دوشنبه 14 دی 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

راديکاليسم و خشونت در جنبش سبز ايران و تجارب گذشته، گفتگوی نشريه تلاش با جمشيد طاهری پور

۱ ـ در روزها و هفته‌های گذشته دوباره موجی از بحث بر سر افراط و راديکال شدن جنبش سبز برآمده است. صرف نظر از مضمون ديدگاههای شرکت کنندگان در اين بحث، به نظر ما تا زمانی که ـ به گفته‌ی خود شما به مناسبت ديگری ـ راه گفتگو باز باشد، و رفتارها در چهارچوب يک گفتگوی آزاد، تحليل و استدلال بماند، از درون يک کوشش جمعی و با اتکا به خرد جمعی و بلوغ و «پختگی»، راههای ميانه و مناسبترين شعارها يافت خواهند شد. آيا شما در جنبش سبز و در رفتار عناصر شرکت کننده و فعال آن چنين بلوغ و پختگی را مشاهده می‌کنيد؟
پاسح:
عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز بسيار متنوع و گوناگون هستند و فکر نمی کنم بشود يک ارزيابی بدست داد که همه را يکسان در بر بگيرد. بعلاوه بلوغ و پختگی، در نظرگاههای مختلف، معنا های مختلف دارد؛ مثلا" وقتی کسی می گويد همه بايد مثل من سبز باشند و لاغيرمن ربطی به جنبش سبز ندارند، اين در چشم من که از همرأئی ملی؛ يعنی همگرائی در عين تفاوت در جنبش سبز دفاع می کنم، بلوغ و پختگی نيست. راستش آنچه که بيش از هر چيز مشاهده می کنم، يک روانشناسی واهمه در لايه های قابل توجه-ای از جنبش سياسی اپوزسيون است؛ اين واهمه وجود دارد که جنبش سبز از بيرون و درون، لت و پار، بی رمق و بی جان شود و از حرکت و بالندگی باز ايستد. بر اثر اين واهمه، يک تمايل در حال فراگير شدن است که درباره راديکال شدن جنبش سبز مدام هشدار می دهد و مخالفت می کند. آيا بر پايه اين روانشناسی واهمه، که بلوغ و پختگی نيست، مناسب ترين راهها و شعارها يافت خواهند شد؟ من ترديد جدی دارم. با وجود همه اين حرف ها، موقع سنجی که تا امروز توسط جنبش سبز بظهور رسيده، موئيد بلوغ و پختگی موثرترين عناصر و شبکه های اجتماعی است که در جنبش سبز شرکت فعال دارند.

۲ ـ آيا شما نگران راديکال شدن نيستيد؟ اساساً در چه صورت و در چه وضعيتی چنين خطری جنبش سبز را تهديد می‌کند؟



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ: شايد اول بهتر است "راديکاليسم" را با طرح تعريف و مصاديق آن مشخص کنيم زيرا تقريبا" در اغلب موارد اغتشاش مفهومی مشهود است. جنبش سبز هم در خاستگاه خود و هم در حرکت بالنده-ای که طی اين شش ماه داشته، يک جنبش مدنی – سياسی مسالمت آميز عليه نظام تبعيض و استبداد دينی در مسير دستيابی به آزادی و دموکراسی است. يک مصداق راديکال شدن، انحراف از اين شناسائی و مسير است. اگر جنبش سبز در هر گام زندگی خود، بيشتر متمرکز می شود روی ضرورت عبور کشور از "ولايت مطلقه فقيه"، اين مايه نگرانی من نيست. نگرانی وقتی است که ما در تشخيص مراحل اين مسير و تعيين اولويت های پيکار، دچار اشتباه بشويم.
در حال حاضر جنبش سبز در اين مرحله قرار دارد که بعنوان اپوزسيون از سوی حکومت کنندگان برسميت شناخته شود و اولويت پيکار، بی اثر ساختن سياست سرکوب و برانداختن سيطره و برتری آن در ساختار قدرت است. در وضعيت کنونی؛ هدف اثرگذار ترين عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز، گشايش "فضای باز" در کشور است. فضائی که در آن همه-ی گروههای اجتماعی مردم مجال طرح مطالبات مستقل خود را داشته باشند. قدرت جنبش سبز در همگرائی گرايش های متنوع عليه ديکتاتوری و استبداد، در عين برسميت شناختن يکديگر در تفاوت هاشان است. در صورتی که از اين قدرت صيانت بعمل آيد، برای پيشروی در مسير دستيابی به آزادی و دموکراسی چشم انداز گشوده می آيد و راهی باز می شود برای تشکيل همرائی ملی اصلاح طلبان و تحولخواهان برای پايان دادن به حکومت ولائی-نظامی موجود و مستقر، که چنانچه پيداست از تمکين به خواست مردم و گشايش فضای باز در جامعه، سرباز می زند!
رويکرد حمايت انتقادی از کروبی و موسوی بر چنين ارزيابی و اهدافی استوار است. در صورتی که در ارزيابی درست وضعيت کنونی و شناخت واقعبينانه اهداف، ناتوان باقی بمانيم، در آن صورت راديکاليسم خطری است که جنبش سبز را تهديد می کند! آبشخور راديکاليسم، يک سوی آن سياست سرکوب نظام اسلامی است، اما سوی ديگری هم دارد و آن؛ نشاندن آرمان و دلخواه بجای واقعيت در سياست اپوزسيون است.

۳ ـ بی‌ترديد برای کسانی که به سرنوشت جنبش اجتماعی کنونی ايران علاقمندند، نبايد نسبت به هيچ يک از دو سوی اين خطر غفلت ورزند. انگيزه‌ی ما برای ترتيب دادن اين گفتگو و چند گفتگوی مشابه با افرادی نظير شما، از همرزمان امروز و ديروزتان، در اين شماره همين نگرانی و اجتناب از اين غفلت است. نوعی از بيدارباش می‌تواند از مسير بازگشت به تجربه‌های گذشته و بازبينی و عبرت‌گرفتن از آنها باشد. برای انجام اين بحث، انتخاب شما و عزيزان ديگری که از تجربه جنبش چريکی و مبارزه مسلحانه بدرآمده‌ايد، به نظر ما بسيار مناسب است. چه کسانی برای سخن گفتن در باره خطر راديکاليسم، بهتر از افرادی که با گذاشتن زندگی خود يکبار چنين تجربه‌ای را آفريده و زندگی کرده‌اند‌ و امروز با فاصله، به عنوان يک پديده عينی و بيرون از آن، دوباره به آن می‌نگرند.
اجازه دهيد باهم نگاهی داشته باشيم به تجربه‌ی گذشته شما به عنوان يک چريک فدائی خلق. نخست بفرمائيد آيا اساساً زمينه ای برای مقايسه ميان شرايط کنونی و وضعيتی که بر بستر آن جنبش چريکی شکل گرفت وجود دارد؟
پاسخ:
جنبش چريکی و نبرد آن عليه ديکتاتوری، بخشی از تجربه ۱۵۰ ساله ايرانيان برای رسيدن به آزادی و دموکراسی است. عبرت های تجربه-ی مبارزه مسلحانه فدائيان خلق وقتی شناخته می آيد که در چهارچوب آسيب شناسی "تجدد بومی" مورد کاوش قرار گيرند. اين يک بحث درازدامن است و در اين گفتگو به بيان اين عبرت بسنده می کنم که الزاما" هر مبارزه عليه ديکتاتوری و استبداد، برای آزادی و دموکراسی راه نمی گشايد!
و اما آيا اساساً زمينه ای برای مقايسه ميان شرايط کنونی و وضعيتی که بر بستر آن جنبش چريکی شکل گرفت وجود دارد؟ آشکار است طی ۴۰ سال گذشته، با چنان تغييرات گسترده و ژرفی روبرو بوده ايم که می توان گفت؛ اکنون مردم ديگری هستيم و در ايران و جهان ديگری زندگی می کنيم! با اين حال برای مقايسه ميان شرايط کنونی و وضعيتی که منجر به شکل گيری جنبش چريکی شد، برخی زمينه ها وجود دارند:
ديکتاتوری و اختناق دهه چهل، محيطی برای پرورش جنبش چريکی بوجود آورده بود. اکنون در ايران بدترين و خشن ترين نوع استبداد و سرکوب و ديکتاتوری وجود دارد. وقتی مجاری قانونی برای اعتراض به پايمال شدن حقوق اساسی مردم، مسدود می شود و يا اساسا" وجود ندارد. وقتی مطالبات مردم و حق حاکميت ملت با خشونت تمام پايمال و سرکوب می شود، واکنش های خشونت آميز در صفوف مبارزان، زمينه پيدا می کند. تراکم نفرت از سرکوبگران و تقويت روحيه انتقام گيری، بر بستر ناشکيبائی که تحقق همه –ی آمال و آرزوها را، در عمر کوتاه خود دستياب می خواهد، و نوميدی که مدام القاء می کند؛ مبارزات مسالمت آميز - که صبر و صبوری می خواهد - بی عملی است، بی ثمر و بدون نتيجه است. اين وضعييت و روانشناسی ناشی از آن، الهام بخش و ترغيب کننده-ی واکنش های خشونت آميز هستند. مبارزان جوان آسيب پذيرتر-اند اما فراموش می شود که سياست تسليم و رضای مبارزان پير، از جمله زمينه ساز واکنش های خشونت آميز در جنبش اعتراضی هستند. در شرايط امروز ايران، بالا گرفتن دامنه-ی سرکوب و نيز خودسری ها در بالا و پائين حکومت ولائی – نظامی، از سرچشمه های اصلی گسترش خشونت در حيات سياسی و اجتماعی کشور است. بعنوان يک نتيجه گيری با اهميت، می توانم بگويم حساسيت اپوزسيون، بيش از پيش بايد متوجه پاسداشت سرشت ضد خشونت و تعميق ماهيت مدنی "نگاه" عناصر فعال در جنبش باشد! منظورم تأکيد بر تفاوت ماهوی ميان ايدئولوژی های دينی، جزمی و توتاليتر دهه چهل و پنجاه با آن "گفتمان" است که راهنمای جنبش سبز در شرايط کنونی است. خوشبختانه در گفتمان مدنی سبز که از حقوق و آزادی های اساسی مردم و حق حاکميت ملت دفاع می کند، جائی برای توجيه خشونت و مبارزه مسلحانه وجود ندارد.
احساس می شود هشدار در باره راديکاليسم – دستکم از سوی برخی گرايش ها- طرح "خطر" به صورت اشتباه آميز آن است، زيرا ارتقاء مطالبات مردم و ژرفش جنبش اعتراضی سبز عليه "ولايت مطلقه فقيه" را آماج انتقادات خود قرار داده است. برای آن که ميدان دست يک راديکاليسم کور نيفتد، بايد از مبانی گفتمانی فاصله گرفت که بجای پيکار سياسی دموکراتيک، اعمال قهر و خشونت را توصيه می کرد و اين يا آن استبداد و ديکتاتوری را بر اريکه قدرت می نشاند. بی جهت نيست که در حال حاضر بيشترين هشدارها نسبت به "راديکاليسم"، از سوی کسانی شنيده می شود که ميان "ولايت فقيه" و "انتخابات آزاد" در ترددند و آدم نمی تواند اعتماد بکند که "انتخاب" آنان کدام است!

۴ ـ شما در باره «تجربه سياهکل» که در شماره پيش همين فصلنامه نيز تجديد چاپ شد، آورده‌ايد؛ در صحبت‌هائی که با «حميد اشرف» داشتيد، وی از فقدان «موقعيت انقلابی» سخن گفت. اگر ما «موقعيت انقلابی» را، حداقل در بخشی از معنای آن، به حضور مردم در صحنه برای تغيير وضعيت تعبير کنيم، از اين نظر چه تفاوتی ميان وضعيت امروز و زمانی که چريکها در عمل دست به سلاح بردند، وجود دارد؟
پاسخ:
بعد از کودتای انتخاباتی، نافرمانی مدنی مليونی مردم به ظهور رسيد که نشانه-ی آن بود اکثريت بزرگی از مردم نمی خواهند به شيوه ولائی حکومت شوند. شايد بشود گفت يک "موقعيت انقلابی" به طرز خودويژه به ظهور رسيد. زمانی که چريکها دست به سلاح بردند چنين وضعيتی وجود نداشت. موقعيت انقلابی، توجيه گر شکل مبارزه نيست، بلکه مشخص کننده-ی ميدان اصلی نبرد است؛ اين که ميدان اصلی نبرد اعتصابات سراسری است، تظاهرات خيابانی است و يا اين که قيام است. "مسعود احمدزاده"؛ مبارزه مسلحانه "پيشاهنگ" را "آغاز قيام" می دانست؟! بايد توجه داشت که "موقعيت انقلابی"؛ مفهومی متوجه-ی "انقلاب" در معنای لنينی آن است که درهم شکستن قدرت دولتی و بزيرکشيدن قهری حکومت کنندگان را هدف خود می شناسد. کاربست "موقعيت انقلابی" در وضعيت امروز ايران برای تبيين "بحران"، بايد نقادانه و مشروط صورت گيرد. البته نمی توان گفت هيچگونه توجيه ای ندارد، دليل اين که در معنائی خودويژه توجيه کننده است، ناتمام ماندن انقلاب دموکراتيک در ايران است! به گمان من ايران در حال انجام و فرجام انقلاب مشروطيت دوم است. "جنبش سبز"؛ جنبش مشروطه خواهی ملت ايران، در شرايط امروز ايران و جهان است. اما اين يک جنبش مسالمت آميز، مدنی و شهروندی است که هدف آن تحقق عام و تام پروژه دولت/ملت؛ يعنی دستيابی به برابر حقوقی شهروندی و انتخاب دولت دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ايران است.

۵ ـ از اين پاسخ همزمان چند پرسش برمی‌آيد. نخست آن که با برداشتی از توضيح شما، «مشی مسلحانه» در مبارزه با رژيم گذشته با هدف ايجاد «موقعيت انقلابی» بود، يا بهتر است بگوئيم، اقدام «پيشاهنگان» به منظور کشاندن توده‌ها به مبارزات گسترده همگانی به منظور سرنگونی رژيم. اما امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسيع از جنبش سبز، نياز به چنين اقدام «پيشگامانه‌ای» منتفی است. پرسشی که از بطن اين توضيح برمی‌آيد اين است که؛ پس ارتباط ميان انگيزه و آغاز مشی چريکی در مبارزه با ديکتاتوری، فقدان آزدادی و سرکوب از سوی رژيم چيست؟ اگر در آن زمان رفتار سرکوب‌گرانه و استبداد رژيم مانع از آمدن مردم به صحنه بوده است، پس چگونه است که امروز عليرغم سرکوبهای سی‌ساله و خشونت هول‌آور گسترده، مردم نيازی به چنين اقداماتی از سوی «پيشگامان» نداشته‌اند، يا حداقل پيشاهنگان اين جنش با قلم، بيان، نظر و استدلال آغاز کردند و عليرغم سرکوبهای عريان و بدون واهمه از سوی رژيم به روشهای مختلفی به کار خود ادامه داده و هرگز خودداری را از دست نداده و به توصيه يا توجيه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته‌اند؟
پاسخ:
من گفته-ام زمانی که چريکها دست به اسلحه بردند، "موقعيت انقلابی" وجود نداشت و از اين حرف نبايد اين برداشت را کرد که من می گويم؛ " امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسيع از جنبش سبز، نياز به چنين اقدام "پيشگامانه ای" منتفی است"! "مشی مسلحانه" هم در مبارزه با رژيم گذشته و هم در مبارزه با رژيم کنونی،- تحت هر شرايطی- اشتباه است و ايران را به آزادی و دموکراسی نمی رساند. يک دليل خشونت گريزی های فعالين جنبش سبز، برخورداری آنان از همين درس و عبرت است.
زمانی که چريکها دست به اسلحه بردند از هر چهارسوی جهان بوی باروت به مشام می رسيد و باوری که سيطره داشت عبارت از اين بود که "آزادی" از لوله تفنگ بيرون می تراود! شورش ۱۵ خرداد ۴۲ که انفجار نفرت و خشونت عقب مانده ترين لايه های اجتماعی عليه مدرنيزاسيون "شاه" بود، زمينه را برای پذيرش "استراتژی انقلاب" مساعد کرده بود. در سال های پايانی دهه چهل، نسل های جوان کشور که جنبش دانشجوئی را می انباشتند، با نوعی "بحران هويت" دست بگريبان بودند. به نظر می رسد، ترکيب يکرشته عوامل درونی و بيرونی، به تشکيل روانشناسی اجتماعی منجر شد، که راه برون رفت از بحران هويت را، در "انقلابيگری" می جست! بويژه اگر دقت کنيم برخی اسطوره های دينی و فرهنگی در توجيه اين انقلابيگری، دخالت موثر داشته- اند. به اين ترتيب ميان "انگيزه و آغاز مشی چريکی" و "فقدان آزادی و سرکوب از سوی رژيم شاه"، حلقه ارتباط، انقلابيگری است.
و اما اين که می پرسيد؛ " پس چگونه است که امروز عليرغم سرکوبهای سی‌ساله و خشونت هول‌آور گسترده، مردم نيازی به چنين اقداماتی از سوی «پيشگامان» نداشته‌اند، يا حداقل پيشاهنگان اين جنش ...هرگز خودداری را از دست نداده و به توصيه يا توجيه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته‌اند؟"، فکر می کنم پاسخ روشنی می توان بدست داد:
انسان ايرانی طی سی سال جباريت نظام اسلامی تحولی را از سرگذارند که به او اين امکان را داد تا خود را شهروند صاحب حق و حقوق تعريف کند. جانمايه جنبش سبز همين انسان شهروند صاحب حق و حقوق است در حاليکه حکومت اسلامی مردم را "شهروند ولايتمدار" تعريف می کند. بنظر من در ميدان تعارض اين دو تعريف؛ خشونت پرهيزی "جنبش سبز" و خشونت هول آور گسترده حکومت اسلامی، قابل فهم می شود.
برای "شهروند"، خواست برابر حقوقی شهروندی يک مطالبه محوری و همگانی است، به اين ترتيب نمی تواند با "انقلابيگری" که در هرحال بخشی از شهروندان را از حيات سياسی و اجتماعی "حذف" می کند، و به همين دليل نيز با قهر و خشونت همراه است، موافق باشد. تراکم يکرشته تجارب در مقياس ملی و جهانی، بر ابطال انقلابيگری بعنوان راهکار رسيدن به آزادی و دموکراسی گواهی می دهد. در انقلابيگری پرسش مرکزی عبارت از اين است که چه کسانی حکومت می کنند، در حاليکه در جنبش دموکراسی خواهی مدنی- سياسی، پرسش مرکزی اين است که چگونه حکومت می کنند. در پی جوئی اين پرسش ها معلوم می شود که آزادی و دموکراسی را نمی توان صرفا" با تغيير و تعويض حکومت کنندگان بدست آورد، بلکه جامعه مدنی قدرتمند است که آزادی و دموکراسی را ممکن و نگهبانی می کند. شرط برپائی و توانمندی جامعه مدنی نيز، ايجاد نهادهای مدنی و گسترش و شکوفائی جنبش های اجتماعی و مطالبه محور است. شالوده-ی جامعه مدنی؛ فعاليت دموکراتيک و مسالمت آميز در عرصه عمومی برای طرح و پيگيری مطالبات گروههای اجتماعی مردم، با هدف "تغيير" در جهت مشارکت در اداره کشور و دستيابی به زندگی بهتر است. لازمه-ی چنين فرايندی؛ همزيستی دموکراتيک گرايش های متنوع است؛ برسميت شناختن شبکه های اجتماعی متفاوت است در تفاوت هائی که دارند. اصالت جنبش سبز را در "پلوراليسم" آن و در اين می توان ديد که بسوی ايران برای همه ايرانيان در حرکت است. بعلاوه چنين فرايندی زمانبر است و از طريق تقويت و تحکيم نهادهای مدنی و بسط و گسترش روندهای دموکراتيک، اهداف-اش را متحقق می سازد. در پرتو اين ملاحظات، حدودا" می توان درک کرد که چرا فعالين جنبش سبز، خودداری را از دست نداده و به توصيه يا توجيه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته-اند.

۶ ـ استدلال ديگری که در توضيح چرائی افتادن مبارزين به راه بکارگيری خشونت و مبارزه چريکی، ارائه می‌شود، تأثيرگيری از وضعيت جهان دوقطبی و وجود جنبش‌های چريکی در بيرون از ايران در دهه‌های شصت ميلادی بوده است. صرف نظر از درستی يا نادرستی و ميزان عمق اين توضيح، پرسشی که پيش می‌آيد، اين است که اين چنين پاسخ‌هائی تا کجا ناظر بر عنصر ناآگاهی و عدم تسلط و اختيار ما بر رفتارمان است. به عبارت ديگر شما تا کجا با اين استدلال موافقيد که جو زمانه و يا رفتار رژيم‌ها تعيين کننده‌ی تصميم ما در در پيش گرفتن روش‌هايمان در مبارزه هستند؟
اگر اين عوامل بيرونی تعيين کننده هستند و در صورت درآمدن مناسبات جهانی به رنگی ديگر و قطب‌بندی‌های جديدی که ما از امروز نمی‌توانيم نه در آنها تأثير تعيين کننده‌ای داشته باشيم و يا حتا محتوای آنها را پيش‌بينی کنيم، چه تضمينی وجود دارد که نسل‌های جديدمان دوباره با همين استدلالها همان تجربه‌ی گذشته‌ی شما را در پيش نگيرند؟
پاسخ:
هيچ انسانی بيرون از زمان و مکان قرار ندارد و هيچکس نمی تواند بيرون از زمان و مکان بيانديشد. انسان در چهارچوب محدوديت هائی که زمان و مکان زندگی-اش بر او تحميل کرده و می کند، می انديشد و رفتار می کند! اما از اين نمی توان به اين نتيجه رسيد که در تصاميم و رفتار و کردار خود، وجودی لايشعر، بی اختيار و غير مسئول هستيم. "جو زمانه" و يا "رفتار رژيم"، در اين که کدام روش را در مبارزه در پيش گيريم، حامل تأثيراتی است، اما تعيين کننده-ی تصميم بشمار نمی آيند زيرا علايق – حس ها و فهم ها و باورهای ما – ساختار ذهن ما – کم و کيف آن تأثيرات را می سازد و باز می تابد! عامل تعيين کننده در تصاميمی که می گيريم، خود ما هستيم در آن کس که هستيم. به اين ترتيب در نقد "تجربه گذشته" بايد به فرا رفتن از "خود پيشين" اهتمام ورزيد؛ يعنی روی آن محدوديت هائی متمرکز شد که ما را در آن "کس" که بوديم، از پاسخگوئی به ضرورت آزادی و دموکراسی ناتوان می کرد.
"جنبش فدائی" از انقلاب کوبا، انقلاب چين، جنگ ويتنام و شورش نسل های دهه ۶۰ ميلادی در اروپا، قويا" تأثير پذيرفته بود. اين تأثيرات در چهارچوب يک آگاهی ايدئولوژيک جزمی و توتاليتر – لنينيسم – که در جداسری و دشمنخوئی با ارزش های مدنی و دموکراتيک جهان غرب قرار داشت، مشوق مبارزه مسلحانه بود. اما عامل داخلی در تصميم ما که روش مبارزه مسلحانه عليه ديکتاتوری شاه را در پيش گرفتيم، روانشناسی اجتماعی بود که از مدرنيزاسيون آمرانه "شاه" بر می خاست. آمريتی که در عين حال جامعه را در انسداد سياسی و فرهنگی فروبرده بود. بازتبيين اين روانشناسی به صورت "بحران هويت"، موئيد قاطع بودن عناصر فرهنگ پيشامدرن در گرايش به انقلابيگری است و از اينجاست که می بينيم در تحليل نهائی، "تصميم" برساخته-ی خود ما بوده است.
نسل های جوان کشور اين امتياز را دارند که "روح زمان" را در آزادی و دموکراسی درک کنند، ايران و جهان را از منظر "مبانی مدرنيته" باز شناسند و از سکوی "ديدبانی جامعه مدنی"، ساختار حقوقی- سياسی حاکم را نقد کنند. برجستگی بزرگ نسل های جديدمان، شناسائی نقاد خود و غير خود، در منزلت فرديت و در مقام "شهروند" برابر حقوق دارای حق انتخاب است. اين کارسازترين تضمينی است تا نسل های جديد ايران، تجربه-ی گذشته-ی نسل مرا در پيش نگيرند.

۷ ـ برداشت و پرسشی ديگر از پاسخ شما. روش مسالمت‌آميز را شما از جوهره‌ی مبارزات دمکراتيک نتيجه می‌گيريد. بسياری در همنظری با شما معتقدند قهر و خشونت جز به تسخير روان طرفهای درگير با احساس نفرت و دشمنی مطلق نمی‌انجامد و دشمنی مطلق جائی برای سياست نمی‌گذارد. از دل دشمنی چيزی جز حذف برنمی‌آيد که نتيجه آن هر چه باشد به هر صورت دمکراسی نخواهد بود که مستلزم حيات و حضور فعال همگانی است. بر خلاف اين ديدگاه عده‌ای بر اين نظرند، دمکراسی هدف است نه روش مسالمت‌آميز! کسانی که روشها را تا جايگاه هدف بالا می‌برند، در اصل هدف استقرار دمکراسی را باخته و آماده سازش با رژيم هستند.
پاسخ:
دموکراسی که "مستلزم حيات و حضور فعال همگانی است"، موقعی دستياب می شود که در پيکار برای دستيابی آن، همه –ی دموکراسی خواهان کشور، حضور فعال داشته باشند و نيز اين پيکار بر اراده-ی "حذف" اين يا آن نيروی اجتماعی و گرايش سياسی – از جمله حکومت کنندگان امروز ايران- از حيات جامعه، مبتنی نباشد. سرشت دموکراسی بمثابه هدف ايجاب می کند که روش پيکار برای دستيابی به آن نيز دموکراتيک باشد که در يک تعبير شفاف تر به اين معناست که حرف آخر را "صندوق رأی" می زند. در حقيقت مطالبه "حق انتخاب"، که از انتخابات آزاد تا همه پرسی دموکراتيک برای انتخاب آزاد نظام دموکراسی برای کشور را در بر می گيرد، جوهره-ی دموکراتيک استراتژی همرأئی ملی عليه استبداد دينی است و همان طور که مورد اشاره-ی شما نيز هست، تأکيد بر روش مسالمت آميز مبارزه، استنتاجی از آن است.
می گوئيد؛ عده-ای ميان دموکراسی بمثابه –ی هدف و روش مسالمت آميز مبارزه، فاصله می گذارند و اين بيم را می پرورند؛ "کسانی که روش های مسالمت آميز مبارزه را تا جايگاه هدف بالا می برند، در اصل هدف استقرار دموکراسی را باخته و آماده سازش با رژيم هستند". اول بايد تأئيد کنم که چنين خطری محتمل است! اما منشاء اين خطر را نبايد در پايبندی به روش مسالمت آميز مبارزه جستجو کرد. به نظر من پرورشگاه اين خطر، رويکرد کسانی است که بجای دموکراسی، استقرار نظام سياسی آرمانی خود را – نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر - هدف مبارزات کنونی می شناسند. و هيچ هم تفاوت نمی کند که آرمان اين کسان، "جمهوری اسلامی" است، يا جمهوری سکولار، يا لائيک و يا پادشاهی پارلمانی! در هر حال برای کسانی که شکل نظام؛ هدف اصلی و محوری است، اين خطر وجود دارد که خواسته و ناخواسته از محتوای پيکار که پيشروی در راه آزادی و دموکراسی است، دور و جدا بيفتند و يا حتی در تعارض با هدف جنبش که دموکراسی است، قرار گيرند.
من بارها گفته-ام که مشکل ايران، حکومت اسلامی و مسأله ايران برابر حقوقی شهروندی، دموکراسی و حقوق بشر است. اين شناسائی وقتی به يک استراتژی سياسی فرا می رويد که مسير حرکت و نقشه راه و برنامه عمل داشته باشد. شناسائی مسير و طراحی نقشه راه و برنامه عمل، محتاج دو شرط مقدماتی است؛ اول: شناخت عناصر تشکيل دهنده-ی ساختار قدرت و تعين نسبت با آنان. و دوم: شناسائی همه-ی آن نيروهائی که در مسير و راه رفع مشکل قرار دارند و پاسخ گفتن به مسأله ايران از عهده و توان متفق آنان ساخته است. يک نقص عمده در اپوزسيون، عدم شفافيت و کژانديشی و سردرگمی های عجيب و غريب در مجموع اين موارد است! تا آنجا که به من مربوط است؛ طراحی "استراتژی همرأئی ملی عليه استبداد دينی"، تلاشی است برای بيرون آمدن از سردرگمی های عجيب و غريب در اپوزسيون و اتفاقا" مضمون واقعی آن، زمينه سازی برای سازش های سياسی در مسير دستيابی ايران به آزادی و دموکراسی است.
"سازش"، يک مولفه اساسی در هر سياست دموکراتيک است. مسأله مرکزی؛ ماهيت سازش است و نه اصل سازش. در حال حاضر ايران در موقعيتی قرار دارد که مردم برای دست يافتن به حداقل حقوق و آزادی های مدنی و سياسی در همين رژيم کنونی مبارزه می کنند. سکولار- دموکرات ها، پشتيبان مبارزات مردم هستند و بعنوان بخشی از همين مردم، در اين مبارزات، حضور و شرکت فعال دارند و تا زمانی که آقايان موسوی و کروبی از مبارزات مردم و خواست آنان دفاع می کنند، حمايت انتقادی از ايشان نيز از سوی سکولار- دموکراتها - بمثابه يک گرايش در اپوزسيون - به قوت خود باقی خواهد بود. اين در حقيقت يک مصداق سازش در مسير دستيابی ايران به آزادی و دموکراسی است. در نگاه دقيق تر می توان گفت که اهنمام آقايان موسوی و کروبی و خاتمی، ممکن کردن يک سازش با "رژيم"، بر پايه بيانيه شماره ۱۱ آقای موسوی است. چنين سازشی، مستقل از ممکن و يا ناممکن بودن آن، سازشی است که استبداد دينی را به عقب می راند و برای پيشروی ايران در مسير آزادی و دموکراسی فصای مساعد بوجود می آورد و ممکنات دستيابی به آن را بيشتر می کند. حمايت انتقادی از بيانيه شماره ۱۱ آقای موسوی، بر اين ارزيابی استوار است.
آنچه که بايد در مرکز تأمل ما قرار گيرد، سازش با رژيم نيست؛ زيرا حکومت ولائی- نظامی هيچگونه آمادگی و هيچ استعدادی برای سازش با آزاديخواهان ايران ندارد. مسأله محوری در فرايند دموکراتيزه کردن ايران، تغييرات ساختاری است که به جدائی دين از دولت بيانجامد. به اين ترتيب موضوعی که بايد در مرکز تأمل اپوزسيون قرار گيرد، کم و کيف نسبت اسلامگرايان با نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر است.
متأسفانه ما از تجارب خود می گريزيم و به همين علت نيز همواره مجبوريم از نقطه صفر شروع کنيم. جنبش اپوزسيون ايران در زمينه-ی سازش های سياسی حامل تجارب تلخ و شيرينی است که به بهای گران بدست آمده است. برای نمونه به تجربه-ی سازش دکتر شاپور بختيار با رژيم شاه می توان اشاره کرد. تشکيل کابينه بختيار بر بنياد؛ انحلال ساواک، آزادی زندانيان سياسی، انتخابات آزاد، آزادی بيان و مطبوعات، آزادی فعاليت احزاب، سنديکا و انجمن های صنفی و ... ، نمونه سازش با رژيم در مسير پيشروی ايران بسوی آزادی و دموکراسی بود. در برابر اين سازش، انقلاب به رهبری آيت الله خمينی قرار داشت. ما سازش بختيار را محکوم کرديم و اين يک اشتباه تباهی آور بود...!

تلاش ـ با سپاس از شما

به نقل از: www.talashonline.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016