چهارشنبه 18 فروردین 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"آوازِ سبزِ بودن"، شعری از مهدی معتمدی مهر همراه با يک يادداشت

به نام خدا

از آخرين سخنی که در نوشتارهای توامان « پيامدهای راديکاليزه شدن ِ جنبش سبز و راهبرد مبارزه در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ايران » گفتم، زمستانی سرد می‌گذرد و به رغم ِ پيش‌بينی برخی دوستان خارج‌نشين، اين دل‌سوزیِ بی‌چشم‌داشت، نه تنها نان و دانی برايم نداشت که بهانه‌ای شد برای تجربه‌ی مضاعف دل‌تنگی و البته فرصتی تا شاهد درخششی به عظمت و شکوه زايش ِ دوباره‌ی خورشيد در چشمان نجيبِ ساکنان " شهرآباد اوين " باشم. اين تجربه به مثابه‌ی زخمی پايدار، اگرچه به بهای رنج همسر همراهم و بيماری دختر عزيزم به دست آمد، ليکن با يافتن انبوهِ آدميانی که آرمان مشترک آزادی و عدالت، دليل ِ قاطع دوستی‌شان شده بود، التيام يافت. پس اين سکوت، نه از سر ِ بی‌مهری يا فراموشی بود و نه به جهتِ بی‌دردی که هنوز خستگی و رنج سفر ناخواسته از تن به در نشده. اما مجالی نيز به دست نيامد تا اين سکوت تحميلی در هم شکند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


بهار ۱۳۸۹ نيز در غياب ياران در بندم – اميرحسين کاظمی، عماد بهاور و فريد طاهری – نه از نوروز حکايتی داشت، نه از جشن و عيد. با ديدن جسم بيمار و قلب نيمه‌ايستاده‌ی معلم اخلاق سياسی ايران – دکتر ابراهيم يزدی - دل و دماغی نداشتم تا شادباشی بر زبانم جاری شود. از اين رو، مناسب ديدم تا تکه‌ای از کلماتی که تنهايی‌هايم را در سلول انفرادی سرشار می‌کرد، نخستين پنجره‌ای باشد که رو به هم‌ميهنانم می‌گشايم.


آوازِ سبزِ بودنشعری از مهدی معتمدی مهر

در دشت‌های روحم، دريای خون روانه‌ست
بر جاده‌های جسمم، جاپای تازيانه‌ست
احساس می‌تراود از کوچه باغ شعرم
وقتی سروده باشم شعری که عاميانه‌ست
بس نفرت‌آور است اين، جنگل همه بسوزد
آن‌وقت زاغ پيری در فکر آشيانه‌ست
از عشق صحبتی کن! آهنگ ديگری کن!
آوازِ سبزِ بودن، زيباترين ترانه‌ست

دريا به رود پيوست ماهی سياهِ کوچک
اينک برای رفتن، دنبال يک بهانه‌ست
اما هنوز در دل، حرفی نگفته دارم
حرفی که با صداقت، حرفی که کودکانه‌ست

***
شاعر بخواب ديگر! خورشيدِ صبحِ فردا
در چشم شب‌پرستان، خواب چپ زنانه‌ست

Motmehr86@gmail.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016