گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
3 شهریور» اظهارات مسعود باستانی، روزنامه نگار در دادگاه، مهر15 تیر» مسعود باستانی بازداشت شد، سحام نيوز 26 خرداد» مادر مهسا امرآبادی: مهسا در اوين است، از وضعيت مسعود باستانی اطلاعی در دست نيست، هفته
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه سرگشاده به مسعود باستانی: تو مجرمی! چه خوب که اعتراف کردی! خسرو شميرانی، چکاوک هفتهسه شنبه، صبح سوم شهريور ۱۳۸۸ است. هنوز ذهنم خواب آلودست. جلوی کامپيوتر هستم. خبر دادگاه گروه چهارم "عاملان اغتشاشات" را می خوانم. يک دوست که سحر خيزتر است خبر ايرانا، خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی را برايم ای ميل کرده. باور نمی کنم. گرچه سناريو آشناست اما آنقدر غير انسانی است که باور کردن آن حتی بعد از تکرارهای مکرر دشوار است. تمام روز سرگشته ام تا اينکه قلم را بر می دارم و برای يکی از "عاملان اغتشاشات" نامه ای می نويسم. *** مسعود جان در ميانه دوران اصلاحات بود. هنوز بيش از بيست سال نداشتی. مثل يک نسل از همکاران که الان در اواخر دهه بيست يا در دهه سی زندگی شان به سر می برند. همگی روزنامه نگار شديد. کارهای تو را مثل نوشته های ده ها روزنامه نگار ديگر می خواندم: يک پارچه عشق بود و شور. هر جا خبری از زير پا گذاشتن حق بخشی از جامعه بود، مسعود می خواست حضور داشته باشد و گزارش تهيه کند. روزنامه نگاری که در ميهن بلا زده ما بيشتر رنج و درد را به همراه می آورد برای تو خوشبختی هم داشت. مهسا را می گويم، همسر جوان تو که در مسير حرفه ای به يکديگر برخورديد. او نيز می نويسد، گرچه هر بار دوباره روزنامه اش را بسته و قلمش را شکسته و می شکنند. تو و مهسا را هرگز نديده ام اما مثل خواهر و برادرم دوستتان دارم. برايم مثل ژيلا و ترانه بنی يعقوب، بهمن احمدی امويی، مانا نيستانی، اميد معماريان، سهيل آصفی، پروين اردلان، جلوه جواهری، مريم حسين خواه و ده ها روزنامه نگارِ "مجرم" ديگر هستيد. شما همه روزنامه نگاريد يعنی به حقيت متعهديد و نه به فرمايشات.
مسعود جان تصوير تو را نگاه می کنم که سايت خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی، ايرنا مخابره کرده است، در کنار خبر مربوط به "اعترافات" تو. نگاهت نمی گذارد خبر را بخوانم: درد، دلهره، ناتوانی و شايد ترس در بازتاب پرتوهای نور چشم تو آشکار است. چهل روز پيش در خبرها خواندم که با پای خود به اوين رفتی تا چرايی زندانی بودن مهسا را، همسر باردارت را که بيست روز بود در بازداشت به سر می برد، سوال کنی. اما دليل اسارت زن جوان حامله معلوم نشد و تو نيز ميهمان حاج آقا شدی. به دقت نمی دانم در اين دو ماه گذشته چه بر سر شما آمده. اما می دانم که حاج آقا نمی گذارد به ميهمانانش بد بگذرد. وصف ميهمان نوازی حاج آقا را در "اعترافات" شما در مقابل دوربين ها می بينم و می شنوم. در "دادگاه ها" و "کنفرانس های خبری" نيز توصيف اين ميهمان نوازی نقل مجلس است. شايد از سر ميهمان نوازی است که حاج آقا نمی گذارد ذهن شما با اخبار ناخوش آيند روز مکدر شود. فقط اشاره وار بگويم که تنها در روزهای گذشته ده ها نفر از ميهمانان مرخص شدۀ حاج آقا شهادت داده اند که سفره او با داغ و درفش های رنگين و هزاران وحشيگری ننگين آراسته شده است. روزگار غريبی ست. آن چند همکاری هم که در زندان نيستند اگر بتوانند فقط خبر اعمالی را گزارش می کنند که توحش موجود در آنها، مرزهای تصور انسان را در نورديده است. *** نگاهت می کنم و اشک در چشمم حلقه می زند. می دانم مسعود تنها ميهمان آنها نيست. حاج آقا قلب مسعود های بسياری را دريده است. با خود فکر ميکنم، راستی در لحظه ای که مسعود مرادی باستانی در حال اعتراف به گناهان کبيره خود بود چند مسعود ديگر بر سر سفرۀ حاج آقا در حال سير شدن از زندگی بودند. "اعترافات" تو بر روی صفحه کامپيوتر، در مقابل چشمم رژه می روند. مسعود جان تو "مجرمی"، مثل همه همکارهايت. خوب است که "اعتراف" کردی و گفتی که از جنبش زنان و دانشجويان و کارگران و از وضعيت زندانيان سياسی گزارش تهيه می کرده ای. "اعتراف" تو به زيبايی گويای عشق تو به اين حرفه و به حقيقت بود. می خواهم بدانی که من و ميليون ها ايرانی به تو و به همکاران تو به خاطر همين جرم افتخار می کنيم. آنها نمی دانند که گفتن و نوشتن در بارۀ حق ضايع شده عين درستکاری ست اما آنها درستکاری را بر نمی تابند، آن را دادگاهی می کنند. مسعود جان تو در آن بيدادگاه که دادستان برای جرم بزرگ تو، يعنی تعهد تو به راستی، اشد مجازات را تقاضا می کند، بر خاستی و گفتی که زمين می چرخد و گفتی که درد زن، دانشجو، کارگر و زندانی سياسی، دغدغه و درد تو است. اما دادستان و قاضی که ظلمتِ کوردلی از ديدن گردش زمين و حقيقت معذورشان کرده است، نمی توانند دريابند که تو چه می گويی. تو با عشق گام برداشته ای. کار تو و همکارانت تا ابد می درخشد. چه باک که شيطان های بزرگ آمر و شيطانک های گرز به دستِ مامور، با سياه کاری و سياه بازی های خود در پرده پوشی آفتاب تلاش کنند. در سرزمين من "مزد گور کن از آزادی آدمی افزون تر است" و شما با چشمانی گشوده راه آزادی را برگزيده ايد. اين سرا همواره و بيش از پيش به عاشقانی چون شما نياز خواهد داشت. در مقابل آزادگی و شجاعت تان سر تعظيم فرود می آورم. مونترال – سوم شهريور ۱۳۸۸
Copyright: gooya.com 2016
|