جمعه 10 مهر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ساز و برگ نهضت سبز ايران، حميد دباشی

حميد دباشی
آشنايی ما با افکار آزاديخواهی و ترويج اين افکار از اوائل قرن نوزدهم ميلادی همواره در بطن حکومت های مستبد و خودکامه بوده است. ولی امروز گذار تاريخی ما به نهادينه شدن دموکراسی از طريق يک نقب "اپستميک" در حال وقوع است که طی آن اراده جمعی و خرد عمومی ما به دنبال احقاق حقوق مدنی ماست، و نه ضرورتا از بيخ و بن فرو ريختن جمهوری ناقص الخلقه ای که ما با کمال شرمندگی به فرزندان مان تحويل داده ايم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


رستاخيز سر سبز نهضت آزادی های مدنی ايران روزها و هفته های سرنوشت سازی را پشت سر می گذارد. اين قيام ملی برای احقاق حقوق مدنی ما مردم ايران سرفصل جديدی است در تاريخ پر فراز و نشيب فرهنگ سياسی مدرن ما. تفاوت اساسی اين نهضت با همه جنبشهای اجتماعی دو قرن اخير ايران در اولين، زيباترين و رساترين شعار آن يعنی "رای من کجاست ؟" خلاصه می شود. همه شعارهای ديگر اين نهضت، از فرياد "الله اکبر" گرفته تا " استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" در شعار "رای من کجاست؟ " فصل مشترک دارند. ما مطابق سليقه و اعتقادات سياسی و يا مذهبی خود ممکن است تمايل بيشتری به شعار "الله اکبر" داشته باشيم و يا به شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" و يا هر شعار ديگری که از دل مردم ما برخواسته است. ولی فصل مشترک همه اين شعارها که تعريف جامع و مانعی از نهضت سبز به دست می دهد در سوال اساسی "رای من کجاست؟" مستتر است.

مقوله "رای من کجاست؟" در برگيرنده کليتی مدنی است فراسوی اين انتخاب که آيا ما به آقای احمدی نژاد رای داده ايم و يا هر به يک از رقبای انتخاباتی ايشان که قائل به تقلب گسترده در جريانات انتخابات خرداد ۱۳۸۸ هستند. چه بسا کسانی که حتی به آقای احمدی نژاد رای داده باشند ولی امروز به نهضت سبز متعلقند، و نيز چه بسا کسانی که به آقايان موسوی و يا کروبی و يا رضايی رای داده باشند ولی ابعاد گسترده و روز افزون نهضت سبز برای آنها روشن نبوده و نيست. چه بسا کسانی که به دليل مخالفت بنيانی با جمهوری اسلامی اصلا در انتخابات شرکت نکردند ولی امروز بارقه ای از اميدهای سياسی و اجتماعی خود را در نهضت سبز می بينند. به همين دليل است که اين نهضت امروز متضمن بار معنوی و عمکرد اجتماعی گسترده ای است که در تاب و توان ساختار سياسی و نيز تخيل عقيدتی فعلی جمهوری اسلامی نمی گنجد.

به دليل اولويت خواسته های مدنی آن، نهضت سبز، جنبشی فرا ايدئولوژيک است و به اين اعتبار، محل گذار فرهنگ سياسی ما از مقوله " مدرنيته سياسی" به " مدرنيته اجتماعی". شايد جنبش تنباکو را در اواخر قرن نوزدهم ميلادی و به اعتباری شروع و نشت افکار آزاديخواهی را در اوائل آن قرن بشود سرآغاز تلاش ملت ما برای دستيابی به " مدرنيته سياسی" قلمداد کرد. ولی به دلايل مضاعف ديکتاتوريهای بومی و مداخلات استعماری تلاش ما طی دو قرن اخير برای دستيابی به اين "مدرنيته سياسی" و نهادينه شدن پندار و گفتار و کردار دموکراتيک درميان مردمان ما موفق نبوده است. قانون اساسی جمهوری اسلامی که حدود سه ربع قرن بعد از قانون اساسی مشروطه نوشته شد و عليرغم آنکه مقوله جمهوريت را جايگزين سلطنت کرده است، از نظر رشد و نمو نهادهای دموکراسی يک قرن عقب تر از آن قانون است. يعنی به صرف همين دو مدرک تاريخی، ما در مقوله "مدرنيته سياسی" به عقب و قهقرا رفته ايم و نه رو به جلو. جايگزينی خواستهای مدنی ملموس و مشخص به جای آمال و آرزوهای ايدئولوژيک رنگارنگ نشانه رشد اجتماعی عظيمی است که تا امروز فرهنگ سياسی ما شاهد آن نبوده است. اين استنباط از جنبش سبز البته به اين معنی نيست که تلاش ها و پويش های مستمر برای نهادينه شدن روندهای اجتماعی و مدنی دموکراتيک سابقه تاريخی در ميان ما ندارد. ولی ضعف بنيانی نيروهای مولد اجتماعی ما هميشه خواسته های مدنی ما را به سرعت به شعارهای انقلابی استحاله داده و قال قضيه با يک کودتا و يا انقلاب کنده شده است. اما امروز ما شاهد حرکتی هستيم که خوشبختانه هيچ شاخه نظامی و يا چريکی نداشته و ندارد و از طرق مسالمت آميز و نافرمانی های مدنی به دنبال احقاق حقوق حقه مدنی ماست.

پس از دو قرن تلاش مستمر برای نهادينه شدن دموکراسی و دستيابی به "مدرنيته سياسی" حاصل تلاش مستمر ما و پدران و مادرانمان امروز مقوله استبدادی متحجری است به اسم "ولايت فقيه" که صرف وجوديش جملگی آحاد و افراد يک ملت را (يعنی شهروندان يک جمهوری را) برخوردار از سفاهتی ذاتی و لا علاج ميداند. شکست فاحش تاريخی ما در دستيابی به "مدرنيته سياسی" در جنبش اخير ملت ما، تماما به تغييری ماهوی و "اپيستميک" (معرفت شناسانه) نائل شده که از طريق آن ما از بن بست "مدرنيته سياسی" نقبی زده ايم به فراخنای" مدرنيته اجتماعی". حوزه مدنی، فرهنگ سياسی، آراء و عقايد آزاديخواهی پندار و گفتار دموکراتيک ما همواره جلوتر و مترقی تر از نهادهای سياسی ما بوده است. آشنايی ما با افکار آزاديخواهی و ترويج اين افکار از اوائل قرن نوزدهم ميلادی همواره در بطن حکومت های مستبد و خودکامه بوده است. ولی امروز گذار تاريخی ما به نهادينه شدن دموکراسی از طريق يک نقب "اپستميک" در حال وقوع است که طی آن اراده جمعی و خرد عمومی ما به دنبال احقاق حقوق مدنی ماست، و نه ضرورتا از بيخ و بن فرو ريختن جمهوری ناقص الخلقه ای که ما با کمال شرمندگی به فرزندانمان تحويل داده ايم. مفهوم مخالف اين حرف اين نيست که تضاد شديد درونی فعلی جمهوری اسلامی و چنين که زعمای امور دست تطاول به مشروعيت خود گشوده اند به فروپاشی درونی آن منجر نشود. احتمال آن هست که اگر اين روند مستمری که رهبران جمهوری اسلامی در بی آبرويی و بی اعتباری هر چه بيشتر خود در پيش گرفته اند حتی به فروپاشی آن نيز منجر شود، ولی اين فروپاشی ضرورتا منجر به فروپاشی توأمان نهادهای استبدادی ديرپای فرهنگ سياسی نخواهد شد. حتی احتمال بيشتری وجود دارد که فروپاشی جمهوری اسلامی نه در جهت تقويت جمهوريت بلکه در جهت استبداد عريان دينی و حکومت نظامی حتی شديدتر و علنی تری باشد. ولی طلوع مبارک نهضت آزاديهای مدنی، کل گفتار سياسی ما را به فردای آن کودتای نظامی و يا حتی انقلاب مردمی معطوف ميدارد. زيرا که "رأی من کجاست؟" شعار ما قبل جمهوری اسلامی و نيز اولين شعار ما بعد هر جمهوری ديگری خواهد بود که در پيش روی ما و فرزندان ماست. اعتقاد به صراحت اين اصل است که ما را متوجه شروع جنبش احقاق آزاديهای مدنی ما کرده است، اصلی که هر گونه حرکت سياسی از نوع کودتای نظامی و يا انقلاب مردمی ( دو شق مخالف يک پديده واحد) فروعی بر آن است. "مدرنيته ی اجتماعی" در بن اين جنبش سبز در حال جوانه زدن است که کل ساختار و عملکرد مدنی ما را در دهه های آتی – چه از نظر ماهيت و چه از نظر وجودی – تغيير خواهد داد.

گذار اپيستميک از روند "مدرنيته سياسی" به جانب " مدرنيته اجتماعی" بدان معنی نيست که ما از بلای اصلی تاريخی مان که ضعف نيروهای توليد اقتصادی، که منجر به ضعف تاريخی طبقه متوسط و بالطبع ضعف نيروی کار شده است، رها شده ايم. کليت اقتصاد متکی به درآمد نفت ما کل ساختار اجتماعی و بالطبع فرهنگ سياسی ما را تحت تاثير دارد. حکومت های خودکامه چه از نوع شاهنشاهی و چه از قماش ولايت فقيهی از مشخصه های بارز فرهنگ های سياسی است که نيروهای مولد اقتصادی ساختار اجتماعی تنومندی را به وجود نياورده که تضادهای درونی اش منجر به نهادهای دموکراتيک شود. تضاد کاذب بين سلطنت طلبان و طالبان اسلام ناب محمدی تضاد اصلی بين نيروهای توليد ضعيف البنيه و اميال و آرزوهای دموکراتيک را مخفی می کند. ولی گذار اپيستميک از بن بست "مدرنيته سياسی" به "مدرنيته اجتماعی" حرکت وجودی و ماهوی در بطن فرهنگ سياسی ماست که برای حل معضل آن تضاد ارگانيک به دنبال راه حل خلاق جديدی است. اين راه حل خلاق برخاسته از ذات فرهنگ سياسی ما امروز نبايد تحت تاثير تضاد کاذب بين جمهوری اسلامی و نيروهای "اپوزيسيون" خارج از کشور قرار بگيرد و از آن مهمتر نبايد بين کسانی که به احمدی نژاد رای داده اند و کسانی که به کانديدای مخالف ايشان رای داده اند تمايز کاذب مضاعفی ايجاد کند.

بدنه اصلی جنبش سبز طبيعی است که در خود ايران است و ايرانيانی که در خارج از ايران زندگی ميکنند اگر به اصالت و حقانيت اين نهضت معتقد باشند چاره ای جز همدلی و همفکری و همراهی با بدنه اصلی اين حرکت ندارند. ولی در عين حال در ارزيابی اصل و فرع اين حرکت عظيم اجتماعی هنوز جای بحث و تبادل نظر و تصحيح ابعاد نظری بسياری وجود دارد. هنوز ماهيت نظری اين جنبش نه به وضوح شکل گرفته و نه به صراحت ساخته و پرداخته شده است. ما تازه در مراحل اوليه درک صحيح و جدی از اين حرکت هستيم و هيچ شکی نيست که در بدو امر همه ما از ظن خود يار اين نهضت سبزيم. ولی اگر با سعه صدر و صبرو حوصله و بردباری و از هم مهمتر حسن ظن و بریء بودن از خشونت نقاط کور هم را روشن کنيم قدمهای اوليه ای را که برای تفکر مشترک دموکراتيک بدان نيازمنديم از همين امروز برخواهيم داشت. هوش و حواس ما اينروزها به حق متوجه بربريت حاکم بر نظام جمهوری اسلامی است که فرزندان ما را بی مهابا از خيابانهای می ربايد، به سياهچاله های طاق و جفت خود می برد و مورد تجاوز و تعدی قرار ميدهد و
می کشد و در گورهای بی نام و نشان دفن می کند. زعمای جمهوری اسلامی امروز با خباثت غريبی به جان و مال و عزت و شرف آدميانی دست تعدی گشوده اند که شرعا و عرفا و قانونا در مقام حفظ و صيانت آنهايند. در پس اين خشم و خروش ما، اما، بايد به صراحت و وضوح بيشتری ماهيت اين نهضت را دريابيم و ارزيابی کنيم.

عليرغم حضور بدنه اصلی اين نهضت سبز در ايران وظايف خطير و عاجلی امروز بر عهده ايرانيانی است که خارج از کشور زندگی ميکنند. با وجود فرق و نحل مشخصی نظير سلطنت طلبان و يا مجاهدين خلق در آمريکای شمالی و اروپای غربی اکثريت عظيم ايرانيان مقيم خارج به هيچکدام از اين قبيل قبايل تعلق فکری و عاطفی و يا عضويت سازمانی ندارند. طی سی سال گذشته تفکر سياسی اين فرق در خلاء و حبابی مسدود و محدود باقی مانده و نه فقط با واقعيات درون ايران بيگانه است بلکه کوچکترين ارتباط ارگانيکی با جوامعی که در آن زندگی ميکنند نيز برقرار نکرده است. بيشتر از سی سال بعد از انقلاب اخير ايران مواضع و عملکرد سياسی اين گروهها ( که اغلب هنوز به طور غريبی به کيش شخصيت مبتلايند) بریء از هر گونه آگاهی جهانی و يا منطقه ای نفرت متقابلی را نسبت به زعمای جمهوری اسلامی در دل پرورانده که بالطبع خود آنها را در ديدگاهها و راهکارهايشان تالی همان سردمداران حاکم بر جان و مال و ملت ايران کرده است. سوای اين جنگ دورادور روانی- ايدئولوژيکی با جمهوری اسلامی سی سال است که اين حضار نه تنها انگشتی برای مظلومی و بر عليه حرفهای زور قلداران آمريکايی و اسرائيلی بلند نکرده اند، بلکه از فرط نفرت خود به جمهوری اسلامی بعضا با پليدترين و نيرومندترين نهادهای جنگ افروز و جنگ طلب هماواز و همراه شده اند. همين اشخاص و گروه ها باز از شدت تنفر (به حقشان) نسبت به جمهوری اسلامی، ( به ناحق) هيزم بيار معرکه اسلام ستيزی و مسلمان هراسی در اروپای غربی و آمريکای شمالی بوده اند. ذهن استعمار زده و روانِ پريشان اين اقوام از آنجا رانده و از اين جا مانده آنها را به پليدترين افکار و اعمال نژاد پرستانه و مسلمان هراسی نزديک و شريک کرده است. ميليونها کودک مسلمان در اروپای غربی و آمريکای شمالی هر روز شرمنده از نام و نشان و مذهب و هويت آباء اجداديشان ترسان و لرزان به مدرسه رفته اند و اين اقوام به قول خودشان "سه کو لار" هم آواز و همراه پليدترين سياستمداران نژاد پرست اروپايی و آمريکايی به زور وبه خشم روسری از سر زنان و دخترانی کنده اند که مظلوم همان ظلمی هستند که در جمهوری اسلامی بر سر همان زنان و دخترانی حاکم و جاری است که ممکن است ميلی در به سر کردن آن روسری نداشته باشند. ظلمی که در حال حاضر در جهموری اسلامی به واسطه حجاب اجباری به آنان که به آن معتقد نيستند می رود، عينا مشابه ظلمی است که در اروپا در ممانعت از آن می شود و اين قوم به قول خودشان "اپوزيسيون سه کو لار" با همان وقاحتی با روسری در اروپا مبارزه می کنند که همفکرانشان در ايران به جانبداری از آن. متوليان جمهوری اسلامی و عملکرد "اپوزيسيونی" که در خارج از ايران بر عليه آنها مبارزه می کنند دو روی يک سکه اند و بويی از رايحه دموکراسی نبرده اند.

همين قوم "غيور" شاهد ظلم و تعدی مستمر اسرائيل بر مردم فلسطين و لبنان بوده و هستند و همچنين ناظر جنگ افروزيهای خانمان بر انداز آمريکا در افغانستان و عراق و طی هشت سالی که از حکومت نکبت بار جورج بوش بر جان و مال ملت های مظلوم گذشته صدايی از اين اشخاص و سازمانها بر نيامد. بيخ و بن مقوله کهنه و عقب مانده "سه کو لار" را بر جسته ترين متفکران جهان از ريشه کندند و جای آن را با تفکرات وسيع تر و رهايی بخش تری پر کرده اند ولی اين قوم انباشته از نفرت و غافل از قافله افکار آزادی بخش، محدود و مسدود در يک زبان بومی، بويی از اين افکار نبردند و در "سه کو لاری" عقب مانده خود مصرتر و معتصب تر ماندند. ورشکستگی نيروهای "اپوزيسيون" خارج از کشور اما به اين معنی نيست که در خلال خشم و خروش آنها حرف حقی نيست. حرف حقی هست. جنايات جمهوری اسلامی عليه بشر منحصر به سه ماه گذشته نيست. سابقه اين جنايات به سی سال گذشته برمی گردد و هر کسی که در طی اين سالهای دراز و تاريک مصدر قدرتی بوده است نه فقط مقابل خدای خود که در آستانه ملت ايران مسئول است. آقای ميرحسين موسوی ۸ سال دردناک نخست وزير همين جمهوری اسلامی بوده است و در زمان صدارت ايشان مادران بسياری داغدار فرزندان دليرشان شده اند. آقايان کروبی، خاتمی و هاشمی نيز هرکدام به نوبه خود مصدر قدرت و حاکمان جان و مال و شرف و عزت مردم ايران بوده اند و چه بسا در صيانت اين امانت کوتاهی ها کرده اند. نيمی از هموطنان ما به صرف اين که زن بوده اند از بديهی ترين حقوق انسانی و شهرونديشان محروم بوده اند در زمان صدارات و وزارت و حکومت همين آقايان. حد تصور و تحمل آيت الله منتظری، به عنوان مترقی ترين فقيه عاليقدر حاضر، از حقوق شهرندی زنان ايران محدود و محصور به فقه از بيخ و بن مردسالار شيعی است. بسياری از اين آقايان و آقايان ديگری نظير ايشان امروز از بی باک ترين مدافعان اين جنبش آزادی های مدنی هستند و حرمت آن ها بر همه ما واجب است ولی جمهوری اسلامی امروز در آستانه نکبت بار يک "انقلاب فرهنگی" مجدد است که هر بارقه شعور و شهامت و فرزانگی را از فرزندان ما دريغ کند. کسانی که امروز از برجسته ترين طرفداران جنبش سبز ما هستند و لی در آن سالهای تاريک واضعان و معماران اولين "انقلاب فرهنگی اسلامی" بودند امروز نه فقط در مقابل خدای بخشايشگر خود که در مقابل ملت رئوف ايران نيز مسئولند. هر کسی که امروز حرف حقی می زند، دست ياری به سوی ملت ستم کشيده ما دراز می کند بايد به صراحت و روشنی پرده از آن روزهای تاريک بردارد و از بازماندگان و داغديدگان و عزيز از دست رفتگان طلب بخشش کند. بازنگری ما به تاريخ سی ساله گذشته، اما نبايد از منظر انتقامجويی و کينه توزی که از مصدر بخشايندگی و گشايش و رهايی باشد. ملت ما منتظر يک مرحله اساسی حقيقت يابی و آشتی ملی است، با سعه صدر، همراه رأفتی ملی، سلامت و نجابت نفس کلی ما، جملگی بر اساس اين اصل که بالاخره روزی اين فرهنگ نکبت بار برادر کشی و خواهر ستيزی، بايد دل به صبح اميد وطلوع مبارک رهايی ملی ما از چنگال استبداد و قلدری اميدوار باشد.

خوشبختانه همانطوريکه بدنه اصلی جنبش سبز ايران در فراسوی صف بنديهای مزمن ايدئولوژيک شکل گرفته است، اکثريت قاطع ايرانيان مقيم خارج نيز به نيروهای عقب مانده "اپوزيسيون" کوچکترين تعلق خاطری ندارند. اين مهم همانقدر در اروپا و آمريکا صادق است که در ديگر نقاط جهان که ايرانيان مهاجر در آن زندگی می کنند. نقش اين اکثريت در جنبش سبز از حساب اقليت اپوزيسيون متخاصم با رهبران و نظام جمهوری اسلامی کاملا از هم جداست. متوليان جمهوری اسلامی با همان خشم و خشونت و تندخويی به فکر حفظ نظام نامقبول خويشند که "اپوزيسيون آنها" به دنبال بر اندازی و جايگزينی آنها. بدنه اصلی جنبش مردمی سبز ايران نيز با همان درايت وبریء بودن از خشونت به فکر دستيابی به حقوق مدنی فرا ايدئولوژيک خود است که شاخه خارج از ايران آن در جهت همفکری و همدلی با آن. و نيز به همين دليل نيروهای به اصطلاح اپوزيسيون خارج از کشور هيچ ابايی از تحريم های شديد اقتصادی و حتی حمله نظامی اسرائيل و آمريکا به ايران ندارند، در حاليکه جنبش سبز چه در داخل و چه در خارج از ايران از بيخ و بن با اين تحريم های اقتصادی و صد البته با حمله نظامی به ايران مخالف است. هر گونه حرکت خشونت بار از نوع تحريم اقتصادی و يا حمله نظامی نه تنها ضررش مستقيما متوجه مردم ايران خواهد بود بلکه آب به آسياب نيروهای نظامی و انتظامی جمهوری اسلامی خواهد ريخت و احقاق حقوق حقه مدنی ما را همچنان به تعويق خواهد انداخت. کيش و مات اين شطرنج و برد و باخت اين بازی سرنوشت ساز در تاريخ ملت ما مستلزم صبر و حوصله و درايت روز افزونی است تا ما تماما با عملکردی دموکراتيک به خردی جمعی دست پيدا کنيم که همواره لياقت بالقوه آن را داشته ايم ولی هرگز توانايی بالفعل آن را پيدا نکرده ايم. ما امروز در آستانه رستاخيزی ملی هستيم و پندارو گفتار و کردار دموکراتيک ما همگی متوجه ايجاد فضای باز حوزه اجتماعی، جهت دستيابی به آن خرد جمعی و مالا نهادهای ديرپای آزادی های مدنی است که بدون احقاق اوليه و بديهی آنها هيچ تلاش مستمری برای عدالت اجتماعی ميسر نيست. در خلق دموکراتيک آن خرد جمعی برخی بديهيات را بايد از هم اکنون در مد نظر داشت که از مهمترين آنها مقوله رهبری نهضت سبز است. از اهم مسائلی که امروز جنبش سبز در خارج از ايران با آن مواجهه است اين است که هر از چند گاهی شخص و يا اشخاصی خودشان را نماينده "رهبران" جنبش سبز تلقی و معرفی می کنند. اين نهضت اصلا رهبری به معنای رايج آن ندارد که کسی نماينده آن رهبر باشد. نمايندگی ( نه رهبری) اين جنبش را اندک زمانی آقای خاتمی داشت. ولی ايشان کمتر از دو سال بعد از انتخابات رياست جمهوری ايشان در ۱۸ تير ۱۳۷۸ از اين نهضت عقب ماند و نهضت به جلو رفت. در مرحله بعدی باز هم نماينده ( و نه رهبر) اين جنبش آقای ميرحسين موسوی بود که در جريان انتخابات رياست جمهوری خرداد ۱۳۸۸ سخنگوی خواستهای ملی و مدنی ما شد. ولی نماينده ( و نه رهبر) جنبش سبزاز مرداد ماه همين سال به طور قطع با آقای مهدی کروبی بوده است که با شهامت بی بديلی درد دل مردم ما را گويا بوده است. برای اولين بار در تاريخ فرهنگ سياسی ما خوشبختانه جنبش آزاديهای مدنی ما هيچگونه رهبری کاريزماتيکی ندارد و نهضتی خودجوش و برخاسته از شعور و شهامت جمعی مردم ماست. در نتيجه نهضتی که اصولا رهبری ندارد، چونکه اصولا حرکتی ضرورتا برانداز نيست، قاعدتا آن رهبری که وجود ندارد نماينده ای هم در اروپا و آمريکا نمی توانستی داشت. اين مهم در واقع از نقاط قدرت اين نهضت است که نه با هيچ رهبر واحدی بوجود آمده و نه با مرگ هيچ رهبری متوقف می شود.

در اين گيرو دار برخی از سلطنت طلبان مشروطه خواه به قههقرا تاريخ برگشته و باز قصد ماهيگيری از آب به نظر ايشان گل آلود را دارند وبعد از روز "قدس" ۱۳۸۸ معتقدند که "مسئله فلسطين موضوعی مربوط به اعراب و اسرائيل است و ربطی به ملت ايران ندارد". صرف سوء استفاده جمهوری اسلامی از مسئله فلسطين برای تضمين منافع نامشروع داخلی و خارجی اش بهيچوجه به اين معنی نيست که مسئله فلسطين ربطی به ملت ايران ندارد. اولا با کدام مجوزی هيچ کدام از ما می تواند به نمايندگی "ملت ايران" فتوايی صادر کند که آنها چگونه فکر می کنند . ثانيا چگونه می شود هيچ انسانی به اعمال وقيحانه و غارتگر رژيم غاصب اسرائيل چشم اغماض ببندد. با کدام دليل، با کدام انسانيت، با کدام کرامت و حرمت آدميان؟ کسانی که در ايران سی سال زير لبه تيغ ظلم جمهوری اسلامی بوده اند خيلی طبيعی ايست که گهگاه شعار " نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ايران" سر دهند و خيلی هم خوب می کنند و حق دارند چنين شعاری بدهند. ولی با کدام مجوز می توان يک شعار واحد از يک حرکت چند ضلعی و چند صدايی را گرفت و پيراهن عثمان کرد که به طور کل "مسئله فلسطين" به ما مربوط نيست. خيلی هم مربوط است. اگر قرار نيست که باز هم ما از چاله جمهوری اسلامی به چاه ستمشاهی مشروطه بيفتيم (همانطوريکه از چاله ستمشاهی به چاه جمهوری اسلامی افتاديم). بهتر است که با همه جنبش های رهايی بخش همه ملت های تحت ستم همدلی و همصدايی و همراهی کنيم. اصولا هيچ سياست ملی ديگر امروز از سياستهای منطقه ای و جهانی جدا و مبرا نيست. معادلات سياسی منطقه هم امروز چنان است که صرف عبارت "فلسطين به ما ارتباطی ندارد" جانبداری عملی از دولت نژاد پرست آپارتايد اسرائيل است. آب را گل آلود نکنيم و اگر هم قصد ماهيگيری و جانبداری از قلداران و جنگ افروزان و سرزمين ربايان اسرائيلی داريم، به صراحت بگوييم تا تکليف همه با هم روشن باشد.

در ميان جنگ تبليغاتی بين جمهوری اسلامی و "اپوزيسيون" مولد آن نهضت سبز آزاديهای مدنی به مثابه شاخ ظريف و تردی است که ريشه در خاک غنی تجارب تاريخی ما دارد. درست در زمانيکه جمهوری اسلامی و نيروهای "اپوزيسيون" آن مشغول جنگهای کسالت بار ايدئولوژيکی خويش اند، اکثريت قريب به اتفاق ما مردم ايران بايد به فکر پويشی پايدار، مستمر، عميق و سرنوشت ساز باشيم. شرط اول اين جنبش اجتماعی بریء بودن قاطع از خشونت است. اين جنبش نه توان نظامی دارد نه انديشه ای نظامی. رذيلانه ترين حرکات خشونت بار و متجاوز را نيروهای انتظامی و نظامی جمهوری اسلامی با بيشرمی و وقاحت بر فرزندان و خواهران و برادران ما روا داشته و می دارند. ولی اينان همچون موريانه های پير و نحيفی به بدنه نامقبول و ورشکسته نظام خود افتاده اند. هر چماق ظلم و زور و تعددی که بالا می رود و بر فرق فرزندان ما فرو می آيد از فرط استيصال اين رژيم و از شدت وقوف آن به عدم مقبوليت خود سخن می گويد. بايد از خشونت بریء بود و بايد در چشم برادران و خواهران بسيجی و پاسدارمان با رأفت و متانت نگاه کنيم و دست آنها را بگيريم و به آرامی برای آنها بگوييم که عناد و و دشمنی آنها با ما با در واقع نهاد ناآرام خود آنهاست. در تند باد اين حوادث ناگوار و اين افکار و اعمال پريشان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و نيروهای "اپوزيسيون" آن، بايد با متانت کمربندها را محکم بست و آستين همت بالا زد. با هرگونه عمل خشونت باری عليه مردم ايران – از تحريم اقتصادی گرفته تا حمله نظامی – با قاطعيت مخالفت کرد. جنگ کاذب بين زعمای جمهوری اسلامی و نيروهای "اپوزيسيون" آن را به حال اسفبار خود گذاشت و با گشاده رويی و خوش بينی به استقبال طلوع صبح زيبای آزادی های مدنی رفت.

*حميد دباشی استاد ادبيات مقايسه ای در دانشکدهء زبانها و فرهنگهای خاورميانه و آسيا دانشگاه کلمبيا در شهر نيويورک است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016