نوبت عاشقی، آقای کديور من جواب میخواهم، حق يا مصلحت؟ بالاخره کجا میايستيد؟ محمدرضا شکوهیفرد
[email protected]
حق و مصلحت
ميان اين دو ايستادن از آن افعاليست که نه می توان اعتبار اخلاقی برايش قائل شد و نه از آن به عنوان شاهدی ياد کرد بر تضمين تحصيل اهداف به اين واسطه که ممکن است يا قرار است پاسخ بهينه ای در بر داشته باشد.
رجحان مصلحت بر حقيقت، از ديدگاه مذهبی نيز البته محلی از اعراب نداشته و مستوجب ذم اخلاقی است و نتيجه مستقيمی که از آيات و روايات خارج می شود، اينگونه می نمايد که ميان اين دو ايستادن و ندای حق سردادن در خوشبينانه ترين حالت يک خطای اخلاقی استراتژيک است.
اخيرا از يکی از دوستان شنيدم که شما به دعوت جوامع اسلامی ايرانيان در فرانسه برای شرکت در يک جلسه سخنرانی که قرار بوده با شرکت شما و آقای بنی صدر بر گزار شود به دليل دعوت اين مجامع از آقای بنی صدر پاسخ منفی داده ايد.
اگر شخصی محق باشد که در اين ميان شرطی گزارد بر شرکت در چنين جلسه ای به نسبت موضوعيت اين جلسه که مقرر بوده حول محور نقش و کارکرد مذهب برگزار شود، دکتر بنی صدر است که از لحاظ کار انديشه ورزانه و تاليفی و تاثير بر جريان هايی که به نوعی علقه ای به منشور مذهب دارند، به غايت صائب تر از شماست.
پرسش اساسی که مدتها بود در ذهنم نقش بسته و از هراس نشانه روی انگشت اتهام بسويم که مبادا در مسير خلف وحدت و کلنگ زنی سازه بدقواره انشقاق در صفوف سبز ملت و موثرين جنبش قدم برداری برادر، از پرداختن بدان اعراض می کردم از رهگذر اطلاع از اين خبر ديگر بار در ذهنم متجلی گشت و مصمم به طرحش از شما گشتم.
حسی مرکب از تلخی نا روشنی ابهامات بی پاسخ فراوان که ترس آن داشتم و دارم جبر شرايط بر من غالب نمايد ادامه اين سکوت تلخ را و البته همچنان در آن محبس مصلحت انديشی و سکوت در پی اش گرفتارم نگه دارد، مرا ملزم ساخت از برای يافتن مفری از اين دالان تنگ و تاريک، مطرحش کنم و شايد، آری شايد پاسخی بدهيد يا بيابم. شايد؟
شايد بتوان گفت تلخ ترين لحظه اين جبر تلخ را اندکی پيش از برگزاری انتخابات ، تجربه کردم آن هنگام که مهندس بهزاد نبوی طی اتخاذ موضعی عليه سناريوی کودتاگران در دولت و نهادهای ديگر، هشدار داده بود که من بنی صدر را که آنزمان يازده ميليون رای داشت و اين حجم آراء در آن هنگام بسيار بالا بود حريف بودم و مجبورش ساختم با چادر از کشور بگريزد و ... و کسی نبود بپرسد شما چادرش را ديديد خودش را نه؟
دروغی بدين بزرگی، از بهزاد نبوی؟
چرا؟
اگر دين نداريم لااقل آزاده باشيم؟ من نمی توان به آزادگی مهندس نبوی مومن شوم چه که آزادگی با دروغ آنهم به چنين وزنی قرابتی ندارد.
بعضی وقتها اين تصور بر ذهنم مستولی می گردد که نکند تاريخ در حال انتقام گرفتن از هر دو طرف است؟
از به گل نشانندگان کشتی انقلاب که در قامت احمدی نژادها و مصباح ها تعريف می شوند و از جفا کنندگان که اقای نبوی را شايد بتوان نه يکی از آنها که يکی از تابلو دارترين انها دانست.
البته پوشيده نيست اينکه به کدام دليل دکتر بنی صدر پس از سه دهه همچنان نامش، مواضعش و خاطره دوران صدارتش برای هر دو سوی جريان محافظه کار و بخشی از اصلاح طلبان و نه همه آنها ، مهم است و هر دو جريان سعی دارند بنوعی هر از گاهی تيغ بی انصافی و بی اخلاقی سياسی خود را بروی او بکشند.
پرسشم اما از شما دکتر کديور عزيز، از اينروست که به سلامت نفس و صداقت شما حداقل از انجا که از بسياران مدعيان، افزونترست، اعتماد بيشتری دارم و تصور می کنم می توان به پاسخگويی شما به اين ابهام من جوانی که سخت از متهم کردن به همپالگی با فلان جريان و بهمان خط بدنام، اميدوار بود.
نيک می دانم و می دانند و روشن است که شما چندان علاقه ای به پی جويی حقيقت از مسير مصلحت انديشی نداريد و اين را سابقه شما گواه است.
پيداست اما شما در اين مورد راه مصلحت جويی را پيشه کرده ايد.
نمی دانم چرا بايد برای شاگرد پدر معنوی مرحوممان که خود به ظلمی که به دکتر بنی صدر و جمعی از صديقين کشتی اکنون به گل نشسته انقلاب بارها در محافلی که شما قطعا از مطلعان و در برخی موارد حاضرينش بوده ايد، اذعان کرد، تا بدين مرتبه سخت باشد، حتی پذيرش نشستن در کنار ايشان در يک جلسه سخنرانی؟
آنهم شمائی که در تقابل با محدوديت های اعمالی حاکميتی که خود را سالها به دروغ پرچمدار اسلام معرفی کرده و می کند، بارها ذکر کرده ايد که حضرت رسول هم با کفار با احترام و عدالت در صحن الهی به گفتگو و مباحثه می نشست، حال ابوالحسن بنی صدری که نه تنها مصداق کفر و الحاد نيست بل از ياران اسلام و انقلاب و از خادمان و جفاديدگان قهر و کين جاهلان و منحرف کنندگان کشتی انقلاب بوده است و حتی بلند پايگان و برخی مصادر حاکميت فعلی در نهادها و مراتب مختلف، آری، حتی نزديکان و مقربين بيت آقای خمينی، همچنين عديدی از اهالی سنگر اشغال شده حوزه و البته جمع جميعی از فرماندهان نظامی بارها تاکيد کرده اند که انگ خيانت به انقلاب و اسلام به بنی صدر نمی چسبد و در حوزه تدوين و تشريح و معرفی و شناخت مذهب به عنوان منشور رهائی و آزادی و عدالت و استقلال ملی، هم او سابقه شفاهی و کتبی بمارتب مسبوق تر و روشن تر از خيل مدعيان دارد.
فکر نمی کنم مرحوم آيت ا... منتظری خاطره خربزه را برای شما تعريف نکرده باشد، اصولا با عنايت به نزديکی شما با آن پدر عزيز، عدم اطلاع تان از اين موضوع از محالات است.
دليل اين همه عداوت چيست؟
آيا ايستادگی دکتر بنی صدر در مقابل تشخيص مغلوط و ناحق آقای خمينی است که اگر اينست شما هم که بدان معترفيد.
صادقانه از شما می خواهم به من جوانی که از عمق علاقه ام به انقلاب و ارمان هايش، مطلعيد، از عمق پيوستگی ام به جريانی که شما در خارج از کشور يکی از نمايندگانش هستيد، پاسخ دهيد، چرا؟ و تا کی می بايد مصلحت و وخامت شرايط را دستاويز سير مسير خلاف حقيقت قرار دهيد و آيا می شود اساسا؟
دکتر کديور عزيز، من نگرانم، يعنی بگذاريد به حساب علاقه ام به سرنوشت انقلابی که صداقت ها و حق بينی ها پيروزش کرد نه مصلحت انديشی عده ای.
حقا چرا؟ و تا کی؟
باور کنيد برايم سخت است پاسخ به بغض های فرو خورده و بحق عده ای از دوستان که در مراسم ها و گردهم آيی های مختلف، اقلا در طول اين مدت که مجبور به ترک ميهن گشته ام و مستقيما با آنان مرتبطم، و مدام از من بقولشان هم رای شما سئوالاتی می پرسند که متاسفانه به اين دليل که پاسخ منصفانه ای برايشان نمی يابم گاهی به ورطه فرافکنی می افتم.
من اصرار ندارم که کی و کجا توسط چه کسانی اشتباهاتی رخ داده فقط آيا نسبت مستقيم تری با حقيقت طلبی ندارد اذعان به رخداد برخی اشتباهات و بی عدالتی ها و سوء تدبيرها و بی انصافی ها؟
بارها از من پرسيده اند و بارها در آئينه خلوتم خود نيز با بی پاسخی اين سئوالات مواجهه ای سخت و
تلخ داشتم که چرا آقای اشکوری که از امضا کنندگان آن نامه کذائی استيضاح دولت ملی و مستقل دکتر بنی صدر و از مشاهير مخالف خوانی های سخيف عليه دولت مرحوم مهندس بازرگان بود و پس از سه دهه وقتی قدم به ديار غربت می نهد و همين دکتر بنی صدر بياريش می شتابد و کمک حالش می شود، حتی حاضر نيست بگويد اشتباهی رخ داده، حال چه کسی متوليش بوده بماند.
نگران می شوم نکند، دروغی، نفاقی، بی انصافی، جايی و زمانی بار ديگر گريبان جنبش عظيم ملت را بگيرد وقتی می بينم آقای سروش سه دهه پس از آن خطاهای عظيم و شگرف خود بجای اعتراف به صرفا رخداد اشتباه، اصل مسئله و قباحت وقوعش را نيز منکر می شود و وقتی در يک جلسه سخنرانی دوستی از او سئوال می کند جناب آقای سروش، آقای ربانی املشی کنار شما نشسته بد و با صراحت چندين بار از واژه تصفيه استفاده کرد و شما با روی گشاده به نشانه رضايت و همراهی و همگامی تصديقش می کرديد، پاسختان پيست؟ در جواب، جز خود را به نشنيدن زدن واکنشی نشان نمی دهد و در جائی ديگر سئوال کنندگان را به همخطی با ارگان های اطلاعاتی نظام متهم می کند.
من و ما خيلی وقتها از خيل رخداد اين خود به نشنيدن زدنها و بی انصافی ها نه تنها نگران بل دلخون می شويم.
آنروز که دکتر مهاجرانی عزيز، وجدان بيدار و مسئولش را به نمايش گزارد و فجايع شصت و هفت را محکوم کرد و همچينين سکوت خود و دوستانش را، شادمان شدم و بر او درود فرستادم و اميد وار گشتم و هستم و خواهم بود که اعتراف به خطا از آنجا که نشانه طبع بسيط و وجدان بيدار و روشن و بی آلايش است و امثال عزيزانی چون خاتمی ها و مهندس موسوی ها چنين هستند و بنابراين چنين خواهند کرد و به خطاهای خود در نديدن های ماضی معترف خواهند شد و آنقدر عزيز و دوست داشتنی هستند نزد ملت که با واکنشی ملهم از همين عزت و احترام از سوی ملت مواجه شوند.
تو را به عهدی که با خون شهدای انقلاب و جنگ و جنبش بسته ايم بياييم صادق تر و منصف تر باشيم و حقيقت را به اين واسطه که ممکن است دستاويز سوء استفاده بد خواهانی که شغل و دلمشغولی هر روزه ايشان سوء استفاده و لجن پراکنيست، در پيشگاه مصلحت ذبح نکنيم.
دوستی که اين جريان را از قول بچه های مجامع اسلامی ايرانيان برايم تعريف کرد، آنقدر دل آزرده بود که سپاس پروردگار را همين دل آزردگی او آنچنان مرا متاثر از خود ساخت که از اين دالان تنگ و تاريک سکوت رهايی يابم و بگويم آنچه که تاکنون بر قلبم سنگينی می کرد و حسب شرايط از گويشش پرهيز می کردم.
به باورم در اين بزنگاه حساس تاريخ سرزمينمان بيش از همه به عشاق صادق و بی آلايش استقلال وازادی ملک و ميهن نيازداريم که از اذعان به وقوع خطاها ترسی به دل ره ندهند که اين فعل البته شاخصه عزت و عظمت شخصيت و جايگاهشانست ونه فروکاهنده آن.
آری و اکنون نوبت عاشقی عاشقان است نه ...؟