جمعه 10 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

زير درفش داد، بهروز آرمان

بهروزآرمان
در انقلاب بهمن، طبقه‌ی متوسط می‌توانست موجب نگرانی رژيم شاه شود، ولی نمی‌توانست ضربه‌ی نهايی را وارد کند. اين بن‌بست با مداخله ی طبقه‌ی کارگر صنعتی در نيمه‌ی دوم سال ۱۳۵۷ شکسته شد. در خيزش کنونی هم جنبش‌های دانشجويان و زنان و روشن‌فکران، هم‌گام و هم‌راه با جنبش کارگری رو به رشد ايران‌اند، و می‌توان گمان کرد که ضربه‌ی پايانی را نيز همين جنبش رنجبران، بر رژيم "ولايی" وارد خواهد کرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


behroozarman@yahoo.com

مبادا به جز داد آيين من
مباد آز و گردنکشی دين من
همه کار و کردار من داد باد
دل زيردستان به ما شاد باد

واژه های رسا و دلنشينی که از دستان فردوسی در دوران ناتوانی و پراکندگی ايرانيان قطره قطره چکيد و سده ها ماندگار شد، عصاره ی آرزوهای نيک خواهانه، خردمندانه و ديرينه ی انديشمندانی بود که برای سرزمين خويش آبادانی و آرامش و شادمانی پايدار و درازگاه جستجو می کردند. نه تنها در اين چند بند، بلکه در بخش افسانه ای کاوه ی آهنگر و شورش در برابر ضحاک نيز استاد سخن و خرد، نشان می دهد که مردم ما در دشوارترين گاه نيز در زير درفش داد، گرد هم می آيند و اخگرهای نبردی را که زير خروارها خاکستر ستم و بيداد پوشانده اند، چنان می افروزند که استوارترين دژهای نامردمی را در برابرشان تابی نيست.
دادخواهی ايرانيان پيشينه ای دراز دارد. پرشس و پاسخ دادجويانه ی زرتشت پيرامون آزار رنجبران و برزيگران در چند هزار سال پيش، گويی گويای زمانه ی تلخ و اندوهبار ماست، آنگاه که در بخش هايی از گاتاها می سرايد:
"ای اهورمزدا! از تو می پرسم، پادافره ی (سزای بد) آن بدکنشی که مايه ی زندگی خويش را جز به آزار کشاورزان و چارپايان بدست آورد، چيست؟ آيا آن نيک انديشی که براستی برای افزونی بخشيدن به نيروی خانمان و روستا و کشور کوشاست، مانند تو خواهد شد؟... دانايی بايد تا دانايی را بدين پرسش پاسخ گويد و بياگاهاند. مبادا که از اين پس نادان کسی را بفريبد. مبادا کسی از شما به گفتار و آموزش دروغ پرست گوش فرادهد، چه آن سياهکار به خانمان و روستا و کشور ويرانی و تباهی رساند... هان ای مردم! ساز نبرد کنيد و دروغ پرستان را از مرز و بوم خود برانيد!"
در بخش هايی از يشت ها نيز انديشه های دادجويانه، فرهنگ ايرانی را شياری ژرف می کشند:
"فروهرهايی را می ستاييم که بسيار بخشش کنند، که نيرومند فرارسند، که نيک فرارسند، که دليرانه فرارسند، که از پی دادخواهی فرارسند ... که دادخواهان را پيروزی بخشند، که نيازمندان را رستگاری دهند."
مزدک نيز در همين راستا با تکيه به دو اصل برابری و دادگری، جنبشی را راهبری کرد که در آن بندگان و کشاورزان نادار نقش برجسته داشتند و با رشد مناسبات نابرابر اقتصادی و اجتماعی و شکاف رو به گسترش طبقاتی می ستيزيدند، و همزمان خواستار ماندگاری ويس های دودمانی کهنسال اين سرزمين بودند. جنبش مزدک در دوران قباد سرکوب شد، ولی انديشه های او جای پای ژرفی بر رويدادهای آينده ی کشور و خيزش های ايرانيان در برابر بيگانگان، برجای گذاشت. نظام الملک که از دشمنان خرمدينان بود، بيهوده نبود که اصل آيين مزدک و خرم دينی و باطنی را يکی می دانست. از ديدگاه او بابکيان "پيوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگيرند" (چگونه براندازند). بابک و هواداران او که برای نخستين بار درفش و جامه ی سرخ را به نشان و نمودار خيزش خويش برگزيدند، آموزه های راونديان و المقنع و بويژه باورهای مزدک را راهنمای پيکار دادخواهانه و استقلال جويانه ی خويش در برابر اشغال کنندگان خارجی و دست نشاندگان داخلی قرار دادند.
جنبش دادخواهی ايرانيان از زمان چيرگی عرب ها و سپس فرمانروايی چادرنشينان خاوری، و در سده های گذشته با تسلط آشکار و پنهان استعمارگران بر کشور، از عناصر استقلال جويانه ی ژرفی برخوردار شد و در درازای سده ها در خيزش های کوچک و بزرگی مانند سپيدجامگان و مازياريان و زنگيان و علويان و قرامطيان و اسماعيليان و سربداران و بابيان، بازتاب يافت.

شالوده های اجتماعی-اقتصادی جنبش دادخواهی

جنبش های دادجويانه ی فلات ايران از ديرباز بر شکل ويژه ی ساختارهای اجتماعی-اقتصادی استوار بودند. در مناسبات توليدی آغازين، بخش تعيين کننده ی بارآوری اقتصادی بر توليد کشاورزیِ هموندانِ (اعضا) کوچک و خويشاوند استوار بود. بر فضای يکان های کوچک توليدی پيش از شتابگيری لايه بندی های نوين، گونه ای از برابری اجتماعی سايه می انداخت. واحدهای اجتماعی ای که اين مناسباتِ کم و بيش برابرگونه را در آغاز بازتاب می دادند، به قرار زير بودند؛ نخست "نمانه" يا "دمانه" يا "دم"(در اوستا) به مفهوم خانه و خانواده ی پدرسالاری، به عنوان کوچکترين بخش اقتصادی زير رهبری "نمانوپتی"، دوم "ويس" که نوعی دهکده بود و مردمانش بيشتر ساختار عشيره ای داشتند و دارای نيای همسان بودند، سوم "زنتو" بود به مفهوم قبيله، با ارجی بالاتر از ويس که از سوی "زنتومه" يا "زنتوپتی" رهبری می شد و گويا نزديک به سی خانواده داشت و چهارم "دهيو"(در گات ها) و "دنگهو"(درخرده اوستا) که مفهوم کشور، سرزمين، استان و منطقه را بيان می کرد. يکی از دلايلی که در ايران بر خلاف بسياری ديگر کشورها، نظام برده داری به گونه ی همه سويه گسترش نيافت، با همين ساختار اجتماعی-اقتصادی و ديرمانی يکان های نخستين در پيوند بود. در بافت واحدهای کوچک به ويژه در دوران ساسانی و پس از آن، دگرگونی هايی رخ داد و با ژرفش لايه بندهای اجتماعی، خيزش های مردمی چندی پديدار شد و در پی چيرگی بيگانگان، در کنار رشد مبارزه های دادخواهانه، تمايل های استقلال جويانه نيز بيشتر شد.
گسترش مناسبات فئودالی که سده های بسيار پايه ی توليد اجتماعی بود، در گستره ی مالکيت ها نيز تغييراتی پديدار آورد. با اين وجود نشانه هايی از سازمان های پيشين با درون مايه ای بيشتر "مرتبه ای" تا "طبقه بندی شده"، بر هيرارشی اجتماعی و درون مايه ی واحدهای کوچک اقتصادی، حتی تا پياده شدن اصلاحات ارضی در سده ی بيست، سايه انداخت.
سازمان های گروهی روستايی و عشايری ايران را که در برگيرنده ی اکثريت جمعيت کشور در آستانه ی سده ی بيست بودند، می توان بر پايه ی يک ارزيابی به سه واحد اجتماعی، همانا عشيره ای، خرده قبيله ای (طايفه) و قبيله ای (ايل) بخش کرد. در اين بخشبندی که با لايه بندی های کهنسال همسانی هايی داشت، سازمان های گروهی برخلاف گذشته بيشتر خودگردان بودند که نگارنده انگيزه های آن را در پيوند با رشد فرهنگ چادرنشينی در کتاب "در بستر تاريخ ايران" شکافته است.
فردريک بارک در پژوهش خود پيرامون ايل باصری يادآور می شود که نگاهداری يکان های اجتماعی، وابسته بود به همراهی همه ی هموندان گروه، در گره گشايی برجسته ترين دشواری های اقتصادی. وی در اين پژوهش بر نکته ای انگشت می گذارد که برای دستيابی به گوشه هايی از انگيزه های جنبش های دادخواهانه و نيز برخوردهای ستيزه جويانه ی ايل ها با حکومت های مرکزیِ بيشتر چادرنشين و چپاولگر (تا دولتمدار)، از اهميت برخوردار است. به گفته ی او کدخدايان و ريش سپيدان در هرم يکان های اجتماعی، بيشتر "اقتدار" داشتند تا "زور"، و بدين گونه آميزه ای که از دارايی محلی و پايبندی گروهی در آنان وجود داشت، نشان از جامعه ی "مرتبه ای" بود تا جامعه ی "ساده ی برابر" يا سازمان "پيچيده ی لايه بندی شده".
به ديگر سخن در اين ساختارهای اجتماعی، نه با ويس های دودمانی پيشين، با درون مايه ی کم و بيش برابر گونه ی نخستين روبرو بوديم، و نه با لايه بندی و طبقه بندی سختِ جوامع پيشرفته ی آن دوران. افزون بر آن عواملی مانند علائق خويشاوندی، اسطوره ها، آسيب پذيری دائمی در برابر چادرنشينان، ماليات های گوناگون و سرسام آور زمامداران مرکزی چادرنشين، عليرغم بهره کشی مالکان زميندار، کشاورزان ايرانی را کم و بيش به ارباب وابسته می کرد، و گونه ی ويژه ای از رابطه ی دوسويه را می آفريد. در اين بافت اجتماعی اگر برای نمونه خانِ ايل که نقش پايه ای در راهبری و نگاهداری و همبستگی ايل داشت، در وظايف خود کوتاهی می کرد، خويشاوندان همتراز دير يا زود خان های ناراضی را گرد می آوردند و او را از جايگاه خود پايين می کشيدند. بيهوده نبود که ملکم، ايلخانان (خانِ خان ها) را نجبای موروثی ای می ناميد که آنان را نخست خود خان ها برميگزيدند و سپس صلاحيت سرکردگی آنان از سوی شاه پروانه می گرفت.
بدين گونه سازمان های گروهی روستايی و عشايری از يک سو مرکزگريز بودند و در نبردی پنهان و آشکار با بهره کشی های بيشمار و ويران کننده ی سلطان های بيشتر کوچ نشين، و از سوی ديگر کم و بيش بيگانه با هيرارشی سخت طبقاتی در درون خويش.

فرايندهای دموگرافيگ و دگرديسی های نوين اجتماعی

برخاسته از اين ساختار اجتماعی، طبيعی بود که در فرايند شتابان کاهش جمعيت روستايی و ورود سيل آسای کشاورزان و هموندان عشايری به زندگیِ به شدت طبقه بندی شده ی شهری، شهرنشينان تازه و با پيشينه ی درازگاه روستايی، با سازمان چيره ی طبقاتی در جامعه ی نوين دشمنی ورزند، و از آن گروه ها و سازمان هايی پشتيبانی کنند که پرچم دادگری را به نشان مبارزه های خود برافراشته بودند. اين فرايند، در کنار پروسه ی صنعتی شدن گام به گام کشور، و در درجه ی نخست، افزايش شمار کارگران و مزدبگيران و روندهای همگون جهانی و جنبش کارگر بين المللی، حضور گرايش های چپ و دادخواهانه در جامعه ی رو به رشد ولی هنوز سنتی ايران را توان بخشيد.
در دو سده ی گذشته هر چهار جنبش بزرگ توده ای و استقلال جويانه ی ايرانيان، جنبش ضد شيعه ی بابيان، انقلاب ملی و دمکراتيک مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، گذشته از سرنوشت آنان، از عناصر برجسته ی دادخواهانه برخوردار بودند. در پرتو همين انگيزه های درونی و بيرونی، در انقلاب مشروطه به گفته ی کسروی، سوسيال دمکرات های چپگرا که با باکو نيز در پيوند بودند، خاصه در تبريز نقش برجسته بازی کردند. در دهه ی سی نيز اوجگيری جنبش مزدبگيران شهری به تشکيل يکی از بزرگترين اتحاديه های کارگری در باختر آسيا انجاميد، و در پرتو آن در سال ۱۳۲۵ پيشرفته ترين قانون کار در خاورميانه به تصويب رسيد.
در کوران انقلاب بهمن هم، عليرغم انحلال سنديکاهای کارگری و دستگيری نزديک به ۳۰۰۰ تن از اعضای آنان پس از کودتای سال ۱۳۳۲ و ايجاد سنديکاهای نيمه دولتی و کنترل شده، بر پايه ی ارزيابیِ درست يرآوند آبراهاميان، "جنبش کارگری به عنوان نيرويی سرنوشت ساز" وارد پهنه ی مبارزه شد. بنا بر ديدگاه درست او "طبقه ی متوسط می توانست موجب نگرانی رژيم شود، ولی ضربه ی نهايی را نمی توانست وارد کند. اين بن بست با مداخله ی طبقه ی کارگر صنعتی در نيمه ی دوم سال ۱۳۵۷ شکسته شد".
در جنبش اعتراضی کنونی هم خيزش های دانشجويان و زنان و روشنفکران، همگام و همراه با جنبش کارگریِ رو به رشد ايران اند و می توان گمان کرد که ضربه ی پايانی را نيز همين جنبشِ رنجبران بر رژيم جمهوری اسلامی وارد خواهد کرد. خمينی نيز با برداشت های ويژه ی خويش در کوران جنبش و پيش از رسيدن به قدرت برای دستيابی به پشتيبانی توده ها، افزون بر باورهای دينی، بر خواست های دادخواهانه و استقلال جويانه پای فشرد و بر همين پايه توانست از پشتيبانی توده ها و پاره ای از سازمان های سياسی برخوردار شود.

دو شاخص جنبش دمکراتيک ايران

برگرفته از اين آزمون های دور و نزديک و نيز تجربيات همسان در کشورهای رو به رشد در راه رهايی از زنجير واپس ماندگی و نواستعمار، به نظر می رسد اپوزيسيون ملی و دمکرات برای دستيابی به پشتيبانی گسترده توده ها و بسيج همه سويه ی آنان در نبردِ پيشِ رو (و با آماج "دگرگونی های ريشه ای")، راهی جز تکيه ی ويژه به همين "دو مشخصه ی جنبش"، همانا "استقلال جويی و دادخواهی" ندارد. تاکنون همه ی آزمون ها (خاصه در سال های کنونی) نشان داده اند که عليرغم بحران درونی فزاينده ی رژيم و ناخرسندی رو به رشد توده ها، بخش بزرگی از مردم ما با نيروهای سياسی ای که از يکی از اين دو مشخصه فاصله می گيرند، ناسازگاری نشان می دهند: چه آنان که در گدار زد و بند های نهان و پنهان با کشورهای بيگانه رهسپارند، و چه آن گروه ها و سازمان هايی که در شکل های گوناگون منادی راه رشد رژيم ولايت فقيه و انحصارهای بزرگ جهانی و سياست های نئوليبراليستیِ مروجِ شکاف های ژرف طبقاتی، با چهره ای آراسته اند.
ژست های ضد امپرياليستی و دادخواهانه ی سردمداران جمهوری اسلامی در ايران نيز، برگرفته از شناخت همين روحيات استقلال جويانه و دادخواهانه ی مردم ماست. می توان گفت که رژيم ولايی و پشتيبانان آشکار و پنهان جهانی آن، بيش از بخش بزرگی از اپوزيسيون ايران از اين ويژگی ها و خواست های مردم ما، به منظور گمراه کردن جنبش، آگاهند. در اين زمينه گويی يک ارکستر جهانی در حال نواختن است.
بخشی از ناروشنی ها و آشفتگی ها در موضع گيری نيروهای ملی و دمکرات را می توان بازتاب سياست ها و شگردهای بورژوازی انگلی-وارداتی ايران و نيز انحصارهای بين المللی (بويژه کمپلکس های نظامی-صنعتی جنگ افروز) دانست. جمهوری اسلامی با ايجاد فضای نظامی و طرح شعارهای "ضد امريکايی و ضد صهيونيستی"، و همزمان با آن کنترل مهم ترين نهادهای اقتصادی بنام "دولتی و مردمی بودن"، وانمود می کند که از موضعی ملی (ضد استعماری) و دمکراتيک (عدالت خواهانه) برخوردارست.
اين سياست هدفمند است و ايجاد توهم در چند گروه و دسته ی اجتماعی را دنبال می کند: نخست در ميان آن بخش از توده های رنجبر و لايه های ميانی شهری و روستايی که هنوز هم نااميدانه چشم به راه دگرگونی های دادگرانه بودند، دوم در ميان آن دسته از نيروهای "خودی" که مذبوحانه کوشش می کنند بخشی از آرمان های عدالت خواهانه خود را در شرايط دشوار موجود پياده کنند، سوم در بين نيروهای گوناگون اپوزيسيون که فعالانه در سرنگونی رژيم شاه شرکت کردند و برخی از آنان گمان می کنند دگرگونی هايی از درون رژيم هنوز امکان پذير است، و چهارم در ميان نيروهای اسلامی و غيراسلامی و دمکرات منطقه و جهان با ارائه ی چهره ای باصطلاح انقلابی و دادگستر و ضدامپرياليست.
هدف واقعی بورژوازی وارداتی-انگلی ايران اما (دربرگيرنده ی بنياد-موقوفه خواران فربه، سپاهيان بالاجايگاه، و بازرگانان بزرگ)، کنترل مهم ترين گلوگاه های اقتصادی و تاراج منابع مالی کشور بدون نظارت های پارلمانی و غيرپارلمانی، حتی در چارچوب رژيم ولايت فقيه است. آنانی که در درازای جنگ هشت ساله، ميلياردها دلار را برباد داده و حيف و ميل کردند و اکنون هم دست در دست جنگ افروزان جهانی در پی ايجاد تنش هايی همانند جنگ هشت ساله ی ايران و عراق اند، رياکارانه و هدفمند عمل می کنند: چپاول درآمدهای ملی و سرکوب جنبش مردمی. انحلال ارگان های مالی-نظارتی محدود در جمهوری اسلامی (از تازه ترين آنان، پايان نظارت مجلس بر شورای نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت و ديگر نهادهای رهبری)، برآيندِ اين تاراج لگام گسيخته ی درآمدهای هنگفت نفت و گاز و ورشکستگی اقتصادی و بيدادگری اجتماعی است.

بحران ژرف تر می شود

بازتاب اين سياست های غيرمسئولانه در ايران، عليرغم درآمدهای نفتی و گازی فزاينده، رشد ۱۸ درصدی فقر در کشور است. بنا به داده های رسانه های گروهی ايران در سال های پيشين دست کم ۳۵ درصد جمعيت کشور در زير فقر مطلق بسر می بردند. کارشناسان اقتصادی در ايران اما، بر پايه ی داده های در دست و در نظر گرفتن درآمد روزانه ی دو دلاری و نياز ميانگين و روزانه ی کالری هر فرد به عنوان خط فقر، بر اين باورند که حدود پنجاه درصد از جمعيت کشور زير مرز فقر زندگی می کنند، وبا افزودن شاخص هايی همچون رفاه، تفريح، و بيمه به اين مجموعه ی آماری، اين رقم را تا مرز هشتاد درصد گمانه زنی می کنند.
در اين زمينه بيانيه ی دانشجويان کانون وحدت که نمايی از اين بيدادگری افسارگسيخته را به تصوير می کشد، خواندنی است:
"کوچه ها و خيابان های شهرهايمان هر روز شاهد صحنه هائيست بس دلخراش. انسانهايی که در کنار جويها در سرما و گرما بدون هيچ سرپناهی شب را به صبح و صبح را به شب می رسانند، کودکانی که در چهارراهها و پارکها برای سير کردن شکم خود ملتمسانه به دنبال انسانهای به ظاهر خوشبخت می دودند، پدران و مادران زحمتکشی که روز به روز زير فشار تورم و گرانی شکسته تر و عاجزتر ميشوند، و شرفی که نابود می گردد و مرگ بر اين زندگی خفت بار ارجحيت می يابد. افزايش آمار خودکشی های خانوادگی، طلاق، دختران فراری، فشارهای روحی-روانی شديد و عواقب آن نمود راسخ اين مدعاست."
ما می توانيم با بهره گيری از فرهنگ و تجربيات تاريخی خود و فراگيری از آزمون های جهانی، راه رشدی "منطبق با ويژگی های جامعه ی خود" برگزينيم که متضمن رشد شتابان و پايدار (و نه کوتاه مدت) باشد. اگر توانستيم به اين آماج دست يابيم، شايد که الگويی باشيم برای ديگر کشورهای جهان، آن چه بارها در تاريخ سرزمين مان رخ داده است. برای دستيابی بدان، خردمندی و دادگستری و خودباوری و کارايی از بزرگترين توشه های راه ماست.
نبايد گذاشت اين بار نيز آنانی که بويژه چشم به اندوخته های نفتی و گازی سرزمين مان دارند و مجهز به کارشناسان آزموده و سازمان ها و رسانه های توانمندند و برای آينده ی ايران و منطقه "برنامه های روشنی" دارند، به آماج های نواستعماری خود دست يابند. آنانی که پس از افزايش شتابان بهای نفت در آغاز دهه ی هفتاد ميلادی، از سال ۱۹۷۵ جنگی ۱۵ ساله به لبنان، و پس از انقلاب بهمن جنگی هشت ساله به ايران و عراق تحميل کردند، اين بار نيز در پی ايجاد تنش های تازه برای تاراج درآمدهای نفتی و گازی مردم منطقه ی ما هستند.
فرصت های تاريخی کم مانندی برای چيرگی بر واپس ماندگی چند صدساله، در اختيار ماست که با پايان يافتن اندوخته های نفتی و گازی کشور، از دست خواهند رفت. از ديدگاه نگارنده در کنار جدايی دين از سياست (که در تاريخ معاصر ايران پيش از روی کار آمدن جمهوری اسلامی کم و بيش از بديهيات بود)، استقلال خواهی و دادگستری دو عنصر اساسی ای هستند که می توان بر شالوده های آن طيف گسترده ای از نيروهای ملی و دمکرات و آزاديخواه را در فرايند جايگزينی و نيز نوسازی اجتماعی-اقتصادی، بدون تنش های تند، حداقل تا چندی همراه و همگام ساخت.
آنانی که از امروز و در مرحله ی رهايی کشور از خودگامگی و واپس ماندگی، همانند نيروهای اسلامی در جريان انقلاب بهمن، هنوز هم "خودی" و "غيرخودی" می کنند، آگاه يا ناآگاه، خواسته يا ناخواسته، در راستای جلوگيری از بنيان گيری نهادهای اجتماعی و اقتصادی نوين و متضمن رشد شتابان و پايدار، گام بر می دارند. اقدامات امروز ما اما آيينه ايست از دگرگونی های فردای سرزمين مان.

خرد همگانی، راهنمايمان

ما می توانيم با بهره گيری از فرهنگ و تجربيات تاريخی خود و فراگيری از آزمون های جهانی، راه رشدی منطبق با ويژگی های جامعه ی خود (با تکيه به مردم مان، به جای پيروی کورکورانه از "رهنمودهای" کنسرن های جهانی) برگزينيم که متضمن «همبستگی کم و بيش پايدار» باشد. برای دستيابی به آن بايد نخست به ويژگی های جامعه ی ايران و مردمانش پی برد و زمينه های ايجاد اين همبستگی را، که پيش زمينه ی ثبات اجتماعی و رشد شتابان است، شناخت
در اين گستره می توان با نگاهی به گذشته های دور و نزديک، چند پهنه را به کوتاهی برش داد. نخست گرايش های استقلال طلبانه و آزادی خواهانه ی مردم ماست که خود را برای نمونه در پرچم داریِ مبارزاتِ ضداستعماریِ آسيا در جريان انقلاب مشروطه به نمايش گذاشت. دوم تمايلات دادخواهانه توده هاست که افزون بر ريشه های چند هزار ساله، در پيکر بزرگ ترين جنبش کارگران و رنجبران باختر آسيا، در دهه ی سی خورشيدی خودنمايی کرد، سوم هشياری و زيرکی آن هاست، بدان معنا که نمی توان آن ها را درازگاه فريب داد و اين خود را به خوبی در گذشته های دور و نزديک و در واکنش های سريع و شيوه های مبارزاتی گوناگون و هوشيارانه و پيچيده ی آنان عليه بيگانگان و خودکامگان آشکارکرده است. و چهارم و به ويژه، دلاوری و رزمندگی مردم ماست که خود را در سه خيزش بزرگ، انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن، به منصه ی ظهور رسانده است.
اين ويژگی ها را دشمنان ما و دست نشاندگانشان در ايران، بيش از پاره ای از مردم دوستانِ ايرانی، شناخته اند و از آن به عنوان "ابزاری" برای انحراف جنبش های توده ای و چپاول درآمدهای ملی بهره گرفته اند. بيهوده نيست که پياده کنندگان سياست های آنان در ايران، از يک سو دلارهای نفتی را به جيب خود و خاصه آموزگارانشان سرازير می کنند، و از سوی ديگر از بام تا شام از "استقلال" و "عدل و عدالت" دم می زنند. کنسرن های بزرگ جهانی و مشاوران آنان به خوبی می دانند، بيشتر از راه سياست های "شيطان" يا "لولو" سازی است تا جنگ های گسترده ی روی در روی، که می توان "اتحاد شيطانی" مردم ايران را دچار "تشتت و تفرقه" کرد. "جان ملکم" از مشاوران برجسته ی سياسی و نظامی بريتانيا در آستانه ی سده ی نوزده ميلادی، از نخستين کسانی بود که به اين مهم، پی برد. وی که در کتاب تاريخ ايران، ايرانيان را با تحقيرِ توام با ترس "جنگجوترين و وحشی ترين ملل آسيا" می خواند، می نويسد: "هر يک از دول فرنگستان که قصد اين مطلب (تسخير ايران) داشته باشند، خواهند فهميد که مشکلات اين کار در انجام از آغاز بيش است و نهايت از بدايت خطرناک تر". همين دلاوری و هوشياری ايرانيان است که دشمنان سرزمين مان و نيز دست نشاندگانشان را، به هراس می اندازد و آنان را به در پيش گرفتن سياست های بسيار تودرتو و پيچ در پيچ وادار می سازد.
اما ققنوس دلاور و مهتر سرزمين مان بی گمان با دو بالِ توانایِ داد و خرد، از ميان اين همه خاکستر خون و خرافه و خيانت به پرواز در خواهد آمد. اين، آن چيزی ست که پاره ای از نيروهای "ملی گرای" ما (خاصه ملی-مذهبی های ما) پس از گذشت بيش از صد سال، يا از شناخت اش ناتوانند و يا از پروازش، در هراس.
شوربختی در آن است که بخشی از اين نيروها هنوز فرسنگ ها از انديشمندان و رهبران بزرگ جنبش های رهايی بخش کشورهای رو به رشد، چون گاندی و نهرو و حتی روشنگران سده ی نوزده ميلادی ايران، عقب ترند: ترس از "شورش تهيدستان" يا "واکنش ناداران" و محدود کردن "مبارزات" به ساخت و پاخت هايی در "بالا"، هم آوايی با کنسرن های جهانی و بلندگوهای پر کار آنان که به مردم ما تنها مبارزات مدنی "کنترل شده" را پيشنهاد می کنند و خود منطقه را با "مدنيت ويژه ی خويش" به آتش و خون می کشند، دست يازيدن دوباره و چند باره به کسانی که خود از بانيان نظام دين سالارند و آگاه يا ناآگاه از پشتيبانان "خاموش" آن، به جای همگامی و همراهیِ "واقعی" با توده های زير فشار کارگران و رنجبران و آموزگاران و هنرمندان و دانشجويان و خاصه زنان شوربخت ما. در پايان اين "کارنامه" است که مهرهای بدشگونِ "خودکامگی" و "ولايت فقيه" نقش بسته است.
اين نوشتار را با چند بيتی از فردوسی، و با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان، و با کوشش برای چيرگی هر چه شتابان تر بر "گم کرده راهان"، به پايان می بريم:
پياده همه پيش سام دلير
برفتند و گفتند هرگونه دير
زبيدادی نوذر تاجور
که بر خيره گم کرد راه پدر
جهان گشت ويران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بيدار اوی
بگردد همی از ره بخردی
ازو دور شد فره ايزدی

دکتر بهروز آرمان
behroozarman@yahoo.com
www.b-arman.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016