گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آخرين روزها، "انقلاب اسلامی" به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی (بخش اول)، احمد افرادیآقای نهاوندی بر اين باور است که، محرکهای کينهورزی غرب به شاه... از سالهای پيش بر هم انبار شده بود. در واقع، گر چه غرب در سال ۱۹۷۷ تصميم قطعی به حذف شاه گرفت و ازهمان سال هم همهی تواناش را در عملیکردن آن بهکار برد، اما فرايند متزلزل کردن شاه، از بسيار پيشتر طرحريزی شده و در ۱۹۷۴، در دولت جمهوریخواه آمريکا شکل نهايی يافته بود«آخرين روزها» ـ نوشته دکتر هوشنگ نهاوندی ـ تازه ترين کتابی است(۱) ، که به انقلاب ۵۷ و جا به جايی قدرت در ايران می پردازد. نام ديگر کتاب ( « پايان سلطنت و درگذشت شاه » ) و موضوعات مطروحه در آن ـ آشکارا ـ مراحل تکوين انقلاب، واکنش های روحی شاه ، در مقابل موج پيشرونده ی اعتراضات مردم ... و پايان سلطنت دودمان پهلوی را در بر می گيرد.به رغم اين ، نويسنده درپيشگفتار کتاب ، هدف ديگری را پيش روی آن قرارمی دهد : « کتاب کنونی ... نه اثری است در باره انقلاب ايران ، و نه حتی زندگی نامه ی محمدرضا پهلوی . نام اين کتاب، می توانست " پژوهشی درباره زايش – يا اختراع اسلام گرايی راديکال " باشد . هدف از نگارش اين کتاب آن است که حتی المقدور، زير و بم و آشکار و پنهان اين پديده را بررسی کند ، به کند و کاو در رازها و شخصيت هايی که در آن نقشی ايفا کرده اند بپردازد و دسيسه ها و حيله گريهای پنهانش را باز رسد » . در واقع ، به تصريح نويسنده ، « ماجرای تولد - يا سرهم بندی شدن ِ - اسلام گرايی راديکال در ربع آخر قرن گذشته ، موضوع اين بررسی است ». آقای نهاوندی بر اين باور است که ، روی ديگر سکه ی انقلاب اسلامی ، قدرت گيری «اسلام گرايی راديکال» است ، که به ياری « و اشينگتن، سپس لندن و بعد پاريس» ممکن شد ؛ تا از اين طريق ، با ايجاد " کمربند سبز " ، کمونيسم در يکی از مرزهايش مهار شود نويسنده در اين معنی تأکيد دارد که : « بنياد گرايان افغان ، جبهه اسلامگرايی الجزاير( F.I.S ) ، تروريست های مصری ، U.C.K در يوگوسلاوی و ... مشهورترين نتايج اين سياست هستند » ، که می بايست به واقعه ۱۱ سپتامبر منجر شود . متأسفانه ، بحث ِ نويسنده درمورد اسلام گرايی راديکال و « زير و بم آشکار و پنهان » آن ، عمدتأ به پيشگفتار کتاب محدود می شود و ادامه ی نوشته ( به گمان من ) روايت ديگری است از انقلاب اسلامی ، با استناد به : ۱- خاطرات شخصی آقای نهاوندی و رويدادهايی که خود شاهدش بوده است . ۲- مصاحبه ی طولانی نويسنده با شاه ( در ايران و در تبعيد ) ۳- « گواهی های بسيار گواهانی که [ که به تأکيد نويسنده ] تقريبأ همه ی آن ها ، برای نخستين بار [ در اين کتاب ] بازگويی می شود» . هواداران نظام پادشاهی و بسياری از دولتمردان عصر محمدرضاشاه ، « انقلاب اسلامی » را تاوانی می دانند که " پهلوی دوم " ، بابت استقلال رأی ِ سال های آخر ِ سلطنت ِ خود و « نه» گفتن به غرب پرداخته است . آقای نهاوندی ـ در عين پابندی به اين باور ـ يکی از عمده ترين دلايل حمايت غرب ، از پا گرفتن « اسلام گرايی راديکال » را ، « نفرت ِ [ غرب ] از محمد رضاشاه پهلوی و بيم و ترديد از بلند پردازيهای او ...» می داند . نويسنده ، به جای بررسی آسيب شناسانه ی عملکرد رژيم پيشين ( در کشاندن جامعه به وضعيت انقلابی سال ۵۷ ) عوامل فروپاشی سلطنت را درجای ديگر ، از جمله در ميان مجموعه ی اطرافيان « شهبانو فرح » و دست های آشکار و پنهان دربار جستجو می کند تا « تئوری توطئه » را ـ در فروپاشی رژيم شاه ـ تکميل کند. آقای نهاوندی بر اين باور است که ، « محرک های کينه ورزی [ غرب] به شاه ... از سال های پيش بر هم انبار شده بود» . در واقع ، گر چه غرب در سال ۱۹۷۷ تصميم قطعی به حذف شاه گرفت و ازهمان سال هم همه ی توانش را در عملی کردن آن به کار برد ، اما « فرايند متزلزل کردن شاه ، از بسيار پيشترطرح ريزی شده و در ۱۹۷۴ ، در دولت جمهوری خواه آمريکا شکل نهايی يافته بود » . نويسنده بر اين پای می فشارد ، که « موضع گيری های شاه ... به شدت مخالف طبع ايالات متحده بود» .می گويد : ۱- « اوپک ، در اثر اقداماتی که شاه و ملک فيصل ( پادشاه عربستان سعودی ) در آن نقش عمده ای ايفاء کرده بودند، به نخستين پيروزی خود دست يافته بود ـ اقداماتی که هم ملک فيصل و هم شاه، به خاطر آن بهای گزافی پرداختند». ملک فيصل به قتل رسيد و شاه از اريکه ی قدرت به زير کشيده شد . ۲- اعتراضات شاه به « کيفيت نامرغوب و بهای بسيارگران ِ برخی از تجهيزات نظامی ، که به وسيله آمريکا به ايران فروخته می شد» ، نه تنها باعث نارضايی کنگره ی آمريکا شد، بلکه در پاره ای از رسانه های گروهی امريکا هم ، عکس العمل های خصمانه ای را عليه شاه برانگيخت. ۳- « ايران نقشی عمده در نيم – پيروزی [ سال ۱۹۷۳] مصری ها » بر اسرائيل داشت . « از آغاز حمله مصری ها ، شاه به هواپيماهای ترابری سنگين شوروی اجازه داد ، برای رساندن تجهيزات نظامی ، از حريم هوايی ايران بگذرند و به قاهره بروند، و در اين امر اعتراضات واشينگتن و تل آويو را ناديده گرفت . [ به علاوه ، شاه ] دستور داد يک کمک مالی فوری يک ميليارد دلاری به مصر پرداخت شود ... اين موضع گيری را [ آمريکايی ها ] هرگز بر ايران و پادشاهش نبخشيدند» ۴ – ايران ، با خريد اسلحه وتجهيزات نطامی از بلوک شرق ، بر آن بود تا منابع دريافت اسلحه ی خود را متنوع کند و از وابستگی خود به غرب و به خصوص ايالات متحده بکاهد و... به باور آقای نهاوندی ، مخالفت با شاه ، درحوزه نفوذ دموکرات ها و در ميان سناتورهايی مثل " ادوارد کندی" ، " فرانک چرچ " ، " جورج بال " محدود نماند. جمهوری خواهانی جون " ويليام سايمون " ، " جيمز شلزينگر" ، " دانالد رامزفيلد" و حتی " هنری کيسينجر" ، دوست خانوادگی شاه نيز ، « بلندپروازی های ايران » را تاب نياوردند و به فعاليت های پر سرو صدا عليه او دست زدند. هنری کيسينجر ، « در سال ۱۹۷۴ به اعضای گنگره ی امريکا گفت : " برخی از ما عقيده داريم که يا شاه بايد دست از سياست های خود بر دارد، و يا ما بايد او را عوض کنيم . " عجيب اين که ، کيسيجر در نوامبر همان سال ، در سفر سه روزه اش به تهران ، « به نحو بی سابقه ای به حمايت از شاه سخن گفت ». ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دکتر نهاوندی ، چاپ مقاله ی جنجال آفرين « استعمار سرخ و سياه »، ( با امضای مستعار" احمد رشيدی مطلق" ) در روزنامه اطلاعات را « نقطه آغاز فراگرد آنقلاب و چاشنی انفجاری آن » می داند . می گويد، متعاقب توزيع نوارهايی از آيت الله خمينی، در تهران و قم ( که در آن محمد رضا شاه ، به شديد ترين لحن مورد توهين و دشنام قرارگرفته بود ) در روزنامه ی اطلاعات ( تاريخ ۸ ژانويه ۱۹۷۸ ) مقاله ی موهنی ، نسبت به آيت الله خمينی ، با آمضاء " احمد رشيدی مطلق " چاپ می شود ، که خشم طرفداران آيت الله خمينی را بر می انگيزد. نويسنده ی کتاب ِ «آخرين روزها» ـ که انقلاب اسلامی را ، عمدتآ ناشی از توطئه خارجی ، به علاوه تحريکات داخلی می داند ـ بر اين باور است که « چاپ آن مقاله در آن روزنامه ، با تحريک و به احتمال بيشتر به تحميل صورت گرفته است» . دکتر نهاوندی ، بر اين پای می فشارد که چاپ مقاله ی مذکور موجب شد تا « [آيت الله] خمينی به شخصيتی تبديل شود» ، که ديگران ( غرب ) از وجودش عليه موجوديت رژيم پهلوی استفاده کنند. از اين رو ، می کوشد تا از پس ِ « پژوهشی دقيق ...و کنار گداشتن اطلاعات گوناگون ، سر منشاء اين ماجرا را[پيدا] کند » . می گويد، « انديشه ی تهيه ی آن مقاله ، از سوی امير عباس هويدا، وزير دربار ِ» وقت ، با شاه درميان گذاشته شد . اقای نهاوندی حدس می زند که پاسخ شاه به پيشنهاد هويدا مثبت بود . آن گاه ، « نگارش مقاله به عهده ی روزنامه نگاری که اکنون در خارج کشورزندگی می کند نهاده شد . هيچ اطلاع دقيقی در اختيار او گذاشته نشد. او تنها به چپزهايی که شنيده بود و [ همين طور ] چند شايعه ی خصمانه در مورد [ آيت الله ] خمينی استناد کرد» . پس ازآماده شدن مقاله ، « هويدا آن را به آقای داريوش همايون وزير اطلاعات [ و جهانگردی وقت ] سپرد و به اودستورداد تا به جاپ آن در يک نشريه ی معتبر اقدام کند . همايون اعتراف کرد که مقاله را گرفته ، ديده ولی پيش از چاپ نخوانده است » . آقای نهاوندی می گويد،« سپس اين مسئله پيش آمد که مقاله در کدام روزنامه چاپ شود. دو روزنامه ی صبح [ آيندگان و رستاخيز را به دليل انتساب آن ها به رژبم ] معاف کردند ». کيهان راهم ، به اين دليل که مديرش ـ سناتور مصباح زاده ـ شخص با نفوذی بود و با شاه و آموزگار( نخست وزير وقت ) ارتباط نزديک داشت « و می توانست شاه را ازآن دستوری که در واقع نداده بود، منصرف کند »، کنار گذاشتند . قرعه به نام روزنامه اطلاعات، به مديريت فرهاد مسعودی می افتد، « که نه تأثير و نفوذ زيادی داشت و نه تجربه ای» . فرهاد مسعودی ۴۸ ساعت مقاومت می کند. کار به ساواک کشيده می شود. « به تيمسارنصيری ، رئيس ساواک می فهمانند که چاپ آن مقاله يک " دستور " است . نصيری که می بايست ، دست کم جهت حصول ِ اطمينان، با مافوقش ( که ظاهرآ نخست وزير بود ) و همين طوربا شاه تماس بگيرد، به سادگی از کنار قضيه می گذرد. به باور نويسنده ، واکنش تيمسار نصيری دور از انتظار نبود . او « فردی بود تُنُک مايه ، شهره به بدی . ولی تا حد نابينايی و بدون قيد و شرط وفادار بود... او را برای اين در آن مقام گذاشته بودند که اطاعت کند». در اين ميان تنها پرويز ثابتی ـ مسئول امنيت داخلی رژيم ـ مقاله را « زيانبار و[ چاپش را] ضد مناقع ملی» تشخيص می دهد . اما حرفش گوش شنوا نمی يابد. در نهايت، فرهاد مسعودی ، به دنبال تلاش نا موفقش برای تماس با شاه ، به چاپ مقاله تن می دهد. و به اين ترتيب « عمليات " بر روی کار آوردن [آيت الله] خمينی آغاز...» می شود . روايت آقای نهاوندی از ماوقع ، که به تصريح او ماحصل « پژوهشی دقيق ... و کنار گداشتن اطلاعات گوناگون» است و به همين دليل می بايست به روشنی پرده از روی ماجرا بر دارد ، عملآ بر ابهام ماجرا می افزايد . نويسنده می گويد،«تصورش دشوار است که " امير عباس هويدا " آن مرد هوشمند که مسلمآ از سازمان های جاسوسی وسازمان های اطلاعاتی غرب دستور نمی گرفت ، منشاء مستقيم آن عمليات بوده باشد. بعيد نيست که اوآلت دست کسانی در ميان اطرافيان خود شده و يا از سر بی فکری اين کار را کرده باشد ». اما بلافاصله، در سطر بعد، به صراحت، هم فرض «آلت ِ دست» شدن و هم « بی فکری » هويدا ی « هوشمند» را رد می کند . می گويد : « او [ هويدا] به اين گونه تحريکات علاقمند بود و گاهی اوقات مقالات و شايعاتی عليه مخالفان سياسی يا رقبای بالقوه خود ، در پاره ای نشريات به چاپ می رساند ». نويسنده ، از قول آقای شجاع الدين شفا نقل می کند که ، چاپ آن مقاله « گونه ای پوست خربزه » بود که زيرپای رژيم انداخته شد؛ و ، به علاوه « خدعه ای برای تحريک ، عليه شاه » بود . آقای نهاوندی ، خود نيز نيز بر داوری آقای شجاع الدين شفا صحه می گذارد . پرسيدنی است که آيا آقای شجاع الدين شفا، انگشت اتهامش را به سوی هويدا دراز نمی کند؟ و آيا، درست به همين دليل ،« هنگامی که[ شاه ] چند ماه بعد اجازه داد دولت نظامی ، هويدا را به زندان اندازد... نمی خواست هويدا را به خاطر آن ماجرا وچند مورد ديگر، که بعدآ به او نسبت دادند ، تنبيه کند»؟ پيشتر گفتم که ( به گمان من ) روايت آقای نهاوندی از ماجرا ، با ابهامات بسياری همراه است که به مواردی از آن اشاره می کنم: ۱ـ می گويد ، هويدا مقاله را به آقای داريوش همايون داد تا در يک روزنامه معتبر چاپ کند، اما روزنامه های آيندگان ، رستاخيز و کيهان راـ به دلايلی که در بالا آورده شد ـ « معاف کردند» ؛ الف ـ نويسنده نمی گويد چه کسانی منشاء اين تصميم گيری ( يعنی معاف کردن سه نشريه مذکور) بودند ؟ ۲ـ آقای نهاوندی می گويد : « فرهاد مسعودی ۴۸ ساعت [ در برابر چاپ آن مقاله در روزنامه ی اطلاعات ] مقاومت کرد». اما نمی گويد که ،«فرهاد مسعودی» در مقابل چه کس ، يا چه کسانی مقاومت کرد : هويدا و ابوابجمعی اش؟ توطئه گران، که نمی دانيم چه کسانی هستند ؟! ...
مسئول روزنامه اطلاعات که ـ به رغم بی « تجربگی سياسی »! ـ چاپ آن مقاله را به مصلحت ند يد، منطقآ می بايست ـ در اولين واکنش ـ دلايل مخالفتش ( با چاپ آن " مقاله " ) را ، با وزير اطلاعات و جهانگردی در ميان می گذاشت . آقای نهاوندی می گويد : « به تيمسار نصيری، رئيس ساواک می فهمانند که چاپ مقاله يک " دستور" است ». می پرسم : چه کس ، يا چه کسانی ، با گفتن اين که « چاپ مقاله يک دستور است » در کار ارعاب يا مجاب کردن رئيس ساواک بودند؟ اصولآ ، پای تيمسار نصيری چگونه و از طريق چه کسی به ماجرا کشيده شد ؟ مسعودی؟ هويدا ؟ ... پرويز ثابتی ـ مسئول امنيت داخلی ـ که مقاله را « زيانبار و[ چاپش را] ضد مناقع ملی» تشخيص می دهد، چرا نخست وزير ( جمشيد آموزگار) و از اين طريق شاه را در جريان قرار نمی دهد؟ آيا اسم ِ رمز ِ « چاپ مقاله يک دستور است » کافی بود ، تا از مسئول امنيت داخلی کشور و رئيس ساواک « سلب ا ختيار» شود . آيا ـ آن گونه که آقای نهاوندی می گويد ـ منشاء همه ی اين« شيطنت ها » ها هويدا نبود ؟ تا ، به قول معروف ، پنبه ی جانشين خود( جمشيد آموزگار ) را بزند؟ با هم بخوانيم : « امير عباس هويدا... شيوه ی کاررا خوب می دانست ، وقتی وزير دربار شد، همه سر نخ هايی را که در دست داشت و شبکه ای را که ايجاد کرده بود، به خدمت خدعه عليه جانشين خود [ آموزگار] گرفت ، تا او را فلج کند...» . و... در مورد مقاله ی « استعمار سرخ و سياه » ، روايت های ديگری هم در دست است ، که از ميان آن ها ، بخشی از روايت آقای « مظفر شاهدی » را عينأ نقل می کنم : « همزمان با برگزاری کنگره بزرگ حزب رستاخيز در تهران (در تاريخ ۱۷ دی ماه ۱۳۵۶) ، در يکی از ستونهای صفحات ميانی روزنامه اطلاعات مقاله ای با عنوان « استعمار سرخ و سياه» به چاپ رسيد که حاوی مطالبی اهانتآميز نسبت به آيتالله خمينی بود. چنانکه تقريباً قريب به اتفاق آگاهان به امور و پژوهشگران تصريح میکنند انتشار اين مقاله موهن نقطه عطفی مهم و سرنوشتساز در تحرکات انقلابی مردم ايران بر ضد رژيم پهلوی شد که اندکی بيش از ۱۳ ماه بعد حکومت وقت را به سقوط نهايی کشانيد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به روايت آقای نهاوندی، فردای روزی که خبر چاپ مقاله ی « استعمار سرخ و سياه » ، به قم رسيد، تظاهرات کوچکی در آن شهر به وقوع پيوست، که ـ در نتيجه ی مداخله ی پليس ـ چندين زخمی و يک کشته برجای گذاشت . آيت الله شريعتمداری ، برای آرام کردن مردم و متوقف کردن اغتشاشات، دولت را به پوزش بابت چاپ مقاله فرا خواند . « اما دولت با ناشی گری و قطعآ با موافقت شاه ، به وی پاسخ داد که مطبوعات آزادند ، دولت نقشی در چاپ آن نداشته و دليلی برای عذر خواهی نيست». متعاقب آن ، روز ۲۶ ژانويه ، دولت برای نشان دادن پايگاه مردمی خود وقدرت نمايی ، از طريق حزب رستاخيز ( که دبير کل آن جمشيد آموزگار، نخست وزير وقت بود ) تظاهرات بزرگی در تبريز ( زادگاه آيت الله شريعتمداری ) برگزار کرد ، که « سيصد هزار نفر» در آن شرکت کردند. در اين ميتينگ ، که اعضای کميته مرکزی حزب رستاخيز و چند تن از شخصيت ها ی مملکتی شرکت داشتند، نخست وزير سخنان تند و قهرآميزی ـ عليه مخالفان ـ ايراد کرد . مردم ، هر بار با شنيدن نام شاه ، احساسات شديدی از خود نشان می داند . « خروش و احساسات در اوج خود بود که ناگهان بخشی از جايگاه سخنرانان و شخصيت ها ( که با عجله سرهم بندی شده بود ) فرو ريخت .هيچ کس حتی زخمی هم برنداشت ، ولی مردم خرافاتی در اين حادثه " نشانه ای " ديدند ». در رويارويی با قدرت نمايی رژيم در تبريز، « آخوند ها تاکتيکی را در پيش گرفتند که نامش " چله " بود» . آيت الله شريعتمداری ، مردم را به برگزاری مراسم چله ، برای تنها کشته ی تظاهرات قم فراخواند . « به دستور رئيس شهربانی ، مسجدی را که قراربود مراسم در آن برگزار شود، تعطيل » کردند. اقدامات تيمسار نصيری ( رئيس ساواک ) برای بازکردن مسجد ، به دليل « رقابت دو نيروی انتظامی و... اين دست و آن دست کردن » ، دير نتيجه داد . « مأموران پليس ، که برای رويارويی با تظاهرات و ناآرامی های خيابانی آمادگی نداشتند ، از اسلحه ی خود استفاده کردند .چند کشته و بسيارزحمی بر جای ماند . زنجيره ی خشن و بی رحم تظاهرات و سرکوب های پياپی آغاز گرديد که يک راست به انقلاب انجاميد». سه سال پيش از اين ـ به دستور شاه ـ " گروه مطالعاتی بررسی مسائل ايران " ايجاد شده بود، که « هزارتنی از چهره های دانشگاهی، روشنفکران، قضات بلندپايه، بازرگانان و صاحبان صنايع و خلاصه برجسته ترين برگزيدکان کشور در آن عصويت داشتند ـ و اغلب به عنوان " اپوزيسيون اعليحضرت" قلمداد می شد ». رياست گروه با آقای هوشنگ نهاوندی بود . گروه مطالعاتی مذکور ، در گزارشی که « به شاه تقديم کرد ... بر وخامت اوضاع مملکت و قدرت گرفتن مخالفان مذهبی تأکيد » نمود . اين گزارش ، چاپ ِ مقاله عليه آيت الله خمينی را « اشتباه بزرگ سياسی» ارزيابی کرد و برگفتگوی عاجل با « مقامات روحانی ، به ويژه با آيت الله شريعتمداری » تأکيد داشت . متعاقب آن ـ به دستور شاه ـ يک کميسيون سری ، جهت بررسی گزارش ِ " گروه ِ بررسی مسائل ايران " تشکيل شد. اين کميسيون متشکل بود از : نصيری ( رئيس ساواک ) ، پرويز ثابتی ( دستياراو درامنيت داخلی ) يک وزير ( به نمايندگی از سوی نخست وزير) ، کاظم وديعی ( نويسنده گزارش مذکور)، سيد حسن امامی (امام جمعه تهران ) و هوشنگ نهاوندی . رياست اين کميسيون را ، نصرت الله معينيان ( رئيس دفتر شاه ) به عهده داشت. پس از دو جلسه بحث و گفتگو، به رغم مخالفت کسانی مثل نهاوندی، حسن امامی ، کاظم وديعی و موافقت مشروط ثابتی ، نظر کميسيون به اين شکل جمعبندی شد که « جز چند مزدور خارجی، روحانيون ايران همچنان به شاه وفادارند و اغتساشات به وسيله حزب توده يا حزب کمونيست زيرزمينی راه افتاده است ! » . نظر دولت آموزگار نيز بر اين بود که « باعث اغتشاش تبريز ، چند آشوبگری بودند که از آن سوی مرزها، مخفيانه وارد کشور شده بودند». گزارش ِ گروه ِ" بررسی مسائل ايران " ، به رغم آن که تحريکات خارجی را رد نمی کرد، اما بر اين باور بود که « تحريکات از فضای گرفته و ناسالم بهره می برد». « ظاهرأ ، با تحريک دولت ، وزير دربار [ هويدا] و بی گمان رئيس ساواک [ نصيری ] » ، نشريات حزب رستاخيز و راديوی دولتی ، « گروه بررسی مسائل ايران » را ، به شدت به باد حمله گرفتند . دراين ميان ، اوضاع روز به روزبه وخيم تر می شد . در بهار سال ۵۷ ۱۳، شاه ـ همراه با گروهی ـ به طور رسمی از چند کشور بلوک شرق ( لهستان ، چکسلواکی،مجارستان و بلغارستان ) ديدن می کند. هوشنگ نهاوندی ـ که با گروه همراه است ـ در جريان سفر ( در گفتگويی نسبتأ طولانی با شاه ) او را در جريان گزارش های " گروه بررسی مسائل ايران " قرار می دهد . آغاز سخن با شاه است . می گويد ، « با آن که ايدئولوژی اين کشورها با ما در تضاد است [ و از اين رو ، جانب احتياط نگه داشتن ضروری است ] نمی دانم چرا نبايد به کشورهای بلوک شرق نزديک شويم ؟ » . ادامه ی گفتگو به نا آرامی های کشور کشيده می شود. آقای نهاوندی می گويد : « اعليحضرت ، زمان بر کندن ريشه های نابه سامانی های مملکت فرارسيده و دگرگونی ها و اصلاحات سياسی عميقی بايد صورت بگيرد . اگر شاهنشاه به راستی مايلند وليعهد شان به پادشاهی برسد ، هم اکنون است که بايد دست به کار شوند... ». شاه « باز به حالت دفاعی لجوجانه ی خود ، که همواره در اين مواقع می گرفت، متوسل شد : « می دانم ، می دانم .باز می خواهيد در مورد فساد مالی سخن بگوييد ! من از اين فساد منزجرم ، اين برای ما تازگی ندارد که در ميان اطرافيان من کسانی يافت می شوند که بی عيب و پاک نيستند ! اين را هم می دانم . می دانيد که من در تشکيلات دولت هيچ قدرت مستقيمی ندارم ...اما در ان جا که قدرت دارم ، يعنی در ارتش ، فساد را کيفر می دهم . می دانيد که از اين به بعد، کميسيون بازرسی شاهنشاهی آن چه را بايد ، انجام خواهد داد. » نهاوندی ، در پاسخ شاه می گويد : « ... همه اقدامات کلی عليه فساد، پخش برنامه های تلويزيونی ) جلسات کميسيون بازرسی شاهنشاهی مستقيمآ از تلويزيون پخش می شد و مردم به آن می خنديدند) و پخش اعلاميه ازراديو چيزی را عوض نمی کند. مردم آن ها را باور نداشته اند ، و حالا هم باور نمی کنند که به راستی اراده ای برای مبارزه با سوء استفاده کنندکان وجود دارد. بايد چند تن از متصديان فاسد امور جاری مملکت و پاره ای اشخاص را که از اطرافيان تان هستند، از خود دور کنيد ...اگر به راستی در اين مورد کاری صورت نگيرد ، بايد نگران بود که حتی اصل سلطنت نيز مورد ترديد قرارگيرد و خود اعليحضرت نيز با موقعيت و رويدادهای تأسف آوری رو به رو شوند». پاسخ شاه ، بسيار شگفت آور بود : : « بله ، طبيعتآ اين گفته ی من نبايد تکرار شود، ولی تا هنگامی که آمريکايی ها از من پشتيبانی می کنند، می توانيم هرچه می خواهيم بکنيم و انجام دهيم ، و هيچکس نخواهد توانست مرا از کار بيندازد ... آمريکايی ها هرگز مرا رها نخواهند کرد». در طول ماه های بهار، ۵۷ تظاهراتی در شهرهای تبريز، قم و تهران برپا می شود . در دهم ماه مه ، تظاهرات خونينی در قم صورت می گيرد که در آن چند نفر کشته می شوند. مهمتر اين که ، ماموران انتظامی ، در تعقيب گروهی از تظاهرکنندکان وارد منزل آيت الله شريعتمداری می شوند. « آيا باز اين يک اشتباه بود يا تحريک ؟». اين بار، جمشيد آموزگار ( نخست وزير) با درسی که از اشتباه گذشته اش گرفته بود ، « ساعاتی پس از اين رويداد، تأسف خود را از" خشونت غير عمدی " که در خانه ی آيت الله رخ داده بود ابراز داشت . آيت الله هم خواستارآرامش مردم شد» . دکتر نهاوندی می گويد ، « به نظر می رسد در آن ماه ها که همه چيز می توانست به مسير ديگری بيفتد، شاه از اطرافيان و نزديکان خود کناره گرفت. بی ترديد[ به بيماری درمان ناپذيرخود پی برده و] آگاه شده بود که عمرش به پايان خود نزديک می شود... در آن هنگام می بايست کسی يا کسانی در کنار او می بودند که...امور کشوررا قاطعانه در دست می گرفتند؛ در نظم و امنيت ، اصلاحات را پيش می بردند و به ويژه گفتگويی راستين را با روحانيون و گروه های سياسی بر قرار می کردند ... خلاصه بايد دسيسه های بين المللی را که داشت به سرعت به توطئه ای عليه ثبات کشور ... تبديل می شد، خنثی می کرد». « دسيسه ها... بر اساس سوء استفاده از نقاط ضعف داخلی طراحی شده بود ... بخشی ازمطبوعات بين المللی ، و در رأس آنان " لوموند " در فرانسه به مخالفت با شاه ادامه می دادند . ديپلمات های آمريکايی در تهران، آشکارا عليه شاه توطئه می کردند . گزارش ها واسناد سفارت آمريکا ( که درجريان گروگانگيری ديپلمات های آمريکايی توسط انقلابيون... مصادره شد و به چاپ رسيد ) اين دسيسه ها را آشکار می کند. از مهمترين اين فعالان، دبير اول سفارت [ امريکا] " جورج لامبراکيس " بود که شاه بعد ها از او در خاطراتش نام می برد. انگليسی ها نيزبه گونه ای پنهان همين کار را می کردند و بی.بی.سی ... رفته رفته به صدای مخالفان تند رو تبديل شد . حتی آلمان ها هم در ساختمان فرهنگی سفارت خانه شان[ انستيتو گوته] شب های شعر بر پا کردند...». در ۱۴ ماه مه ، امير اسدالله علم ـ « که شايد تنها دوست راستين و امين شاه بود» ـ از بيماری سرطان در گذشت . « بسياری نوشته اند که اگر در سال بحرانی ۵۷ ، علم در کنارمحمد رضا شاه بود، از سقوط او جلوگيری می شد». با مرگ علم ، شاه از رايزنی های او محروم شد . « اين ضربه سياسی روانی بسيار سختی بود ، برای مردی که هر روز تنها می شد ، اما وانمود می کرد که تنها نيست ». شاه ،« در بهار ۵۷ ، در روز زن ... در برابر ده ها زن پر شور و هيجان ، مخالفان خويش را نادان، ارتجاعی و عقب مانده خواند و حتی تقريبآ آشکارا آخوندها را مخاطب قرارداد و گفت : مه فشاند نور و سک عو عو کند.» سخنان شاه ، در پايتخت به « سخت گيری بيشتر» و تهديد مخالفان تعبير شد. « ازاين سخنان بسياری بر خود لرزيدند ». اما آب از آب تکان نخورد . انتخاب ناصر مقدم ( به عنوان رئيس ساواک ) به جای تيمسار نصيری ، بی شک حادثه ی بزرگی بود . هنگامی که شاه ، در انتخاب بين" معتضد" و " تيمسارمقدم " ، نظر هويدا ، وزير دربار را خواست ، هويدا به رغم بی علاقگی به " معتضد" ، بر انتخاب او تأکيد کرد . « زيرا می دانست سپهبد مقدم در مورد او و اقداماتش در هنگام رياست دولت ، داوری منفی و انتقادی دارد . علاوه بر آن مقدم [ به رغم آن که نخست وزير پيشين را ـ به لحاظ حرص به مال و ثروت اندوزی ـ مردی مطلقآ صادق و درستکار ارزيابی می کرد، اما او ] را يکی از مسئولان اوضاع بحرانی کشورمی دانست و بی مهری اش را ازاو پنهان نمی کرد». کمی پس از درگيری های تبريز، تيمسار مقدم گزارشی را ( که به ياری برخی از همکارانش ) پيرامون رويدادهای مملکت و وخامت اوضاع تهيه کرده بود ، به آقای نهاوندی ( که در اين زمان ، از طرف شاه به رياست دفترشهبانو فرح گمارده شده بود ) می دهد و از او می خواهد آن را بخواند و سپس از طريق شهبانو به دست شاه برساند . « اين رويه از سوی يک نظامی سطح بالا ، عادی نبود» . گزارش تيمسار مقدم ـ با ذکر نام و جزئيات ـ به فساد مالی چند تر از نزديکان شاه اشاره داشت . از « باج گيری اطاق اصناف ... فساد و بدکاری تيمسار نصيری ، دلايل ِ اصلی[ بالارفتن ] قيمت ها ...و از نتايج فاجعه باراختلاف ِ [ فزاينده ] با روحانيون » می گفت . «... پای برخی از دوستان و نزديکان شهبانو[ فرح نيز دراين گزارش] به ميان آمده بود». آقای نهاوندی بر اين گمان است که « آن نوشته ی دقيق وخشن ، آشکارا اخطاری از سوی آمريکاييان يا پاره ای از نظاميان آمريکايی ( در سال ۱۹۷۸ ) به شاه بود که نگران دسيسه ای بودند که در واشينگتن عليه ايران نطفه بسته بود و در حال کامل شدن بود». اين گمانه زنی آقای نهاوندی ، می تواند ناظر بر اين فرض باشد که ، « تيمسار مقدم و برخی از همکارانش» ، با جناح ها ، يا جناحی از رجال سياسی و نظامی آمريکا در تماس بودند ؟! شاه ، چند ماه پيش، امير اصلان افشار را ـ « که پيشتر، سفير ايران در" واشينگتن" ، " بن " و " وين " بود ...و به راست و رک گويی شهره بود» ـ جهت پاکسازی ، به رياست کل تشريفات درباربرگزيد. « با آن که هويدا مدام به افشار فشار می آورد که با حذف مزايای خانواده سلطنتی، خود را با آن ها در نيندازد، او اين کار را انجام داد». شاه بر اين گمان بود ، که از طريق تيمسار مقدم می تواند سازمان امنيت را باز سازی کند. آز ان جا که زمان کوتاه بود ، هيچ يک از راهکارهای مندرج در گزارش مقدم ، به عمل نيامد . « دولت به آزاد سازی فضای سياسی ادامه داد و ارتباط هايی هم با روحانيون برقرار شد . شاه گمان می کرد بحران را خنثی کرده است . اما هنوز به ابعاد و سرچشمه ی خارجی [ توطئه ] پی نبرده بود». در ۱۴ ژوئن ، شاه اعضای " بررسی مسائل ايران " را به حضور می پذيرد و پس از شنيدن گزارش گروه( که توسط آقای نهاوندی قرائت شده بود ) « قول داد هرچه می تواند بکند تا کشور به سوی آزادی رود و گفتگو با افرادی که چيزی برای گفتن دارند، برقرار شود» .اما، « گفتگوبا " کسانی که چيزی برای گفتن دارند " يعنی چه؟ با چه کسانی ؟ بر چه پايه هايی؟ » نويسنده ،اين « کسان » را به چند گروه تقسيم می کند : ۱ـ مخالفان موسوم به لائيک ، که به « گروهی کارمند بلند پايه ، چند بازاری و چند تن مذهبی پايتخت نشين » محدود می شد و عملکرد و تحرک قابل ملاحظه ای نداشت . چهره برجسته اين جريان ، علی امينی نخست وزير پيشين و « از نزديکان به حزب دموکرات امريکا بود [که] به هر کوششی دست می زد تا اين شهرت [ نزديکی به محافل آمريکايی ] را از خود دور نکند . اما همين شهرت، به تنهايی بسنده بود که شاه به وی اعتماد نکند» . ۲ـ ملی گرايان ، يا طرفداران مصدق ، که شامل زيرمجموعه های زير بودند : الف ـ غلامحسين صديقی، استاد دانشگاه و« وارث معنوی مصدق » ، که شاه ، برای غلبه بر بحرانی که مملکت را فراگرفته بود، بعد ها ازاو ياری خواست . ب ـ مهندس مهدی بازرگان ، که جريان ِ مذهبی ِ ملهم از اسلام ِ " نهضت آزادی " را برپا داشته بود. ج ـ گروه متشکل از کريم سنجابی ، شاپور بختيار و داريوش فروهر که « خود را جبهه ملی نوين معرفی می کردند». ۳ـ روحانيون بلندپايه شيعه، « که خواستار دگرگونی های سياسی بودند». دکتر نهاوندی می گويد « که در برابر اين پراکندگی مخالفان ، بايد اقدامات قاطعی انجام می گرفت و پاره ای از کينه ها به دست فراموشی سپرده می شد ... اما شاه ، در آن هنگام ، از سر غرور و همچنين انزجاری که از آنان داشت ، نخواست يا نگذاشت نشانه عنايت قابل توجهی نسبت به آنان آشکار شود و آنان را به دامن تند روان انداخت». ضعف و پراکندگی مخالفان لائيک موجب شد که روحانيون برجسته ی شيعه بر موج فزاينده اعتراضات مردم سوارشوند. پيرامونيان شاه ، هنوزاهميت نقش « آخوند» ها را در نيافته بودند . آموزگار، نخست وزير، « ظاهرآ به اين مسائل توجه نداشت». هويدا ، که « کما بيش» با برخی از روحانيون در تماس بود ، به روال معمول می کوشيد از حربه پول استفاده کند . « اما ديگر زمان اين گونه حرف ها گذشته بود» ادامه دارد Copyright: gooya.com 2016
|