله برسر سلطهء بر مردم از طريق بستن شريانهای حيات فکری جامعه و درهم شکستن روحيه هاست. خودکامه برای رسيدن به اين هدف از مشغوليات ذهنی جامعه استفاده می کند، آنها را به بازی می گيرد و تا روزی که پوست بيندازد و ضربهء نهايی را وارد کند، با استفاده از همين غفلت عمومی خود را پروار می کند. و آنگاه که ماهيت ضد مردمی و ضد انسانی خود را به آشکاری انکار ناپذير بروز داد، مردمی که به خاطر ترس، مماشات و فرصتهای صرفنطرنکردنی مالی و مقامی دل به "نقد سازنده" به جای اعتراض اصولی(اصولی به معنای جدی، نه قهری) خوش کرده بودند به خود می آيند و به فکر چارهء کاری می افتند که با امروز و فردا کردنهايشان دشوارتر شده است.

بنابراين شايد بهتر باشد بگوييم مردم را تنبل تصور کرده اند، با اين همه در اين تنبلی دامی هست که خودکامه از آن بی خبر است. مردمی که از سر غفلت يا حتی عامدانه به خودکامه اجازه می دهند فريبشان دهد او را تا سرحد مرگ به فريبکاری وابسته می کنند و اين پديده غريبی ست: خودکامه ای که لذت فريب دادن مردم را می چشد، بعد از مدتی از لذت فريب دادن خودش هم نمی تواند چشم بپوشد. به عبارت ديگر پديدهء فريب چنان به خانهء ذهنش هجوم می برد که خواه ناخواه به سمتهای ژرف تر ناخودآگاهش نيز راه پيدا می کند. به اين ترتيب خودکامه که همهء فريبها و فريبکاريهايش را از ترس دشمنان بيرونی به کار می برد، از خطرناک ترين دشمن خودش غافل می ماند: دشمن درون! هيولايی برآمده از غرور، تزوير و خودفريبی که در اعماق روحش خانه می کند و در تمام سالهای پريشان گويی در بارهء دشمنان واقعی و خيالی و بهانه قرار دادن آنها برای سرکوب مردم، او را از درون می خورد، مغزش را پوک و مجاری تغذيهء احساسات و عواطف انسانی اش را مسدود می کند، به طوری که در مرحلهء نهايی حتی قادر به تميز دوست و دشمن حقيقی خودش هم نمی شود.

قدرت برای قدرت، يا هدف همان وسيله است

قدرت هدف نيست، وسيله ای برای رسيدن به آن است. اما وقتی هدفی وجود ندارد قدرت خود جای آن را می گيرد.

اگر هدف استالين رفاه توده ها بود، اگر هدف هيتلر بالندگی مردم آلمان بود، اگر هدف پول پوت بنای تمدن نوين بشر بود، بايد قاعدتأ می فهميدند هزاران نفر افراد شايسته تر در کشورشان هستند که بهتر از آنها می توانند اين برنامه ها را پيش ببرند، اما برای فهميدن اين موضوع ساده صداقتی لازم است که آنها ندارند.

هيتلر در بازپسين روزهای زمامداری اش هنگامی که در محاصرهء ارتش سرخ قرار گرفته بود سخت ترين دشنامها را نثار نژاد برتر آريايی می کرد، چون به نظرش همهء زندگی خود را وقف اعتلا و اثبات برتری اين نژاد ناسپاس کرده و اکنون آنها در محاصرهء اسلاوها و ديگر متجاوزان پست نژاد تنهايش گذاشته بودند. جالب اينجاست که به معدود اطرافيان مهجوری که هنوز دور و برش بودند با دلی شکسته خود را نقاش هنرمندی می خواند که چون در عالم سياست حتی يک آريايی شايسته وجود نداشت که زمام امور کشور را به دست گيرد و سرنوشت نژاد برتر خود را به جايی برساند که او رساند، قرعهء فال به نام اين هنرمند حقير افتاد.

و تاريخ خودکامه ها از اين هنرمندان و عالمان دهر بسيار دارد. همپالگی پيشوا در ايتاليا هم مست از قدرت سخنوری و نفوذ کلامش در ميان توده های ميليونی مشت بر سينه می کوفت و می گفت افتخاری که دانته، گاليله، و داوينچی به اتفاق برای ايتاليا کسب کردند موسولينی به تنهايی کسب کرد.

رهبر معجزه باور معاصر کرهء شمالی هم که احتمالأ نام صندوق رأی به گوشش نخورده همين ادعا را دارد. چند سال پيش در جريان سفری با قطار به روسيه (از هواپيما می ترسد) شاهد خوشامدگوييهای معجز آسای طبيعت به قدوم مبارکش بود. يکی از معجزه ها اين بود که در ميان دشتهای خرم فواره هايی به ارتفاع صد متر ناگهان از دل زمين بيرون می زدند و او و ملتزمان رکابش را به وجد می آوردند. روزنامه های کرهء شمالی گزارش مفصلی از ماوقع دادند. در جريان اين گزارشها چند روزنامه نگار نگون بخت که در سمت ديگر پنجرهء قطار نشسته بودند و شرح خوش خدمتيهای فواره ها را به نقل از شاهدان عينی در سمت پنجرهء رهبری نوشته بودند به زندان افتادند.

اما از خودکامه های تشنهء قدرت که با خودشان هم صادق نيستند نمی توان انتظار داشت با مردم صادق باشند. پس اين داستانها را برای سرگرم کردن مردم وپنهان ساختن باطن خود سر هم می کنند تا قدرت را به طور کامل در اختيار گيرند. در ايران روحانيان بسياری بودند که علمشان از ولی فقيه کنونی بيشتر بود، اما ولايت به او رسيد و يکشبه آن قدر درس و تکليف در حفظ و نگهداری قدرت و آموزش زبان زور و آداب سرکوب بر گردنش گذاشت که ديگر فرصتی برای ارتقاء علمی در همان محدودهء همگنان خودش را هم باقی نگذاشت.

با اين همه او خود را نابغهء دهر می پندارد. در همهء مسايل علمی و فرهنگی نظر می دهد و معتقد است تمامی دستاوردهای انديشهء غرب را می توان در دو کلمهء تهاجم فرهنگی خلاصه کرد و با استناد به اين که اين فرهنگ مهاجم به زور سر نيزه به دنيا حقنه شده بر همهء آن خط بطلان کشيد. بر اساس اين فرض او معتقد است جمهوری اسلامی هم می تواند به زور سرنيزه دست به تهاجم فرهنگی متقابل بزند.

يعنی مثلأ اگر فضل اله نوری در زمان انقلاب مشروطه صاحب تجهيزات برتر نظامی دنيا بود، امروز تفکر او به جای تفکر منحط مغرب زمينيان بر جهان حکمروايی می کرد، يا اگر خمينی در فردای پيروزی انقلاب به جای استحضار به آراء مردم، مستحضر به سلاح هسته ای بود، ديگر نيازی به سازشهای دست و پاگير مبنی بر جمهوريت حکومت اسلامی نداشت. در غبار تيره و تار چنين اوهامی ست که مرد برون آمده از صندوق معجزات اخير با استفاده از هر فرصتی جشن کيک زرد می گيرد و می گويد کشور اسرائيل در حال محو شدن از روی نقشهء زمين است، امريکا در حال فروپاشی ست و فرانسه و آلمان و انگلستان هم حال و روز بهتری ندارند.

مقاومت مثبت، يا مقاومت منفی سوال اينجاست

سی سال پيش از همان نخستين روزهای سرکوب که ماهيت جمهوری اسلامی بر بسياری از طرفداران آن روشن شد، تا همين سالهای اخير غالب منتقدان رژيم، مقاومت منفی و نافرمانی مدنی را برای مقابله با اين نظام سرکوبگر جدی نمی گرفتند. مقاومت مثبت از طريق شرکت در انتخابات، و نفوذ در ميدانها و مناطقی که حکومت در همهء آنها با دقت نيروهای خودی و غير خودی را از هم تفکيک می کرد و در سخاوتمندانه ترين حالت به گروه دوم تنها اجازهء فعاليت در حد حقوق شهروند درجه دو با امکان پيشرفتهای محدود شغلی واقتصادی می داد، در دستور کار کسانی بود که هميشه آمادهء پوزخند زدن به پيشنهاد دهندگان اعتراضهای مدنی بودند.

معجزهء انتحاباتی اخير اما با همهء مصيبتهايی که برای مردم ايران به بار آورده به توهم مقاومت مثبت سی سالهء مخالفان و ناراضيان از حکومت هم پايان داده است. پيش بينی نتايج اعتراضهای مسالمت آميز مردم شايد هنوز زود باشد، اما امروز ديگر کسی به پيشنهادهای جورا جور جوانهايی که انواع مختلف اعتراضهای مدنی از تحريم تلويزيون دولتی تا کالاهای چينی، بوق زدن اتومبيل، جنبش اتويی و دهها و صدها روش ديگر را با درجات تأثير مختلف می آزمايند، نمی خندد. اين مقاومتها در بدبينانه ترين صورت اگر به هيچ نتيجه ای هم نرسند، دست کم مثل مقاومت مثبت سی ساله به فرصت آفرينی، مشروعيت و تحکيم قدرت نظام هم نمی انجامند.

در واقع اگر قشرهای وسيع ناراضيان نظام از همان نخستين روزهای مبارزه دست به مقاومت منفی می زدند، عمر اين رژيم تا اين حد طولانی نمی شد. روزهايی را به ياد بياوريد که اگر می گفتيد چرا بايد حجاب اجباری را بپذيريم، نزديک ترين دوستان و ياران موافقتان پاسخ می دادند: در مقابل عظمت انقلابی که به جنگ ابرقدرتها برخاسته اين يک مسألهء فرعی ست، بزرگ فکر کن! اگر می گفتيد چرا بايد به فلان نماينده که به هيچ کدام از عقايد من احترام نمی گذارد رأی بدهم، می گفتند برای اين که اين نماينده به مخالفت با آن نماينده برخاسته و اين در دراز مدت به نفع ماست. اگرمی گفتيد چرا بايد وقتم را برای درک تفاوتهای ميکروسکپی اين افراد تلف کنم، می گفتند برای اين که تمام دنيا دارد همين کار را می کند و اين به خاطر اهميت و جذابيتهای انقلاب ماست. اگر می پرسيدی چرا بايد در اين انقلاب مهم و جذاب از موسيقی محروم شويم، می گفتند به شجريان اجازه داده اند در يک سالن کوچک کنسرت بدهد، اگر می گفتی تکليف پريسا چه می شود، می گفتند فعلأ همين قدر که شجريان بخواند غنيمت است. اگر به فرمان شکستن قلمها اشاره می کردی می گفتند فرمانده ولی به فيلم گاو هم چهار ستاره داده، و الی آخر...

و به اين ترتيب با افکار بزرگ و هوش ايرانی خود به پروار شدن نظامی کمک کرديم که امروز در کمال بی شرمی خون جوانان کشور را در خيابانها بر زمين می ريزد.

پدران و فرزندان

اميد در هر نسل شايد چند بار زاده شود، اما معصوميت فقط يک بار به دنيا می آيد. انقلابهای خونين همه با معصوميت آغاز می شوند و با راه انداختن ماشين سرکوب معصوميتشان را قربانی انتقام کشيهای کور می کنند.

نسلی که در ايران امروز به صحنه آمده حربه ای جز معصوميت برای دفاع از خودش در مقابل يکی از سرکوبگرترين نظامهای خودکامهء دنيا ندارد. تصاوير اين معصوميت که دنيا را تکان داده ممکن است از صفحهء اول رسانه های جهان به صفحات بعدی برود و از آنجا راهی بايگانيها شود، اما اثری که اين تصاوير بر اذهان عمومی دنيا گذاشت، حساب نسل جوان ايرانی را برای هميشه از حساب جمهوری اسلامی جدا کرد. هويت اين نسل، جوانانی که پدران و مادرانشان را با همهء اشتباهات گذشته در دنيا سربلند کردند با هويت جمهوری اسلامی ديگر هرگز يکی پنداشته نمی شود. امروز در کشورهای آزاد دنيا مردم به ايرانيان همچون انسانهايی مثل خودشان نگاه می کنند نه مثل نظام و اقليتی که بر آن کشور حاکم است. اين دستاورد به لطف نسل جوان ايرانی به دست آمده، نسلی که اگر در ادامهء راه خود معصوميتش را قربانی مطامع اين و آن نکند چاره ساز کار فروبستهء سی ساله است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016