پنجشنبه 1 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اندر احوالات خودی‌ها و نخودی‌ها، عليرضا نوری‌زاده

عليرضا نوری زاده
اگر سخن از لمحه يا جُوی وامداری جنبش به ما به غربت نشستگان سر داده‌ام از آن رو است که اين روزها مشاهده می‌کنم بعضی از "خود رهبرخوانده"ها خط‌ کشی‌های داخل را خيلی پررنگ تر، در اين سو به کار انداخته‌اند و صف خودی‌ها و غيرخودی‌ها و بعضاً نخودی‌ها را مشخص می‌کنند... در طول هفته‌های اخير من شاهد رفتار و گفتار و نوشتاری بودم که لازم ديدم جهت اطلاع اين چند سطر را بنويسم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


www.nourizadeh.com
[email protected]

خودی‌ها و ما غيرخودی‌ها

جنبش سبز اگر تنها يک لمحه يا شايد بهتر است بگويم، يک جو از ما اين‌طرف خط و آب و خاطره‌ها وامدار باشد بدون شک آن يک جو، سعه صدر و حسن نظر بوده است. باور کنيد به هيچ روی قصد به قول فرنگی‌ها «کرديت» دادن به خودمان را ندارم. تازه چيزی به جز تهديد و اتهام و دست بالا گلوله‌ای در مغز و يا دشنه‌ای در قلب نصيب ما تبعيدی‌ها نبوده و خواهد بود. بنابراين اگر سخن از لمحه يا جُوی وامداری جنبش به ما به غربت نشستگان سر داده‌ام از آن رو است که اين روزها مشاهده می‌کنم بعضی از «خود رهبرخوانده»ها خط‌ کشی‌های داخل را خيلی پررنگتر، در اين سو به کار انداخته‌اند و صف خودی‌ها و غيرخودی‌ها و بعضاً نخودی‌ها را مشخص می‌کنند.

شماری از ما سه دهه، بعضی به تناوب بين بيست و بيست و پنج سال و جمعی يک يا دو دهه، دور از خانه پدری و در حسرت بوسه زدن بر خاک سرزمين مادری روزگار تلخ غربت را تجربه کرده‌ايم. البته شماری دو جهانی نيز داريم که هم در غربت دلی شاد و هم در وطن لبی خندان دارند، سالی يکی دو نوبت به ولايت می‌روند و با خرج کردن دلار و پاوند و يورو و خريد خانه و ويلا، از مواهب داخل و خارج برخوردار شده‌اند. اما برای اکثريت ما، به‌ويژه آنها که پلهای پشت سر را کاملاً خراب کرده‌اند و عمری است با مبارزه و مقاومت از جان و جهان و جوانی و زندگی خود مايه گذاشته‌اند به اين اميد که روزی راه خانه پدری به رويشان باز شود و بتوانند در وطن آزاد، باقيمانده زندگی را سر کنند و چشمانشان در غربت در حسرت تماشای دماوند و خليج هميشه فارس و سروی که نقش نخستين عشق را با قلب شکسته بر سينه دارد، خاموش نشود، برای ما کمتر مفهوم خودی و غيرخودی قابل لمس بوده است. و شرح می‌دهم که چرا ما همچنان ساده‌دلانه طعمه می‌شويم، سواری می‌دهيم و تازه وقتی بروتوس خنجر را در شانه‌مان می‌نشاند زير لب می‌گوئيم «بروتوس تو هم؟»

بگذاريد چند مثال بزنم، من و شما و خيلی از دوستان و آشنايانمان، ديرسالی است گفته‌ايم، نوشته‌ايم، فرياد زده‌ايم و بابت مخالفت با جمهوری ولايت فقيه هزينه داده‌ايم، گاهی هزينه‌هامان به گزافی گلوی بريده دکتر شاپور بختيار، شانه و قلب دريده دکتر عبدالرحمن برومند، و سينه‌های پر از گلوله دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکتر صادق شرفکندی، فريدون فرخزاد و... بوده است با اينهمه آنقدر سعه صدر داريم که وقتی فلان وزير يا وکيل يا سردار سابق که تا چند سال يا حتی چند ماه پيش در جمع صاحبان قدرت و دايره ولايت کرسی مستحکم و ثابتی داشته و اگر رقبا زيرپايش را خالی نکرده بودند و يا مورد بی‌مهری سيدعلی آقا قرار نگرفته بود هنوز هم قدر می‌ديد و بر صدر می‌نشست و اگر نيم نگاهی به سوی ما ضدانقلابی‌ها می‌انداخت موج کينه و نفرت در اين نيم نگاه کاملاً آشکار بود، به سوی ما می‌آيد و به ناچار يا به اختيار زاويه غربت را انتخاب می‌کند، به رويش آغوش می‌گشائيم و اصلاً به ياد نمی‌آوريم که اين حضرت تا چند وقت پيش همانگونه درباره ما و فعاليتهايمان قضاوت می‌کرد که امروز حسين بازجو و حيدر مصلحی و حسين تائب و خسرو خوبان در مورد ما قضاوت می‌کنند، با نوعی نگاه عرفانی و احساس سرشار از غمض عين و فراموشی عمدی با اين هموطنان برخورد می‌کنيم، اگر از دستمان برآيد فوراً برای گره‌گشائی از کارشان قدم بر می‌داريم، راه و چاه زندگی در تبعيد و نحوه برخورداری از امتيازاتی که برای پناهندگان در بلاد استکبار و ديار کفر قائل شده‌اند را نشانشان می‌دهيم، اگر به همراه خانواده‌شان باشند سريع راه مدرسه و دانشگاه را برای فرزندانشان هموار می‌کنيم بدون آنکه فکر کنيم آن روز که خود آمديم کسی نبود دستمان را بگيرد و راه نشانمان دهد. افتان و خيزان، جستجو کرديم، بارها راه را به خطا رفتيم، زمين خورديم و برخاستيم. اگر وارد مجلسی شوند مواظب هستيم مبادا کسی از حاضران کلُفتی بارشان کند، به ايما و اشاره دوستان را به تساهل و تسامح در برخورد با تازه‌وارد دعوت می‌کنيم و با تاکيد بر ضرورت آشتی ملی و همدلی می‌‌کوشيم زمينه وحدت و همبستگی را فراهم کنيم. در عين حال هر بار در اين سی سال، پرتوی يا کورسوئی از يک چراغ موشی از داخل خانه پدری به چشممان آمده با تمام وجود حضور اين کورسو را گرامی داشته‌ايم و به تقدير و تحسينش برخاسته‌ايم. رفتار ما در دوم خرداد و سالهای بعد از آن نمونه گويائی است از ساده‌دلی و اعتقاد اصولی ما، فرهنگ تساهل و تسامح و آمادگی ما برای به فراموشی سپردن گذشته و نگاه به امروز و آينده. (محسن مخملباف چندی پيش برگه‌ای به من داد که چند سطری در آن نوشته بود به عنوان اصول اوليه‌ای که پذيرش آن می‌تواند همه ما را با هر باور و اعتقادی گرد يک محور و در زير سقف خيمه سبز گرد آورد. اولين اصل اين بود، به گذشته هم ديگر کاری نداشته باشيم و نگاه به آينده بدوزيم و رسيدگی به خوب و بد اعمالمان را به مرحله بعد از آزادی واگذاريم.)

بعضی از مسافران تازه البته سعه صدر هموطنان تبعيدی خود را با مهر و لطف پاسخ داده و خواهند داد بدون آنکه برای خود حق ويژه‌ای قائل شوند. اما مشکل ما با آنهاست که ضمن برخورداری از مواهب وزارت و وکالت و سفارت و مقامات عاليه، حالا هم که به خارج آمده‌اند (و اغلبشان از من و شما که سی سال است با سختی‌ها دست و پنجه نرم کرده‌ايم و هنوز هم از يک زندگی حداقل برخوردار نيستيم و اگر فردا به هر دليلی فروافتيم خدا می‌داند بر سر خانواده ما چه خواهد آمد، وضع مالی و موقعيت مطلوب‌تری دارند. هنوز از راه نرسيده خانه و زندگی مرتب و ضياع و عقار مکرّر دست و پا می‌کنند. خانه تهران را اجاره می‌دهند، و با پول منزل شهرستان يا ويلای شمال در بهترين نقطه تبعيدگاه خانه‌ای نقدی خريداری می‌کنند و ما همچنان دوره می‌کنيم ديروز را و امروز را به اميد بيست سال ديگر که قسط خانه‌مان تمام می‌شود. اغلب اين دوستان يا برخوردار از حقوق بازنشستگی يا مزايای بازخريد هستند و اهل بيتشان نيز آزادانه به داخل کشور آمد و شد می‌کنند. من امّا هنوز چشمان پر از اشک همسرم را در برابر دارم که آرزو داشت پدرش را در لحظه‌های پايانی عمر ببيند اما دريغ که به علت فعاليتهای من ناچار بود خون بگريد و آه بکشد.) نه تنها دچار مشکل مالی و گرفتاری‌های مبتلا به ما نشده‌اند بلکه بعضاً ادا و اطوار امارت و وزارت و وکالت در جمهوری ولايت فقيه را نيز رها نکرده‌اند و وقتی با تو روبرو می‌شوند چنان باد به غبغب می‌اندازند و سر بالا می‌گيرند که فکر می‌کنی طرف هنوز هم بر سر کار است و برای چند روز استراحت به اينسو تشريف فرما شده‌اند. از اين هم جالبتر تعامل دولت محل اقامت اين آقايان با آنهاست. ابراهيم و مريمی که در کهريزک مورد تجاوز قرار گرفته‌اند يا اکبر و اميررضا که حکم تيرشان هم صادر شده بايد با بدبختی و ترس و لرز و هزار مصيبت ديگر خود را به ترکيه يا عراق برسانند و هفته‌ها و گاه ماهها و سالها، صبر کنند تا نظر لطف کشوری هنگام سهميه‌بندی پناهجويان متوجه آنها شود و اجازه دهد آنها ره به اين کشور بگشايند، اما صاحب‌منصبان پيشين رژيم ولايت فقيه اولاً موقعی خانه پدری را ترک می‌کنند که يا هنوز رشته الفت را کاملاً نبريده‌اند و يا آنکه بورس و فرصت مطالعاتی نصيبشان شده است. با احترام از تهران سوار هواپيما می‌شوند و می‌آيند و مدتی اگر صحبت شود می‌گويند بزودی باز می‌گردند. روزی هم که قرار شد بمانند چون زمينه‌سازی‌ها را از همان تهران با سفير يا مأمور سياسی سفارت دولت مربوطه فراهم کرده‌اند، در پی ملاقاتی با يکی از ما بهتران همه کارهايشان جفت و جور می‌شود و اغلب بدون آنکه نگران تمديد اقامت و گذرنامه خود باشند مهر اقامت در گذرنامه‌شان ثبت می‌شود و البته چنان مُهری که در عين حال همه مزايای پناهندگی را نيز برايشان فراهم می‌کند. در چنين احوالی وقتی سی سال رنج و درد و رنج تنهائی برای ما، و مصيبت و شکنجه و زندان و گرانی و بيکاری و جنگ و فداکاری برای ساکنان خانه پدری در منظر دل‌انگيز جنبش سبز متبلور می‌شود، در روزهائی که اهل وطن اصل ولايت فقيه را زير سؤال می‌‌برند و مرگ بر استبداد گوش جهان را پر می‌کند، و در لحظات تاريخسازی که به تأسی از هموطنان داخل کشور، هزاران ايرانی در خارج کشور موج سبز را در خيابانهای غربت به حرکت در می‌آورند و ديوار جدائی‌ها بين داخل و خارج فرو می‌ريزد و ما بی آنکه از گذشته و هويت سياسی هم سؤال کنيم دست در دست هم می‌نهيم و با يکديگر فرياد می‌زنيم «رهبر ما قاتله / ولايتش باطله» درست در اين لحظات ناگهان بعضی از حضرات تازه از راه رسيده که چمدانشان را در انتظار نتيجه معرکه بين اهالی ديروز ولايت و خوش نشينان امروز، نيمه بسته گذاشته‌اند، چنان مبصرکلاس چوب خط به دست، برای جدا کردن خودی‌ها و نيمه خودی‌ها و غيرخودی‌ها به پا می‌خيزند. مثلاً قرار است اطلاعيه‌ای به صورت مشترک از سوی مبارزان و اهل انديشه و آزاديخواهان در رد مظالم سيدعلی آقا و محکوميت تحفه آرادان و دوستاق‌بانان ولايت جهل و جور و فساد منتشر شود. همينجا قدرتمداران سابق ولايت فقيه و يا حاشيه‌نشينان سفره قدرت خانم قلم در می‌آورند و روی بعضی از اسمها را خط می‌کشند. آقا، مگر می‌شود من با وزير و وکيل زمان شاه پای يک بيانيه امضا بگذارم؟ پاسخ می‌دهی جناب، آن وزير و وکيل و استاد و... زمان شاه هم می‌تواند همين حرف را راجع به جنابعالی بزند تازه در پرونده‌اش جنايت و جرم و فسادی نيز ثبت نشده در حالی که جنابعالی... بله،. قلم بر می‌دارد، نمی‌شود آقا، چگونه من با دکتر فلان همصدا شوم، می‌گويند اين بابا در خدمت آمريکائی‌هاست. می‌پرسی چه کسی به جز حسين بازجو اين حرف را زده است؟ و تازه مگر اين شخص در اوائل انقلاب با خود شما همکار نبود و آرمانهای او نيز با آرمانهای شما منطبق نبود؟ هرچه کوتاه می‌آئی می‌بينی خير، طرف واقعاً فکر کرده سعه صدر و تسامح و تساهل ما از سر ضعف و نيز به سبب مقام عالی و جايگاه شامخ سابق ايشان در دربار ملک پاسبان ولی فقيه است.

در طول هفته‌های اخير من شاهد رفتار و گفتار و نوشتاری بودم که لازم ديدم جهت اطلاع اين چند سطر را بنويسم.

شگفتی آنکه در داخل کشور حتی آنها که حداقل در شش ماه گذشته بدون آنکه نقش رهائی‌بخش و رهبر فرهمند برای خود قائل شوند نقش اصلی را در روشن نگاه داشتن چراغ جنبش عهده‌دار بوده‌اند کمتر ادعای مالکيت جنبش را می‌کنند. اما حضرات صاحب منصبان تازه وارد به خارج، نه تنها سند مالکيت جنبش را زير بغل گذاشته‌اند بلکه همانطور که ذکر شد به خط کشی بين خودی و غيرخودی مشغولند حال آنکه به اعتقاد من و بسياری از آنها که طی سی سال گذشته لحظه‌ای دست از مبارزه با استبداد و ولايت فقيه، اين بدعت نامبارک ارتجاعی استبدادی برنداشته‌اند، اين عاليجنابان سابق اعتباری فراتر از نخودی ندارند. جنبش سبز متعلق به تمامی مردم ايران است. و ميليونها انسان با ديدگاههای متفاوت بدون خط کشی و خودی و غيرخودی، با پايداری به مبارزه‌ای جانانه برای برکندن ريشه‌های استبداد و فساد به پا خاسته‌اند. اين را هم بگويم که سيدعلی آقا به دفعات طی ماههای اخير با اعزام فرستادگانی از جمله رئيس دفترش نزد آقايان موسوی و کروبی از آنها خواسته بود خط خود را از ماها جدا کنند. در يک مورد به ويژه اسم آورده بودند اما هردوی اين آقايان با تاکيد بر اينکه نمی‌توانند و حق ندارند نسبت به انسانهائی که با جان و دل در جهت رساندن پيام جنبش به سراسر دنيا فعاليت می‌کنند بی‌حرمتی کنند و آنها را غيرخودی بخوانند از پذيرش خواست خامنه‌ای خودداری کرده بودند. آن وقت در خارج آنها که از راه نرسيده دچار کيش شخصيت شده‌اند به توزيع القاب خودی و غيرخودی مشغول شده‌اند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016